وبسایت فرهنگی مذهبی ابن تیهان

اللهم عجل لولیک الفرج والعافیةوالنصر:آمین

وبسایت فرهنگی مذهبی ابن تیهان

اللهم عجل لولیک الفرج والعافیةوالنصر:آمین

تعجیل امر فرج مولا امام عصر(عج) صلوات

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

نشست اسفبار در سقیفه بنی ‏ساعده

شنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۵، ۰۶:۲۰ ب.ظ

نشست اسفبار در سقیفه بنی ‏ساعده 


 

چون رسول خدا رحلت فرمود، انصار در سقیفه بنى‏ساعده جمع شدند و گفتند: پیامبر از دنیا رفت. سعد بن عباده به پسرش قیس یا یکى دیگر از پسران خود گفت: من به علت بیمارى نمى‏توانم سخن خود را به اطلاع مردم برسانم، تو سخن مرا گوش بده و با صداى بلند براى مردم بازگو کن تا مردم بشنوند. سعد خن مى‏گفت و پسرش مى‏شنید و با صداى بلند تکرار مى‏کرد تا به گوش قوم خود برساند. از جمله سخنان او پس از حمد و ثناى الهى این بود: همانا شما را سابقه‏اى در دین و فضیلتى در اسلام است که براى هیچ قبیله‏اى در عرب نیست. رسول خدا ده سال و اندى میان قوم خویش درنگ کرد و آنان را به پرستش خداوند رحمان و دور افکندن بتها فراخواند. از قوم او جز گروهى اندک ایمان نیاوردند و به خدا سوگند! که نمى‏توانستند از رسول خدا حمایت کنند و دین او را قدرت بخشند و دشمنانش را از او دور سازند، تا آنکه خداوند براى شما بهترین فضیلت را اراده فرمود و کرامت را به شما ارزانى داشت و شما را به آیین خود مخصوص گردانید و ایمان به خود و فرستاده‏اش و قوى ساختن دین خود و جهاد با دشمنانش را براى شما روزى کرد. شما بودید سخت‏ترین مردم نسبت به آنهایى که از دین او سرپیچى کردند و از دیگران بر دشمن او سنگین‏تر بودید، تا سرانجام خواه‏ناخواه فرمان خدا را پذیرا شدید و دوردستان هم با خضوع و فروتنى سر تسلیم فرود آوردند، و خداوند وعده‏ى خویش را براى پیامبرتان آورد و اعراب در مقابل شمشیرهاى شما رام شدند، آنگاه خداوند تعالى او را بمیراند در حالى که رسول خدا از شما راضى و دیده‏اش به شما روشن بود، اینک استوار بر این حکومت دست یازید که شما از همه‏ى مردم بر آن سزاوارترید.
آنان جملگى پاسخ دادند: که سخن و اندیشه‏ى تو صحیح است و ما از آنچه تو فرمان دهى سرپیچى نخواهیم کرد و تو را عهده‏دار این حکومت مى‏کنیم که براى ما بسنده‏اى، و مؤمنان شایسته نیز به آن راضى هستند.
سپس در میان خود گفتگو کردند و گفتند: اگر مهاجران قریش این را نپذیرند و بگویند ما مهاجران و نخستین یاران پیامبر و عشیره و دوستان او هستیم و به چه دلیلى پس از رحلت او در خصوص حکومت با ما ستیزه مى‏کنید؟ چه باید کرد؟
گروهى از انصار گفتند: در این صورت خواهیم گفت امیرى از ما و امیرى از شما باشد و به هیچ کارى غیر از آن هرگز رضایت نخواهیم داد، که حق ما در پناه دادن و یارى رساندن (به رسول خدا) همانند حق ایشان در هجرت است. در کتاب خدا آنچه براى ایشان آمده است براى ما نیز آمده است و هر فضیلتى را که براى خود شمارش کنند ما هم نظیر آن را براى خود بر خواهیم شمرد و چون عقیده نداریم که حکومت مخصوص ما باشد در نتیجه خواهیم گفت امیرى از ما و امیرى از شما.
سعد بن عباده گفت: این آغاز سستى است.
در این زمان ابوبکر به اتفاق همراهان خود عمر و ابوعبیده در سقیفه حضار و به دقت گفتگوى انصار را زیر نظر داشتند. عمر برخاست تا سخن بگوید و شرایط را براى ابوبکر مهیا کند، او نگران بود (ابوبکر) از گفتن برخى از مسائل خوددارى کند. چون عمر اراده‏ى سخن کرد ابوبکر او را از کلام بازداشت و گفت: آرام بگیر، سخنان مرا گوش کن و پس از سخنان من آنچه را در نظرت رسید بگو.
