وبسایت فرهنگی مذهبی ابن تیهان

اللهم عجل لولیک الفرج والعافیةوالنصر:آمین

وبسایت فرهنگی مذهبی ابن تیهان

اللهم عجل لولیک الفرج والعافیةوالنصر:آمین

تعجیل امر فرج مولا امام عصر(عج) صلوات

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

با سلام

از همه دوستان عزیز درخواست می شود تا با نشان دادن عمق ارادت و پیروی تان از امام عصر، حضرت صاحب الزمان (ع) با امضا ذیل بیعت نامه با آن امام عزیز، در این حرکت عظیم به خیل سپاهیان مهدی فاطمه (عج) بپیوندید.

این چالشی است برای همه ما که بسنجیم چقدر برای یاری امام زمان (ع) آماده ایم.

http://albeyatolellah.blogfa.com/post/56

در انتظار حضور و عزم جزم شما هستیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۲ ، ۱۱:۵۹
محسن حسینی

دیگر دلم به سیر چمن وا نمی‌شود
دیگر نشاط، هم نفس ما نمی‌شود


حتی اگر مسیح، طبیب دلم شود
دارد جراحتی که مداوا نمی‌شود


موسی اگر کند گذری سوی کاظمین
دیگر روان به وادی سینا نمی‌شود


از زخم‌های سلسله چون یاد آورم
زنجیر شعله از جگرم وا نمی‌شود


یک تن نگفت سلسله در آن سیاه چال
درمان زخم گردن مولا نمی‌شود


حبس و شکنجه، قعر سیه چال و سلسله
این احترام یـوسف زهرا نمی‌شود


گویی که آن ستمگر حق ناشناس را
جز با شکنجه عقده دل وا نمی‌شود


معصومه تسلیت که نصیب تو بعد از این
دیـگر زیـارت رخ بـابا نمی‌شـود


مولای من کسی است که در حبس سال‌ها
غـافل دمی ز حی تعـالی نمی‌شود


"میثم"هر آنچه بر سر عبد خدا رود
عبد خداست، بنـدۀ دنیـا نمی‌شود



فقط نه قلب زنِ زشت کاره میشِکند

که در غمم دلِ هر سنگ خاره میشِکند

 

چنان زده است که بعضی از استخوانهایم

ترک ترک شده با یک اشاره میشکند

 

کشیده خوردم و امروز خوب فهمیدم

میان گوش چرا گوشواره میشکند

 

من از شکنجه گرم راضی ام که میزندم

چرا که حرمت ما را نظاره میشکند

 

فشار این غل و زنجیر ساق پایم را

هنوز جوش نخورده دوباره میشکند

 

بگو به زهر بیاید که قفل این زندان

از آتش جگر پاره پاره میشکند

 

یکی یکی همه ی میله های سخت قفس

نفس بیافتد اگر در شماره میشکند



هر قدر پیر میشوی و موسپیدتر

وا میشود به روی تو زخمی جدیدتر

 

در سجده دید هرکه تورا،جز عبا ندید

هر روز میشوی ز چه رو ناپدیدتر؟

 

جدّت به بوریا و تو در هفت پارچه !

انصاف دِه کدام شما شد شهیدتر؟

 

یک لنگه در برای تو تابوت میشود

قحطی رسیده یا که رسوم جدیدتر

 

دریا به روی تخته شکسته چه میکند؟

از تو بعید نیست از اینهم بعیدتر

 

زانوی تو دوتا شده یا عیبِ چشم ماست؟

کوته شده است تخته و یا تو رشیدتر


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۹۲ ، ۲۰:۰۷
محسن حسینی

حضرت امام موسى بن جعفر(علیه السلام)، معروف به کاظم و باب الحوائج و عبد صالح در روز یکشنبه 7 صفر سال 128 قمرى در روستاى «ابواء»، دهى در بین مکّه و مدینه، متولّد گردید.

نام مادر آن حضرت، حمیده است.

آن حضرت در 25 رجب سال 183 قمرى، در زندان هارون الرّشید عبّاسى در بغداد، در 55 سالگى به دستور هارون مسموم گردید و به شهادت رسید.
مرقد شریفش در کاظمین، نزدیک بغداد، زیارتگاه شیفتگان حضرتش مىباشد.

امام موسى بن جعفر همان راه و روش پدرش حضرت صادق(علیه السلام) را بر محور برنامه ریزى فکرى و آگاهى عقیدتى و مبارزه با عقاید انحرافى، ادامه داد.

آن حضرت با دلائل استوار، بىمایگىِ افکار اِلحادى را نشان مىداد و منحرفان را به اشتباه راه و روششان آگاه مىساخت.
کمکم جنبش فکرى امام(علیه السلام)درخشندگى یافت و قدرت علمىاش دانشمندان را تحت الشعاع خود قرار داد.
این کار بر حاکمان حکومت عبّاسى سخت و گران آمد و به همین دلیل با شیفتگان مکتبش با شدّت و فشار و شکنجه برخورد کردند.

از اینرو،امام کاظم(علیه السلام) به یکى از شاگردان معروفش به نام هشام هشدار داد به خاطر خطرهاى موجود، از سخن گفتن خوددارى کند و هشام هم تا هنگام مرگ خلیفه از بحث و گفتگو خوددارى کرد.
ابن حجر هیتمى گوید:«موسى کاظم وارث علوم و دانش هاى پدر و داراى فضل و کمال او بود وى در پرتو عفو و گذشت و بردبارى فوق العاده که در رفتار با مردمِ نادانِ زمان از خود نشان داد، لقب کاظم یافت، و در زمان او هیچ کس در معارف الهى و دانش و بخشش به پایه او نمىرسید.»

امام کاظم(علیه السلام) در برابر دستگاه ظلم و ستم عبّاسى موضع سلبى و منفى را در پیش گرفت و دستور داد تا شیعیان در دعاوى و منازعات خود، به دستگاه دولتى روى نیارند و به آنان شکایت نبرند و سعى کنند با قرار دادن قاضى تحکیم در میان خویش، منازعات را فیصله دهند.

امام(علیه السلام) درباره حاکمان غاصب زمانش فرمود: «هر کس بقاى آنان را دوست داشته باشد از آنان است و هر کس از آنان باشد وارد آتش گردد.» بدین وسیله آن حضرت، خشم و نارضایتى خود را از حکومت هارون پیاپى ابراز مىفرمود و همکارى با آنان را در هر صورت حرام مىدانست و اعتماد و تکیه بر آنان را منع مىکرد و مىفرمود:

«برآنان که ستمکاراند تکیه مکنید که گرفتار دوزخ مىشوید.»امام کاظم(علیه السلام)، على بن یقطین، یکى از یاران نزدیک خویش را از این فرمان استثنا کرد و اجازت داد تا منصب وزرات را در روزگار هارون عهده دار گردد و پیش از او، منصب زمامدارى را در ایّام مهدى بپذیرد.

او نزد امام موسى(علیه السلام)رفت و از او اجازت خواست تا استعفا دهد و منصب خود را ترک کند، امّا امام او را از این کار بازداشت و به او گفت: «چنین مکن، برادران تو به سبب تو عزّت دارند و به تو افتخار مىکنند، شاید به یارى خدا بتوانى شکست ها را درمان کنى و دست بینوایى را بگیرى یا به دست تو، مخالفان خدا درهم شکسته شوند.

اى على! کفّاره و تاوان شما، خوبى کردن به برادران است، یک مورد را براى من تضمین کن، سه مورد را برایت تضمین مىکنم، نزد من ضامن شو که هر یک از دوستان ما را دیدى نیاز او را برآورى و او را گرامى دارى و من ضامن مىشوم که هرگز سقف زندانى بر تو سایه نیفکند و دم هیچ شمشیر به تو نرسد و هرگز فقر به سراى تو پاى نگذارد.

اى على! هر کس مؤمنى را شاد سازد، اوّل خداى را و دوم پیامبر را و در مرحله سوم ما را شاد کرده است.»

سخن چینى درباره امام(علیه السلام)
پاره اى از فعّالیّت هاى امام کاظم(علیه السلام) به وسیله سخن چینان به هارون الرّشید مىرسید و این امر، کینه و خشم او را برمىانگیخت.

یک بار به او خبر دادند که از سراسر جهان اسلام، اموالى هنگفت نزد امام موسى بن جعفر(علیه السلام) جمع آورى مىگردد و از شرق و غرب براى او حمل مىشود و او را چندین بیت المال است.

هارون به دستگیرى امام(علیه السلام) و زندانى کردن او فرمان داد، یحیى برمکى آگاه شد که امام(علیه السلام) در پى کار خلافت براى خویش افتاده است و به پایگاه هاى خود در همه نقاط کشور اسلامى نامه مىنویسد و آنان را به سوى خویش دعوت مىکند و از مردم مىخواهد که بر ضدّ حکومت قیام کنند، یحیى به هارون خبر داد و او را علیه امام(علیه السلام) تحریک کرد.

هارون امام را به زندان افکند و از شیعیانش جدا ساخت و امام(علیه السلام) روزگارى دراز، شاید حدود چهارده سال، در زندان هارون گذراند.
امام(علیه السلام) در زندان نامه اى به هارون فرستاد و در آن نامه نفرت و خشم خود را به او ابراز فرمود، متن نامه چنین است:

«هرگز بر من روزى پربلا نمىگذرد، که بر تو روزى شاد سپرى مىگردد، ما همه در روزى که پایان ندارد مورد حساب قرار مىگیریم و آنجاست که مردم فاسد زیان خواهند دید.»امام کاظم(علیه السلام) در زندان، شکنجه ها و رنجهاى فراوان را تحمّل کرد، دست و پاى مبارکش را به زنجیر مىبستند و آزارهاى کشنده بر او روا مىداشتند.
سرانجام زهرى کشنده به او خوراندند و مظلومانه او را به شهادت رساندند.

صفات برجسته امام کاظم(علیه السلام)
حضرت امام موسى کاظم(علیه السلام) عابدترین و زاهدترین، فقیه ترین، سخىترین و کریمترین مردم زمان خود بود، هر گاه دو سوم از شب مىگذشت نمازهاى نافله را به جا مىآورد و تا سپیده صبح به نماز خواندن ادامه مىداد و هنگامى که وقت نماز صبح فرا مىرسید، بعد از نماز شروع به دعا مىکرد و از ترس خدا آن چنان گریه مىکرد که تمام محاسن شریفش به اشک آمیخته مىشد و هر گاه قرآن مىخواند مردم پیرامونش جمع مىشدند و از صداى خوش او لذّت مىبردند.

آن حضرت، صابر، صالح، امین و کاظم لقب یافته بود و به عبد صالح شناخته مىشد، و به خاطر تسلّط بر نفس و فروبردن خشم، به کاظم مشهور گردید.

مردى از تبار عمر بن الخطاب در مدینه بود که او را مىآزرد و على(علیه السلام) را دشنام مىداد.
برخى از اطرافیان به حضرت گفتند: اجازه ده تا او را بکشیم، ولى حضرت به شدّت از این کار نهى کرد و آنان را شدیداً سرزنش فرمود.

روزى سراغ آن مرد را گرفت، گفتند: در اطراف مدینه، به کار زراعت مشغول است.
حضرت سوار بر الاغ خود وارد مزرعه وى شد.

آن مرد فریاد برآورد: زراعت ما را خراب مکن، ولى امام به حرکت خود در مزرعه ادامه داد وقتى به او رسید، پیاده شد و نزد وى نشست و با او به شوخى پرداخت، آن گاه به او فرمود: چقدر در زراعت خود از این بابت زیان دیدى؟ گفت: صد دینار.
فرمود: حال انتظار دارى چه مبلغ از آن عایدت شود؟ گفت: من از غیب خبر ندارم.

امام به او فرمود: پرسیدم چه مبلغ از آن عایدت شود؟ گفت: انتظار دارم دویست دینار عایدم شود. امام به او سیصد دینار داد و فرمود: زراعت تو هم سر جایش هست. آن مرد برخاست و سر حضرت را بوسید و رفت. امام به مسجد رفت و در آنجا آن مرد را دید که نشسته است. وقتى آن حضرت را دید، گفت: خداوند مىداند که رسالتش را در کجا قرار دهد. یارانش گرد آمدند و به او گفتند: داستان از چه قرار است، تو که تا حال خلاف این را مىگفتى.

او نیز به دشنام آنها و به دعا براى امام موسى(علیه السلام) پرداخت. امام(علیه السلام) نیز به اطرافیان خود که قصد کشتن او را داشتند فرمود: آیا کارى که شما مىخواستید بکنید بهتر بود یا کارى که من با این مبلغ کردم؟و بسیارى از این گونه روایات، که به اخلاق والا و سخاوت و شکیبایى آن حضرت بر سختیها و چشمپوشى ایشان از مال دنیا اشارت مىکند، نشانگر کمال انسانى و نهایت عفو و گذشت آن حضرت است.

بعد از شهادت
سندى بن شاهک، به دستور هارون الرّشید، سمّى را در غذاى آن حضرت گذارد و امام(علیه السلام) از آن غذا خورد و اثر آن در بدن مبارکش کارگر افتاد و بیش از سه روز مهلتش نداد.

