وبسایت فرهنگی مذهبی ابن تیهان

اللهم عجل لولیک الفرج والعافیةوالنصر:آمین

وبسایت فرهنگی مذهبی ابن تیهان

اللهم عجل لولیک الفرج والعافیةوالنصر:آمین

تعجیل امر فرج مولا امام عصر(عج) صلوات

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه


در نیویورک، بروکلین، مدرسه ای هست که مربوط به بچه های دارای ناتوانی ذهنی است. در ضیافت شامی که مربوط به جمع آوری کمک مالی برای مدرسه بود، پدر یکی از این بچه ها نطقی کرد که هرگز برای شنوندگان آن فراموش نمی شود...

 
او با گریه فریاد زد: کمال در بچه من "شایا" کجاست؟ هرچیزی که خدا می آفریند کامل است. اما بچه من نمی تونه چیزهایی رو بفهمه که بقیه بچه ها می تونند. بچه من نمی تونه چهره ها و چیزهایی رو که دیده مثل بقیه بچه ها بیاد بیاره.کمال خدا در مورد شایا کجاست ؟!
 
افرادی که در جمع بودند شوکه و اندوهگین شدند ...
 
پدر شایا ادامه داد: به اعتقاد من هنگامی که خدا بچه ای شبیه شایا را به دنیا می آورد، کمال اون بچه در روشی هست که دیگران با اون رفتار می کنند و سپس داستان زیر را درباره شایا گفت:

یک روز که شایا و پدرش در پارکی قدم می زدند تعدادی بچه را دید که بیسبال بازی می کردند. شایا پرسید : بابا به نظرت اونا منو بازی میدن...؟
پدر شایا می دونست که پسرش بازی بلد نیست و احتمالاً بچه ها اونو تو تیمشون نمی خوان، اما او فهمید که اگه پسرش برای بازی پذیرفته بشه، حس یکی بودن با اون بچه ها می کنه.
پس به یکی از بچه ها نزدیک شد و پرسید : آیا شایا می تونه بازی کنه؟!
 
اون بچه به هم تیمی هاش نگاه کرد که نظر آنها رو بخواهد ولی جوابی نگرفت و خودش گفت: ما 6 امتیاز عقب هستیم و بازی در راند 9 است. فکر می کنم اون بتونه در تیم ما باشه و ما تلاش می کنیم اونو در راند 9 بازی بدیم...

درنهایت تعجب، چوب بیسبال رو به شایا دادند! همه می دونستند که این غیر ممکنه زیرا شایا حتی بلد نیست که چطوری چوب رو بگیره! اما همینکه شایا برای زدن ضربه رفت ، توپ گیر چند قدمی نزدیک شد تا توپ رو خیلی اروم بیاندازه که شایا حداقل بتونه ضربه ارومی بزنه...
اولین توپ که پرتاب شد، شایا ناشیانه زد و از دست داد!
یکی از هم تیمی های شایا نزدیک شد و دوتایی چوب رو گرفتند و روبروی پرتاب کن ایستادند. توپگیر دوباره چند قدمی جلو آمد و اروم توپ رو انداخت. شایا و هم تیمیش ضربه آرومی زدند و توپ نزدیک توپگیر افتاد، توپگیر توپ رو برداشت و می تونست به اولین نفر تیمش بده و شایا باید بیرون می رفت و بازی تمام می شد...
اما بجای اینکار، اون توپ رو جایی دور از نفر اول تیمش انداخت و همه داد زدند : شایا، برو به خط اول، برو به خط اول!!!
 
تا به حال شایا به خط اول ندویده بود! شایا هیجان زده و با شوق خط عرضی رو با شتاب دوید. وقتی که شایا به خط اول رسید، بازیکنی که اونجا بود می تونست توپ رو جایی پرتاب کنه که امتیاز بگیره و شایا از زمین بره بیرون، ولی فهمید که چرا توپگیر توپ رو اونجا انداخته!  توپ رو بلند اونور خط سوم پرت کرد و همه داد زدند : بدو به خط 2، بدو به خط 2 !!!
 