ابوبکر پس از تشهد گفت: همانا خداوند (جل ثناؤه) محمد را با هدایت و دین حق مبعوث فرمود، او مردم را به اسلام فراخواند، دلها و اندیشه‏هایمان ما را بر آنچه ما را بر آن فرامى‏خواند متوجه کرد و ما گروه مسلمانان مهاجر نخستین مسلمانان بودیم و مردم دیگر در این خصوص پیروان ما هستند، ما عشیره‏ى رسول خدا و گزیده‏ترین اعراب از لحاظ نژاد و نسب هستیم، هیچ قبیله‏اى در عرب نیست مگر اینکه قریش را بر آن و در آن حق ولادت است، شما هم انصار خدایید و شما رسول خدا را یارى دادید، وانگهى شما وزیران و یاوران پیامبر هستید و بر طبق فرمانى که در کتاب خدا آمده است برادران ما و شریکهاى ما در دین و در هر خیرى که در آن باشیم، هستید و محبوبترین و گرامى‏ترین مردم نسبت به ما بوده و هستید سزاوارترین مردم به قضاى خداوند و شایسته‏ترین افرادى هستید که به آنچه پروردگار به برادران مهاجر شما ارزانى فرموده تسلیم باشید، و سزاوارترین مردم هستید که به آنها رشک نبرید. شما کسانى هستید که با وجود نیازمندى و درویشى خود ایثار کردید و مهاجران را بر خود ترجیح دادید، بنابراین باید چنان باشید که شکست و آشفتگى این دین به دست شما نباشد. اینک شما را فرامى‏خوانم که با ابوعبیده جراح (1) یا عمر بیعت کنید، که من از آن دو براى سرپرستى حکمت شاد و خشنودم و هر دو را براى آن شایسته مى‏دانم.(2) عمر و ابوعبیده هر دو پاسخ دادند: هیچکس از مردم را سزاوار نیست که برتر از تو و حاکم بر تو باشد، که تو یار غار و نفر دومى (3) ، وانگهى پیامبر خدا تو را به نماز گزاردن فرمان داده است (4) ، بنابراین تو سزاوارترین مردم براى حکومت هستى.
انصار گفتند: به خدا سوگند! ما نسبت به چیزى که خداوند براى شما ارزانى بدارد رشک نمى‏بریم و حسد نمى‏ورزیم و در نظر ما هیچکس محبوبتر و بیش از شما مورد رضایت ما نیست، ولى ما در مورد آینده و آنچه از امروز به بعد ممکن است اتفاق بیفتد بیمناک هستیم، و از آن مى‏ترسیم که بر این حکومت کسى چیره شود که نه از ما باشد و نه از شما. اگر امروز شما مردى از خودتان را حاکم کنید ما راضى خواهیم بود و بیعت مى‏کنیم مشروط بر آنکه چون او درگذشت مردى از انصار را به حکومت انتخاب کنید و پس از اینکه او درگذشت مردى دیگر از مهاجر را حاکم کنیم و تا هنگامى که این امت پایدار است، اینگونه رفتار شود، و این کار در امت محمد به عدالت نزدیکتر و شایسته‏تر است. هیچ‏یک از انصار بیم آن را نخواهد داشت که مورد بى‏مهرى قریش قرار گیرد و او را فرو (پست) گیرند، و هیچ قریشى نیز بیم آن را نخواهد داشت که مورد بى‏مهرى انصار قرار گیرد و او را فروگیرند.
ابوبکر برخاست و گفت: هنگامى که رسول خدا به رسالت مبعوث شد براى عرب بسیار گران آمد که دین پدران خود را رها کنند، با او مخالفت و ستیز کردند و خداوند مهاجران نخستین (5) را از میان قوم رسول خدا به آنان اختصاص داد که او را تصدیق کنند و به او ایمان آورند و با او مواسات کنند و با وجود آزار شدیدى که قوم بر آنان داشتند همراه پیامبر صبر و پایدارى کنند و از شمار فراوان دشمنان خود هراس نداشته باشند، بنابراین آن گروه مهاجران، نخستین کسانى هستند که خدا را در زمین پرستش کردند و پیشگامان ایمان آوردن به رسول خدایند. دیگر اینکه آنان دوستان و عترت او و سزاوارترین مردم براى حکومت پس از او هستند، و در این مورد هیچکس جز ستمگر با آنها ستیز نمى‏کند و پس از مهاجران هیچ‏کس از حیث فضل و پیشگامى در اسلام همانند شما نیست، ما امیران خواهیم بود و شما وزیران، بدون رایزنى با شما و بى‏اطلاع شما هیچ کارى نخواهیم کرد.