وقتى امام به شهادت رسید، سندى گروهى از فقها و بزرگان بغداد را بر سر جنازه اش آورد و به ایشان گفت: به او نگاه کنید، آیا در وى اثرى از ضربه شمشیر یا اصابت نیزه مىبینید؟گفتند: ما از این آثار چیزى نمىبینیم و از آنها خواست که بر مرگ طبیعى او شهادت دهند و آنها نیز شهادت دادند!آن گاه جسد شریف آن حضرت را بیرون آورده و آن را بر جسر (پل) بغداد نهادند و دستور داد که ندا دهند: این موسى بن جعفر است که مرده است، نگاه کنید. عابران به او نگاه مىکردند و اثرى از چیزى که نشان دهنده کشتن او باشد، نمىدیدند.

یعقوبى در تاریخش مىگوید: پس از آن که امام کاظم(علیه السلام) مدّت درازى را در زندان هاى تاریک هارون الرّشید گذراند، به ایشان گفته شد: چطور است که به فلان کس نامه اى بنویسى تا درباره تو با رشید صحبت کند؟

امام فرمود: پدرم به نقل از پدرانش حدیثم کرده: «خداوند به داود(علیه السلام) سفارش کرده که هر گاه بنده اى، به یکى از بندگان من امید بست، همه درهاى آسمان به رویش بسته مىشود و زمین زیر پایش خالى مىگردد.»در مدّت زندان آن حضرت، اقوال مختلفى وجود دارد.
آن حضرت، چهار سال یا هفت سال یا ده سال یا به قولى چهارده سال در زندان به سر برده است.

حضرت امام موسى کاظم، سى و هفت فرزند پسر و دختر از خود به جاى گذارده که والاترینشان حضرت على بن موسى الرّضا(علیه السلام) مىباشد.

از میان کلمات و سخنان ارزنده حضرت امام موسى کاظم(علیه السلام)، چهل حدیث را برگزیدم که هر یک با نورانیّت ویژه اش، روشنگر دلهاى اهل ایمان و پاکباختگان وادى حقیقت و عرفان است.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۲ ، ۲۰:۲۰
محسن حسینی


شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت

 



شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت

                                                     روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت

گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود

                                                بار بربست و به گردش نرسیدیم و برفت

بس که ما فاتحه و حرز یمانی خواندیم

                                                وز پی اش سوره اخلاص دمیدیم و برفت

عشوه دادند که بر ما گذری خواهی کرد

                                             دیدی آخر که چنین عشوه خریدیم و برفت

شد چمان در چمن حسن و لطافت لیکن

                                                    در گلستان وصالش نچمیدیم و برفت

همچو حافظ همه شب ناله و زاری کردیم

                                                  کای دریغا به وداعش نرسیدیم و برفت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۲ ، ۱۹:۳۵
محسن حسینی


شخصیت امام(ره) پس از پیامبران و اولیای معصومین با هیچ شخصیت دیگر قابل قیاس نیست



 

 * «امام خمینى» عظیم چون ستاره‌‌ى پرفروغى بر تارک انقلاب اسلامى ایران میدرخشد

در دوران معاصر هم نام درخشان «امام خمینى» عظیم چون ستاره‌‌ى پرفروغى بر تارک انقلاب اسلامى ایران میدرخشد. در این میان، صدها عالم معروف و هزاران عالم غیرمعروف نیز، امروز و دیروز، نقش‌‌آفرین حوادث اصلاحىِ بزرگ و کوچک در کشورهاى گوناگون بوده‌‌اند

02/09/ 92- بیانات در اجلاس جهانی علما و بیدارى اسلامى

* امام حکیم به معنای قرآنی‌ آن بود

امام بزرگوار ما حکیم بود. امام یک حکیم به معناى قرآنى بود. حکیم یعنى آن کسى که حقائقى را مشاهده میکند که از چشمهاى دیگران مغفولٌ‌عنه است؛ پوشیده است. کلمات او، کلماتى ممکن است ساده به نظر بیاید، اما هر چه میشکافید، مى‌بینید لایه‌ها و عمقهاى بیشترى دارد. امام اینجورى بود.

1387/02/12بیانات در دیدار معلمان استان فارس‌‌

*فاصله بسیاری بین فلاسفه، عرفا، دانشمندان علوم عقلى، سیاسیون با امام بزرگوار است

حقیقتاً امام بزرگوار ما یک استثناء در تاریخ ما و یک قله‌ى بلند در حرکت ملت ایران بود. این را نه از باب عشق و علاقه‌ای که همچنان کانونش در دل ما نسبت به ایشان گرم است، عرض مى‌کنیم؛ بلکه نگاه منصفانه‌ى هر کسى این را تأیید مى‌کند. امام حقاً و انصافاً یک عنصر استثنایى بود. رجال تاریخى کشور را ما مى‌شناسیم. بنده کم و بیش با تاریخ آشنا هستم. این شخصیت جامع نه در بین علماى بزرگ ما نظیر دارد، نه در بین زمامداران این کشور نظیر دارد، نه در بین مصلحان و منادیان تحول در این کشور نظیر دارد. بزرگانى مثل مرحوم سید جمال و تحول خواهانى که در کشور ما یا حتّى در دنیاى اسلام بودند، کجا؛ این مرد چند بعدىِ عمیقِ حقیقتاً توصیف ناشدنى کجا؟ ما علما و فقهاى بزرگى داشتیم که سخنان و مطالب آنها در اختیار ماست؛ امام بزرگوار در ردیف اول این‌گونه شخصیت‌ها قرار مى‌گیرد. بنده شرح حال بسیارى از فلاسفه، عرفا، دانشمندان علوم عقلى، سیاسیون، پیرمردهاى پخته و آدمهاى سنجیده را در کتابها خوانده‌ام یا در زندگى‌ام با آنها برخورد داشته‌ام؛ حقاً فاصله‌ى بین آنها و امام بزرگوار، فاصله‌ى زیادى است. هر کدام از ابعاد گوناگون این شخصیت، به تنهایى از نظایر خود جلوتر و پیشتر است.

1384/03/10 بیانات‌ در دیدار اعضاى ستاد برگزارى مراسم سالگرد ارتحال امام خمینى(ره)

* امام پیر حکمت و مردِ حکیمِ دنیا دیده مجرّب، با دید نافذ بود

امام یک جوان نبود که شما بگویید «احساساتى شد و حرفى زد.» امام، آن پیر حکمت و مردِ حکیمِ دنیا دیده مجرّب، با دید نافذ خود، آن‌طور از حرکت دانشجویان در آن روز تجلیل کرد. پس امام، به حقیقتى پى برده بود که این را گفت. ما نیز همان را - نه فقط از روى تبعیت ؛ بلکه از روى احساس، از روى بینش و از روى منطق - تأیید و تصدیق مى‌کنیم.

1390/03/14 بیانات در بیست و دومین سالگرد امام خمینی(ره)

* شرق و غرب دنیا علیه امام دست به دست‌ هم دادند او خم به ابرو نیاورد

امام، این‌گونه بود. آن مرد پولادینى که شرق و غرب دنیا علیه او دست به دست هم دادند و خم به ابرو نیاورد، نیمه شب، آن چنان در مقابل خداوند متعال اشک مى‌ریخت که نزدیکانشان به من مى‌گفتند شبها که امام گریه مى‌کند، براى پاک کردن اشکهایشْ دستمال کافى نیست؛ امام چشمانش را با حوله پاک مى‌کند! این قوّت از آن قوّتهاست.

1372/10/26بیانات در دیدار جمعی از پاسداران

* شخصیت حضرت امام خمینی(ره) استثنایی و ممتاز بود

خصوصیات امام، استثنایی و ممتاز و بی نظیر است و هرچه در ابعاد شخصیت ایشان تامل کنیم، این استثنا و امتیاز را بهتر و بیشتر می یابیم. حال که این داغ بزرگ، دل‌های ما را گداخته است و غم سنگینی قلب‌های ما را می فشارد، خلا وجود او را بیشتر احساس می کنیم....

 1368/3/16در مراسم بیعت نخست وزیر و هیئت وزیران

*محو در اراده الهی و تکلیف شرعی/ امام مصداق ایمان و عمل صالح بود

شخصیت امام تا حد بسیار زیادی به اهمیت و عظمت آرمان‌های او مربوط می شد. او با همت بلندی که داشت، هدف‌های بسیار عظیمی را انتخاب می کرد. تصور این هدف‌ها، برای آدم‌های معمولی دشوار بود و می پنداشتند آن هدف‌های والا، دست نیافتنی هستند، لیکن همت بلند و ایمان و توکل و خستگی ناپذیری و استعدادهای فراوان و توانایی‌های اعجاب انگیزی که در وجود این مرد بزرگ نهفته بود، به کار می‌افتاد و در سمت هدف‌های مورد نظرش پیش می‌رفت و ناگهان همه می‌دیدند که آن هدف‌ها محقق شده اند. نقطه‌ی اساسی کار او، این بود که در اراده‌ی الهی و تکلیف شرعی محو می‌شد. هیچ چیز برایش غیر از انجام تکلیف، مطرح نبود. واقعاً او مصداق ایمان و عمل صالح بود. ایمانش به استحکام کوه‌ها می‌مانست و عمل صالحش با خستگی ناپذیری باورنکردنی توام بود. آن چنان در تداوم عمل صبور و کوشا بود که انسان را دچار حیرت می‌کرد. به همین خاطر، هدف‌های بزرگ قابل وصول شد و دست یافتن به قله‌ها امکان پذیر گردید.

1368/3/16 مقام معظم رهبری در مراسم بیعت نخست وزیر و هیئت وزیران

* شخصیتی امام پس از پیامبران و اولیای معصومین با هیچ شخصیت دیگر قابل قیاس نیست

شخصیت عظیم رهبر کبیر و امام عزیز ما، حقاً و انصافاً پس از پیامبران خدا و اولیای معصومین، با هیچ شخصیت دیگری قابل مقایسه نبود. او ودیعه ی خدا در دست ما، حجت خدا بر ما، و نشانه ی عظمت الهی بود. وقتی انسان او را می دید، عظمت بزرگان دین را باور می کرد. ما نمی توانیم عظمت پیامبر(ص)، امیرالمومنین(ع)، سیدالشهدا»(ع)، امام صادق(ع) و بقیه‌ی اولیا را حتی درست تصور کنیم، ذهن ما کوچکتر از آن است که بتواند عظمت شخصیت آن بزرگمردان را در خود بگنجاند و تصور کند، اما وقتی انسان می دید شخصیتی با عظمت امام عزیزمان و با آن همه ابعاد گوناگون؛ ایمان قوی، عقل کامل، دارای حکمت، هوشمندی، صبر و حلم و متانت، صدق و صفا، زهد و بی اعتنایی به زخارف دنیا، تقوا و ورع و خداترسی و عبودیت مخلصانه برای خدا، دست نیافتنی است، و مشاهده می‌کرد که همین شخصیت عظیم، چگونه در برابر آن خورشیدهای فروزان آسمان ولایت، اظهار کوچکی و تواضع و خاکساری می کند و خودش را در مقابل آنها ذره یی به حساب می آورد، آن وقت انسان می‌فهمید که پیامبران و اولیای معصومین(ع) چه قدر بزرگ بودند.

1368/3/17- در مراسم بیعت گروهی از فرماندهان و اعضای سپاه

*امام(ره) انسانی بسیار عاقل، دوراندیش، حکیم، آدم شناس، تیزبین، حلیم، متین و آینده نگر بود

امام(ره) انسانی بسیار عاقل، دوراندیش، حکیم، آدم شناس، تیزبین، حلیم، متین و آینده نگر بود؛ که هرکدام از این صفات، کافی بود که شخصی را در مرتبه یی والا جای دهد و احترام همگان را جلب کند. متانت و بردباری و حلم امام به گونه یی بود که اگر صد نفر در مجلسی سخنانی می گفتند که او آنها را قبول نداشت، تا لازم نمی دانست، حرفی نمی زد و سکوت می کرد؛ در صورتی که اگر در حضور آدم‌های معمولی کلمه‌یی گفته شود که برخلاف عقیده ی آنها باشد، طوفانی در روحشان به وجود می آید که سریعاً پاسخ بدهند.

1368/3/8- در مراسم بیعت فرماندهان و اعضای کمیته های انقلاب اسلامی


farsnews.com

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۲ ، ۱۲:۵۵
محسن حسینی

این مملکت ملک امیرالمؤمنین است
این کشور شیران مرد ایران زمین است
این پایگاه یاوران پاک مهدیست
این مهدجانبازان راه سرخ مهدیست
اینجاکه هرکویش شهیدی خفته دارد
اینجاکه ملیونهاحسین فهمیده دارد
تاجان به تن داریم ما،رزمنده هستیم
ما یاوران راه روح الله هستیم
ای عاشقان بایدعلی را یاوری کرد
این جان ناقابل فدای سید علی کرد
.
الهم عجل لولیک الفرج.آمین
تعجیل امر فرج ونابودی دشمنان اسلام5صلوات
شعر:محسن حسینی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۲ ، ۱۰:۱۶
محسن حسینی

ماها به اشتباه فکرمیکنیم که علم اسلام رو به برکت این انقلاب درایران برافراشته ایم وباید پای اون بایستیم تابه دست امام زمان عج برسونیم.درحالیکه این علم به دست مبارک خود امام زمان عج درایران برافراشته شده ونگهداری میشه.کارو وظیفه ما فقط این میتونه باشه که دور این علم حلقه بزنیم وضرباتی روکه دشمن داره به علم دار اسلام حقیقی که امام زمان عج باشه میزنه رو سپر بشیم تاکمتر ضربه به امام زمان عج بخوره.نقش ولایت فقیه هدایت این جان نثاران ومحبان به دور واطراف امام زمان عج هستش.چه بسیار انسانهای شریفی که ندای(هل من ناصر)امام زمانشون لبیک گفتنندو به پای حفظ این علم جانشون رو فدای امام زمانشون کرده اند.
وای از مظلومیت امام زمان عج که علاوه برضرباتی که از دشمن میخوره،چه ضربات کاری رو از ما به ظاهر دوستان ومحبین شون میخوره که دانسته یا ندانسته باافعال وگفتارمون خنجر ازپشت به وجود امام عصر عج میزنیم.