شایا بسمت خط دوم دوید. دراین هنگام بقیه بچه ها در خط خانه هیجان زده و مشتاق حلقه زده بودند. همینکه شایا به خط دوم رسید، همه داد زدند : برو به 3 !!!
 
وقتی به 3 رسید، افراد هر دو تیم دنبالش دویدند و فریاد زدند: شایا، برو به خط خانه...!
 
شایا به خط خانه دوید و همه 18 بازیکن شایا رو مثل یک قهرمان رو دوششان گرفتنند مانند اینکه اون یک ضربه خیلی عالی زده و کل تیم برنده شده باشه...
پدر شایا درحالیکه اشک در چشم هایش بود گفت:

 اون 18 پسر به کمال رسیدند...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۲ ، ۱۲:۵۹
محسن حسینی



پرنده بر شانه های انسان نشست. انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت: اما من درخت نیستم. تو نمی توانی روی شانه های من آشیانه بسازی.

پرنده گفت: من فرق درخت ها و آدمها را خوب می دانم اما گاهی پرنده ها و آدم ها را اشتباه می گیرم. انسان خندید و به نظرش این خنده دار ترین اشتباه ممکن بود.

پرنده گفت: راستی چرا پرزدن را کنار گذاشتی؟ انسان منظور پرنده را نفهمید اما باز هم خندید.

پرنده گقت: نمی دانی توی آسمان چقدر جای تو خالی است.

انسان دیگر نخندید. انگار ته ته خاطراتش چیزی را به یاد آورد. چیزی که نمی دانست چیست. شاید یک آبی دور، یک اوج دوست داشتنی.

پرنده گفت: غیر از تو پرنده های دیگری را هم می شناسم که پرزدن یادشان رفته است.

درست است که پرواز برای یک پرنده ضرورت است. اما اگر تمرین نکند فراموش می شود.

پرنده این را گفت و پرزد. انسان پرنده را دنبال کرد تا اینکه چشمش به یک آبی بزرگ افتاد و روزی نام این آبی بزرگ بالای سرش آسمان بود و چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج می زد.

آنوقت خدا بر شانه های کوچک انسان دست گذاشت و گفت: «یادت می آید، تو را با دو پا و دو بال آفریده بودم؟ زمین و آسمان هر دو برای تو بود. اما تو آسمان را ندیدی. راستی عزیزم، بالهایت را کجا گذاشتی؟»

انسان دست بر شانه هایش گذاشت و جای خالی چیزی را احساس کرد. آنوقت رو به خدا کرد و گریست.

 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۲ ، ۱۲:۴۱
محسن حسینی

یکی از مریدان شیوانا مرد تاجری بود که ورشکست شده بود. روزی برای تصمیم گیری در مورد یک موضوع تجاری نیاز به مشاور بود.


شیوانا از شاگردان خواست تا آن مرد تاجر را نزد او آورند. یکی از شاگردان به اعتراض گفت: اما او یک تاجر ورشکسته است و نمی توان به مشورتش اعتماد کرد. شیوانا پاسخ داد:

شکست یک اتفاق است. یک شخص نیست!

کسی که شکست خورده در مقایسه با کسی که چنین تجربه ای نداشته است ، هزاران قدم جلوتراست. او روی دیگر موفقیت را به وضوح لمس کرده است و تارهای متصل به شکست را می شناسد. او بهتر از هر کس دیگری می تواند سیاهچاله های منجر به شکست را به ما نشان دهد.وقتی کسی موفق می شود بدانید که چیزی یاد نگرفته است! اما وقتی کسی شکست می خورد آگاه باشیدکه او هزاران چیز یاد گرفته است که اگر شجاعت خود را از دست نداده باشد می تواند به دیگران منتقل کند.

وقتی کسی شکست می خورد هرگز نگوئید او تا ابد شکست خورده است! بلکه بگوئید او هنوز موفق نشده است.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۲ ، ۱۲:۲۶
محسن حسینی

روزگاری یک کشاورز در روستایی زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد.

کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند بدهی او را می بخشد، و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت: ...

 اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم، دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد. اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود، اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود.