حباب بن منذر (6) اظهار داشت: اى گروه انصار، دستها و قدرت خود را براى خویش نگه دارید که همه‏ى مردم زیر سایه‏ى شما هستند و هیچ گستاخى توانایى مخالفت با شما را نخواهد داشت و مردم جز به فرمان شما نخواهند بود. شما مردمى هستید که (رسول خدا را) پناه و یارى دادید و هجرت (او) به سوى شما صورت گرفت و شما صاحب خانه و اهل ایمانید. به خدا سوگند! که خداوند آشکارا جز در حضور و در سرزمین شما پرستش نشده است و نماز جز در مساجد شما به جماعت برگزار نشد و ایمان جز در پناه شمشیرهاى شما شناخته نشده است، اینک کار خود را براى خویشتن بازدارید و اگر نپذیرفتند، در آن صورت امیریاز ما و امیرى از ایشان باشد.
عمر گفت: هیهات! که دو شمشیر در نیامى نگنجد. همانا عرب هرگز رضایت نخواهد داد که شما را به امیرى خود قبول کند، حال آنکه پیامبرشان از قبیله‏ى دیگرى غیر از شماست و اعراب از اینکه حکومت را به افرادى واگذار کنند که پیامبریهم در بین آنها بوده و ولى امر از آنان بوده است، ممانعت نخواهند کرد و در این مورد ما را حجت آشکار نسبت به کسى که با ما مخالفت مى‏کند در دست است و دلیل روشن با کسیکه ستیز کند داریم. چه کسى مى‏خواهد با ما در مورد میراث محمد و حکومت او دشمنى کند؟ حال آنکه ما دوستان نزدیک و عشیره او هستیم (7) ، مگر کسى که به باطل درآویزد و به گناه گرایش یابد و خویشتن را به درماندگى و نابودى دراندازد.
چون عمر خاموش شد حباب برخاست و گفت: اى گروه انصار! سخن این مرد و یارانش را گوش نکنید که در آن صورت بهره‏ى شما را از حکومت خواهند ربود و اگر آنچه به ایشان پیشنهاد کردید نپذیرفتند آنان را از سرزمین خود برانید و خود عهده‏دار حکومت بر ایشان باشید که از همه بر آن سزاوارترید و در پناه شمشیرهاى شما کسانى که در مقابل این دین سر فرود نمى‏آوردند تسلیم شدند و (اسلام را) پذیرفتند، من خردمندى هستم که باید از رأى او بهره برد و مردى کاردیده و آزموده‏ام. اگر هم مى‏خواهید کار را به حال نخست برگردانیم، به خدا سوگند! هیچ‏کس سخن و پیشنهاد مرا رد نخواهد کرد مگر آنکه بینى او را با شمشیر درهم کوبم.
پس از حباب، ابوعبیده برخاست و گفت: اى گروه انصار! شما نخستین یاران و پشتیبانان پیامبر بودید، اکنون نخستین تغییردهنده و اولین دگرگون‏کننده نباشید. سپس بشیر بن سعد خزرجى که از بزرگان قبیله‏ى خزرج بود و از هماهنگى انصار براى امیرى سعد بن عباده دچار حسادت شده بود، برخاست و گفت: اى گروه انصار هرچند که ما داراى سابقه هستیم، ولى ما از اسلام و جهاد خود، چیزى جز رضایت و خشنودى پروردگار خود و فرمانبردارى از پیامبر خویش نخواسته‏ایم و شایسته‏ى ما نیست که با سابقه‏ى خود بر مردم فزونى طلبیم و چیرگى را جستجو کنیم و بدنبال یافتن ما بازاى دنیایى باشیم. همانا محمد مردى از قریش است و قوم او به میراث و حکومت او سزاوارترند، خدا نکند که با آنان در این کار ستیز کنم، شام نیز از خدا بترسید و با آنان اختلاف نکنید.