ای کاش بفهمیم مظلومیت امام زمان عج رو.
ای کاش کمی روی اعمالمون فکر کنیم.
نگاه ورابطه با نامحرم،خیانت و حیف ومیل بیت المال,غیبت تهمت حرص و آز و رشوه و نزول وشهوت و دروغ وفحش وناسزا و.....


امام زمان عج با برداشتن اینهمه زخم ازخودی ودشمن به جای بستن زخمهای خودش باز هم به فکر ماها وحل مشکلات ماها وهدایت ماست.

بیاییم کمی به اعمالمون فکر کنیم وخودمون رو اصلاح کنیم ودر کشوری که صاحبش امام زمان عج هستند قبل انجام هر کاری فکرکنیم که این کار مرضی امام زمان عج هست یانه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۲ ، ۰۹:۵۸
محسن حسینی

همانقدرکه درغیبتش مقصریم،در ظهورش   مؤثریم

هَل مِن ناصرٍ یَنصُرُنی مولایمان  امام زمان (عجل ا...فرجه)به گوش می رسد،

آیا کسی هست مرا یاری کند؟


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۲ ، ۱۷:۲۳
محسن حسینی

شاید نام « آقا سید کریم پینه دوز» برای شما  نامی آشنا باشد و بسیار از ایشان در بعضی از کتابهایی که درباره تشرف یافتگان به ساحت مقدس امام زمان علیه السلام به چاپ رسیده است به این حکایات برخورد کرده باشید

نام و شهرت ایشان «آقا سیدکریم محمودی» بود و در گوشه ای از بازار تهران به پینه دوزی و پاره دوزی مشغول بود. به همین جهت مشهور به «آقا سیدکریم پینه دوز» بود.
آقا سیدکریم با وجود آن مقامات ولایی و توحیدی، تا حدودی گمنام بود و در زمان حیاتش فقط خواص و علمای اهل معنای تهران از حالات و مقاماتش باخبر بودند.

نویسنده کتاب گنجینه دانشمندان به پنج نفر از این بزرگان و علمایی که از مقامات و حالات آقا سیدکریم باخبر بوده و به او اعتقاد داشته اند اشاره کرده است؛ بزرگانی که هر یک از آنان در تقوا و زهد و معرفت، زبانزد و معروف و مشهورند. این بزرگان عبارتند از:

مرحوم حاج آقا یحیی سجادی؛
 مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد؛
 مرحوم حاج سیدعلی آقای مفسر تهرانی؛
مرحوم آقا شیخ محمد حسین زاهد،
 مرحوم حاج شیخ محمود یاسری.


ایشان ارادت ویژه ای به حضرت سیدالشهداء (ع) داشتند.
 نقل است آقا سیدکریم پینه دوز همچون آقا و مولایش حضرت بقیة الله الاعظم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هر روز به صورت دائم در هر صبح و شام دقایقی را به یاد سرور و سالار شهیدان حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام گریان می گشته است و بدون استثناء در طول سال، در هر صبح و شام قطره های اشکی جانسوز از دیدگانش سرازیر می شده‌ است.

نام وشهرتش (سیدکریم محمودی)بود،اماازآنجاکه درگوشه ای ازبازارتهران به پینه دوزی وپاره دوزی مشغول بود،به (آقاسیدکریم پینه دوز) مشهوربود .

آقاسیدکریم،درپرتوارتباط خاص ولایی باامام زمان(عج)،به مقامات والای عرفانی وتوحیدی دست یافته

بود؛تاآنجایی که بیشترعلمای اهل معنای تهران معتقدبودندکه حضرت بقیت الله الاعظم (ع)به مغازه کوچک آن جناب تشرف می برده وبااوهم صحبت می شدند .

دردوران حیات آقا سیدکریم،تنها برخی ازاولیای خداومعدودی ازدوستان صمیمی آن جناب ازمقامات، حالات وتشرفات اوباخبربوده اند.همین عده اندک به برخی ازتشرفات آقا سیدکریم،آن هم بعدازوفات او، اشاره کرده اند؛به عنوان مثال بسیاری ازحکایات وتشرفات آقاسیدکریم، بعدازوفاتش، ازطریق مرحوم حاج شیخ مرتضای زاهد که حق استادی برسید کریم داشته ، فاش شده است .

 

رازتشرفات سیدکریم

آقاسیدکریم پینه دوز،همچون آقا ومولایش حضرت بقیت الله الاعظم (عج)،به صورت دایم درهر صبح وشام،دقایقی رابه یادسروروسالارشهیدان حضرت اباعبدالله الحسین (ع) گریان می گشته است وبدون استثنا درطول سال،درهرصبح وشام قطره های اشکی جانسوزازدیدگانش سرازیر می شده است.

جناب شیخ عبدالکریم حامد نقل می کندکه ازجنای سیدکریم پینه دوزکه هر هفته به ملاقات مولاتوفیق می یافت،پرسیده شد:(چه کرده ای که به چنین توفیقی دست یافته ای؟)اودرجواب گفت:(شبی درخواب بودم جدم پیامبرختمی مرتبت(ص) رادر عالم رویادیدم.ازایشان تقاضای ملاقات امام عصر(س) رانمودم.آن حضرت فرمود:"درطول شبانه روزدومرتبه برای فرزندم سیدالشهدا(ع)گریه کن!"ازخواب بیدارشدم واین برنامه رابه مدت یک سال اجرا نمودم تا به خدمت آن حضرت نایل آمدم."

 

 

جلوه ای ازتشرفات آقا سید کریم

 

دریکی ازتشرفات سیدکریم،امام زمان(ع)به اومی فرمایند:(اگرهفته ای برتوبگذردومارانبینی چه می کنی؟(سیددرپاسخ می گوید:(آقاجان!به خدامی میرم!)وامام زمان (ع)می فرمایند:(اگراین طورنبود،هفته ای یک مارانمی دیدی!)

دریکی دیگرازتشرفات،امام زمان(ع)خطاب به سیدکریم می فرماید: (آیاکفش مارانیز می دوزی؟)وسید بلافاصله می گوید:(بله آقاجان !اماسه نفرجلوتراز شماکفششان راآورده اند.)امام زمان (ع)دقایقی بعد، باردیگرمی فرمایند:(سید!کفش مارانمی دوزی؟)وسیدمی گوید:(چراآقاجان!بعدازاین سه کفش می دوزم.) دقایقی می گذردوامام زمان (ع)برای بارسوم می پرسند:(سید!آیاکفش مارانمی دوزی؟)دراین هنگام ،سید طاقت ازکف می دهدوبرمی خیزدوامام زمانش رادرآغوش می گیردومی گوید:(سیدوآقای من!این قدرمرا امتحان نفرمایید!اگریک مرتبه دیگربفرمایید،فریادمی زنم وهمه راخبردارمی کنم که یوسف فاطمه درآغوش من است).

 

سیدکریم ودریافت حواله منزل به عنایت امام زمان(ع)

 

مرحوم آقای سیدکریم کاشانی،شبی درخواب،حضرت ولی عصر(عج)رازیارت می کند.آن حضرت به او امرمی کندتافرداصبح،فلان منزل رادرفلان آدرس برای آقاسیدکریم پینه دوزخریداری کندودرفلان ساعت درحالی که آقاسید کریم باوسایل خانه اش درکوچه نشسته،است به آنجابرودوکلیدمنزل رابه اوتحویل بدهدآقای کاشانی این خواب ورویا راازخواب های صادقه به شمارمی آوردوصبح همان شب،به آدرس ونشانی که حضرت حجت(ع) به او فرموده بودند، می رود وآن خانه وصاحبش راپیدا می کند ودرمی یابدکه آدرس ونشانه هایی که درخواب به اوفرموده اند، بسیار دقیق وواقعی است.وقتی با صاحب خانه درموردخرید خانه اش صحبت می کند،اوباخوشحالی ازاین موضوع استقبال می کند وبرای آقای کاشانی فاش می سازدکه به علت داشتن بدهکاری،درشب گذشته به امام زمان(ع) متوسل شده است تااین خانه به سرعت به فروش برسدقرضش را ادا کند!آقای حاج محمودکاشانی آن خانه راخریداری می کندوکلیدش را از صاحب خانه می گیردودرست درهمان ساعتی که حضرت ولی عصر(ع)امرکرده بودند،به سوی خانه آقای سیدکریم

 می رودومی بیند که او،با اسباب واثاثیه اش درکوپه نشسته است!

ازده روز پیش مدت اجاره آقا سیدکریم تمام شده وصاحب خانه ده روزمهلت داده بودتاخانه دیگری بیابد. سیدکریم وقتی خانه مناسبی نیافته بود،درست پس ازپایان مهلت مقرر،بدون هیچ دلخوری واعتراضی وبدون اینکه صاحب خانه اش را درجریان بگذارد،تمام اسباب واثاثیه اش راازخانه بیرون آورده ودر گوشه ای ازکوچه نهاده بود.درهمان زمان،حضرت بقیت الله الاعظم(ع)به کناراین عاشق دلسوخته وحقیقی آمده وبه آقاسیدکریم فرموده بودند:(ناراحت مباش!اجدادمان نیزمصیبتهای بسیاری کشیده اند) و آقاسیدکریم درحالتی ازمزاح عرض کرده بود:(درست است آقاجان اما هیچ کدام ازاجدادمان به اجاره نشینی مبتلانشده بودند.)

دراین هنگام لبهای مبارک حضرت ولی عصر(عج) به تبسم بازشده وفرموده بودند:(ترتیب کارها راداده ایم،پس ازچند دقیقه دیگر،مشکل حل می شود.) ودقایقی بعدازرفتن آن وجودمقدس،آقای حاج محمودکاشانی به آنجارسیده بود...

نان و حلوای بهشتی

مرحوم حاج سیدمحمد کسایی بدون واسطه، از مرحوم آقا سیدکریم نقل می کند:
« یکی از روزهای سرد زمستان بود. چندین سانتیمتر برف روی زمین نشسته بود و کار و کاسبی به شدت کساد شده بود. آن روز از صبح تا غروب خبری از مشتری نبود؛ اما آقا سیدکریم پینه دوز به امید روزی حلال  تا پاسی از شب در مغازه بسیار کوچکش به انتظار می نشیند.
کم کم ساعت از دوازده شب هم می گذرد. و ایشان دلش نمی آید دست خالی به خانه اش برود.
بچه ها تا این ساعت شب با شکمهای گرسنه خوابشان برده بود و خدا را خوش نمی آمد تا آنها صدای باز شدن در را بشنوند و با خوشحالی بیدار شوند، ولی دستهای آقا سیدکریم را خالی ببینند.
آقا سیدکریم مومنی بسیار ساده و بی آلایش بود؛ اما به اندازه همه ظرفیتش، خودش را به خدای سبحان تسلیم کرده بود؛ وظیفه اش را شناخته بود و بی هیچ کم و کاستی به وظایفش عمل می کرد او یاد گرفته بود که باید در هر شرایطی با خدا یکرنگ و یکدل باشد و لحظه به لحظه مراقب بود تا بر طبق معارف و آموزه های اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام در هر شرایطی آن گونه باشد که خدا می خواهد.
آقا سیدکریم مغازه اش را می بندد و به سوی خانه اش می رود.
سر کوچه، میان برفها و در تاریکی شب می ایستد تا صبح فرا رسد و سپس در را به صدا درآورد.
ایشان در آن حال مشغول ذکر و یاد خدا می شود که یکباره صدایی می شنود:

« آقا سیدکریم! آقا سیدکریم! »

آقایی جلیل القدر در مقابلش همراه با چندین نان تازه و داغ ایستاده بود.

بگیر آقا سیدکریم!

ایشان نانها را می گیرد در حالی که داغی نانها را در آن سرما و برف و یخبندان به حوبی احساس می کند، سرش را که بالا می آورد دیگر آن آقای بزرگوار را در مقابلش نمی بیند.
آقا سیدکریم با خوشحالی به خانه می رود و سر سفره با بچه ها می نشینند لای نانها را که باز می کنند مقداری حلوای داغ و تازه هم به چشم می خورد که عطر و بوی روح افزا و جان بخشی داشت.

خانواده ایشان نان و حلوای باقی مانده را در لای سفره گذاشتند. صبح وقتی بسوی سفره می روند؛ با صحنه ای بسیار عجیب روبرو می شوند، دوباره به همان اندازه نان و حلوایی که دیشب خورده بودند، در سفره بود؛ انگار که دیشب به آن نزده اند !

بچه سیدها دوباره مشغول خوردن نان و حلوا می شوند و به مقتضای سن و سالشان متوجه نمی شوند چه اتفاقی افتاده است.
آقا سیدکریم به خانمش گوشزد می کند که مواظب باشد کسی از این ماجرا بویی نبرد.
او می گفت: نفعشان فقط به این است که هیچ کس از این امر باخبر نشود!
پس از یک هفته، یکی از خانمهای همسایه که به عطر و بویی که گاه در فضای خانه آقا سیدکریم می پیچید مشکوک شده بود.
 عاقبت موفق می شود که خانم آقا سید عبدالکریم را به حرف بکشد و کمی از آن نان و حلوا را برای شفای مریض درخواست کند.