این گفت و گو در جلوی خانه کشاورز انجام شد و زمین آنجا پر از سنگریزه بود. در همین حین پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت. دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد او دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت و داخل کیسه انداخت. ولی چیزی نگفت!

سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد.

دخترک دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت و به سرعت و با ناشی بازی، بدون اینکه سنگریزه دیده بشود، وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده. پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های دیگر غیر ممکن بود.

در همین لحظه دخترک گفت: آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم! اما مهم نیست. اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است دربیاوریم معلوم می شود سنگریزه ای که از دست من افتاد چه رنگی بوده است....

و چون سنگریزه ای که در کیسه بود سیاه بود، پس باید طبق قرار، آن سنگریزه سفید باشد. آن پیرمرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود به اجبار پذیرفت و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۲ ، ۱۰:۲۷
محسن حسینی


امام زین العابدین(ع) آن گاه که محرم شد و بر مرکب قرار گرفت رنگش زرد و لرزه بر اندامش افتاد و توان لبیک گفتن را از کف داد و فرمود:می ترسم بگویند:(لا‌ لبیک و لا‌ سعدیک.) و چون لبیک گفت از هوش رفت و از مرکب به زمین افتاد و پیوسته چنین بود تا اعمال حج به پایان رسید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۲ ، ۲۰:۱۴
محسن حسینی

مادر شهیدعکس اول رو به امام (ره)نشون دادوگفت:این پسر اولم محسنه"
عکس دوم رو گذاشت روی اون وگفت: "این پسر دومم محمده،۲سال از محسن کوچکتره"

عکس سوم رو آورد تا خواست بگه این پسر سوممه، دید شونه های امام (ره) از گریه میلرزه.
عکسها رو جمع کرد زد زیر چادرش و خیلی جدی گفت: "چهار پسرم رو با افختار دادم که اشک شما رو نبینم"


شادی روح شهدا وامام شهدا صلوات

الهم عجل لولیک الفرج.آمین
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۲ ، ۱۱:۰۱
محسن حسینی


بنده ای خدا را گفت: اگر سرنوشت مرا تو نوشته ای پس چرا دعا کنم؟

خدا گفت: شاید نوشته باشم هرچه دعا کند...


پس

الهم عجل لولیک الفرج والعافیة والنصر.آمین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۲ ، ۱۳:۰۳
محسن حسینی
A Lesson In Psychology
درسی در روانشاسی

,When A Person Laughs too Much Even for Stupid Things

 .Be Sure That Person Is Sad Deep Inside

وقتی کسی به خاطر کارهای احمقانه به شدت می خندد
 مطمئن باشید که او در اعماق درون غمگین است.

.When A Person Sleeps A lot, Be Sure that Person Is Lonely
وقتی کسی بسیار می خوابد، مطمئن باشید که تنهاست.

,When A Person Talks Less, And If He Talks

 .He Talks Fast Then It Means That Person Keeps Secrets

وقتی کسی کم حرف می زند، البته اگر حرفی بزند، و یا تند حرف می زند،
 معنی اش این است که او رازهایی را پنهان کرده است.

.When Someone Can't Cry Then That Person Is Weak
وقتی کسی نمی تواند گریه کند بدان که او ضعیف است.

.When Someone Eats In an Abnormal Way Then That Person Is In Tension

اگر کسی تند و به طریقی نامعقول غذا می خورد، نتیجه می گیریم که او تنش دارد.

.When Someone Cry On Little Things Then It Means He Is Innocent & Soft Hearted

وقتی کسی به خاطر چیزهای کوچک می گرید، معنایش آن است که او
 بی گناه است و قلب نرمی دارد.

.When Someone Gets Angry On Silly Or Small Things It Means He Is In Love

اگر کسی به خاطر چیزهای کوچک یا احمقانه عصبانی می شود یعنی عاشق است.

...So True, Try To See All These In Real Life, U Will Find All

سعی کنید تمام این چیزها را در زندگی واقعی ببینید، تمامشان را خواهید یافت.

...Try to understand people

سعی کنید مردم را درک کنید.