فرصت شکارى ابوبکر
ابوبکر چون فرصت را مغتنم و شرایط را مناسب دید، از جاى برخاست و گفت: اینک عمر و ابوعبیده حاضر هستند، با هر کدام که مى‏خواهید بیعت کنید. (8)
عمر و ابوعبیده گفتند: به خدا سوگند! هرگز عهده‏دار حکومت بر تو نخواهیم شد که تو برترین مهاجران و نفر دوم و جانشین رسول خدا در نمازى و نماز برترین کار دین است، دست بگشاى تا با تو بیعت کنیم.
ابوبکر بدون درنگ دست خود را دراز کرد و چون عمر و ابوعبیده خواستند با او بیعت کنند. بشیر بن سعد بر آن دو پیشى گرفت و با ابوبکر بیعت کرد.
حباب بن منذر با مشاهده‏ى بیعت بیشر، خطاب به وى گفت: نافرمانى تو را بر این عمل ناشایسته واداشت، و به خدا سوگند! چیزى جز رشک و حسادت بر پسر عمویت تو را وادار به این کار نکرد.
زمانى که اوسیان دیدند بزرگى از بزرگان خزرج با ابوبکر بیعت کرد، اسید بن حضیر (9) که بزرگ قبیله‏ى اوس بود برخاست و به علت حسادت به سعد بن عباده و اینکه مبادا او به حکومت دست یابد با ابوبکر بیعت کرد، و چون اسید بیعت کرد همه‏ى افراد قبیله‏ى اوس با ابوبکر بیعت کردند.
سعد بن عباده را که بیمار بود به خانه‏اش بردند و او آن روز و پس از آن از بیعت خوددارى کرد. عمر قصد کرد تا وى را به اجبار وادار به بیعت کند، اما به او گفته شد که این کار را نکند زیرا اگر او (سعد بن عباده) کشته شود نیز بیعت نمى‏کند، و او به قتل نمى‏رسد مگر آنکه تمامى افراد خانواده‏اش کشته شوند، و آنان کشته نمى‏شوند مگر آنکه با همه‏ى خزرجیان جنگ شود، و چون با خزرجیان جنگ شود قبیله‏ى اوس آنها را یارى خواهند کرد و در این صورت کار تباه مى‏شود. (10)
ماجراى سقیفه به نتیجه‏اى که مى‏بایست رسید و تاریخ اسلام را به طریقى هدایت کرد که برنامه‏ریزان و دستهاى آشکار و پنهان کودتا اراده کرده بودند.
براستى موضوع چه بود؟ آیا اساس اسلام و حاکمیتى را که پیامبر اکرم بنیان گذاشته بود در مخاطره قرار داشت؟ آیا احساس وظیفه‏ى شرعى پدید آورنده و ادامه‏دهنده‏ى ماجراى سقیفه بنى‏ساعده بود؟ به درستى انصار نگران چه حوادثى بودند که اجتماع نافرجام سقیفه رابه وجود آوردند؟ آیا نمى‏توان این احتمال را طرح و مورد کنکاش قرار داد که انصار ناخواسته مجرى برنامه‏هایى شدند که دیگران از پشت پرده به هدایت آن همت گمارده بودند، و پیدایش چنان اجتماعى را متضمن منافع فردى و گروهى خود مى‏دانستند؟ چه علت و رابطه‏اى بین اقدام خودسرانه‏ى انصار براى ضدیت با مهاجران و اهل‏بیت پیامبر و دست‏اندازى به خلافت اسلامى از یکسو و بى‏اطلاع گذاشتن مهاجران حاضر در مسجد و خاندان بنى‏هاشم توسط ابوبکر و عمر از سوى دیگر، مى‏تواند وجود داشته باشد؟ اگر فتنه‏ى سقیفه بنى‏ساعده آنچنان بزرگ بود که ابوبکر و عمر و ابوعبیده را در آن ساعات حساس از تجهیز رسول خدا بازداشت و به سوى کانون توطئه کشاند، آیا براى خاموش کردن شعله‏هاى فتنه، نیازى به حضور على علیه‏السلام که کلید مشکلات اساسى اسلام و پیامبر بود و همچنین سایر بزرگان مهاجران نبود؟
نقبى در سقیفه
بار دیگر به سقیفه بنى‏ساعده بازگردیم. و با دقت بیشترى ماجرا را بررسى کنیم.
1. سعد بن عباده در اجتماع انصار دعوى حکومت و هواى جانشینى پیامبر را در سر دارد، در حالى که قادر به رساندن سخنان خود به مردم نیست و بیمارى آنچنان بر او غلبه کرده است که حتى از رسیدگى به امور خود ناتوان است و ناچار مى‏شود سخنانش را توسط یکى از پسرانش به گوش حاضران برساند.