هر دو خانم به سراغ سفره رفته و آنرا باز می کنند ... اما دیگر هیچ اثری از آن نان و حلوای تازه باقی نمانده بود!

آقا سیدکریم پینه دوز خودش به مرحوم آقای حاج سید محمد کسایی تأکید کرده بود که آن نان و حلوای داغ و تازه به دست حضرت بقیة الله الاعظم حجت ابن الحسن العسکری (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به من مرحمت شد و اگر خانواده ما توانسته بود جلوی زبانش را بگیرد و رازداری کند، آن نان و حلوای تازه تا آخر عمر برای ما باقی می ماند! »     

رحلت سیدکریم

حضرت آیت الله سیدمحسن خرازی می فرمود:(مرحوم پدرم برای ما نقل کردوگفت:یکروزآقاسیدکریم پینه دوزبرای خداحافظی به مغازه ما آمد.اوقراربودبه عتبات عالیات وکربلای امام حسین (ع) مشرف شود.آقا سیدکریم درحالی که باماخداحافظی می کرد،گفت:"من به کربلا مشرف می شوم،ولی ازاین سفربازنخواهم گشت ودرهمان کربلاازدنیاخواهم رفت وهمان جا مدفون می شوم!"مااین سخن رادرحالی که دوست نداشتیم باورکنیم، ازآقا سید کریم شنیدیم واوبه کربلامشرف شد. بعدازمدتی خبررسیدکه آقا سید کریم پینه دوز درکربلا ازدنیا رفته است واورادرصحن مطهر امام حسین(ع)به خاک سپرده اند!
۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۲ ، ۲۰:۰۲
محسن حسینی

زینب ای دخت علی و فاطمه

ای به عصمت همچو مامت فاطمه

زینب ای دردی کش جام بلا

جام نوش از باده ی کرب وبلا

ای بیانت همچو میر المؤمنین

زنده ازحلم توشد ایمان ودین

زینب ای جان برادرجان حسین

ای یقینا مرتضی را نور عین

شعر.محسن حسینی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۲ ، ۲۰:۰۰
محسن حسینی




او نه دانشمند نامداری بود و نه چهره شناخته ‌شده و مشهوری، امّا مرد کاسب دین‌باور و پرواپیشه‌ای بود که به راستی از خوبان عصر خویش بود، یعنی معتقد بودند که از اوتاد و ابدال است، امّا ناشناخته و گمنام می‌زیست. در تهران پینه‌دوزی می‌کرد، و بسیاری از علمای اهل معنا معتقد بودند که گاهی حضرت بقیة‌الله ـ صلوات الله علیه ـ به مغازة محقّر او تشریف می‌برند، و با او می‌نشینند، هم صحبت می‌شوند و مشکلات و حوائج بسیاری از مردم را به واسطة او حل می‌فرمایند. گویی آن بندة خوب خدا ـ به نوعی ـ واسطة میان مردم و آن خورشید آسمان امامت بود، امّا مردم از مقام او غافل بودند و او را نمی‌شناختند.
بزرگانی که او را می‌شناختند گاهی به امید شرفیابی خدمت امام عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) ساعت‌ها در مغازة او می‌نشستند و انتظار ملاقات حضرت را می‌کشیدند، شاید هم بعضی‌ها بالاخره به خدمتش مشرف می‌شدند.
یکی از بزرگان می‌فرمودند: وقتی ساعتی را در مغازة آقاسیدکریم می‌نشستیم، آن قدر حال معنویت او قوی و نگاه به چهره و رفتار او مؤثر بود، که در اثر مجالست با او تا چندین روز شارژ بودیم و حال و هوای پرواز به سوی معنویات را داشتیم.
مرحوم سیّد کریم اهل دنیا نبود حتی خانة مسکونی نداشت و تنها راه درآمدش کفّاشی و پینه‌دوزی بود. او مدّتی در تهران در کوچة غریبان، در منزل یکی از بازاری‌ها زندگی می‌کرد و با اینکه صاحب‌خانه رعایت حال او را می‌کرد، امّا نمی‌دانست که مستأجر او چه انسان بلندمرتبه و بزرگواری است.
بالاخره پس از اتمام زمان اجاره به او می‌گوید: آقا سیّد کریم! اگر ممکن است منزل ما را با کمال معذرت تخلیه کنید، چرا که خودمان بدان نیازمندیم. سپس به او ده روز مهلت داده که منزل دیگری برای خود تهیّه کند. سیّد در ده روز هر چه دست و پا می‌کند و به هر دری می‌زند، جایی پیدا نمی‌کند؟ چون که دارای زن و چند فرزند بوده و صاحب خانه‌ها به خانواده‌های بدون کودک با کم تعداد، خانه اجاره می‌دادند. سرانجام کار به جایی می‌رسد که صاحب منزل می‌گوید: «آقا سیّد! دیگر راضی نیستم در منزلم بمانی». سیّد کریم هم با شنیدن این جمله به ناچار اثاث منزل خویش را جمع می‌کند و در گوشه‌ای از کوچه پرده‌ای می‌کشد و در سرمای زمستان کرسی می‌گذارد و خانوادة خویش را در آنجا پناه می‌دهد، تا خانه‌ای بیابد. در شدت ناراحتی و غصه بود و در افکار خودش غوطه‌ور که چه باید کرد، که ناگاه متوجه می‌شود، حضرت ولی‌عصر امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) نزدیک می‌شوند، سیّد کریم فوری به نزد آن حضرت می‌رود و عرض اخلاص و ارادت می‌نماید، آن حضرت می‌پرسند: سیّد کریم! چه می‌کنی؟ می‌گوید: سرورم! خود می‌دانید. آن گرامی می‌فرمایند، دوستان ما باید در فراز و نشیب‌ها شکیبا باشند، اجدادمان مصیبت‌های زیادی کشیده‌اند. سیّدکریم می‌گوید: درست است، خاندان پیامبر در راه خدا هر گونه رنج و فشار و آوارگی و زندان و شهادت و اسارت دیده‌اند، امّا خدای را سپاس که مصیبت کرایه‌نشینی ندیده‌اند که در فصل زمستان رانده شوند. حضرت تبسّمی نموده و جملاتی به این مضمون می‌فرمایند: آری! امّا مهم نیست، نگران نباش، درست می‌شود؛ ما ترتیب کارها را داده‌ایم، من می‌روم، پس از چند دقیقه دیگر مسئله حل می‌شود و می‌روند. آن گاه به فاصله چند دقیقه مرحوم حاج‌سیّد مهدی خرازی که از نجّار خوب تهران و اندکی هم به عظمت معنوی آقا سیّد کریم آشنا بود، از راه می‌رسد، و وقتی آقا سیّد کریم را آنجا می‌بیند غرق در تعجّب می‌شود، می‌گوید: من شب قبل حضرت ولی‌عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را در خواب دیدم، ایشان به من فرمودند: فردا صبح فلان منزل را به نام سیّد کریم می‌خری و در فلان ساعت او در فلان کوچه نشسته، می‌روی و کلید منزل را به او می‌دهی. من ازخواب بیدار شدم، ساعت 8 صبح به سراغ منزل رفتم، دیدم صاحب آن خانه می‌گوید: چون مقروض بودم، دیشب متوسّل به حضرت بقیة‌الله ـ ارواحنا فداه ـ شدم که این خانه به فروش برسد تا من قرضم را بدهم. من خانه را که در بازارچة «علی شهریاری» بود خریدم و کلیدش را گرفتم و وقتی خدمت مرحوم سیّد کریم رساندم که تازه حضرت صاحب‌الزمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) تشریف برده بودند. کلید خانه را تحویل سیّد کریم داده و او را به خانه جدید می‌برد.
اگر لطفی کنی آیی کنارم
به خاک پای تو سر می‌گذارم
برای دیدنت جز نیمه جانی
که بر لب آمده چیزی ندارم
از این دنیا فراقت کرده سیرم
از آن ترسم به هجرانت بمیرم
اگر خواهی نباشی همدم من
به دام خود چرا کردی اسیرم؟
(علی‌اصغر یونسیان)
پیام‌ها و برداشت‌ها
1. از اوتاد و ابدال بودن در هر کسبی ممکن است. مهم، عمل به وظیفه است. اوتاد سی نفرند، و همان‌گونه که کوه‌ها اوتاد و میخ‌های زمین‌اند1، اینان2 نیز وجودشان حافظ و نگهدارندة زمین از بسیاری بلاهای آسمانی و ارضی است و به برکت آنها بسیاری از مشکلات و بلاها از مردم دفع یا رفع می‌گردد. هر کدام از آنها که از دنیا بروند، فرد شایستة دیگری جانشین او می‌گردد.3
ابدال هم، چنان‌که مرحوم طریحی در مجمع‌البحرین می‌گوید: «جمعی از صالحان می‌باشند که همواره در زمین هستند. وقتی یکی از آنها فوت کرد، خداوند بدل او شخص صالح دیگری را می‌گذارد».4
و در روایتی از امیرالمؤمنین(علیه السلام) است که:
«ابدال در شام و نجبا (انسان‌های پاک‌سرشت و خوش‌نفس) در مصر و عصائب (جوانمردان رشید و نیرومند) در عراق هستند».5
2. ورود امام عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) به مغازه و محل کسب، پیامی برای همه انسان‌ها، در هر شغلی، دارد که اگر انسان خود را پاک کرد و از انحراف فکری و اخلاقی و زشتی عمل خود را شست‌وشو داد، فضای محل زندگی و محل شغل او آن چنان نورانیتّی پیدا می‌کند که زمینه برای ورود محبوب دل‌ها و نور افشانی به آن مکان فراهم می‌گردد.
3. واسطه‌های فیض که از طرف امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) مأذون در رفع گرفتاری‌ها و مشکلات مردم می‌شوند بسیار هستند ولی ناشناخته و مکتوم می‌باشند. یکی از بزرگان می‌فرمودند: آقا سیّد کریم آنچه در آمد از راه پینه‌دوزی داشت، زیر پای خویش می‌گذاشت. ولی گاه می‌شد که چند برابر مبلغی که به دست آورده بود را به فقیری کمک می‌کرد. یک روز که آسیدکریم برای کاری از مغازه بیرون رفت، فرش او را کنار زدم، ببینم چه مقدار پول در آنجا هست؟ با کمال تعجب دیدم هیچ پولی وجود ندارد.
4. غالباً انسان‌های وارسته از دنیا و پیوسته به عقبا، گمنام هستند و جز افرادی که از نزدیک با آنها در ارتباط هستند و به خاطر مصلحت‌هایی، اطّلاع از کار آنها را پیدا می‌کنند، دیگران آنها را افرادی عادی می‌پندارند. سپس آنگاه که فوت می‌کنند، اطرافیان اجازه پیدا می‌کنند که آنها را معرّفی نمایند. اگر کسی در راه خداوند متعال قدم بردارد و خواهان سیر الی‌الله و سلوک به سوی او باشد، هر گاه حکمت ایجاب نماید، با چنین افرادی مرتبط می‌شود و یا اینکه آنها به سراغ او می‌آیند و دستش را گرفته، به سر منزل مقصود می‌رسانند.
5. انقطاع از دنیا یکی از رموز امکان پرواز به عالم ملکوت است. آن گاه که انسان فرو رفته در دنیا و لذائذ آن مستعد حالت سنگینی بر زمین پیدا می‌کند و گویا چسبیده به زمین شده و نمی‌تواند عروج به عالم معنویت کند. چنانچه بسیار بودند کسانی که با حضرت ابی‌عبدالله‌الحسین(علیه السلام) تا کربلا و تا شب عاشورا همراهی کردند، ولی وقتی امام(علیه السلام) بیعت خویش را از عهده آنها برداشتند و آنها را در ماندن و رفتن مخیّر نمودند، بلند شدند و دسته دسته به بهانه‌های گرفتاری دنیا، رفتند و زندگی دنیا را بر شهادت در رکاب حضرت سیدالشهداء(علیه السلام) ترجیح دادند. به این آیه قرآن توجه کنید:
یا أیـّها الذّین آمنوا مالکم إذا قیل لکم انفروا فی سبیل‌الله إثّاقلتم إلی الأرض أرضیتم بالحیاة الدّنیا من الآخرة فما متاع الحیاة الدّنیا فی الآخرة إلاّ قلیلٌ؛6 ای کسانی که ایمان آورده‌اید! چرا هنگامی که به شما گفته می‌شود به سوی جهاد در راه خدا حرکت کنید، بر زمین سنگینی می‌کنید (و سستی به خرج می‌دهید)؟! آیا به زندگی دنیا به جای آخرت راضی شده‌اید؟! با اینکه متاع زندگی دنیا در برابر آخرت، جز اندکی نیست.
6. از وظایف مهم هر مسلمانی، رعایت حق‌النّاس در همة زمینه‌ها است و آنان‌که به وظایف دینی اهتمام بیشتری می‌ورزند، بیشترین حدّ تجلی را در حق‌النّاس رعایت می‌کنند ولو آنکه خود را در مشکلاتی بیندازند. همچنین آقا سیّد کریم که در فصل سرما، خانه را تخلیه کرد، به خاطر آنکه صاحب‌خانه دیگر راضی به سکونت او در آنجا نبود، خود و زن و بچة خویش را کنار کوچه آواره کرد تا راه گشایشی برای او برسد.
امام صادق(علیه السلام) می‌فرمایند: «خداوند به چیزی افضل و ارزشمندتر از ادای حقّ مؤمن، عبادت نشده است».7
و امیرالمؤمنین(علیه السلام) می‌فرمایند: «خداوند سبحان حقوق بندگانش را مقدم بر حقوق خودش قرار داده است، پس هر که قیام به حقوق بندگان خدا کند، کار او منجر به قیام به حقوق الله می‌شود».8
7. صبر و شکیبایی در مشکلات، باعث پیروزی و ظفر بر مقصود می‌شود.9
امیرالمؤمنین(علیه السلام) می‌فرمایند: شیرینی ظفر و پیروزی، تلخی صبر کردن را از بین می‌برد.10
8. کسانی که با کهف حصین و غیاث المضطرّ المستکین، امام زمان(علیه السلام) در ارتباط هستند، اگر با مشکلی در زندگی مواجه شوند، قبل از وقوع مشکل، امام(علیه السلام) به فکر رفع مشکل او هستند، گرچه خود شخص اطلاع ندارد که فردا در چه مشکلی واقع می‌شود. آقا سیّد کریم وقتی اثاثیه منزل را بیرون آورد و کنار کوچه گذاشت، متحیرانه ایستاد، متوجه شد که شب قبل، آن تاجر محترم یعنی حاج سیّد مهدی خرازی خواب دیده و امام(علیه السلام) سفارش حلّ مشکل آقا سیّد کریم را به او نموده‌اند. و چه بسیار که ما به فکر مولای خود نیستیم امّا آقا به فکر حل مشکلات ما هستند.
9. امام(علیه السلام) حواله به پول هر کس نمی‌دهند. مسلم باید پول شخص حلال باشد تا امام(علیه السلام) منّت بر او گذاشته و به او حواله برای خرج کردن در امر خیر دهند، وگرنه هر مالی قابلیت برای هزینه شدن در هر کار خیری ندارد.11
10. در این جریان می‌بینیم که فروشندة آن خانه هم برای ادای قرض خویش مدت‌ها نگران بوده و می‌خواسته خانة خود را بفروشد ولی مشتری برای خانة او پیدا نمی‌شده است، تا اینکه برای فروش خانه متوسل به حضرت ولی‌عصر(علیه السلام) می‌شود. راستی عجیب است ارتباط پیدا کردن بسیاری از قضایا با هم. از زمانی که فروشنده آن خانه بدهکار و مقروض به مردم می‌شود، خدای رحمان و رحیم می‌داند که در نهایت چگونه خانة او را به فروش برساند که هم مشکل قرض او ادا شود و هم از طرف دیگر، آقا سیّد کریم در موقعیت اضطراری خاص، به کیفیتی که آن تاجر خواب ببیند، صاحب منزل شود. خلاصه اگر همیشه متوسل به پروردگار بودیم و در فراز و نشیب زندگی خدا را فراموش نکردیم، خدای عزیز و مهربان، با ارتباط دادن بسیاری از قضایا، به گونه‌ای آبرومندانه مشکلات را حل می‌نماید که عقل‌ها متحیر و مبهوت می‌ماند.
ریزم ز دیده اشک غم‌اندر هوای تو
جان‌های عاشقان تو بادا فدای تو
هر چند روسیاهم و شرمنده و حقیر
روز و شبان همی طلبم من لقای تو
آیینة جمال و جلال خدا تویی
گردیده خلق، عالم امکان برای تو
فیض خدا به هر که رسد از تو می‌رسد
امروز ما سوای تو باشد گدای تو
ای قبله‌گاه عالم و آدم ز جای خیز
تا سر نهند جمله خلائق به پای تو
شخصت ز دیده گرچه نهان است در جهان
لیکن به قلب شیفتگانست جای تو
در انتظار مقدم پاکت نشسته‌اند
ببینند تا که دولت بی‌انتهای تو
لبریز گشته ظرف جهان از جفا و جور
بر پا لوای عدل نماید خدای تو
حیران اسیر مهر تو گردیده از ازل
خاکش سرشته گشته ز آب ولای تو
(آیت‌الله میرجهانی)
پی نوشت :