انسان هم می تواند دایره باشد و هم خط راست. انتخاب با خودتان است،
 تا ابد دور خودتان بچرخید یا تا بی نهایت ادامه دهید...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۲ ، ۱۲:۰۱
محسن حسینی

دو ماشین با هم تصادف بدی می کنند، بطوریکه هردو ماشین بشدت آسیب میبینند .ولی راننده ها بطرز معجزه آسایی جان سالم بدر می برند.
وقتی که هر دو از ماشین هایشان که حالا تبدیل به آهن فراضه شده بیرون می آیند ، خانم راننده میگوید: چه جالب شما مرد هستید،ببینید چه بروز ماشین هایمان آمده ! همه چیز داغان شده ولی ما کاملا" سالم هستیم .
این باید نشانه ای از طرف خداوند باشد که ما اینچنین با هم ملاقات کنیم و شاید بتوانیم زندگی مشترکی را با صلح و صفا آغاز کنیم !
مرد با هیجان پاسخ داد:بله ، کاملا" با شما موافقم این باید نشانه ای از طرف خدا باشد !
سپس زن ادامه داد و گفت : ببینید یک معجزه دیگر. ماشین من کاملا" داغان شده ولی این شیشه مشروب سالم مانده است .مطمئنا" خدا خواسته که این شیشه مشروب سالم بماند تا ما این تصادف و آشنایی خوش یمن را جشن بگیریم.
بعد زن بطری را به مرد داد .
مرد سرش را به علامت تصدیق تکان داد و در بطری را باز کرد و نصف شیشه مشروب را نوشید.
بعد بطری را به زن بر گرداند .زن بلافاصله بطری را به مرد برگرداند.
مرد گفت: مگر شما نمی نوشید؟!
زن در جواب گفت: نه . فکر می کنم باید منتظر پلیس باشم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۲ ، ۱۱:۰۶
محسن حسینی



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۲ ، ۱۰:۵۳
محسن حسینی

جان دوست صمیمی جک در سر راه مسافرتشان به منهتن پس از سفارش صبحانه در رستوران به جک گفت: یک لحظه منتظر باش می روم یک روزنامه بخرم.

پنج دقیقه بعد، جان با دست خالی برگشت. در حالی که غرغر می کرد، با ناراحتی خودش را روی صندلی انداخت.
جک از او پرسید: چی شده؟
جان جواب داد: به روزنامه فروشی رو به رو رفتم. یک روزنامه صبح برداشتم و ده دلار به صاحب دکه دادم. منتظر بقیه پول بودم، اما او به جای این که پولم را برگرداند، روزنامه را هم از بغلم در آورد. به من گفت الان سرم خیلی شلوغ است و نمی توانم برای کسی پول خرد کنم. فکر کرد من به بهانه خریدن یک روزنامه می خواهم پولم را خرد کنم. واقعم عصبانی شدم. جان در تمام مدت خوردن صبحانه از صاحب روزنامه فروشی شکایت می کرد و غر می زد که او مرد بی ادبی است. جک در حالی است که دوستش را دلداری می داد، حرفی نمی زد. بعد از صبحانه به جان گفت که یک لحظه منتظر باشد و بعد خودش به همان روزنامه فروشی رفت.

وقتی به آنجا رسید، با لبخندی به صاحب روزنامه فروشی گفت:

آقا، ببخشید، اگر ممکن است کمکی به من کنید. من اهل اینجا نیستم. می خواهم نیویورک تایمز بخرم اما پول خرد ندارم. فقط یک ده دلاری دارم. معذرت می خواهم، می بینم که سرتان شلوغ است و وقتتان را می گیرم.

صاحب روزنامه فروشی در حالی که به کارش ادامه می داد یک روزنامه به جک داد و گفت: بیا، قابل نداره. هر وقت پول خرد داشتی، پولش را به من بده.
وقتی که جک با غنیمت جنگی اش برگشت، جان در حالی که از تعجب شاخ در آورده بود پرسید: مگر یک نفر دیگر به جای صاحب روزنامه فروشی در آنجا بود ؟
جک خندید و به دوستش گفت: دوست عزیزم، اگر قبل از هر چیز دیگران را درک کنی، به آسانی می بینی که دیگران هم تو را درک خواهند کرد ولی اگر همیشه منتظر باشی که دیگران درکت کنند، خوب، دیگران همیشه به نظرت بی منطق می رسند. اگر با درک شرایط مردم از آنها تقاضایی بکنی، به راحتی برآورده می شود.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۲ ، ۱۰:۵۰
محسن حسینی

هـر روز پـیـغـمـبـر خـدا تـشـریـف مـی آوردند در خانه

امیرالمومنین و حضرتش را به اسم صدا می فرمودند.

یـک روز تشـریف آوردندو حضرت را به کنیه صدا فرمودند.

یعنی فرمودند یا اباالحسن.حضـرت علی(ع) علتش را پرسیدند

پیامبر(ص)فرمودند:امروز وضو نداشتم نخواستم نـام تو را بـدون

وضو ببرم.

حضرت علی علیه السلام میفرماید:

نیست از برای خدا خبری بزرگتر از من و نیست از برای خدا

آیتی بزرگتر از من



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۲ ، ۱۳:۳۰
محسن حسینی

امامت و معرفت از دیدگاه امام رضا(ع)


الامام الانیس الرفیق و الوالد الشفیق و الاخ الشقیق

امام برای انسان ها همدمی رفیق و پدری مهربان و

برادری همانند است


و الام البره بالوالد الصغیر و مفزع العباد فی الداهیه الناد

امام به امت خویش مهر می ورزد همانند مادری که به

فرزند خردسال خود مهربان و نیکوکار است و امام

پناهگاه بندگان خدا در مصیبت ها و دشواری های عظیم است



الامام امین الله فی خلقه و حجته علی عباده و خلیفته

فی بلاده و الداعی الی الله و الذاب عن حرم الله

امام امین الهی در میان خلق و حجت خداوند بر بندگان

او و خلیفه ی پروردگاردر جامعه بشری است

امام مردم را به سوی خدا دعوت می کند و از حریم و

ارزش های الهی و ساحت قدس خداوندی پاسداری میکند


الامام المطهر من الذنوب و المبرا عن العیوب

امام از هر گناه ، پاک واز عیوب مبرا ست

« المخصوص بالعلم ، الموسوم بالحلم ، نظام الدین ؛

امام دارای علم ویژه و حلم و بردباری است و وجود او مایه

استواری دین است


وعز المسلمین و غیظ المنافقین و بوار الکافرین

امام مایه ی عزت و سربلندی مسلمانان و باعث ناخشنودی

و نگرانی منافقان و عامل شکست و حقارت کافرین است


الامام واحد دهره ، لایدانیه احد و لا یعادله عالم و لایوجد منه

بدل و لا له مثل و لانظیر


امام یگانه ی عصر خویش است به طوری که هیچ کس در

شرافت و فضیلت به پای او نرسد و در دانش به مرتبه ی او

راه نیابد ، همانندی برای او یافت نمی شود و مثل و نظر ندارد


للامام علامات :

یکون اعلم الناس و احکم الناس و اتقی الناس و احلم الناس

و اشجع الناس و اعبد الناس و اسخی الناس

امام دارای نشانه هایی است :

امام آگاه ترین ، استوارترین ، با تقواترین و بردبارترین مردم

و از همه شجاع تر و عابدتر و با سخاوت تر است






۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۲ ، ۱۳:۰۶
محسن حسینی

ای تکسوار فاطمه پا در رکاب کن

عالم به انتظارتوست آقا شتاب کن

آخر چه میشود به ما هم نظرکنی

محض رضای خدا این ثواب کن

بازآ و رخ بنما یوسف محمدی

بازار یوسف مصری کساد کن

ای منتقم خون حسین بن مرتضی

فکری برای تشنگی طفل رباب کن

دنیا شده لبالب از ظلم ظالمان

آقا بیا و خانه شیطان خراب کن

.

شعر.محسن حسینی

الهم عجل لولیک الفرج

تعجیل فرج مولاصلوات
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۲ ، ۱۰:۳۴
محسن حسینی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۲ ، ۱۳:۵۸
محسن حسینی