2. مردمى که در صحنه‏ى سقیفه حاضر شده‏اند، در اوج هیجان و احساس، بزرگان خود را شایسته و لایق امر حکومت مى‏دانند (ویژگى چنین جمعیتى که حقى جعلى را با احساس و عاطفه‏اى هیجانى تعقیب مى‏کند، عدم تعقل و اندیشه‏ى خردمندانه است). آنها على‏رغم تعصب اولیه به طور ناگهانى از موضع خود عدول مى‏کنند (زیرا شجاعت و بزدلى چنین مردمانى لحظه‏اى است، اجتماعى که تابعیت خرد و فرمان عقیل را نپذیرفت و دلخوش به حقوقى که من غیر حق براى خود قایل است به هیجان و احساس گرفتار شد، در گذر لحظه‏ها تحت تصرف شخص و یا گروه برنامه‏دارى قرار مى‏گیرد که عوامل مؤثر بر عاطفه را به خوبى بشناسد). 3. ابوبکر و عمر و ابوعبیده با اطلاع یافتن از اجتماع انصار بدون هماهنگى با هیچ‏کدام از مهاجران و اهل‏بیت پیامبر به شکلى کاملا محرمانه به سوى سقیفه مى‏روند و در اجتماع انصار حضور پیدا مى‏کنند.
4. در فرصتى مناسب ابوبکر رشته‏ى کلام را به دست مى‏گیرد، ابتدا به ذکر فضایل مهاجران مى‏پردازد و سپس بدون آنکه شایستگى انصار را براى امر خلافت به رسمیت بشناسد سابقه و جهاد و افتخارات مدنى‏ها را برشمرد و متعاقباً با ذکر خویشاوندى مهاجران با رسول خدا و تخصیص مهاجران اولیه (آنها را از همه بالاتر و برتر دانست) نتیجه گرفت که ما امیرانیم و شما وزیران.
بیانات ابوبکر اگر با هماهنگى قبلى نبوده باشد، بسیار هنرمندانه و دقیق است. او مانند یک روان‏شناس کارآزموده ابتدا با جریان روحى مخاطبانش همراه شد و با ذکر فضایل غیر قابل انکار انصار که پیوسته به آنها مباهات مى‏کردند، عطش و نیازهاى روانى آنها را فرونشاند و قلوب آنان را چنان به تصرف خود درآورد که چاره‏اى جز اعتراف به فضیلت مهاجران براى انصار باقى نماند. انصاف این است که ابوبکر در پاسخ انصار هرچه گفت، راست گفت زیرا هم فضیلتهاى انصار غیر قابل انکار و هم ادعایشان بر جانشینى پیامبر بى‏اساس بود. او بدون اینکه احساسات انصار را جریحه‏دار کند و یا به کینه‏توزى آنها دامن زند با ذکر این مطلب که بعد از مهاجران اولیه کسى به منزلت شما نمى‏رسد، به آنها تفهیم کرد که راه خطا پیش گرفته‏اند، و پس از تمجید و تعارف مقام وزارت را براى انصار اثبات کرد. ابوبکر با عباراتى ظریف روح و روان انصار را به استخدام خود گرفت و به شکلى کاملا حساب شده با تخصیص مهاجران اولیه انصار را از سایر مهاجران برتر شمرد و با این کار از یک سو از عصبیت و کینه‏توزى انصار کاست و از سوى دیگر با آرام کردن روحیات سرکش مردم نتیجه‏اى را که خود مى‏خواست گرفت، ضمن اینکه وعده‏ى وزارت نیز اثرى تسکینى و موقت داشت که آنها را در غفلت فروبرد و بعدها نیز هیچ‏گاه جامه‏ى عمل به خود نپوشید.
5. حباب بن منذر اگر چه سخنان خود را محکم آغاز کرد، اما در پایان جز شکست خورده‏اى بیش نبود، زیرا با گفتن امیرى از ما و امیرى از شما عملا باب نقادى و استدلال و اعتراض را بر ضد خود گشود.
6. عمر بن الخطاب وارد عمل مى‏شود و دوستى و خویشاوندى با رسول خدا را به عنوان امتیاز مهاجران مورد تأکید قرار مى‏دهد و معارضان با عشیره‏ى پیامبر را افرادى باطل و متمایل به گناه معرفى مى‏کند. لحن و بیان عمر او را در مقام یک مدعى زمامدارى در مقابل انصار قرار مى‏دهد.