1. والجبال اوتاداً؛ سورة نبأ (78)، آیة 7.
2. غیبت طوسی، ص 102؛ بحارالانوار، ج 52، ص 158.
3. مجمع‌البحرین، ماده بدل.
4. همان.
5. مجمع‌البحرین، ماده عصب
6. سورة توبه (9)، آیه 38.
7. اصول کافی، ج 2، ص 170.
8. غررالحکم.
9. همان.
10.همان.
11. داستان جامع شیخ مجتبی کلماسی.
منبع: ماهنامه موعود شماره 92
نویسنده: آیت الله سید ابوالحسن مهدوی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۲ ، ۱۹:۲۱
محسن حسینی

حضرت زینب کبرى علیها السلام در روز پنجم جمادى الاولى سال پنجم یا ششم هجرى قمرى در شهر مدینه منوّره متولّد گردیده و جهان را به قدوم خویش مزین فرمودند.

نام مبارک آن بزرگوار زینب، و کنیه گرامیشان ام الحسن و ام کلثوم و القاب آن حضرت عبارتند از: صدّیقة الصغرى، عصمة الصغرى، ولیة اللّه العظمى، ناموس الکبرى، شریکة الحسین علیهالسّلام و عالمه غیر معلّمه، فاضله، کامله و ... پدر بزرگوار آن حضرت، اوّلین پیشواى شیعیان حضرت امیرالمؤمنین على بن ابیطالب علیهماالسّلام، و مادر گرامى آن بزرگوار، حضرت فاطمه زهرا سلام اللّه علیها می باشد.

در آن زمان که صدیقه کبری (علیها السلام) به این گوهر دریای عصمت و طهارت باردار بود، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در مدینه حضور نداشتند و به سفری رهسپار بودند. هنگامی که وجود مقدس زینب کبری (سلام الله علیها) متولد گشت، صدیقه طاهره (علیها السلام) به امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود که چون پدرم در سفر است و در مدینه حضور ندارد، شما این دختر را نام بگذارید. آن حضرت فرمود: من بر پدر شما سبقت نمی گیرم، صبر نما که به این زودی رسول خدا باز خواهد گشت و هر نامی که صلاح داند بر این کودک می نهد.

هنگامی که  سه روز گذشت، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مراجعت نمود و و همانگونه که رسم و سیره رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) بود، نخست، به منزل حضرت زهرا (علیها سلام ) وارد گشتند.

امام علی (علیه السلام) خدمت آن حضرت عرض کرد: یا رسول الله! خداوند متعال دختری به دخترت عطا فرموده است، نامش را معین فرمایید. فرمود: اگر چه فرزندان فاطمه اولاد من می باشند، لکن امر ایشان با پروردگار عالم است و من منتظر وحی میباشم. در این حال جبرییل نازل شد عرض کرد: یا رسول الله! حق تو را سلام می رساند و می فرماید: نام این مولود را " زینب " بگذار، چرا که  این را در لوح محفوظ نوشته ایم.

رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) قنداقه آن مولود گرامی را طلبید و به سینه چسبانید، ببوسید و نامش را زینب نهاد و فرمود:  به حاضرین و غایبین امت، وصیت می نمایم  که حرمت این دختر را پاس بدارند. همانا که او به خدیجه کبری (علیها سلام) شبیه است.

 

هوش و ذکاوت:

صاحب کتاب اساور من ذهب درباره حافظه و ذکاوت آن بانوى بزرگوار چنین می نویسد:

در اهمیت هوش و ذکاوت آن بانوى بزرگوار همین بس که خطبه طولانى و بلندى را که حضرت صدیقه کبرى فاطمه زهرا صلوات اللّه و سلامه علیها در دفاع از حق امیرالمؤمنین علیهالسّلام و غصب فدک در حضور اصحاب پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ایراد فرمودند، حضرت زینب علیها السلام روایت فرموده است.

و ابن عباس با آن جلالت قدر و علو مرتبه در حدیث و علم، از آن حضرت روایت نموده و از آن حضرت به عقیله تعبیر می کند. چنانچه ابوالفرج اصفهانى در مقاتل می نویسد: ابن عباس خطبه حضرت فاطمه سلام اللّه علیها را از حضرت زینب سلام اللّه علیها روایت کرده و می گوید: حدثتنى عقیلتنا زینب بنت على علیهالسّلام..�

دقت کنیم که حضرت زینب علیها السلام با اینکه دخترى خردسال (یعنى هفت ساله و یا کمتر) بود، این خطبه عجیب و غرّاء که محتوى معارف اسلامى و فسلفه احکام و مطالب زیادى است را با یک مرتبه شنیدن حفظ کرده، و خود یکى از راویان این خطبه بلیغه و غراء می باشد.

 

فصاحت و بلاغت:

کلمات و فرمایشات گهربار آن حضرت در خطبه هایى که از آن حضرت روایت شده، خود قوی ترین دلیل بر کمال فصاحت و بلاغت آن بانوى بزرگوار می باشد. همان بانویى که امام سجاد علیهالسّلام در حق ایشان فرمودند: �اَنْتِ بِحَمدِ اللّهِ عالِمَةٌ غَیرَ مُعَلَّمَة وَ فَهِمَةٌ غَیرَ مُفَهَّمَة� یعنى:

�اى عمّه! شما الحمد للّه بانوى دانشمندى هستید که تعلیم ندیده، و بانوى فهمیده اى هستى که بشرى تو را تفهیم ننموده است�.

در اینجا مرورى کوتاه به قسمتى از خطبه آن حضرت در مجلس یزید که یکى از بزرگترین حرکتهاى آن حضرت، در واقعه کربلا بود که دستگاه حکومت بنى امیه را به شدّت لرزاند می کنیم:

�به خدا قسم اى یزید، هر چه کردى بازگشت آن به سوى خودت خواهد بود، چرا که تو جز پوست خود نشکافتى و جز گوشت خود ندریدى.

اى یزید! در آن روزى که خداوند بدنهاى پاک شهیدانمان را حاضر می کند تا حقوق خود را از ستمگر بستاند، تو بر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم وارد خواهى شد، امّا می دانى در چه حالى؟ در حالیکه خون عزیزان او را ریخته و حرمت ذرّیه او را از بین برده اى. آرى اى یزید! از این پیروزى ظاهرى که به دست آورده اى، غرق شادى مشو، و آن عزیزان را که در کربلا به خاک و خون کشیده اى، مغلوب و مرده مپندار. که خداوند می فرماید: (کسانى را که در راه خدا شهید شده اند مرده مپندارید. بلکه آنان زنده اند و در نزد خداى خود روزى می خورند). آل عمران: 169

و اى یزید! براى تو همین بس که حاکم در آن روز خداوند، و دشمن تو پیامبر خدا، و یاور و پشتیبان اهل بیت جبرئیل باشد. و به زودى کسى که این مقام را براى تو زینت داده و تو را بر گردن مسلمین سوار کرده است (یعنى معاویه)، خواهد دانست که چه جانشین بدى براى خود تعیین کرده و در روز جزا درخواهید یافت که بدترین مکان از آنِ کیست؟ و بدبختى و ضعف و زبونى شامل چه افرادى خواهد شد.

حضرت زینب (س) بزرگ بانوی جهان اسلام، بیدادگر  و ادامه دهنده حادثه عاشورا و دارنده دانشهای دو جهان و به گفته امام سجاد (ع): " دانای بدون آموزگار و فهمیده بدون فهماننده " بود. الگوی راستین وی، بانوی دو جهان, حضرت فاطمه (س) مادر وی بوده است. زینب (س) در دامان پرمهر و معنویت فاطمه (س) از سرچشمه معارف اسلامی و قرآنی سیراب گشت. رسالت راستین زینب هنگامی آغاز گردید که پس از به شهادت رسیدن امام حسین (ع) و هفتاد و دو تن از یارانش با ایراد سخنان آتشین به بیدارگری مردم کوفه و ستیز با ستمکاران و یزیدیان پرداخت.

پس از واقعه خونبار کربلا نقش ایشان روند تازه تری یافت. آن حضرت در این دوران ضمن حضور در کاروان اسرای کربلا در برابر حکام جور قرار گرفتند و به افشاگری ظلم و ستم وارد بر آل طه از سوی خاندان امیه پرداختند. آن حضرت در این دوران سخت با حضور در کاخ برخی حکمرانان جور زمان مانند یزید و ابن زیاد، با تاکید برحقانیت طریق آل محمد بر سخنان و تبلیغات مسموم خاندان امیه درباره بنی هاشم خط بطلان کشیدند.

صدیقه توانا، عقلیه دودمان وحی، تربیت شده خاندان نبوت، حضرت زینب کبری(س) است. همو که در بزرگواری و کرامتش بسیار سخن ها گفته و نوشته اند.

او نمودار حق و جهاد در راه خدا و نگهدارنده ایمان و عقیده، قهرمان دلیری و شجاعت، جلوه فصاحت و بلاغت، شعله ستیزه جوی باطل و آتش افشان حق در برابر نیروهای ستمگر و کوبنده دژخیمان زورگو است.
زینب(س) تجسم زهد، ورع، علم، عفاف و شهامت و عقیله طاهره، متعلق به اخلاق الهی است.
این بزرگوار (س) راه مقاومت در برابر باطل را به امت نشان داد و فداکاری در راه خدا و چشم پوشی از همه چیز را در راه برافراشتن پرچم حق به همه یاد داد.

ایثار، فداکاری، وزانت عقل، صبر و بردباری، علم وسیع و دانش وافر، سخنان سنجیده و منطقی او در فرصت های حساس توأم با آن مظلومیت و ستم های جانکاهی که به او وارد آمده است، از او چهره یک شخصیت بی نظیر، رزم آور شجاع، جهادگر بی باک و سخنور توانا را در قلوب و اذهان ترسیم نموده است که تا چرخ زمان حرکت دارد، تا نسل ها در روی زمین حیات دارند و تا زمین دور خورشید می گردد این چراغ فروزان، نورافکن جهانیان و نسل های آینده خواهد بود.

 

کرامات

به غیر از انوار مقدسه چهارده معصوم علیهمالسّلام، در میان خاندان رسالت و اهل بیت گرامى پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم، افرادى هستند که در نزد خداوند متعال داراى رتبه و منزلت رفیع و والایى می باشند و توسل به ایشان، موجب گشایش مشکلات و معضلات امور دیگران است. مانند حضرت اباالفضل علیه السلام که حتى در موارد زیادى مسیحیان به آن حضرت متوسل شده و به برکت توسل به آن حضرت مشکلاتشان حل گردیده و به حوائج و خواسته هاى خویش نائل گردیده اند.

حضرت زینب سلام اللّه علیها نیز بانویى بزرگوار از این دودمان پاک است که توسل به آن حضرت براى حل مشکلات بزرگ بسیار تجربه شده است و کرامات بسیارى از آن بانوى گرامى نقل شده است.

به عنوان مثال شبلنجى یکى از علماى اهل تسنّن در نورالابصار مىنویسد:

�شیخ عبدالرحمن اجهورى مقرى در کتابش مشارق الانوار می گوید: در سال هزار و صد و هفتاد دجار مشکلى بسیار سختى شدم و به روضه (قبر مطهر و نوراین) حضرت زینب علیها السلام متوسل شدم و قصیده اى در مدح آن حضرت سرودم که مطلع آن چنین بود:

آلِ طاها لَکُمْ عَلَینَا الْوِلاءُ لا سِواکُمْ بِما لَکُمْ آلآء

و خدا به برکت آن بانوى گرامى مشکل مرا حل کرد.

 

وفات آن حضرت:

حضرت زینب سلام ا... علیها، شیرزن دشت کربلا سرانجام پس از عمری دفاع از طریق حقه ولایت و امامت در 15 رجب سال 63 هجرى قمرى در ضمن سفرى که به همراه همسر گرامیشان عبداللّه بن جعفر به شام رفته بودند، وفات نموده و بدن مطهر آن بانوى بزرگوار در همانجا دفن گردید.

مزار ملکوتى آن حضرت (دمشق/سوریه)، اینک زیارتگاه عاشقان و ارادتمندان اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام مى باشد.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۲ ، ۱۰:۵۴
محسن حسینی


حضرت زینب کبری (علیها السلام)
حضرت زینب , دختر على بن ابیطالب (ع ) و فاطمه زهراى است .
او زنـدگـى شـیـریـنـش را در کـنـار پـدر و مـادر و جد بزرگوارش (نبى گرامى اسلام (ص و برادرانش (امام حسن و امام حسین (ع )) آغاز کرد.
زندگى پررنج و مشقت زینب (س ) پس از پنج سالگى ـ مقارن با رحلت پیامبر اکرم (ص ) ـ آغاز شد و در فاصله اى بسیار کوتاه , پس از مرگ پیامبر, وى شاهد مادرى بود که در بین درب و دیوار فریاد مى زد: اى فضه , مرا دریاب !.
هزاران غم , یکى پس از دیگرى , میهمان قلب کوچک دختر زهرا شد.
ناراحتى غصب خلافت پدر, بردن على بن ابیطالب (ع ) به اجبار و با پاى برهنه به مسجد, تازیانه هایى که بر بازوى مادر مى نشست و سرانجام موج سنگین رحلت زهراى مرضیه ى , کمر زینب را شکست .
گویى زینب , از همین آغاز راه , در برابر طوفان تازیانه غم ها قرارمى گیرد تا روزى بتواند همه غم و رنج هستى را بر دوش کشد!.
غـم و رنـجـى که پدر در کوفه از آن خبر داده است : روزى زینب در کلاس تفسیرش براى بانوان , سوره کهیعص را تفسیر مى کرد.
على (ع ) وارد شد و از دخترش پرسید: کهیعص را تفسیر مى کنى ؟!.
زینب عرض کرد: آرى .
على (ع ) فرمود: اى نور دیده !.
ایـن حـروف , رمـزى است در مصیبت وارده بر شما عترت پیغمبر و شاید فرموده باشد: کاف , رمز کربلا است , هاء اشاره به هلاکت عترت دارد, یاء یعنى یزید,آن که بر حسین ستم مى کند, عین کنایه از عطش ابى عبداللّه است , و صاد اشاره به صبر دارد.
زینب در زیر تازیانه روزگار آبدیده مى شود تا پیام رسان عاشورا باشد.
از هـمـیـن رو زمانى که پسرعمویش , عبداللّه بن جعفر, به خواستگاریش مى آید, شرط مى کند: در رفتن به خانه برادرم (حسین ) آزاد باشم و هرگاه اوبه مسافرت رفت , من نیز باید با او بروم !!.
مصیبت شهادت امیرمومنان على (ع ) و امام حسن مجتبى (ع ), زینب را آبدیده تر مى کند.
آن گاه زمان هجرت فرا مى رسد و در سال 60 هجرى , به همراه برادرش امام حسین (ع ), از مدینه به مکه و از آن جا به طرف کربلا حرکت مى کند.
کـربـلا صـحنه شهادت برادران و برادرزادگان زینب و منظره تماشایى به خون نشستن محمد و عون , دو رزمنده قهرمان و شجاعى است که در دامان زینب پرورش یافته اند.
زیـنـب , نـاظر این صحنه هاست و همه اینها از زینب , دختر على (ع ), شیرزنى مى سازد که از عصر عاشورا, قافله سالار کاروان اسیران آزادیبخش مى شود.
پـس از آتـش گرفتن خیمه ها در شب یازدهم محرم الحرام سال 61 هجرى قمرى و با وجود فشار غـم هـا بر قلب زینب , در نیمه شب با قدى خمیده به نماز شب مى ایستد و فرداى آن به همراه امام سجاد(ع ) و دیگر اسرا, راهى کوفه مى شود.
در کـوفـه , زیـنـب (س ) را بـه مـجـلـس ابـن زیاد مى برند, در حالى که کنیزانش , پیرامون وى را گرفته اند.
او با شکوهى خاص وارد مجلس مى شود و به عبیداللّه اعتنایى نمى کند.
ابن زیاد, از این بى توجهى , به شدت ناراحت شده , با این که زینب را شناخته است , مى پرسد: این زن پرنخوت و تکبر کیست ؟.
کسى جواب نمى دهد!.
باز سوال مى کند, تا بار سوم که زنى پاسخ مى دهد: این زینب دختر على است !.
عبیداللّه مى گوید: خدا را شکر مى کنم که شما را رسوا و دروغتان را آشکار کرد!.
زیـنـب با کمال شهامت و شجاعت مى فرماید: خدا را شکر مى کنیم که افتخار شهادت را نصیب ما کرد!.
رسوائى از آن فاسق ها است .
ما در عمرمان دروغ نگفته ایم , دروغ هم از آن فاجرهاست .
زینب , در شام و در برابر یزید نیز با خطبه اى غرا و آتشین , کوس رسوایى یزید را به صدا درآورد و با ایـن که در چنگال خون آشام ترین طاغوت زمان اسیر بود, چنان حماسه آفرید که پایه هاى حکومت فرزند معاویه را به لرزه درآورد.
در ظـاهـر, یـزید فرمانروا بود و زینب تنها و دربند, اما روح بلند دختر فاطمه (س ), یزید را درهم شـکسته بود و سرانجام یزید, از ترس سقوطحکومتش , به این نتیجه رسید که کاروان اسیران را به مدینه بفرستد.
پـس از ورود کـاروان بـه مـدیـنـه , هـمـه مـى دانـستند باید به کجا رفت , مسیر کاروان به سوى مسجدالنبى ر بود.
زیـنـب که همه خاطرات مدینه , پیامبر(ص ) و حسین (ع ) را به دل داشت , تا نگاهش به قبر پیامبر گرامى اسلام (ص ) افتاد, صداى گریه اش بلند شدوفریادزد: اى رسول خدار!.
خبر کشته شدن حسین (ع ) را آورده ایم !.
پس از این ماجرا, مدینه آماده بهره بردارى از کلاس درس امام سجاد(ع ) و زینب کبرى شد.
زینب احکام و فتاوى را براى مردم بیان مى کرد و محور مراجعه آنان بود.
روحیه و بیان زینب (س ), همه را به یاد امیرمومنان (ع ) مى انداخت .
کـار زیـنـب (س ) ابلاغ خون شهیدان بود و چه خوب پیام خود را ابلاغ کرد. حضرت زینب سلام الله علیها، شیرزن دشت کربلا سرانجام پس از عمری دفاع از طریق حقه ولایت و امامت در 15 رجب سال 63 هجرى قمرى در ضمن سفرى که به همراه همسر گرامیشان عبداللّه بن جعفر به شام رفته بودند، وفات یافته و بدن مطهر آن بانوى بزرگوار در همانجا دفن گردید.
مزار ملکوتى آن حضرت (دمشق/سوریه)، اینک زیارتگاه عاشقان و ارادتمندان اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام مى باشد.

شمه‏اى از کمالات معنوى حضرت زینب ‏(سلام الله علیها)

بر قلّه دانش
زینب کبرى‏علیها السلام بانویى سرشار از بینش و بصیرت بود که با سیره و سخن خود «فرهنگ برهنگى» و «برهنگى فرهنگى» دیروز و امروز را به خوبى مورد تعرّض قرار داد؛ الگویى ماندگار از شخصیت عظیم خویش به یادگار گذارد و معیارهاى حرکت ارزشى و ضدارزشى را براى همیشه ترسیم کرد.
برترین درجه علم، علمى است که از ذات الهى به انسان افاضه مى‏شود که به تعبیر قرآن مجید، علم «لَدُنّى» نام دارد: «و عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلماً(1)»: «علم فراوانى از نزد خود به او (حضرت خضر) آموختیم». حضرت زینب‏علیها السلام به شهادت امام سجادعلیه السلام، داراى چنین علمى بود که خطاب به عمّه‏اش فرمود:
«أنْتِ بِحَمْدِاللَّه عالِمَةٌ غَیْرُ مُعَلَّمَةٍ و فَهِمَةٌ غَیْرُ مُفَهَّمَةٍ(2)».
«به حمداللَّه تو دانشمند معلم‏ندیده و فهمیده‏اى فهم نیاموخته هستى».
وى در حدود 6 سالگى، شایستگى حفظ خطبه استدلالى، عمیق و جامع مادرش فاطمه زهراعلیها السلام را داشت و این نشانه بارزى از رشد فکرى و بلوغ اندیشه و تعقّل دخترى است که در دامان عصمت و طهارت پرورش یافت و به زلال روح و کمال معنوى و قرب الهى رسید.
یک سال پس از استقرار حضرت على‏علیه السلام در کوفه، زنان و دختران مشتاق دانش، به آن حضرت‏علیه السلام پیام فرستادند و گفتند:
«ما شنیده‏ایم که دختر شما، حضرت زینب‏علیها السلام همانند مادرش، زهراى مرضیّه، منبع سرشار دانش و داراى علوم و کمالات است. اگر اجازه بدهید به محضرش حاضر شده و از آن سرچشمه دانش بهره‏مند شویم». على‏علیه السلام اجازه داد تا دختر عالمه‏اش بانوان مسلمان کوفه را آموزش دهد و مشکلات علمى و دینى آنان را حل کند. زینب‏علیها السلام آمادگى خود را اعلام نمود و بعد از دیدارهاى مقدماتى، جلسه تفسیر قرآن براى آنان تشکیل داد و پرسش‏ها و شبهات آنان را جواب مى‏داد(3).
از سخنان آن حضرت‏علیها السلام در طول مسافرت کربلا، کوفه و شام، خطبه‏ها و سخنرانى‏هایى که در فرصت‏هاى مختلف در برابر ستمکاران و طاغیان آن زمان و مردم دیگر ایراد فرمود، به خوبى معلوم مى‏شود که مراتب علم و دانش و کمال آن بانوى بزرگوار از راه تحصیل و تعلیم و اکتسابى نبوده است(4). هم‏چنین در جنبه مقام علمیش، علاوه بر توانایى براى ایراد خطبه‏ها، نکته ظریف و اساسى وجود دارد و آن تصمیم‏گیرى‏ها و موضع‏گیرى‏هاى به‏جا در مناسبت‏هاى لازم است که خوب مى‏دانست کجا باید نرم سخن گفت، در کجا باید برآشفت و حماسه آفرید، در کجا باید گریه کرد و اشک ریخت و چه وقت باید عقل و منطق را به کار گرفت(5).
همچنین نام زینب کبرى‏علیها السلام به عنوان یکى از محدثان برجسته شیعه، صفحات کتب رجال را مزیّن کرده است. روایت‏هاى آن حضرت‏علیها السلام در منابع معتبر شیعه از جمله در کتاب‏هاى «من لا یحضره الفقیه»، «وسایل‏الشیعه»، «بحارالانوار» و... موجود است(6) که آنها را از مادر و برادرش حضرت سیدالشهداءعلیه السلام شنیده و براى دیگران روایت کرده است. اهمّ این احادیث بدین شرح است: داستان نزول مائده آسمانى براى حضرت زهراعلیها السلام، حدیث «امّ ایمن» در ماجراى دفن حضرت على‏علیه السلام، خطبه دفاع مادر از حق امامت و مطالبه فدک که سند اخیر را عده‏اى از مورخان و محدّثین نامدار شیعه همچون شیخ صدوق در کتاب «علل الشرایع» و علامه مجلسى در «بحارالانوار» آورده‏اند.
به هر حال این بانوى شجاع کربلا راوى حدیث از مادر و برادر خود بوده و از نظر دانشمندان رجالى و حدیث‏شناسان، عدالت و اعتماد این بانوى پاک و بافضیلت در زمینه بیان حدیث و مقامات علمى مورد تأیید قرار گرفته و صداقت و درایت او انکارناپذیر است(7).

عبادت و انقطاع از خلق‏
در میان فضایل و کمالات ملکوتى حضرت زینب‏علیها السلام، خلوت با معشوق و مناجات با قاضى‏الحاجات، درخشندگى خاصى دارد. سراسر زندگى او به خاطر جهاد و هجرت در راه خدا و همراهى و همگامى با پدر، مادر و برادر در جهت انجام وظیفه و احیاى معالم و معارف اسلام، عبادت محسوب مى‏شود.
عبادت آن بانوى مکرّمه‏علیها السلام تنها به معناى خاص «عبادت» نبود، بلکه تمام حرکات و سکنات، خروش و فریادها، سفرها و اسارت‏ها، بیدارگرى‏ها و مبارزات و حتى نفس‏هاى او از آنجا که به خاطر خداوند بود، همه از مراتبى عمیق و والا از اخلاص و عبادت خداوند متعال برخوردار بود.
اکثر شب‏ها را به تهجّد و تلاوت قرآن، صبح مى‏کرد. به گفته برخى از مورّخان، عبادت‏ها و نمازهاى شب پدر و مادر خود را از نزدیک دیده بود.. او در حماسه کربلا شاهد بود که برادرش، حضرت امام حسین‏علیه السلام به برادرش حضرت ابوالفضل‏علیه السلام فرمود: «اى برادر! نزد دشمن برو و یک شب را مهلت بگیر؛ شاید بتوانیم به نماز، دعا و خواندن قرآن استغفار در پیش‏گاه پروردگار مشغول شویم. خدا مى‏داند که من نماز، دعا و استغفار و خواندن قرآن را دوست دارم(8).
در شب یازدهم محرم، على‏رغم آن‏همه خستگى و فرسودگى و مشاهده آن‏همه آلام روحى، نماز شب خود را خواند. امام سجادعلیه السلام فرمود:
«عمه‏ام، زینب‏علیها السلام در مسیر کوفه تا شام تمام نمازهاى واجب و مستحب را اقامه مى‏کرد و در بعضى از منازل به خاطر شدت گرسنگى و ضعف، نشسته اداى تکلیف مى‏کرد(9)».
امام حسین‏علیه السلام که خود معصوم و واسطه فیض الهى است، هنگام وداع با خواهرش فرمود: «خواهر جان مرا در نماز شب فراموش مکن(10)». این، نشان از آن دارد که این بانو به قله رفیع بندگى و پرستش راه یافته بود و به حکمت و هدف آفرینش دست یازیده بود؛ بنابراین دیده‏ها را بازتر و افق‏ها را برتر و معرفت‏ها را قوى‏تر باید کرد تا مقام عبودیت زینب کبرى‏علیها السلام را بهتر شناخت.

آفتاب عفت‏
زینب کبرى‏علیها السلام بانویى سرشار از بینش و بصیرت بود که با سیره و سخن خود «فرهنگ برهنگى» و «برهنگى فرهنگى» دیروز و امروز را به خوبى مورد تعرّض قرار داد؛ الگویى ماندگار از شخصیت عظیم خویش به یادگار گذارد و معیارهاى حرکت ارزشى و ضدارزشى را براى همیشه ترسیم کرد.
وى در پاسدارى از عفت و عصمت، سرآمد زنان و دختران روزگار بود و با الهام از پیام آسمانى قرآن و طبق آموزه‏هاى مادرش، فاطمه زهراعلیها السلام، حجاب و عفت را مانند گوهرى ارزشمند براى یک زن مسلمان مى‏دانست و بر این باور بود که زن هنگامى به خداى خود نزدیک‏تر است که خود را از معرض دید مردان بیگانه حفظ نماید(11).
زینب کبرى‏علیها السلام دختر آن مادرى است که براى احقاق حق و دفاع از حقوق رهبر اسلام و حجت خدا از منزل بیرون مى‏آمد و با دشمنان، به احتجاج مى‏پرداخت؛ اما سر تا پا محجوب و پوشیده؛ همان مادرى که وصیّت مى‏کند پیکرش را بعد از مرگ در تابوتى با دیواره‏هاى بلند بگذارند تا از انظار نامحرمان به دور باشد، پس طبیعى است که دختر او هم باید این تعالیم بلند اسلام را رعایت نماید؛ چراکه حفظ شرف و حیثیّت زن، واجب و حجاب از ضروریّات دین است و اصولاً تمام فداکارى‏هاى این بانو براى تحقق احکام اسلام بود. بنابراین عفت و پاکدامنى خویش را حتى در سخت‏ترین شرایط به نمایش گذاشت. او در دوران اسارت و در حرکت از کربلا تا شام سخت بر عفت خویش پاى مى‏فشرد.
آن بانوى بزرگوار براى پاسدارى از مرزهاى حیا و عفاف بر سر یزید فریاد زد که: «آیا این از عدالت است که زنان و کنیزان خویش را پشت پرده نشانى و دختران رسول خداصلى الله علیه وآله را به صورت اسیر به این سو و آن سو بکشانى؟ نقاب آنان را دریدى و صورت‏هاى آنان را آشکار ساختى(12)».

نماد کمال عقل
برترین معیار عقل‏گرایى در زندگى، ادب و ادب‏آموزى است. کیمیایى که تیرگى‏ها و تاریکى‏هاى قلب را مى‏زداید و نور و روشنایى در رواق وجود انسان مى‏افزاید به گونه‏اى که بهاى بى‏نظیر آدمى با سنجش مقدار ادب هر فردى، قابل تشخیص خواهد بود.
زینب کبرى‏علیها السلام شخصیت شایسته‏اى بود که درس ادب را در مکتب امامت آموخته بود و سیره و سخن پدر و مادر خود را از اعماق وجود خود پذیرفته بود. در گفتار و رفتار، صمیمى، مهربان، صادق و مؤدب بود به گونه‏اى که زنان بسیارى در نخستین برخورد، شیفته شیوه و مجذوب اخلاق روح‏پرور او مى‏شدند(13).
ادب و احترام حضرت زینب‏علیها السلام به برادر خود آن‏چنان بود که هنگامى که عبداللَّه بن عباس به امام حسین‏علیه السلام گفت: شما که به این سفر خطرناک مى‏روید چرا زن‏ها را با خود مى‏برید؟ حضرت زینب‏علیها السلام با شنیدن این سخن سر از محمل خود برآورده و فرمود: «اى پسر عباس! آیا مى‏خواهى بین من و برادرم جدایى بیندازى؟ هرگز من از او جدا نخواهم شد(14)»..
در حادثه عاشورا در برابر آن‏همه مصائب و داغ‏ها و حوادث، هرگز از مسیر ادب و عبودیّت نسبت به حضرت حق خارج نشد و هیچ‏گاه کلمه‏اى حاکى از دلتنگى، نارضایتى، اعتراض، شکایت و تنگ‏نظرى بر لب نراند. هرچه مى‏گفت بر طبق رضایت خداوند متعال و مقدرات او بود و بلکه بالاتر از آن در پاسخ طعنه پسر زیاد، مى‏فرمود:
«إنّى ما رَأَیْتُ إلاّ جَمیلاً(15)»: «من جز زیبایى ندیدم».
که این کلام در نظر اهل آن، از بالاترین مراتب توحید، عرفان، قرب به خداى متعال و رسم بندگى و عبودیت، حکایت دارد و کمال ادب عاشق را نسبت به معشوق نشان مى‏دهد.

ایثار
عقیله بنى هاشم‏علیها السلام در این صفت، گوى سبقت را از دیگران ربوده بود. او براى حفظ جان دیگران، خطر را به جان مى‏خرید و در تمام صحنه‏ها، دیگران را بر خود مقدم مى‏داشت. او در ماجراى کربلا حتى از سهمیه آب خویش استفاده نمى‏کرد و آن را نیز به کودکان مى‏داد. در بین راه کوفه و شام با این که خود گرسنه و تشنه بود، «ایثار» را به بند کشیده و آن را شرمنده ساخت.
امام زین‏العابدین‏علیه السلام مى‏فرمود: «عمه‏ام، زینب‏علیها السلام، در مدت اسارت، غذایى را که به عنوان سهمیه و جیره مى‏دادند، بین کودکان تقسیم مى‏کرد؛ زیرا در شبانه‏روز به هر یک از ما یک قرص نان مى‏دادند. او سختى‏ها و تازیانه‏ها را به جان خود مى‏خرید و نمى‏گذاشت بر بازوى کودکان اصابت کند(16)».

دفاع از حریم ولایت‏
حضرت زینب‏علیها السلام حرکت و هدایت انسان‏ها را بدون امام‏علیه السلام، سکون و هلاکت مى‏دانست و زمام‏دارى زیان‏آلود نااهلان را باعث دورماندن توده‏ها از صراط مستقیم مى‏دید. بدین علت، دفاع و حمایت از مقام امامت و ولایت را سرلوحه مسوؤلیت‏هاى خویش قرار داده بود و با تمام توان، بعد از حادثه عاشورا به ارائه رهنمودهاى شایسته و مبارزه با زرمداران و زورمحوران در قالب خطابه مى‏پرداخت. وى چون دست‏پرورده زهراى اطهرعلیها السلام بود، درس ولایت‏مدارى را از مادر فراگرفته بود. از یک سو در جهت معرفى و شناساندن ولایت، از طریق نفى اتّهامات و یادآورى حقوق فراموش شده اهل بیت تلاش کرد و از سوى دیگر سر تا پا تسلیم امامت بود؛ چه در دوران امامت امام حسین‏علیه السلام و چه در دوران امام سجادعلیه السلام که حتى در چند مورد از جان امام سجادعلیه السلام دفاع کرد و تا پاى جان از او حمایت نمود.

کرامت
هر چند هزاران کرامت از این بانوى بزرگوار سر زده است، اما فقط نمونه‏اى را نقل مى‏کنیم. مرحوم ثقةالاسلام نورى از سید محمدباقر سلطان‏آبادى نقل مى‏کند:
«به چشم‏درد شدیدى در چشم چپ مبتلا شدم. هرچه درمان کردم فایده‏اى نکرد و برعکس مریضى‏ام شدیدتر شد. بعضى از دکترها مى‏گفتند قابل علاج نیست. برخى هم قول شش ماه بعد مى‏دادند و من هر روز از روز قبل نالان‏تر مى‏شدم تا این‏که سیاهى چشمم گرفته شد و دیگر نمى‏توانستم بخوابم. در آن موقع یکى از دوستانم براى خداحافظى به دیدنم آمد. او مى‏خواست به کربلا برود. من هم با او همراه شدم. در منزل اول دردچشم شدیدتر شد و همه مرا شماتت مى‏کردند مگر یک نفر. بالاخره به منزل دوم رسیدیم، درد شدیدتر از قبل شد و ورم چشمم افزون‏تر؛ تا اینکه نزدیک سحر آرام شد.
در عالم رؤیا عقیله بنى هاشم، زینب کبرى‏3، را دیدم که گوشه مقنعه‏اش را به چشمم مى‏کشید. از خواب بیدار شدم و چشمم خوب شد. دوستانم باور نمى‏کردند، سوار شدیم در بین راه درد و ناراحتى احساس نمى‏کردم. من که همیشه ناراحت و عاجز بودم، پیش خود گفتم: کاش بسته روى چشمم را باز مى‏کردم. تا باز کردم، دیدم همه‏چیز را مى‏بینم. صدا زدم که رفقا بیایید. همه آمدند و گفتند: کدام چشمت درد مى‏کرد؟ گفتم: چشم چپم بود. هرچه نگاه کردند تفاوتى بین چشم چپ و راستم ندیدند(17)».


پی نوشتها:
1) کهف، 65.
2) سفینة البحار، ج 1، ص 558.
3) ریاحین الشریعة، ج 3، ص 57.
4) زندگى زینب‏علیها السلام، رسولى محلاتى، ص 10.
5) زینب قهرمان‏علیها السلام، احمد صادقى اردستانى، ص 103.
6) ماهنامه مبلّغان، شماره 31، جمادى‏الاولى 1423، ص 21.
7) زنان دانشمند و راوى حدیث، صادقى اردستانى، ص 278.
8) تاریخ طبرى، ج 6، ص 238.
9) ریاحین الشریعة، ج 3، ص 62.
10) همان، ص 62.
11) ماهنامه مبلّغان، شماره 31، ص 18.
12) بحارالانوار، ج 45، ص 134.
13) مجله پیام زن، شماره 128، ص 19.
14) ریاحین الشریهة، ج 3، ص 41.
15) بحارالانوار، ج 45، ص 116.
16) ماهنامه مبلّغان، شماره 33، رجب 1423، ص 43.
17) زندگانى زینب کبرى‏علیها السلام، شهید دستغیب، ص 19 به نقل از ماهنامه مبلّغان، پیش شماره 7، ص 15 - 14.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۲ ، ۱۸:۴۹
محسن حسینی


در کتاب شریف نهج البلاغه برخى اخبار غیبى وجود دارد که در زیر از نظرتان مىگذرانیم:


1- شهر بصره غرق مى‏شود.

پس از اینکه جنگ جمل به پایان رسید و بصره فتح شد على (ع) خطبه‏اى ایراد کرد که بخشى از آن، از خبرهاى غیبى آن حضرت به شمار مى‏آید.
فرمود: وایم الله لتغرقن بلدتکم کانى بمسجد کم کجؤجؤ سفینة...
به خدا سوگند شهر شما غرق مى‏شود و مسجد شما بسان سینه کشتى (که بدنه آن در آب فرو مى‏رود و تنها سینه‏اش روى آب ظاهر است) دیده مى‏شود خداوند از بالا و پایین به این شهر عذاب خواهد فرستاد. 1
ابن ابى الحدید در شرح این کلام مى‏نویسد:
بصره تاکنون دوباره در آب غرق شده است یک بار در زمان «القادر الله» و بار دیگر در زمان «القائم بامرالله» طغیان آب‏هاى خلیج فارسى این شهر را در آب فرو برد و از آن همه ساختمان تنها قسمتى از مسجد جامع همان طور که على (ع) خبر داده بود در میان آب دیده مى‏شد و در این دو حادثه تمام خانه‏ها خراب شد و جمیعت زیادى غرق شدند. 2


2- معاویه بر سرزمین عراق مسلط مى‏گردد.

امیر مؤمنان (ع) خبر مى‏دهد که او پیش از معاویه از دنیا مى‏رود و معاویه پس از او بر عراق مسلط مى‏گردد و سپس مى‏افزاید:
«انه سیامرکم بسبى و البرائة منى...» .
«از شما مى‏خواهد که به من ناسزا گویید و از من بیزارى جویید...»3
همانطور که على (ع) خبر داده بود، معاویه پس از آنحضرت بر عراق مسلط شد و از مردم خواست که به آن حضرت ناسزا بگویند وازاو بیزارى جویند و داستان اسف‏انگیز ناسزا گویى به على (ع) حتى در خطبه‏هاى نماز جمعه که از زمان معاویه به دستور او مرسوم شده بود در تواریخ ثبت و ضبط است. 4
 

3- از آنها ده نفر جان به سلامت نمى‏برند و از شما هم ده نفر کشته نمى‏شوند.

در نبردى که میان امام (ع) و خوارج در کنار نهروان رخ داد امام پس از اتمام حجت، و بازگشت گروهى از آنان به صفوف امام، روبه یاران خود کرد و فرمود:
«مصارعهم دون النطفة والله لایفلت منهم عشرة ولایهلک منکم عشرة» .5
«قتلگاه آنان کنار آب نهروان است بخدا سوگند، از گروه آنان ده نفر جان به سلامت نمى‏برند و از شما هم ده تن کشته نمى‏شود».
ابن ابى الحدید مى‏گوید این خبر غیبى یکى از معجزات على (ع) است که نقل آن نزدیک به تواتر رسیده است و در نبردى که میان امام و خوارج نهروان رخ داد همه شاهد بودند که نه نفر از خوارج جان به سلامت بردند و از میان یاران على (ع) فقط هشت تن به شهادت رسیدند. 6
 

4- مروان بن حکم حکومت بسیار کوتاهى خواهد داشت .

مروان بن حکم در جنگ جمل اسیر شد و امام حسن و امام حسین از پدر عفو او را خواستند حضرت او را آزاد کرده، و سپس فرمود:
«اما ان له امرة کلعقة الکلب انفه و هو ابوالاکبش الاربعة و ستلقى الامة منه و من ولده یوماً احمر».7
«آگاه باشید براى این مروان فرمانروائى کوتاهى است بسان لیسیدن سگ بینى خود را (این تعبیر کنایه از کوتاهى مدت فرمانروائى است) او پدرچهار رئیس است و امت اسلامى از فرمانروائى او و فرزندانش روز خونینى خواهند دید».
همانطور که آن حضرت خبر داده بود مروان به حکومت رسید اما حکومت او بیش از نه ماه طول نکشید و چهار فرزندش که یکى از آنها عبدالملک و سه تاى دیگر عبارتنداز: عبدالعزیز، بشر و محمد به ریاست رسیدند عبدالملک، خلیفه شد و آن سه والى مصر و عراق و جزیره شدند.
و امت اسلامى از مروان و فرزندانش روزهاى خونینى دیدند که روشن‏ترین گواه آن، ظلم و ستم و خونریزى‏هایى است که به دست حجاج بن یوسف خونخوار که از طرف عبدالملک مروان، والى و استاندار عراق بود انجام شد. 8
 

5- جوان ثقفى بر شما مسلط مى‏شود و هستى شما را غارت مى‏کند.

«اما و الله لیسلطن علیکم غلام ثقیف الذیال المیال یا کل خضرتکم و یذیب شحمتکم...» 9
«آگاه باشید به خدا سوگند جوانى متکبر و ستمگر از طائفه ثقیف بر شما مسلط مى‏شود که سبزه شما را مى‏خورد و پیه شما را آب مى‏کند کنایه از اینکه به جان و مال شما رحم نمى‏کند و همه را از آن خود مى‏داند».
این جوان ثقبفى همان حجاج بن یوسف ثقفى خونخوار و ستمگر معروف بود که در ایام حکومت خود به جان و مال مردم افتاد و هزاران نفر را به قتل رسانید. 10
 

6- برنامه مهدى موعود (عج) پیروى از قرآن و هدایت است

«یعطف الهوى على الهدى اذا عطفوا الهدى على الهوى و یعطف الرأى على القرآن اذا عطفوا القرآن على الرأى» 11
«هنگامى که مردم هدایت را پیرو هواهاى نفسانى خود قرار دهند مهدى موعود (ع) مى‏آید و هواهاى نفسانى را مغلوب هدایت مى‏نماید و نیز هنگامى که مردم قرآن را برآراء و نظریات و تمایلات شخصى خود تطبیق نمودند آن حضرت آراء و نظریات را تابع قرآن قرار مى‏دهد برنامه آن حضرت حکومت قرآن و هدایت است» 12
 

7- اگر بخواهیم از همه خصوصیات شما خبر دهم مى‏توانم.

والله لوشئت ان اخبرکل رجل منکم بمخرجه و مولجه و جمیع شأنه لفعلت ولکن اخاف ان تکفروا فى برسول الله صلى الله علیه و آله...» 13
«به خدا سوگند اگر بخواهم مى‏توانم از همه خصوصیات هر کدام شما که از کجا و چگونه و به چه هدف آمدى و چه تصمیم دارید و خصوصیات دیگر خبر دهم. اما مى‏ترسم درباره من غلو کنید و مرا از رسول خدا (ص) بالاتر بدانید و یا به خدائى من معتقد شوید و این عقیده موجب کفر شما شود».
ابن ابى الحدید در ذیل این کلام، مى‏نویسد: این گفتار على (ع) مانند گفتار حضرت مسیح (ع) است که مى‏گفت: از معجزه‏هاى من این است که:
«و أُنبتکُم بما تاکلون و ما تدّخَرون فى بیوتکم».14
«شما را از غذائى که در خانه مى‏خورید و از آنچه ذخیره مى‏کنید خبر مى‏دهم. 15
 

8- زمانى بیاید که ازاسلام فقط نام آن باقى ماند

«یأتى على الناس زمان لایبقى فیهم من القرآن الارسمه و من الاسلام الااسمه مساجدهم یومئذ عامرة من البناء خراب من الهدى...»16
«روزگارى بیابد که در میان مردم از قرآن جز خواندن و قرائت و از اسلام جز نامى باقى نماند، در آن زمان مساجد از حیث بنا و ساختمان معمور و آباد است اما از جهت هدایت و معنویت خراب است (مسلمانان به اسم اسلام و قرآن اکتفا مى‏کنند و رفتن به مساجد هم جنبه تشریفات به خود مى‏گیرد در صورتیکه اسلام و قرآن باید در متن زندگى آنان حام باشد)».
 

9- خوارج پس از من با خوارى و ذلت زندگى خواهند کرد.

«اما انکم ستلقون بعدى ذلا شاملا وسیفاً قاطعاً واثرة یتخذها الظالمون فیکم سنة».17
«آگاه باشید پس از من با ذلت همه جانبه و شمشیر برنده و استبداد روبرو مى‏گردید اموال و حقوق شما را ستمگران مى‏گیرند و این کار درباره شما براى همیشه معمول و رسم مى‏گردد».
همانطور که امیرمؤمنان (ع) خبر داد خوارج پیوسته از طرف حکومت‏ها، مورد تعقیب قرار گرفته اموال آنان پیوسته از طرف ستمگران تصاحب مى‏شد. 18
 

10- از هر چه سؤال کنید خبر مى‏دهم.

«فاسألونى قبل ان تفقدونى، فوالذى نفسى بیده لا تسألونى عن شى‏ء فیما بینکم و بین الساعة... الا انباتکم...» 19
در این خطبه امیر مؤمنان حدود آگاهى خویش از غیب را بیان مى‏کند و مى‏فرماید:
«از هر چه که تا قیامت پیش مى‏آید سؤال کنید جواب خواهم داد و از هر نبرد و جنگى که پیش مى‏آید و خصوصیات آن، تعداد افرادى که کشته مى‏شوند یا مى‏میرند و اینکه در کجا کشته مى‏شوند و کجا به خاک سپرده مى‏شوند از همه این‏ها آگاهى دارم».20
این بود ده مورد از خبرهاى غیبى امیر مؤمنان (ع) که در نهج‏البلاغه آمده است .
البته خبرهاى غیبى آن حضرت که در نهج‏البلاغه و سایر کتابهاى تاریخ و حدیث یاد شده فراوان است و یکى از دانشمندان معاصر هفتاده و پنج مورد از آنها را در کتابى گردآورده و بنام اخبار غیبى امیرمؤمنان (ع) منتشر ساخته است ولى ما به جهت رعایت اختصار به همین اندازه اکتفا مى‏کنیم .
 

پى نوشتها:

1- نهج البلاغه، خطبه 13.

2- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 1، ص 253 چاپ بیست جلدى.

3- نهج‏البلاغه، خطبه 57.

4- به شرح نهج‏البلاغه، ج 4 ص 55 - 128 مراجعه شود.

5- نهج‏البلاغه، خطبه 58.

6- به شرح نهج‏البلاغه، ج 5، ص 3 - 13 مراجعه شود.

7- نهج‏البلاغه، خطبه 72.

8- به شرح نهج‏البلاغه، ج 6، ص 146 - 148 مراجعه شود.

9- نهج البلاغه ،خطبه 115.

10- شرح نهج ‏البلاغه، ج 7، ص 276 - 281.

11- نهج ‏البلاغه خطبه 138.

12- به شرح نهج‏البلاغه، ج 9، ص 138 مراجعه شود.

13- نهج البلاغه، خطبه 176.

14- سوره آل عمران، آیه 49.

15- شرح نهج ‏البلاغه، ج 10، ص 10 - 15.

16- نهج‏البلاغه، کلمات قصار شماره 369.

17- نهج البلاغه، خطبه 57.

18- شرح نهج ‏البلاغه، ذیل همان خطبه.

19- نهج البلاغه، خطبه 89.

20- به شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 57 مراجعه شود.



تفسیر منشور جاوید، آیت الله سبحانى، ج 8، ص 345 - 351.
 


منبع: سایت تخصصی نهج البلاغه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۲ ، ۱۹:۱۴
محسن حسینی


ای مقتدای دوعالم برتو صد سلام
ای میر عرصه ایمان برتو صدسلام
ای آنکه خانه ی کعبه مکان تولدت
ای جان جان محمد برتو صد سلام
ای مفتخرشده عالم به یمن تولدت
ای برنبی و فاطمه وبرتو صدسلام
ای مرتضی ورضا برقضاء حق
ای افتخارخلقت انسان برتوصدسلام
ای باب شهر علم نبوت مقام تو
ای  نور وهستی ایمان برتوصدسلام
ای آن حقی که همیشه توبرحقی
ای آیه آیه ی ایمان،برتو صد سلام
ای تکسوار عرصه ی ملک سخن علی
ای هرکلام توگوهر،برتوصد سلام
ای قاسم بهشت وجهنم به روز حشر
ای شیر بیشه ی ایمان برتوصد سلام
ای معدن کرم وحلم وعلم و عدل
ای جاودانه نام بلندت برتوصد سلام
ای ازسرشت پاک توخلقت سرشته شد
ای برترین امامان برتو صد سلام
ای درنماز توجاری خلوص بندگی
ای کشتی نجات عالمیان برتوصد سلام


تعجیل امرفرج صلواة
شعر:محسن حسینی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۲ ، ۱۹:۰۶
محسن حسینی