7. ابوبکر نیز با فراست کامل در ماجراى سقیفه انصار را به عنوان گروهى محترم، اما زیاده‏خواه در جایگاه یک طرف دعوا و عمر را به عنوان مدعى‏العموم مهاجر در سوى دیگر دعوا قرار داده و زیرکانه خود را در منصب حکم مرضى‏الطرفین در معرض افکار عمومى قرار مى‏دهد، سپس پیشنهاد مى‏کند که با عمر یا ابوعبیده بیعت شود.
8. اختلاف ریشه‏دار قبایل اوس و خزرج که محصول طبیعى رفتار و کردار حساب شده‏ى ابوبکر بود آشکار، و حسادت بشیر بن سعد موجب مخالفت اسید بن حضیر و تمامى اوسیان با سعد بن عباده مى‏شود.
9. عمر و ابوعبیده تعارف ابى‏بکر را در خصوص تصدى حکومت به او برمى‏گردانند و ابوبکر بدون لحظه‏اى تأمل على‏رغم تعارفهاى پیشین دست خود را براى پذیرش بیعت عمر و ابوعبیده به سوى آنها دراز مى‏کند، اما بیش از آنکه احدى از سه چهار تن مهاجر موفق به انجام بیعت شوند بشیر بن سعد با ابابکر به جانشینى پیامبر بیعت مى‏کند.
در صحنه‏ى سقیفه بنى‏ساعده به استثناى ابوبکر همه‏ى افراد اعم از قبایل انصار و مهاجران حاضر در سقیفه غافلگیر و درمانده مى‏شوند، به نحوى که ناراحتى و پریشانى آن هیچگاه از ذهن بزرگان آنها نیز پاک نشد.



 

پاورقی

1ـ ابوعبیده جراح (عامر بن عبدالله) از سابقین در اسلام است، در هجرت به حبشه و مدینه شرکت داشت، از حاضران در ماجراى سقیفه بنى‏ساعده بود. از طرف عمر حکومت شام را عهده‏دار بود و در سال 18 هجرى به بیمارى طاعون درگذشت و در فحل اردن مدفون است. (اصابه، ج 2، ص 245، اسدالغابه، ج 3، ص 84.)
2ـ متن خطبه‏ى ابوبکر با تفاوت مختصرى در الفاظ در کتابهاى البیان والتبیین (ج 3، ص 297)، الامامة والسیاسة (ج 1، ص 13)، عقدالفرید (ج 4، ص 258) ثبت شده است.
3ـ منظور از نفر دوم یعنى دومین نفر در اسلام و اولین ایمان آورنده به پیامبر اکرم اسلام که این ادعا به طور اساسى مردود است، و این بنده در کتاب خورشید غدیر به آن پرداخته است.
4ـ به صفحه‏ى 30 همین کتاب مراجعه فرمایید.
5ـ زیرنویس=منظور اولین ایمان آورندگان به پیامبر که در دوران سه ساله‏ى دعوت پنهانى، اسلام آوردند و از طرف پروردگار مورد تجلیل و تکریم قرار گرفتند. «السابقون السابقون اولئک المقربون.» (سوره‏ى مبارکه‏ى «واقعه»، آیات 9- 10.)
6ـ حباب از افراد مورد احترام خزرج است که در جنگ بدر شرکت کرد و مورد مشاوره بود و پیشنهاد او براى تغییر موضع لشکر اسلام مورد پذیرش صاحب رسالت قرار گرفت و از آن پس او را فرد خردمند و صاحب رأى مى‏شناختند. وى در سال 20 و در زمان حکومت عمر بن الخطاب از دنیا رفت. (اسدالغابه، ج 1، ص 364.)
7ـ چون امام على علیه‏السلام را از آنچه در سقیفه بنى‏ساعده به وقوع پیوسته بود آگاه کردند، امام فرمود: انصار چه گفتند؟
پاسخ دادند: آناه گفتند از ما امیرى و از شما امیرى.
امام فرمود: چرا براى آنان حجت نیاوردید که رسول خدا سفارش فرمود با نیکوکاران انصار نیکى کنید و از گناهانشان درگذرید؟
گفتند: در این (سخن) چه حجتى است؟
على علیه‏السلام فرمود: اگر امارت از آن ایشان بود، آنان را سفارش کردن، صحیح نمى‏نمود، آنگاه امام پرسید: قریش چه گفتند؟
گفتند: حجت آوردند که آنان (مهاجران) درخت رسولند.
امام فرمود: حجت آوردند که درختند (خلافت را گرفتند) و میوه‏ها (خاندان رسالت) را تباه کردند.
«فهلا احتججتم علیهم بأن رسول‏الله صلى اللَّه علیه و آله وصى بأن یحسن إلى محسنهم و یتجاوز عن مسیئهم (قالوا: و ما فی هذا من الحجة علیهم فقال علیه‏السلام:) لو کانت الإمارة فیهم لم تکن الوصیة بهم. (ثم قال علیه‏السلام:) فماذا قالت قریش؟ (قالوا: احتجت بأنها شجرة الرسول صلى اللَّه علیه و آله. فقال علیه‏السلام:) احتجوا بالشجرة و أضاعوا الثمرة.» (نهج‏البلاغه، خطبه‏ى 67.) امام علیه‏السلام همچنین فرمود: شگفتا! خلافت از راه هم‏صحبتى به دست مى‏آید، اگر با شورا کار آنان را به دست گرفتى چه شورایى بود که رأى‏دهندگان در آنجا نبودند، و اگر از راه خویشاوندى بر مدعیان حجت آوردى دیگران از تو به رسول خدا نزدیکتر و سزاوارتر بودند.
«(و قال (ع):) و اعجباه أتکون الخلافة بالصحابة.
شعر
فان کنت بالشورى ملکت أمورهم -فکیف بهذا والمشیرون غیب
و إن کنت بالقربى حججت خصیمهم -فغیرک أولى بالنبی و أقرب»
8ـ سیاست‏بازى و زیرکى ابوبکر حیرت‏انگیز، و برخورد او با تمامى عوامل حاضر رد سقیفه بنى‏ساعده بسیار حساب شده است. فراست او تنها در قبضه کردن احساسات انصار نیست، بلکه هدایت ظریف و زیرکانه‏ى عمر براى جبهه گرفتن در مقابل انصار و در نتیجه طرح وى در افکار اهالى مدینه به عنوان یک مدعى جدى، ابتکار فوق‏العاده‏اى بود که به تضعیف عمر در افکار عمومى و ارتقاى جایگاه خود وى به عنوان حکم و انسان عادل و بى‏طرفى که شایستگى داورى دارد انجامید، اما حتى به وجود آوردن چنین شرایطى نیز او را از رفتار سیاسى‏کارانه و اقدام احتیاطى بازنداشت. او ضمن تحکیم موقعیت خود در اقدامى حسابگرانه و در فرصتى مناسب پس از اطمینان به اینکه افکار عمومى مردم در قبضه‏ى اراده‏ى اوست و بدون تأیید او با کسى بیعت نمى‏شود، در هاله‏اى از ابهام عمر و ابوعبیده را مشترکا براى تصدى حکومت به حاضران معرفى کرد. قدر مسلم منظور ابى‏بکر از این توصیه انتخاب هیچ‏کدام از آن دو نبود، زیرا براى امر حکومت بر جامعه‏ى اسلامى تعارف واژه‏اى سرد و بى‏معناست و او مى‏بایست فرد اصلح را به مردم معرفى مى‏کرد، اما چرا دو نفر؟ آن هم با اما و اگر؟ پاسخ روشن و آشکار است اگر ابوبکر یکى از آن دو را به عنوان فرد اصلح معرفى مى‏کرد و حتى یک نفر با فرد پیشنهادى وى بیعت مى‏نمود، به طور قطع دیگران نیز با (همانهایى که حاکمیت ابوبکر را پذیرفتند) وى بیعت مى‏کردند و موضوع فیصله مى‏یافت، آیا این شیوه‏ى معارفه بر اساس تبانى و هماهنگى قبلى گردانندگان ماجراى سقیفه بود؟ از گفته‏هاى عمر که در صفحه‏هاى بعدى خواهید خواند درک مى‏کنیم که چنین نبوده است و عمر تصریح مى‏کند که او هشیارتر از من عمل کرد. پس این نظریه مقرون به قوت و صحت است که ابوبکر با درک صحیح از جو و فضاى موجود در سقیفه بتحقیق دریافته بود که پیشنهاد وى در حد یک تعارف غیر عملى که بستر فوق‏العاده مناسبى را براى قبضه کردن قدرت توسط خود او ایجاد خواهد کرد خواهد ماند، و اینچنین شد که اراده‏ى ابوبکر جامه‏ى عمل پوشید و عمر و ابوعبیده هیچ راهى جز اعاده‏ى تعارف و بیعت با ابوبکر برایشان باقى نماند و چون زمینه مساعد شد ابوبکر بدون هیچ درنگ و تأملى خواسته‏ى از سر اجبار و اکراه عمر و ابوعبیده را اجابت و دست خود را براى گرفتن بیعت آنها دراز کرد.
9ـ سعد بن عباده تا هنگامى که ابوبکر زنده بود، نه تنها با او بیعت نکرد بلکه با او نیز نماز نمى‏گزارد و در اجتماعات ایشان حاضر نمى‏شد، احکام و قضاوت او را نمى‏پذیرفت و قبول نداشت. در دوران حکومت عمر نیز تغییرى در رفتار او حاصل نشد، روزى در دوران حکومت عمر در حالى که سوار بر اسبى بود با عمر مواجه شد، عمر به وى گفت: اى سعد، هیهات! او نیز در پاسخ عمر گفت: هیهات.
عمر به او گفت: آیا تو همانى که بوده‏اى و بر همان عقیده‏اى؟
سعد گفت: آرى، من همان هستم، و به خدا سوگند! هیچ‏کس همسایه‏ى من نبوده است که به اندازه‏ى تو از همسایگى با او خشمگین باشم.
عمر گفت: هرکس که همسایگى کسى را خوش نمى‏دارد از کنار او کوچ مى‏کند.
سعد گفت: امیدوارم به زودى مدینه را براى تو رها کنم و به همسایگى گروهى بروم که همسایگى ایشان را از همسایگى با تو و یارانت خوشتر دارم. پس از گذشت زمان اندکى به شام رفت و در حوران درگذشت و هیچ‏گاه با ابوبکر و عمر بیعت نکرد. (ابن ابى‏الحدید، شرح نهج‏البلاغه، ج 6، ص 178) محمد بن سعد از قول عبدالعزیز بن سعید نوه‏ى سعد نقل مى‏کند که در سال 15 یا 16 هجرى اجنه آمدند و سعد را به قتل رساندند. (طبقات کبرى، ج3، ص 144) البته در هیچ‏کدام از تواریخ ثبت نشده است که جنیان سیاست‏پیشه! سعد را به فرمان خدا به قتل رساندند یا به فرمان عمر و یا کینه‏ى خصوصى داشتند! این سخن ام‏المؤمنین عیاشه نیز هدایتگر است که مى‏گفت: سه روز پیش از اینکه عمر کشته شود جنیان در سوگش نشستند و در عزایش نوحه‏سرایى کردند. (استیعاب، ج 2، ص 241، اغانى، ج 8، ص 192) بلاذرى نقل مى‏کند: عمر شخصى را به شام اعزام کرد و به او دستور داد به هر نحوى که ممکن است سعد را تطمیع کن تا بیعت کند و چنانچه استنکاف ورزید از خداوند یارى بخواه و...
آن مأمور حرکت کرد و سعد را میان باغى در حوران ملاقات و وى را به بیعت فراخواند.
سعد گفت: هیچ‏گاه با فردى از قریش بیعت نخواهم کرد.
فرستاده گفت: اگر بیعت نکنى تو را خواهم کشت.
سعد گفت: حتى اگر با من جنگ کنى؟
مأمور گفت: مگر تو از آنچه امت بر آن اتفاق کرده‏اند، خارج شده‏اى؟
سعد گفت: اگر مقصود تو بیعت است، آرى.
در این هنگام مأمور مطابق فرمان تیرى به سوى سعد رها کرد و او را کشت. (انساب‏الاشراف، ج 1، ص 588، با اندکى اختلاف عقدالفرید، ج 3، ص 64.)
ناگفته نماند بعضى از مورخان قتل سعد را به خالد بن ولید نسبت مى‏دهند و مى‏گجویند افسانه‏ى اجنه را به این علت ساختند که وى از قصاص نجات یابد.
10ـ اسید بن حضیر از نقیبان دوازده‏گانه و شرکت‏کننده در بیعت عقبه است که تا پایان عمر به پاداش این عمل خود مورد عنایت و توجه ابوبکر و عمر بود. وى در سال 20 یا 21 هجرى از دنیا رفت و عمر پیشاپیش جنازه‏ى او حرکت مى‏کرد. (اصابه، ج 1، ص 64، استیعاب، ج 1، ص 31.)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۱۱/۲۳
محسن حسینی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی