وبسایت فرهنگی مذهبی ابن تیهان

اللهم عجل لولیک الفرج والعافیةوالنصر:آمین

وبسایت فرهنگی مذهبی ابن تیهان

اللهم عجل لولیک الفرج والعافیةوالنصر:آمین

تعجیل امر فرج مولا امام عصر(عج) صلوات

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

در کتاب شریف نهج البلاغه که حاوى سخنان نغز و حکیمانه حضرت على علیه‏السلام مى‏باشد، مساله ایمان از جایگاه و اهمیت ویژه‏اى برخوردار است و به جهات گوناگون آن پرداخته شده است که در این نوشتار به نمونه‏هایى از آن اشاره مى‏شود:

الف) فضیلت ایمان

«همانا بهترین چیز که نزدیکى خواهان به خدا سبحان بدان توسل مى‏جویند ایمان به خدا و پیامبر ... است‏» (1)

ب) اقسام ایمان

«برخى ایمان در دلها برقرار است، و برخى دیگر میان دلها و سینه‏ها عاریت و ناپایدار» (2)

ج) پایه‏هاى ایمان

«ایمان بر چهار پایه استوار است‏بر شکیبائى، و یقین، و عدالت و جهاد. شکیبائى و صبر را چهار شاخه است: آرزومند بودن، ترسیدن، و پارسائى و چشم امید داشتن. پس آن که مشتاق و آرزومند بهشت‏بود شهوتها را از دل زدود، و آن که از دوزخ ترسید، از آنچه حرام است دورى گزید، و آن که خواهان دنیا نبود و پارسائى داشت مصیبتها بروى آسان نمود، و آن که مرگ را چشم داشت، در کارهاى نیک پاى پیش گذاشت.

و یقین بر چهار شعبه است: بر بینائى زیرکانه، و دریافت عالمانه و پند گرفتن از گذشت زمان و رفتن به روش پیشینیان. پس آن که زیرکانه دید حکمت‏بروى آشکار گردید، و آن را که حکمت آشکار گردید عبرت آموخت، و آن که عبرت آموخت چنان است که پشینیان زندگى را در نوردید.

و عدل بر چهار شعبه است: بر فهمى ژرف نگرنده، و دانشى پى به حقیقت‏برنده و نیکو داورى فرمودن، و در بردبارى استوار بودن. پس آن که فهمید به ژرفاى دانش رسید و آنکه به ژرفاى دانش رسید از آبشخور شریعت‏سیراب گردید و آن که بردبار بود، تقصیر نکرد و میان مردم با نیکنامى زندگى نمود.

و جهاد بر چهار شعبه است: به نیک وادار نمودن و از کار زشت منع فرمودن و پایدارى در پیکار با دشمنان، و دشمنى با فاسقان. پس آنکه به کار نیک واداشت، پشت مومنان را استوار داشت، و آن که از کار زشت منع فرمود بینى منافقان را به خاک سود؛ و آن که در پیکار با دشمنان پایدار بود، حقى را که برگردن دارد ادا نمود؛ و آن که با فاسقان دشمن بود و براى خدا به خشم آید، خدا به خاطر او خشم آورد و روز رستاخیز وى را خشنود نماید» (3)

و در جاى دیگر درباره حقیقت ایمان فرمودند

«ایمان، شناختن به دل، و اقرار به زبان و فرمان بردن با اندامها است‏» (4)

د) نشانه‏هاى ایمان

1 - «ایمان بنده راست نباشد، جز آنگاه که اعتماد او بدانچه در دست‏خداست‏بیش از اعتماد وى بدانچه در دست‏خود اوست‏بود.» (5)

2 - کلمه 333 کلمات قصار ص 420 نهج البلاغه:

(در صفت مؤمن فرمود:) شادمانى مؤمن در رخسار اوست و اندوه وى در دلش. سینه او هر چه فراختر است و نفس وى هر چه خوارتر. برترى جستن را خوش نمى‏دارد، و شنواندن نیکى خود را به دیگران دشمن مى‏شمارد. اندوهش دراز است، همتش فراز. خاموشى‏اش بسیارست، اوقاتش گرفتار؛ سپاسگزار است، شکیبایى پیشه است، فرو رفته در اندیشه است، نیاز خود به کس نگوید، خوى آرام دارد، راه نرمى پوید. نفس او سخت‏تر از سنگ خارا - در راه دیندارى - و او خوارتر از بنده - در فروتنى و بى‏آزارى -.

و نیز فرمود: «ایمان آن است که راستى را برگزینى که به زیان تو بود بر دروغى که تو را سود دهد، و گفتارت برکردارت نیفزاید و چون از دیگرى سخن گویى ترس از خدا در دست آید» (6)

ه) آفات ایمان

1 - همنشینى با اهل هوى و هوس

2 - دروغ گفتن

3 - حسد ورزیدن

«همنشینى پیروان هوا فراموش کردن ایمان و جاى حاضر شدن شیطان است. از دروغ دورى گزینید که از ایمان به دور است ... بر هم حسد مبرید که حسد ایمان را مى‏خورد چنانکه آتش هیزم را» (7)

و) عوامل تقویت ایمان

1 - اعمال صالح

«ایمان را بر کرده‏هاى نیک دلیل توان ساخت، و از کردار نیک ایمان را توان شناخت‏» (8)

2 - سلامت قلب

«ایمان بنده‏اى استوار نگردد تا دل او استوار نشود و دل او استوار نشود تا زبان او استوار نگردد» (9)

3 - صبر

«صبر و شکیبائى نسبت‏به ایمان مثل سر است نسبت‏به تن، همانطور که تنى سر ندارد فایده‏اى ندارد، ایمانى هم که صبر و شکیبائى در او نباشد فائده‏اى ندارد» (10)

4 - حیاء

«هیچ ایمانى مثل حیاء نیست‏» (11)

ز) نتائج ایمان

1 - شهود حق

«دیده‏ها او را آشکارا نتوان دید، اما دلها با ایمان درست‏بدو خواهد رسید» (12)

2 - توان فهم معارف عالى

«دانستن امر ما (ولایت) کارى سخت است و تحمل آن دشوار کسى آن را تحمل نکند جز انسان با ایمانى که خداوند قلب او رابراى ایمان آزموده باشد» (13)

پى‏نوشت‏ها:

(1)نهج البلاغه، خطبه 110

(2)همان خطبه 189

(3)همان، کلمات قصار، 31

(4)همان، 227

(5)همان 310

(6)همان، 458

(7)همان، خطبه، 86

(8)نهج البلاغه، خطبه، 156

(9)همان، 176

(10)همان، کلمات قصار، 82

(11)همان، 113

(12) همان، خطبه، 179

(13)همان، خطبه 189

نهج البلاغه

دکتر سید جعفر شهیدى

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۲ ، ۱۹:۲۹
محسن حسینی

تقوا از رایجترین کلمات نهج البلاغه است.در کمتر کتابى مانند نهج البلاغه بر عنصر تقوا تکیه شده است،و در نهج البلاغه به کمتر معنى و مفهومى به اندازه تقوا عنایت شده است .تقوا چیست؟

معمولا چنین فرض مى‏شود که تقوا یعنى«پرهیزکارى»و به عبارت دیگر تقوا یعنى یک روش عملى منفى،هر چه اجتنابکارى و پرهیزکارى و کناره‏گیرى بیشتر باشد تقوا کاملتر است.

طبق این تفسیر اولا تقوا مفهومى است که از مرحله عمل انتزاع مى‏شود،ثانیا روشى است منفى،ثالثا هر اندازه جنبه منفى شدیدتر باشد تقوا کاملتر است.

به همین جهت متظاهران به تقوا براى اینکه کوچکترین خدشه‏اى بر تقواى آنها وارد نیاید از سیاه و سفید،تر و خشک،گرم و سرد اجتناب مى‏کنند و از هر نوع مداخله‏اى در هر نوع کارى پرهیز مى‏نمایند.

شک نیست که اصل پرهیز و اجتناب یکى از اصول زندگى سالم بشر است.در زندگى سالم،نفى و اثبات،سلب و ایجاب،ترک و فعل،اعراض و توجه توأم است.با نفى و سلب است که مى‏توان به اثبات و ایجاب رسید،و با ترک و اعراض مى‏توان به فعل و توجه تحقق بخشید.

کلمه توحید یعنى کلمه«لا اله الا الله»مجموعا نفیى است و اثباتى،بدون نفى ما سوا دم از توحید زدن ناممکن است.این است که عصیان و تسلیم،کفر و ایمان قرین یکدیگرند،یعنى هر تسلیمى متضمن عصیانى و هر ایمانى مشتمل بر کفرى و هر ایجاب و اثبات مستلزم سلب و نفیى است: فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله فقد استمسک بالعروة الوثقى (1) .

اما اولا پرهیزها و نفیها و سلبها و عصیانها و کفرها در حدود«تضاد»هاست.پرهیز از ضدى براى عبور به ضد دیگر است،بریدن از یکى مقدمه پیوند با دیگرى است.

از این رو پرهیزهاى سالم و مفید،هم جهت و هدف دارد و هم محدود است به حدود معین.پس یک روش عملى کورکورانه که نه جهت و هدفى دارد و نه محدود به حدى است،قابل دفاع و تقدیس نیست.

ثانیا مفهوم تقوا در نهج البلاغه مرادف با مفهوم پرهیز حتى به مفهوم منطقى آن نیست.تقوا در نهج البلاغه نیرویى است روحانى که بر اثر تمرینهاى زیاد پدید مى‏آید و پرهیزهاى معقول و منطقى از یک طرف سبب و مقدمه پدید آمدن این حالت روحانى است و از طرف دیگر معلول و نتیجه آن است و از لوازم آن به شمار مى‏رود.

این حالت،روح را نیرومند و شاداب مى‏کند و به آن مصونیت مى‏دهد.انسانى که از این نیرو بى‏بهره باشد،اگر بخواهد خود را از گناهان مصون و محفوظ بدارد چاره‏اى ندارد جز اینکه خود را از موجبات گناه دور نگه دارد،و چون همواره موجبات گناه در محیط اجتماعى وجود دارد ناچار است از محیط کنار بکشد و انزوا و گوشه‏گیرى اختیار کند.

مطابق این منطق یا باید متقى و پرهیزکار بود و از محیط کناره‏گیرى کرد و یا باید وارد محیط شد و تقوا را بوسید و کنارى گذاشت.طبق این منطق هر چه افراد اجتنابکارتر و منزوى‏تر شوند جلوه تقوایى بیشترى در نظر مردم عوام پیدا مى‏کنند.

اما اگر نیروى روحانى تقوا در روح فردى پیدا شد،ضرورتى ندارد که محیط را رها کند،بدون رها کردن محیط،خود را پاک و منزه نگه مى‏دارد.

دسته اول مانند کسانى هستند که براى پرهیز از آلودگى به یک بیمارى مسرى،به دامنه کوهى پناه مى‏برند و دسته دوم مانند کسانى هستند که با تزریق نوعى واکسن،در خود مصونیت به وجود مى‏آورند و نه تنها ضرورتى نمى‏بینند که از شهر خارج و از تماس با مردم پرهیز کنند،بلکه به کمک بیماران مى‏شتابند و آنان را نجات مى‏دهند.آنچه سعدى در گلستان آورده نمونه دسته اول است:

بدیدم عابدى در کوهسارى‏ 
قناعت کرده از دنیا به غارى‏ 
چرا گفتم به شهر اندر نیایى‏ 
که بارى بند از دل برگشایى؟ 
بگفت آنجا پریرویان نغزند 
چو گل بسیار شد پیلان بلغزند

نهج البلاغه تقوا را به عنوان یک نیروى معنوى و روحى که بر اثر ممارست و تمرین پدید مى‏آید و به نوبه خود آثار و لوازم و نتایجى دارد و از آن جمله پرهیز از گناه را سهل و آسان مى‏نماید،طرح و عنوان کرده است:

ذمتى بما اقول رهینة و انا به زعیم.ان من صرحت له العبر عما بین یدیه من المثلات حجزته التقوى عن تقحم الشبهات.

همانا درستى گفتار خویش را ضمانت مى‏کنم و عهده خود را در گرو گفتار خویش قرار مى‏دهم .اگر عبرتهاى گذشته براى یک شخص آینه قرار گیرد،تقوا جلو او را از فرو رفتن در کارهاى شبهه‏ناک مى‏گیرد. تا آنجا که مى‏فرماید:

الا و ان الخطایا خیل شمس حمل علیها اهلها و خلعت لجمها فتقحمت بهم فى النار.الا و ان التقوى مطایا ذلل حمل علیها اهلها و اعطوا ازمتها فاوردتهم الجنة (2) .

همانا خطاها و گناهان و زمام را در اختیار هواى نفس‏[قرار]دادن،مانند اسبهاى سرکش و چموشى است که لجام از سر آنها بیرون آورده شده و اختیار از کف سوار بیرون رفته باشد و عاقبت اسبها سوارهاى خود را در آتش افکنند.و مثل تقوا مثل مرکبهاى رهوار و مطیع و رام است که مهارشان در دست سوار است و آن مرکبها با آرامش سوارهاى خود را به سوى بهشت مى‏برند.

در این خطبه تقوا به عنوان یک حالت روحى و معنوى که اثرش ضبط و مالکیت نفس است ذکر شده است.این خطبه مى‏گوید لازمه بى‏تقوایى و مطیع هواى نفس بودن،ضعف و زبونى و بى‏شخصیت بودن در برابر محرکات شهوانى و هواهاى نفسانى است.انسان در آن حالت مانند سوار زبونى است که از خود اراده و اختیارى ندارد و این مرکب است که به هر جا که دلخواهش هست مى‏رود .لازمه تقوا قدرت اراده و شخصیت معنوى داشتن و مالک حوزه وجود خود بودن است،مانند سوار ماهرى که بر اسب تربیت شده‏اى سوار است و با قدرت و تسلط کامل آن اسب را در جهتى که خود انتخاب کرده مى‏راند و اسب در کمال سهولت اطاعت مى‏کند.

ان تقوى الله حمت اولیاء الله محارمه و الزمت قلوبهم مخافته حتى اسهرت لیالیهم و اظمأت هواجرهم (3) .

تقواى الهى اولیاى خدا را در حمایت خود قرار داده،آنان را از تجاوز به حریم منهیات الهى باز داشته است و ترس از خدا را ملازم دلهاى آنان قرار داده است،تا آنجا که شبهایشان را بى خواب(به سبب عبادت)و روزهایشان را بى آب(به سبب روزه)گردانیده است.

در اینجا على علیه السلام تصریح مى‏کند که تقوا چیزى است که پرهیز از محرمات الهى و همچنین ترس از خدا،از لوازم و آثار آن است.پس در این منطق تقوا نه عین پرهیز است و نه عین ترس از خدا،بلکه نیرویى است روحى و مقدس که این امور را به دنبال خود دارد.

فان التقوى فى الیوم الحرز و الجنة و فى غد الطریق الى الجنة (4) .

همانا تقوا در امروز دنیا براى انسان به منزله یک حصار و به منزله یک سپر است و در فرداى آخرت راه به سوى بهشت است.

در خطبه‏156 تقوا را به پناهگاهى بلند و مستحکم تشبیه فرموده که دشمن قادر نیست در آن نفوذ کند.

در همه اینها توجه امام معطوف است به جنبه روانى و معنوى تقوا و آثارى که بر روح مى‏گذارد،به طورى که احساس میل به پاکى و نیکوکارى و احساس تنفر از گناه و پلیدى در فرد به وجود مى‏آورد.

نمونه‏هاى دیگرى هم در این زمینه هست و شاید همین قدر کافى باشد و ذکر آنها ضرورتى نداشته باشد.

تقوا مصونیت است نه محدودیت

سخن در باره عناصر موعظه‏اى نهج البلاغه بود.از عنصر«تقوا»آغاز کردیم.دیدیم که از نظر نهج البلاغه تقوا نیرویى است روحى،نیرویى مقدس و متعالى که منشأ کششها و گریزهایى مى‏گردد،کشش به سوى ارزشهاى معنوى و فوق حیوانى،و گریز از پستیها و آلودگیهاى مادى.از نظر نهج البلاغه تقوا حالتى است که به روح انسان شخصیت و قدرت مى‏دهد و آدمى را مسلط به خویشتن و مالک«خود»مى‏نماید .

تقوا مصونیت است

در نهج البلاغه بر این معنى تأکید شده که تقوا حفاظ و پناهگاه است نه زنجیر و زندان و محدودیت.بسیارند کسانى که میان«مصونیت»و«محدودیت»فرق نمى‏نهند و با نام آزادى و رهایى از قید و بند،به خرابى حصار تقوا فتوا مى‏دهند.

قدر مشترک پناهگاه و زندان«مانعیت»است،اما پناهگاه مانع خطرهاست و زندان مانع بهره‏بردارى از موهبتها و استعدادها.این است که على علیه السلام مى‏فرماید:

اعلموا عباد الله ان التقوى دار حصن عزیز،و الفجور دار حصن ذلیل، لا یمنع اهله و لا یحرز من لجأ الیه.الا و بالتقوى تقطع حمة الخطایا (5) .

بندگان خدا!بدانید که تقوا حصار و بارویى بلند و غیر قابل تسلط است،و بى‏تقوایى و هرزگى حصار و بارویى پست است که مانع و حافظ ساکنان خود نیست و آن کس را که به آن پناه ببرد حفظ نمى‏کند.همانا با نیروى تقوا نیش گزنده خطاکاریها بریده مى‏شود.

على علیه السلام در این بیان عالى خود گناه و لغزش را که به جان آدمى آسیب مى‏زند،به گزنده‏اى از قبیل مار و عقرب تشبیه مى‏کند،مى‏فرماید نیروى تقوا نیش این گزندگان را قطع مى‏کند.

على علیه السلام در برخى از کلمات تصریح مى‏کند که تقوا مایه اصلى آزادیهاست،یعنى نه تنها خود قید و بند و مانع آزادى نیست،بلکه منبع و منشأ همه آزادیهاست.

در خطبه 221 مى‏فرماید:

فان تقوى الله مفتاح سداد و ذخیرة معاد و عتق من کل ملکة و نجاة من کل هلکة.

همانا تقوا کلید درستى و توشه قیامت و آزادى از هر بندگى و نجات از هر تباهى است.

مطلب روشن است،تقوا به انسان آزادى معنوى مى‏دهد،یعنى او را از اسارت و بندگى هوا و هوس آزاد مى‏کند،رشته آز و طمع و حسد و شهوت و خشم را از گردنش بر مى‏دارد و به این ترتیب ریشه رقیتها و بردگیهاى اجتماعى را از بین مى‏برد.مردمى که بنده و برده پول و مقام و راحت طلبى نباشند،هرگز زیر بار اسارتها و رقیتهاى اجتماعى نمى‏روند.

در نهج البلاغه درباره آثار تقوا زیاد بحث شده است و ما لزومى نمى‏بینیم در باره همه آنها بحث کنیم.منظور اصلى این است که مفهوم حقیقى تقوا در مکتب نهج البلاغه روشن شود تا معلوم گردد که اینهمه تأکید نهج البلاغه بر روى این کلمه براى چیست.

در میان آثار تقوا که بدان اشاره شده است،از همه مهمتر دو اثر است:یکى روشن‏بینى و بصیرت،و دیگر توانایى بر حل مشکلات و خروج از مضایق و شداید.و چون در جاى دیگر به تفصیل در این باره بحث کرده‏ایم (6) و بعلاوه از هدف این بحث که روشن کردن مفهوم حقیقى تقواست بیرون است،از بحث درباره آنها خوددارى مى‏کنیم.

ولى در پایان بحث«تقوا»دریغ است که از بیان اشارات لطیف نهج البلاغه در باره تعهد متقابل«انسان»و«تقوا»خوددارى کنیم.

تعهد متقابل

در نهج البلاغه با اینکه اصرار شده که تقوا نوعى ضامن و وثیقه است در برابر گناه و لغزش،به این نکته توجه داده مى‏شود که در عین حال انسان از حراست و نگهبانى تقوا نباید آنى غفلت ورزد.تقوا نگهبان انسان است و انسان نگهبان تقوا،و این دور محال نیست بلکه دور جایز است.

این نگهبانى متقابل از نوع نگهبانى انسان و جامه است که انسان نگهبان جامه از دزدیدن و پاره شدن است و جامه نگهبان انسان از سرما و گرماست،و چنانکه مى‏دانیم قرآن کریم از تقوا به«جامه»تعبیر کرده است:«و لباس التقوى ذلک خیر» (7) .

على علیه السلام در باره نگهبانى متقابل انسان و تقوا مى‏فرماید:

ایقظوا بها نومکم و اقطعوا بها یومکم و اشعروها قلوبکم و ارحضوا بها ذنوبکم...الا فصونوها و تصونوا بها (8) .

خواب خویش را به وسیله تقوا تبدیل به بیدارى کنید و وقت خود را با آن به پایان رسانید و احساس آن را در دل خود زنده نمایید و گناهان خود را با آن بشویید...همانا تقوا را صیانت کنید و خود را در صیانت تقوا قرار دهید.

و هم مى‏فرماید:

اوصیکم عباد الله بتقوى الله فانها حق الله علیکم و الموجبة على الله حقکم و ان تستعینوا علیها بالله و تستعینوا بها على الله (9) .

بندگان خدا!شما را سفارش مى‏کنم به تقوا.همانا تقوا حق الهى است بر عهده شما و پدید آورنده حقى است از شما بر خداوند.سفارش مى‏کنم که با مدد از خدا به تقوا نائل گردید و با مدد تقوا به خدا برسید.

پى‏نوشتها:

1ـ بقره/ .256

2ـ نهج البلاغه،خطبه‏ .16

3ـ نهج البلاغه،خطبه‏ .113

4ـ نهج البلاغه،خطبه‏ .233

5ـ نهج البلاغه،خطبه‏ .157

6ـ رجوع شود به کتاب گفتار ماه،جلد اول،سخنرانى دوم،[یا به کتاب ده گفتار.]

7ـاعراف/ .26

8ـ خطبه‏ .233

9ـ همان.

مجموعه آثار جلد 16 صفحه 502

استاد شهید مرتضى مطهرى

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۲ ، ۱۹:۲۷
محسن حسینی


1ـ ابن شهرآشوب گوید: وقتى امیر مؤمنان(ع) بر عمرو بن عبدود دست یافت او را ضربت نزد و نکشت، او به على(ع) دشنام داد و حذیفه پاسخش داد، پیامبر(ص) فرمود: اى حذیفه ساکت باش، خود على سبب درنگش را خواهد گفت. آنگاه على(ع) عمرو را از پاى در آورد. چون به حضور رسول خدا(ص) رسید پیامبر سبب را پرسید، على(ع) عرضه داشت: او به مادرم دشنام داد و آب دهان به صورتم افکند، من ترسیدم که براى تشفى خاطرم گردن او را بزنم، از این رو او را رها کردم، چون خشمم فرو نشست او را براى خدا کشتم. (1)

2ـ علامه مجلسى(ره) گوید: صبحگاهى رسول خدا(ص) به مسجد آمد و مسجد از جمعیت پر بود، پیامبر فرمود: امروز کدامین شما براى رضاى خدا از مال خود انفاق کرده است؟ همه ساکت ماندند، على(ع) گفت: من از خانه بیرون آمدم و دینارى داشتم که مى‏خواستم با آن مقدارى آرد بخرم، مقداد بن اسود را دیدم و چون اثر گرسنگى را در چهره او مشاهده کردم دینار خود را به او دادم. رسول خدا(ص) فرمود: (رحمت خدا بر تو) واجب شد.

مرد دیگرى برخاست و گفت: من امروز بیش از على انفاق کرده‏ام، مخارج سفر مرد و زنى را که قصد سفر داشتند و خرجى نداشتند هزار درهم پرداختم. پیامبر(ص) ساکت ماند. حاضران گفتند : اى رسول خدا، چرا به على فرمود: «رحمت خدا بر تو واجب شد» و به این مرد با آنکه بیشتر صدقه داده بود نفرمودى؟ رسول خدا(ص) فرمود: مگر ندیده‏اید که گاه پادشاهى خادم خود را که هدیه ناچیزى برایش آورده مقام و موقعیتى نیکو مى‏بخشد و از سوى خادم دیگرش هدیه بزرگى آورده مى‏شود ولى آن را پس مى‏دهد و فرستنده را به چیزى نمى‏گیرد؟ گفتند: چرا، فرمود : در این مورد هم چنین است، رفیق شما على دینارى را در حال طاعت و انقیاد خدا و رفع نیاز فقیرى مؤمن بخشید ولى آن رفیق دیگرتان آنچه داد همه را براى معاندت و دشمنى با برادر رسول خدا داد و مى‏خواست بر على بن ابیطالب برترى جوید، خداوند هم عمل او را تباه ساخت و آن را وبال گردن او گردانید. آگاه باشید که اگر با این نیت از فرش تا عرش را سیم و زر به صدقه مى‏داد جز دورى از رحمت خدا و نزدیکى به خشم خدا و در آمدن در قهر الهى براى خود نمى‏افزود. (2)

3ـ على(ع) فرمود: گروهى خدا را از روى رغبت پرستیدند و این عبادت تاجران است. گروهى خدا را از روى ترس و بیم پرستیدند و این عبادت بردگان است، و گروهى خدا را از روى شکر و سپاسگزارى پرستیدند و این عبادت آزادگان است. (3)

4ـ و فرمود: خدایا، من تور را از بیم عذاب و طمع در ثوابت نپرستیدم، بلکه تو را شایسته بندگى دیدم و پرستیدم. (4)

5ـ و فرمود: دنیا همه‏اش نادانى است جز مکانهاى علم، و علم همه‏اش حجت است جز آنچه بدان عمل شود، و علم همه‏اش ریا و خود نمایى است جز آنچه خالص (براى خدا) باشد، و اخلاص هم در راه خطر است تا بنده بنگرد که عاقبتش چه مى‏شود. (5)

عمل اگر براى غیر خدا باشد وزر و وبال صاحب آن است و اگر انفاق به نیت فخر و مباهات باشد نصیب سگان و عقابان است. در این زمینه حکایت لطیفى را که دمیرى در کتاب «حیاة الحیوان» آورده بنگرید:

امام علامه ابو الفرج اصفهانى و دیگران حکایت کرده‏اند که: فرزدق شاعر مشهور به نام همام بن غالب، پدرش غالب رئیس قوم خود بود، زمانى مردم کوفه را قحطى و گرسنگى سختى رسید، غالب پدر فرزدق مذکور شترى را براى خانواده خود کشت و غذایى از آن تهیه کرد و چند کاسه آبگوشت براى قومى از بنى‏تمیم فرستاد و کاسه‏اى هم براى سحیم بن وثیل ریاحى که رئیس قوم خود بود فرستاد. سحیم کسى است که در شعر خود گفته بود:« من مردى شناخت شده و خوشنام و با تجربه و کاردانم، هرگاه عمامه بر سر نهم مرا خواهید شناخت» و حجاج هنگامى که براى امارت کوفه وارد کوفه شد در خطبه خود به این شعر تمثل جست.

وقتى ظرف غذا به سحیم رسید آن را واژگون ساخت و آورنده را کتک زد و گفت: مگر من نیازمند غداى غالب هستم؟ اگر او یک شتر کشته من هم شترى مى‏کشم. میان آنان مسابقه شتر کشى راه افتاد، سحیم یک شتر براى خانواده خود کشت و صبح روز بعد غالب دو شتر کشت، باز سحیم دو شتر کشت و غالب در روز سوم سه شتر کشت، باز سحیم سه شتر کشت و غالب در روز چهارم صد شتر کشت. سحیم چون آن اندازه شتر نداشت دیگر شترى نکشت امام آن را به دل گرفت.

چون روزهاى قحطى سپرى شد و مردم وارد کوفه شدند، بنى ریاح به سحیم گفتند: ننگ روزگار را متوجه ما ساختى، چرا به اندازه غالب شتر نکشتى و ما آمادگى داشتیم که به جاى هر شترى دو شتر به تو بدهیم؟! سحیم چنین عذر آورد که شترانش در دسترس نبودند، آن گاه سیصد شتر پى‏کرد و به مردم گفت: همگى بخورید. این حادثه در دوران خلافت امیر مؤمنان على بن ابى‏طالب (ع) اتفاق افتاد، از آن حضرت درباره حلال بودن خوردن آنها فتوا خواستند، حضرت حکم به حرمت کرد و فرمود: این شتران نه براى خوردن کشته شده‏اند و از کشتن آنها مقصودى جز فخر و مباهات در کار نبوده است. از این رو گوشت آنها را در زباله‏دان کوفه ریختند و خوراک سگان و عقابان و کرکسان گردید. (6) .

پى‏نوشت‏ها:

1)مستدرک الوسائل 3/220 به نقل از مناقب.

2)بحار الانوار 41/ .18

3)نهج البلاغه، خطبه .237

4)بحار الانوار 41/ .14

5)سفینة البحار 1/401 ماده خطر.

6)حیاة الحیوان 2/222، ذیل «فرع».


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۲ ، ۱۹:۲۶
محسن حسینی

توبه به عنوان عامل اساسى در پالایش درون انسان و اصلاح اخلاق او که ضامن سعادت انسان است، جلوه خاصى در سخنان حکیمانه حضرت امیرالمؤمنین على(ع) دارد که به نمونه‏هایى از آن اشاره مى‏شود.

1 - «هیچ شفاعت کننده‏اى مفیدتر از توبه نیست‏». (1)

2 - «آن را که توبه روزى کردند، از قبول گردیدن محروم نباشد» (2) .

3 - « در دنیا خیرى نبود جز دو کس را: یکى آن که گناهى ورزید و به توبه آن گناهان را در رسید و دیگر آن که در کارهاى نیکو شتابید». (3)

4 - «خداوند در توبه را به روى بنده نمى‏گشاید و در آمرزش را بر وى ببندد». (4)

و در مورد توبه کامل و معناى حقیقى استغفار مى‏فرماید

«استغفار درجه بلند رتبگان است و شش معنى براى آن است:

نخست: پشیمانى بر آنچه گذشت، دوم: عزم بر ترک بازگشت

پى‏نوشتها:

(1)نهج البلاغه، قصار الحکم 371

(2)همان، 135

(3)همان، 94

(4)همان، 435

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۲ ، ۱۹:۲۵
محسن حسینی



در میان خانواده امام رضا(ع)و در محافل شیعه از حضرت امام‏ جواد(ع)به عنوان مولودى پرخیر و برکت ‏یاد مى‏شود؛ چنان که ‏صنعانى مى‏گوید: روزى در محضر امام رضا(ع)بودم. فرزندش ابوجعفر را که خردسال بود؛ آوردند. امام فرمود: این مولودى است که ‏براى شیعیان ما با برکت ‏تر از او زاده نشده است.

شاید چنین تصور شود که امام جواد(ع) از امامان قبلى براى‏ شیعیان بابرکت ‏تر بوده است. این مطلب قابل قبول نیست.
بررسى موضوع و ملاحظه شواهد و قراین نشان مى‏دهد؛ تولد حضرت ‏جواد(ع)در شرایطى صورت گرفت که خیر و برکت ‏خاصى براى شیعیان به ‏ارمغان آورد.

عصر امام رضا(ع)مشکلات خاص خود را داشت و حضرت‏ رضا(ع)در معرفى امام بعدى با مسایلى رو به رو گردید که در عصر امامان قبل سابقه نداشت.

از یک سو، پس از شهادت امام ‏کاظم(ع)گروهى که به «واقفیه‏» معروف شدند؛ بر اساس ‏انگیزه ‏هاى مادى، امامت امام رضا(ع)را منکر شدند و از سوى دیگر، امام رضا(ع) تا حدود چهل و هفت ‏سالگى داراى فرزند پسر نشد. چون‏ احادیث رسیده از پیامبر(ص)حاکى بود که امامان دوازده نفرند و نه نفر آنان از نسل امام حسین(ع)خواهند بود، فقدان فرزند براى‏امام رضا(ع) هم امامت ‏خود آن حضرت و هم تداوم امامت را با پرسش‏ رو به رو مى‏ساخت.

واقفیان نیز این موضوع را دستاویز قرار داده، امامت امام رضا(ع) را انکار مى‏ کردند. اعتراض حسین بن قیاما ‏واسطى به امام هشتم(ع)در این باره و پاسخ آن حضرت، بر درستى ‏این سخن گواهى مى‏دهد.

ابن قیاما که از سران واقفیه بود. درنامه ‏اى امام رضا(ع)را عقیم خواند و نوشت: چگونه ممکن است امام‏ باشى در صورتى که فرزند ندارى؟
امام در پاسخ فرمود: از کجا مى‏ دانى من داراى فرزند نخواهم شد. سوگند به خدا، بیش از چند روز نمى ‏گذرد که خداوند پسرى به من عطا مى‏ فرماید و این پسر، حق ‏را از باطل جدا مى‏کند.

خطر دیگرى که در این مقطع حساس شیعیان را تهدید مى‏ کرد، قدرت‏ گرفتن مذهب «معتزله‏» بود.
مکتب اعتزال به مرحله رواج و رونق ‏گام نهاده بود و حکومت وقت نیز از آنان پشتیبانى مى‏کرد. معتزلیان دستورها و مطالب دینى را به عقل خود عرضه مى‏کردند.
آنچه عقلشان صریحا تایید مى‏کرد، مى‏پذیرفتند و بقیه را انکارمى‏کردند. چون نیل به مقام امامت امت در سنین خردسالى با عقل ‏ظاهر بین آنان قابل توجیه نبود، پرسش هاى دشوار و پیچیده ‏اى مطرح ‏مى‏کردند تا به پندار خود آن حضرت را در میدان رقابت علمى شکست‏ دهند. البته امام جواد(ع)با پاسخهاى قاطع از این مناظره‏ هاسربلند برون آمده، هرگونه تردید در مورد امامت‏ خود را از بین ‏برد و اصل امامت را تثبیت کرد.

به همین خاطر، در زمان امام‏ هادى(ع)این موضوع مشکلى ایجاد نکرد؛ زیرا براى همه روشن شده‏ بود که در برخوردارى از این منصب الهى، خردسالى تاثیرى ندارد.

عصر تهاجم عقیدتى

امام جواد(ع) با دو خلیفه نیرنگ‏ باز عباسى یعنى مامون و معتصم ‏معاصر بود. به گواهى متون تاریخى مامون مکارترین و منافق‏ترین‏ خلفاى عباسى است. او کسى است که براى کسب پیروزى نهایى و قطعى بر اندیشه شیعه، بسیار کوشید.

هدف نهائى مامون از تشکیل مجالس مناظره با امامان شیعه،شکست آنان و در نهایت‏ سقوط مذهب تشیع بود. او ى‏خواست‏ براى‏ همیشه ستاره تشیع خاموش گردد و بزرگترین منبع و مصدر مشکلات وخطراتى که مامون و دیگر حاکمان غاصب و ستمگر را تهدید مى‏کرد، از میان برداشته شود.

مامون به حمیدبن مهران - که در خواست‏ مناظره با امام رضا(ع)کرده‏ بود.- گفت: نزد من هیچ چیز از کاهش‏ منزلت وى محبوب تر نیست.

او همچنین به سلیمان مروزى گفت: به خاطر شناختى که از قدرت ‏علمى‏ ات دارم، تو را به مباحثه با او امام رضا(ع) مى ‏فرستم وهدفى ندارم جز این که او را فقط در یک مورد محکوم کنى.

در چنین عصرى امام جواد(ع)قاطعانه و با صلابت دربرابرانحراف ‏ها، کجروى‏ ها، مسامحه‏ ها، توهین ‏ها و دیگر حیله‏ ها و مکرهاى‏ خلفاى باطل ایستاد و از حقانیت دین دفاع کرد.

این مقاله‏ نمونه ‏هایى از قاطعیت و صلابت امام جواد(ع)در برابر دستگاه ستم و  تزویر بنى ‏عباس را گرد آورده است.

1- امام جواد و انتقام از قاتلان حضرت زهرا(س)

همه امامان شیعه در برابر ستمى که درباره حضرت زهرا(س)انجام‏ شد، حساس بودند و به مناسبت هاى مختلف خشم خود را از این قضیه‏ ابراز مى‏ کردند.
 
زکریابن آدم مى‏گوید: خدمت‏ حضرت رضا(ع)نشسته‏ بودم که امام جواد(ع)را پیش او آوردند. پس آن حضرت از چهار سال کمتر بود. حضرت جواد(ع) دستهایش را بر زمین نهاد، سرش را به طرف آسمان ‏بلند کرد و در فکرى عمیق فرو رفت.

امام رضا(ع)فرمود: جانم‏ فدایت چرا در فکرى؟ امام جواد(ع) فرمود: به آنچه در باره مادرم‏ زهرا(س)انجام شد، مى‏اندیشم. به خدا سوگند، حق قاتلانش آن است که‏ اگر دستم به آنها برسد، آنان را سوزانده، تکه تکه کنم وریشه ‏شان را برکنم.
در این هنگام، امام رضا(ع)او را در آغوش ‏کشید، میان دو چشمش را بوسید و فرمود: پدر و مادرم فدایت، به ‏راستى که تو لایق امامت‏ شیعه هستى.

2- خطبه کوبنده

شایعه انقطاع نسل امامت از امام رضا(ع)که ساخته واقفیه بود تا آنجا پیش رفت که به حد افترا رسید و گفتند: چون رنگ چهره ‏امام جواد(ع)گندمگون است، فرزند امام رضا(ع)نیست و براى این که ‏ثابت‏ شود او فرزند امام رضا(ع)است‏، باید او را نزد قیافه ‏شناس هاببریم.

بدین ترتیب، باگستاخى، امام جواد(ع)را که در آن وقت‏ حدود دو سال داشت. نزد قیافه ‏شناسها بردند. آنان به محض دیدن‏ امام به سجده افتادند و خطاب به کسانى که امام را آورده بودند، گفتند: واى برشما! چگونه این کوکب درخشان و نور منیر را بر امثال ما عرضه مى‏کنید؟! به خدا قسم، او از نسلى پاک و پاکیزه و از اصلاب طاهر و مطهر است. او از ذریه على‏ بن ابى ‏طالب(ع)و رسول‏ الله(ص)است.
او را ببرید و بر این کار خود استغفار کنید.

دراین هنگام، امام جواد(ع)با فصاحتى بى‏ نظیر فرمود:

« ستایش مخصوص‏ کسى است که ما را از نور خودش و با دست‏ خودش خلق کرد و از میان ‏خلقش ما را برگزید و امین خود قرار داد.اى مردم! من محمدفرزند رضا و او فرزند کاظم و او فرزند صادق و او فرزند باقر واو فرزند زین العابدین و او فرزند حسین شهید و او فرزند على ‏ابن ‏ابى ‏طالب: است. من پسر فاطمه(س)و محمد(ص) هستم. آیا در نسب چون‏ منى شک کرده، بر من و پدرم افترا مى‏ بندید و مرا به قیافه‏ شناسان عرضه مى‏کنید؟! به خدا قسم، من هم نسب شما و هم نسب‏ قیافه شناس ها را از خود شما و آنها بهتر مى ‏دانم. من ظاهر و باطن همه را مى‏ دانم و نیز مى ‏دانم چه آینده ‏اى درانتظار شما و آنها است. این علمى است که از خداوند قبل از خلقت آسمان و زمین ‏به ما رسیده است.»

وقتى این خبر به امام رضا(ع)رسید، فرمود: مانند این قضیه در زمان رسول خدا(ص)نیز تکرار شد. وقتى ماریه‏ قبطیه حضرت ابراهیم را به دنیا آورد، عده ‏اى به او تهمت زدند وگفتند: این پسر به رسول الله شبیه نیست. در نهایت پیامبراکرم(ص)حضرت على(ع)را مامور پى‏گیرى قضیه کرده، فتنه‏ سازان رارسوا ساخت و خطاب به آنان فرمود: خدا شما دو نفر را نیامرزد.

وقتى آن دو از پیامبر(ص) تقاضاى استغفار کردند، آیه 80 سوره ‏توبه نازل شد:(و ان تستغفرلهم سبعین مره فلن یغفرالله لهم)

آنگاه امام رضا(ع)ادامه داد: سپاس خداى را که در من و پسرم ‏اسوه ‏اى مانند پیامبر و پسرش قرار داد.

3- مبارزه با حدیث‏ سازان

پس از آن که مامون دخترش را به امام جواد(ع)تزویج کرد، درمجلسى که مامون و بسیارى دیگر از جمله فقهاى دربارى مانند یحیى‏ ابن ‏اکثم حضور داشتند، یحیى به امام عرض کرد: روایت‏ شده‏ جبرئیل حضور پیامبر(ص)رسید و گفت: یا محمد! خدا به شما سلام ‏مى‏رساند و مى‏گوید: من از ابوبکر راضى ‏ام؛ از او بپرس آیا او هم ‏از من راضى است؟

البته علامه امینى در جلد پنجم کتاب الغدیر این حدیث را دروغ و از احادیث مجعول محمد بن بابشاد دانسته ‏است. امام فرمود: کسى که این خبر را نقل مى‏کند باید خبر دیگرى ‏که پیامبر اسلام(ص)در حجه ‏الوداع بیان کرد، از نظر دور ندارد.

پیامبر فرمود: «کسانى که بر من دروغ مى‏بندند، بسیار شده‏ اند و بعد از من نیز بسیار خواهند بود. هرکس به عمد بر من دروغ بندد، جایگاهش در آتش خواهد بود. پس چون حدیثى از من براى شما نقل شد، آن را به کتاب خدا وسنت من عرضه کنید. آنچه با کتاب خدا و سنت من موافق بود، بگیرید و آنچه مخالف ‏کتاب خدا و سنت‏ بود، رها کنید».

این روایت‏ با کتاب خدا سازگارى ندارد؛ زیرا خدا فرموده است: «ما انسان را آفریدیم و مى ‏دانیم در دلش چه مى ‏گذرد و ما از رگ گردن به او نزدیکتریم‏» .

آیا خشنودى و ناخشنودى ابوبکر برخدا پوشیده بود تا آن را از پیامبر(ص)بپرسد؟

یحیى گفت: روایت ‏شده که ابوبکر وعمر در زمین مانند جبرئیل ومیکائیل در آسمانند. حضرت فرمود: دراین حدیث نیز باید دقت ‏شود،چرا که جبرئیل و میکائیل دو فرشته مقرب خدایند، هرگز گناهى ازآنان سرنزده است و لحظه اى از دایره اطاعت‏خدا خارج نشده ‏اند؛ ولى ابوبکر و عمر مشرک بوده ‏اند. البته آنها پس از ظهور اسلام‏ مسلمان شده‏اند، اما اکثر دوران عمرشان را در شرک و بت پرستى ‏سپرى کردند. بنابراین، محال است‏ خدا آن دو را به جبرئیل ومیکائیل تشبیه کند.

یحیى روایت دیگرى مطرح کرد که ابوبکر و عمر دو سرور پیران ‏اهل‏ بهشتند.

امام فرمود: این روایت نیز از جعلیات بنى ‏امیه است ودرست نیست؛ زیرا بهشتیان همگى جوانند و پیرى در میان آنان وجود ندارد. این حدیث را بنى‏ امیه در مقابل حدیثى از پیامبر(ص) درمورد امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) که فرمود: «حسن وحسین دو سرور جوانان بهشت‏ شمرده مى ‏شوند.» جعل کرده‏ اند.

یحیى گفت: روایت‏ شده که پیامبر(ص)فرمود: اگر من به پیامبرى ‏مبعوث نمى‏شدم، حتما عمر مبعوث مى‏شد.

امام فرمود: کتاب خدا ازاین حدیث راست‏ تر است؛ زیرا فرموده است: «اى پیامبر! به خاطربیاور هنگامى را که از پیامبران پیمان گرفتیم. » از این آیه‏ صریحا برمى‏آید که خداوند از پیامبران پیمان گرفته است. در این‏صورت، چگونه ممکن است پیمان خود را تبدیل کند. علاوه بر این،هیچ یک از پیامبران به قدر یک چشم برهم زدن به خدا شرک‏ نورزیده ‏اند.
چگونه خدا کسى را به پیامبرى مبعوث مى‏کند که بیشترعمر خود را با شرک سپرى کرده است؛ و نیز پیامبر فرمود: «من درحالى پیامبر شدم که آدم بین روح و جسد قرار داشت.»

4- مبارزه با لهو و لعب

مامون هنگام تزویج دخترش، مجلسى ترتیب داد و از مطرب وآوازخوانى به نام (مخارق) دعوت کرد تا امام را بیازارد. مخارق‏ به مامون گفت: اگر ابوجعفر کمترین علاقه‏ اى به امور دنیوى داشته ‏باشد، مقصود تو را تامین مى‏کنم.

پس در برابر امام جواد(ع)نشست‏ و با صداى بلند شروع به نواختن عود و آوازخوانى کرد. امام به‏ او و اطرافیانش هیچ توجه نکرد.

بعد از مدتى سکوت سربرداشت و به ‏مخارق فرمود: از خدا بترس اى ریش دراز! در این لحظه، ناگهان‏عود و بربط از دست وى افتاد و دستش فلج ‏شد.
وقتى مامون سبب ‏فلج ‏شدن دست را از او پرسید، گفت: زمانى که ابوجعفر(ع ) فریاد بر کشید، چنان هراسان شدم که هرگز به حالت عادى باز نمى‏گردم.

5- قضاوت امام و شکست فقهاى دربارى

زرقان محدث مى‏گوید: روزى ابن ‏ابى داوود را دیدم درحالى که به‏ شدت افسرده و غمگین بود، از مجلس معتصم باز مى‏گشت. علت را جویا شدم، گفت: امروز آرزو کردم کاش بیست‏سال پیش مرده بودم. پرسیدم: چرا؟

گفت: به خاطر آنچه از ابو جعفر جواد در مجلس‏ معتصم برسرم آمد. شخصى به سرقت اعتراف کرد و از معتصم خواست تابا اجراى کیفر الهى او را پاک سازد. خلیفه همه فقها راگردآورد. امام جواد را نیز دعوت کرد و از ما در مورد قطع دست‏دزد و حدود آن پرسید. من گفتم: باید از مچ دست قطع شود، به‏دلیل آیه تیمم که مى‏گوید: (فامسحوا بوجوهکم و ایدیکم).

گروهى از فقها در این نظر با من موافق و عده‏اى دیگر مخالفت‏ کردند و گفتند: باید از آرنج قطع شود، به دلیل آیه وضو که‏مى‏گوید:(فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الى المرافق)

آنگاه معتصم رو به محمد بن على(ع)کرد و پرسید: نظر شما دراین مساله چیست؟

امام فرمود: اینهادر اشتباهند. فقط باید انگشتان دزد قطع‏ شود، به دلیل این که پیامبر(ص)فرمود: «سجده بر هفت عضو بدن ‏تحقق مى‏ پذیرد: صورت، دوکف دست، دوسرزانو، دوانگشت‏بزرگ پا. بنابراین، اگر دست دزد از مچ یا آرنج قطع شود، دستى براى اونمى‏ماند تا سجده کند. خداوند مى‏فرماید: (وان المساجد لله)یعنى ‏اعضاى هفتگانه سجده از آن خداست و آنچه براى خداست، قطع‏ نمى‏ شود. معصوم نیز جواب امام را پذیرفت و دستور داد انگشتان‏دزد را قطع کردند. در این لحظه من(ابن ابى ‏داوود) از شدت ناراحتى ‏آرزوى مرگ کردم.

6- حکم محارب

در زمان معتصم برخى از راه هاى مواصلاتى، بویژه راه خانه خدا، نا امن شده بود و عده ‏اى راهزن نزدیک شهر خانقین براى کاروان ها مزاحمت ایجاد مى‏ کردند. خلیفه به حاکم محل دستور داد تا راهزنان ‏را دستگیر و مجازات کند. حاکم آنان را دستگیر کرد و منتظر ابلاغ ‏حکم از سوى خلیفه شد. معتصم با فقها مشورت و درخواست‏ حکم کرد.

آنان در جواب به قرآن (انما جزاء الذین یحاربون الله و رسوله ویسعون فى‏الارض فسادا ان یقتلوا او یصلبوا او تقطع ایدیهم وارجلهم من خلاف اوینفوا من‏الارض)استناد کردند و گفتند: هرکدام ازاین مجازاتها اجرا شود، حاکم اختیار دارد.

امام جواد(ع)فرمود: این فتوا غلط است و در این زمینه باید بیشتر دقت کرد؛ زیرا این‏افراد یا فقط راه را ناامن کرده، کسى را نکشته‏اند و مال کسى رانبرده‏ اند، در این صورت فقط زندانى مى ‏شوند و این همان تبعید است؛
ولى اگر هم راه ها را نا امن کرده‏ اند و هم کسى را کشته‏ اند؛ باید به قتل برسند، و اگر علاوه بر این دو مورد، اموال را نیزغارت کرده ‏اند، باید دست و پاى آنان به صورت عکس قطع گردد و سپس‏به دار آویخته شوند.

7- مرگ فتنه‏ گران منافق

ابوالسمهرى و ابن ابى‏ الزرقا داراى اندیشه‏ هاى باطل بودند، ولى‏ آن را آشکار نمى ‏ساختند. آنها خود را به امام و یاران امام ‏نزدیک کرده، از این موقعیت ‏سوء استفاده مى‏کردند.

اسحاق انبارى‏مى‏گوید: روزى امام جواد(ع)به من فرمود: ابوالسمهرى و ابن ابى‏الزرقا گمان مى‏کنند مبلغ ما هستند، شاهد باشید من از آنان بیزارم؛ زیرا آنان فتنه ‏گر و ملعونند.

اى‏اسحاق! مرا از شرآنان راحت کن. گفتم: فدایت ‏شوم. آیا کشتن آنان ‏جایز است؟ فرمود: آنان فتنه مى‏کنند و گناه آن را به من و دوستانم نسبت مى‏دهند. قتل آنان واجب است. اگر مى‏خواهى ازشرآنان خلاص شوى، آشکارا آنان را نکش؛ زیرا در این صورت باید پیش داوران ستم پیشه شاهد بیاورى و در نهایت تو را خواهند کشت.

من نمى‏خواهم به خاطر دو فاسد، مومنى از بین برود. این کار راپنهانى انجام بده. محمدبن عیسى مى‏گوید: بعد از این قضیه، دیدم‏ اسحاق همیشه منتظر فرصتى است تا این دو را به سزاى اعمالشان ‏برساند.

8- قاطعیت امام در طرد افراد ناصالح

یکى از خطراتى که همیشه بزرگان و رهبران یک مذهب یا کشور را تهدید مى‏کند، وجود اطرافیان ناصالح است که به خاطر اغراض‏انحرافى، مادى یا اعتقادى پیرامون بزرگان را گرفته، بین آنان ومردم فاصله ایجاد مى‏کنند و معمولا راههاى ارتباطى آنان را بامردم قطع مى‏کنند.

اگر بزرگان مواظب این گونه افراد نباشند، چه‏بسا زیانهاى جبران ناپذیرى به بار خواهد آمدکه جبران آن مشکل‏است.

در زمان امام جواد(ع)نیز این گونه افراد با سوء استفاده ازکمى سن امام، به خیال خود فکر مى‏کردند مى‏توانند بر امور امام‏مسلط شوند و هر طور که خواستند، عمل کنند.

امام این خطر رااحساس کرد و بى‏هیچ اغماضى آنان را طرد کرد. ابوالعمر، جعفر بن‏واقد و هاشم بن ابى‏هاشم در شمار این افراد جاى داشتند. امام درباره آنان فرمود: خداوند آنان را لعنت کند؛ زیرا به اسم ما ازمردم اخاذى مى‏کنند و ما را وسیله دنیاى خود قرار داده‏اند.

9- نهى از اظهار نظر در امور دینى

کسانى مى‏توانند در امور دینى اظهار نظر کنند که در این کارخبره باشند. اگر سیره معصومان را ملاحظه کنیم، احادیث‏ بسیارى‏ در نهى از فتواى بدون علم و اظهار نظرهاى کم‏ مایه در امور دینى‏ مى‏یابیم.

بعد از شهادت امام رضا(ع)، وضعیت‏ شیعیان مقدارى‏متزلزل گردید؛ به حدى که برخى از بزرگان مانند یونس بن‏ عبدالرحمان نیز دچار لغزش شدند.

در تاریخ آمده است: عده ‏اى ازبزرگان شیعه مانند ریان بن صلت، صفوان بن یحیى، یونس بن‏عبدالرحمان و دیگران در خانه عبدالرحمان بن حجاج در بغدادگردآمدند و در سوگ امام رضا(ع) به گریه و زارى پرداختند. یونس ‏به آنان گفت: از گریه دست‏ بردارید. براى امر امامت چاره ‏اى‏ بیندیشید و ببینید تا این کودک امام جواد(ع‏) بزرگ شود، چه کسى ‏عهده ‏دار امامت‏ شیعه گردد و ما مسایل خود را از چه کسى بپرسیم.

در این هنگام، ریان بن صلت‏ برخاست و گلوى یونس را فشرد و گفت: معلوم شد تو در عقیده ‏ات در مورد امامت استوار نیستى؛ زیرا اگر امر امامت از جانب خدا باشد، فرقى بین طفل یک روزه و پیرمرد صدساله نیست.

سپس حدود هشتاد نفر از بزرگان شیعه براى انجام ‏مراسم حج و دیدار با امام جواد(ع) عازم مدینه شدند. آنها هنگام ‏ورود به مدینه به خانه امام صادق(ع) که در آن هنگام خالى از سکنه بود، رفتند.

بعد از مدتى عموى امام جواد(ع)(عبدالله بن‏ موسى)وارد شد و در صدر مجلس نشست. شخصى بلند شد و گفت: عبدالله‏  پسر رسول خداست و هرکس پرسشى دارد، از او بپرسد. او مى ‏خواست ‏زمینه جانشینى عبدالله بن موسى را به جاى امام رضا(ع) فراهم‏ سازد. چند نفر از حاضران مسایلى را پرسیدند، ولى عبدالله‏ پاسخهاى نادرست داد.

شیعیان غمگین و ناراحت‏ شدند و تصمیم‏گرفتند. مدینه را ترک کنند. در این هنگام، امام جواد(ع) واردشد، به پرسشهاى شیعیان پاسخ هاى درست و قانع کننده داد و خطاب ‏به عمویش فرمود: عمو! از خدا بترس؛ چرا با این که در میان امت داناتر از تو وجود دارد، اظهار نظر مى‏کنى؟ در قیامت چه جوابى خواهى داشت؟

10- شخص منحرف نباید امام جماعت‏ شود

نماز جماعت‏ یکى از میدان هاى بزرگ نمایش قدرت و اتحاد مسلمانان است که بر اقامه آن تاکید فراوان گردیده است. درنماز جماعت‏ یکى از مسایل بسیار مهم، شرایط امام جماعت است. امام جماعت‏ باید از نظر فکرى و عقیدتى سالم باشد.

امام ‏جواد(ع)در این زمینه خطاب به شیعیان فرمود: به کسى که در موردخداوند قایل به تجسیم است و اعتقاداتش درست نیست، زکات ندهید و پشت‏ سرش نماز نخوانید.

و نیز فرمود: پشت ‏سر کسى که به دینش ‏اطمینان ندارید و نیز درباره ولایت و دوستى او باما مشکوک ‏هستید، نماز نخوانید. ونیز فرمود: به گروه واقفیه اقتدا نکنید.

11- تشکیلات امام(ع)در برابر خلیفه

على بن مهزیار، وکیل امام، مى‏گوید: در سال 220 از نظراقتصادى فشار زیادى به شیعیان وارد گردید و حکومت اموال بسیارى‏از آنان را به عنوان مالیات مصادره کرد.

در آن سال، من نامه ‏اى‏ به امام نوشتم و این مشکلات را بیان کردم. امام درجواب فرمود: چون سلطان به شما ستم کرده است و شیعیان تحت فشار قرار دارند، امسال من خمس را فقط در طلا و نقره ‏اى که سال بر آن گذشته ‏است. واجب کردم.

دیگر وسایل زندگى مانند حیوانات، ظروف،سود سالیانه، باغ ها و کالاها خمس ندارد. این تخفیف از ناحیه من‏ به شیعیان است تا فشار دستگاه حاکم آنان را مستاصل نکند.

12- افراط و تفریط، ممنوع

خطر انحراف فکرى همیشه جوامع را تهدید مى‏کند. گروهى در باره‏مسایل اعتقادى راه افراط پیش مى‏گیرند و عده‏اى راه تفریط.

پیامبر بزرگوار اسلام(ص)هنگام رحلت، میزان و ملاک عقیده صحیح ‏را معرفى فرمود و کتاب و عترت را ملاک مصونیت از انحراف شمرد. متاسفانه در بین مسلمانان و شیعیان همیشه عده ‏اى گرفتار افراط و دسته ‏اى درگیر تفریط بودند.

محمدبن سنان از کسانى است که درمحبت اهل‏بیت: زیاده روى مى‏ کرد. به همین جهت‏ برخى از علماى ‏رجال، او را به غلو متهم مى‏کنند.

او مى‏گوید: روزى خدمت امام ‏جواد(ع)نشسته بودم و مسایلى ازجمله اختلافات شیعیان را مطرح‏ مى ‏کردم. امام فرمود: اى محمد! خداوند قبل از هرچیز نورمحمد(ص)و على(ع)و فاطمه(س)را خلق کرد؛ سپس اشیا و موجودات دیگر را آفریده، طاعت اهل‏بیت؛ را برآنان واجب کرد و امور آنها را دراختیار اهل‏بیت؛ قرار داد.

بنابراین، فقط اهل‏بیت؛ حق دارند چیزى‏ را حلال و چیزى را حرام کنند و حلال و حرام آنان نیز به اراده‏ خداوند و با اجازه او است.

اى محمد! دین همین است. کسانى که‏ جلوتر بروند، انحراف و کج رفته‏ اند و کسانى که عقب بمانند ، پایمال و ضایع خواهند شد. تنها راه نجات، همراهى اهل‏بیت است و تو نیز باید همین راه ‏را طى کنى.
 

ماهنامه کوثر شماره 36


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۷:۵۴
محسن حسینی


شخصیت والای علمی- اخلاقی امام جواد علیه السلام در نگاه خلفاء، دانشمندان، نویسندگان و تاریخ نگاران غیر شیعه؛ سندی گویا بر جایگاه رفیع این امام همام در بین مسلمانان می باشد. گویند هر گاه خواستی فردی را بشناسی؛ ببین که مخالفانش چه کسانی هستند ودر مورد ایشان چه می گویند؟ در این مقاله قصد داریم برای شناخت بیشتر این امام عزیز به عنوان نمونه، مواردی از سخنان عالمان اهل تسنن را ذکر نماییم. 

مامون عباسی:

 خلیفه مقتدر عباسی در پاسخ به اعتراض بزرگان بنی عباس در خصوص به تزویج درآوردن دخترش " ام الفضل " به امام جواد (ع) ، این امام همام را اعجوبه عصر خواند و گفت : " قد اخترته لتفضیله علی کافة  اهل الفضل فی العلم والفضل مع صغر سنه والاعجوبه فیه بذالک "؛ من بدان جهت وی را به دامادی خود برگزیدم که با کمی سن در علم و فضیلت بر همه اهل زمان برتری دارد و در علم و دانش اعجوبه ای است. (1)

اسقف بزرگ مسیحی:

اسقف مسیحی پس از آگاهی یافتن از علم و دانش امام جواد (ع) در مسائل پزشکی گفت :

به نظر می رسد این شخص " امام جواد (ع) " پیامبری از نسل پیامبران است. (2)

سبط بن جوزی:

یوسف بن قزا اغلی بن عبدالله  بغدادی مشهور به سبط بن جوزی پس از بیان تاریخ تولد و شهادت حضرت می نویسد :

کان علی منهاج ابیه  فی العلم والتقی و الزهد والجود.

او در علم و تقوا، پرهیزکاری و سخاوت؛ چون پدر بزرگوارش "امام رضا (ع)  " و دنباله رو او بود. (3)

ابن ابی طلحه:

ابن ابی طلحه در کتاب مطالب السؤول فی المناقب آل الرسول درباره شخصیت امام جواد(ع) می نویسد: او گرچه صغیرالسن است ولی کبیرالقدر و رفیع الذکر می باشد. (4)

ابن صباغ مالکی:

 علی بن محمد احمد مشهور به " ابن صباغ " فقیه مالکی و متوفای 855 در مکه پس از بیان گوشه ای از خصوصیات زندگی حضرت جواد(ع) ، می نویسد: آری چنین بود کرامات جلیل و مناقب او.

 و در جای دیگر می افزاید: چه گوییم ما در جلالت و مقام امام جواد(ع) و فضیلت کمال و عصمت و جلال او ، حضرت در میان طبقات ائمه (ع) سنش کمتر از همه و قدر و شانش  اعظم است .

او در اندک مدتی از عمر شریفش کراماتی بسیار و معجزاتی بی شمار از خود نشان داده و معارج و فضیلت کمال را طی کرده و از رشحات و تراوش دانش و بینش خود اثرها گذاشته و از نفحات و ریزش فضل کمالش بی اندازه و شمار فیوضاتی به عالم علم نثار فرموده ، چه با مجالس و محافلی که متکلم به احکام گردیده و از مسائل، حلال و حرام را بیان نموده و زبان دشمنان و خصم بد فرجام را به منطق صحیح و گفتار ملیح خود الکن کرده و گاه ، بسیار انجمن و محفلی که در صدر جلساء و راس خطبا و بلغاء قرار گرفته و در برابر خود تمامی فصحاء و علما و حکما را تحت الشعاع  قرار داده است. (5)

صلاح الدین صفدی:

خلیل بن ابیک  بن عبدالله، معروف به صلاح الدین صفدی، ادیب و مؤرخ نامدار اهل فلسطین که در حدود دویست تصنیف از وی برجای مانده ، می نویسد:

" محمد بن علی، همان جواد بن رضا (ع) بن الکاظم موسی بن الصادق جعفر رضی الله عنهم است . لقب او جواد، قانع و مرتضی است. وی از فرزندان اهل بیت نبوت است که در سخاوت شهرت داشت  تا جائی که او را جواد(ع) ، نام نهاده اند، او یکی از امامان دوازده گانه است. (6)

ابن تیمیه:

ابن تیمیه می گوید:"  محمد فرزند علی ملقب به جواد از بزرگان و اعیان بنی هاشم است که در سخاوت و بزرگواری شهرت تام دارد. (7)

یوسف بن اسماعیل نبهانی:

یوسف بن اسماعیل نبهانی حنفی ادیب و شاعر فلسطینی، متولد 1350 هجری که از وی سیزده کتاب مهم  بر جای مانده، می نویسد:

" محمد جواد فرزند علی رضا (ع) از بزرگان امامان و چراغ هدایت امت و سادات اهل بیت (ع) است که عبدالله شبراوی شافعی نیز از وی در کتاب خود " الاتّحاف بجبّ الاشراف " با ستایش و تکریم  یاد کرده است.  (8)

محمود بن وهیب بغدادی فنخی:

محمدالجواد (ع) فرزند علی بن الرضا (ع) است کنیه او مانند کنیه جدش محمد الباقر، ابو جعفراست رضی  الله عنهما.

سه لقب وی جواد، قانع و مرتضی است که مشهورترین آنها " جواد" است . رنگ پوست او سفید، قامتش معتدل و نقش انگشترش نعم المقدّرالله، و وارث علم پدر بود. (9)

علی جلال حسینی:

علی جلال حسینی دانشمند بزرگ مصری می نویسد:

" محمدالجواد ابوجعفر دوم، فرزند علی (ع) در سال 195 هجری در مدینه دیده به جهان گشود.  وی  با  وجود سن کم در علم و فضیلت سرآمد همه عالمان و اهل فضیلت زمان خویش بود. (10)

خیرالدین زرکلی:

خیرالدین زرکلی می نویسد: " ابوجعفر جواد (ع) چون اجداد خویش مقام بلندی داشت . هوشمند و خوش بیان بود و استعداد نیرومند و اصیلی داشت. (11)

پی نوشت ها

1- بحارالانوار، ج50، ص75 /  موسوعة الامام الجواد(ع)، ج1 ، صص360 و 363/  اعیان الشیعه ، ج3 ، ص 129.

2- المناقب لابن شهرآشوب ،ج4 ، ص389 / موسوعة الامام الجواد (ع) ،ج1 ، ص362.

3- تذکرة الخواص ، ص202 / الامام جواد (ع) ، ص72 .

4- کشف الغمه، ج2، ص186.

5- حلیة الابرار، ج 4، ص568 / الفصول المهه، ص266 / موسوعة الامام الجواد (ع) ، ج1 ، ص364 / سرور الفؤاد ابوالقاسم سحاب ، صص 40 و 41 .

6- الوافی بالوافیات، ص105 / الامام محمد الجواد (ع) ، ص73 .

7- منهاج السند، ص 127.

8 - جامع کرامات الاولیاء ،ج1 ، ص100.

9- جوهرة الکلام ، ص147 / الامام الجواد (ع) ، ص76 .

10- زندگانی امام جواد(ع)، ص200.

11- الامام محمد الجواد (ع) ، ص76 / زندگانی امام جواد (ع)، ص200.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۷:۵۳
محسن حسینی

از آنجا که امام جواد نخستین امامى بود که در خرد سالى به منصب امامت رسید (1) ، حضرت مناظرات و بحث و گفتگوهایى داشته است که برخى‏از آنها بسیار پر سر و صدا و هیجان انگیز و جالب بوده است.

علت اصلى پیدایش این مناظرات این بود که از یک طرف، امامت او به خاطر کمى سن براى بسیارى از شیعیان کاملا ثابت نشده بود (گرچه بزرگان و دانایان شیعه بر اساس عقیده شیعه هیچ شک و تردیدى در این زمینه نداشتند) از این رو براى اطمینان خاطر و به عنوان آزمایش، سؤالات فراوانى از آن حضرت مى‏کردند.

از طرف دیگر، در آن مقطع زمانى، قدرت «معتزله‏» افزایش یافته بود و مکتب اعتزال به مرحله رواج و رونق گام نهاده بود و حکومت وقت در آن زمان از آنان حمایت و پشتیبانى مى‏کرد و از سلطه و نفوذ خود و دیگر امکانات مادى و معنوى حکومتى، براى استوارى و تثبیت‏خط فکرى آنان و ضربه زدن به گروههاى دیگر و تضعیف موقعیت و نفوذ آنان به هر شکلى بهره بردارى مى‏کرد.

مى‏دانیم که خط فکرى اعتزال در اعتماد بر عقل محدود و خطاپذیر بشرى افراط مى‏نمود: معتزلیان دستورها و مطالب دینى را به عقل خود عرضه مى‏کردند و آنچه را که عقلشان صریحا تایید مى‏کرد مى‏پذیرفتند و بقیه را رد و انکار مى‏کردند و چون نیل به مقام امامت امت در سنین خردسالى با عقل ظاهر بین آنان قابل توجیه نبود، سؤالات دشوار و پیچیده‏اى را مطرح مى‏کردند تا به پندار خود، آن حضرت را در میدان رقابت علمى شکست‏ بدهند!

ولى در همه این بحثها و مناظرات علمى، حضرت جواد (در پرتو علم امامت) با پاسخهاى قاطع و روشنگر، هر گونه شک و تردید را در مورد پیشوایى خود از بین مى‏برد و امامت‏خود و نیز اصل امامت را تثبیت مى‏نمود. به همین دلیل بعد از او در دوران امامت‏حضرت هادى (که او نیز در سنین کودکى به امامت رسید) این موضوع مشکلى ایجاد نکرد، زیرا دیگر براى همه روشن شده بود که خردسالى تاثیرى در برخوردارى از این منصب خدایى ندارد.
 
مناظره با یحیى بن اکثم (2)

وقتى «مامون‏» از «طوس‏» به «بغداد» آمد، نامه ‏اى براى حضرت جواد -علیه السلام- فرستاد و امام را به بغداد دعوت کرد. البته این دعوت نیز مثل دعوت امام رضا به طوس، دعوت ظاهرى و در واقع سفر اجبارى بود.

حضرت پذیرفت و بعد از چند روز که وارد بغداد شد، مامون او را به کاخ خود دعوت کرد و پیشنهاد تزویج دختر خود «ام الفضل‏» را به ایشان کرد.
 
امام در برابر پیشنهاد او سکوت کرد. (3) مامون این سکوت را نشانه رضایت‏حضرت شمرد و تصمیم گرفت مقدمات این امر را فراهم سازد.

او در نظر داشت مجلس جشنى تشکیل دهد، ولى انتشار این خبر در بین بنى عباس انفجارى به وجود آورد: بنى عباس اجتماع کردند و با لحن اعتراض آمیزى به مامون گفتند: این چه برنامه ‏اى است؟
اکنون که على بن موسى از دنیا رفته و خلافت ‏به عباسیان رسیده باز مى‏خواهى خلافت را به آل على برگردانى؟ ! بدان که ما نخواهیم گذاشت این کار صورت بگیرد، آیا عداوتهاى چند ساله بین ما را فراموش کرده‏اى؟ !

مامون پرسید: حرف شما چیست؟

گفتند: این جوان خردسال است و از علم و دانش بهره‏اى ندارد.

مامون گفت: شما این خاندان را نمى‏شناسید، کوچک و بزرگ اینها بهره عظیمى از علم و دانش دارند و چنانچه حرف من مورد قبول شما نیست او را آزمایش کنید و مرد دانشمندى را که خود قبول دارید بیاورید تا با این جوان بحث کند و صدق گفتار من روشن گردد.

عباسیان از میان دانشمندان، «یحیى بن اکثم‏» را (به دلیل شهرت علمى وى) انتخاب کردند و مامون جلسه‏ اى براى سنجش میزان علم و آگاهى امام جواد ترتیب داد. در آن مجلس یحیى رو به مامون کرد و گفت: اجازه مى‏دهى سؤالى از این جوان بنمایم؟

مامون گفت: از خود او اجازه بگیر.

یحیى از امام جواد اجازه گرفت. امام فرمود: هر چه مى‏خواهى بپرس.

یحیى گفت: درباره شخصى که محرم بوده و در آن حال حیوانى را شکار کرده است، چه مى‏گویید؟ (4)

امام جواد -علیه السلام- فرمود: آیا این شخص، شکار را در حل (خارج از محدوده حرم) کشته است‏ یا در حرم؟
عالم به حکم حرمت ‏شکار در حال احرام بوده یا جاهل؟
عمدا کشته یا بخطا؟
آزاد بوده یا برده؟
صغیر بوده یا کبیر؟
براى اولین بار چنین کارى کرده یا براى چندمین بار؟
شکار او از پرندگان بوده یا غیر پرنده؟
از حیوانات کوچک بوده یا بزرگ؟
باز هم از انجام چنین کارى ابا ندارد یا از کرده خودپشیمان است؟
در شب شکار کرده یا در روز؟
در احرام عمره بوده یا احرام حج؟!
 
یحیى بن اکثم از این همه فروع که امام براى این مسئله مطرح نمود، متحیر شد و آثار ناتوانى و زبونى در چهره ‏اش آشکار گردید و زبانش به لکنت افتاد به طورى که حضار مجلس ناتوانى او را در مقابل آن حضرت نیک دریافتند.

مامون گفت: خداى را بر این نعمت‏ سپاسگزارم که آنچه من اندیشیده بودم همان شد.
 
سپس به بستگان و افراد خاندان خود نظر انداخت و گفت: آیا اکنون آنچه را که نمى‏پذیرفتید دانستید؟ ! (5)
 

حکم شکار در حالات گوناگون توسط مُحرم

آنگاه پس از مذاکراتى که در مجلس صورت گرفت، مردم پراکنده گشتند و جز نزدیکان خلیفه، کسى در مجلس نماند.
مامون رو به امام جواد-علیه السلام-کرد و گفت: قربانت گردم خوب است احکام هر یک از فروعى را که در مورد کشتن صید در حال احرام مطرح کردید، بیان کنید تا استفاده کنیم.

امام جواد -علیه السلام- فرمود: بلى، اگر شخص محرم در حل (خارج از حرم) شکار کند و شکار از پرندگان بزرگ باشد، کفاره‏اش یک گوسفند است و اگر در حرم بکشد کفاره‏اش دو برابر است؛ و اگر جوجه پرنده ‏اى را در بیرون حرم بکشد کفاره ‏اش یک بره است که تازه از شیر گرفته شده باشد، و اگر آن را در حرم بکشد هم بره و هم قیمت آن جوجه را باید بدهد؛ و اگر شکار از حیوانات وحشى باشد، چنانچه گورخر باشد کفاره ‏اش یک گاو است و اگر شتر مرغ باشد کفاره‏اش یک شتر است و اگر آهو باشد کفاره آن یک گوسفند است و اگر هر یک از اینها را در حرم بکشد کفاره‏اش دو برابر مى‏شود.

و اگر شخص محرم کارى بکند که قربانى بر او واجب شود، اگر در احرام حج‏ باشد باید قربانى را در «منى‏» ذبح کند و اگر در احرام عمره باشد باید آن را در «مکه‏» قربانى کند. کفاره شکار براى عالم و جاهل به حکم، یکسان است؛ منتها در صورت عمد، (علاوه بر وجوب کفاره) گناه نیز کرده است، ولى در صورت خطا، گناه از او برداشته شده است.

کفاره شخص آزاد بر عهده خود او است و کفاره برده به عهده صاحب او است و بر صغیر کفاره نیست ولى بر کبیر واجب است و عذاب آخرت از کسى که از کرده ‏اش پشیمان است‏ برداشته مى‏شود، ولى آنکه پشیمان نیست کیفر خواهد شد (6).

 قاضى القضات مات مى‏شود!

مامون گفت: احسنت اى ابا جعفر! خدا به تو نیکى کند! حال خوب است‏ شما نیز از یحیى بن اکثم سؤالى بکنید همان طور که او از شما پرسید.

در این هنگام ابو جعفر-علیه السلام-به یحیى فرمود: بپرسم؟ یحیى گفت: اختیار با شماست فدایت‏شوم، اگر توانستم پاسخ مى‏گویم و گرنه از شما بهره‏مند مى‏شوم.

ابو جعفر-علیه السلام-فرمود: به من بگو در مورد مردى که در بامداد به زنى نگاه‏مى‏کند و آن نگاه حرام است، و چون روز بالا مى‏آید آن زن بر او حلال مى‏شود، و چون ظهر مى‏شود باز بر او حرام مى‏شود، و چون وقت عصر مى‏رسد بر او حلال مى‏گردد، و چون آفتاب غروب مى‏کند بر او حرام مى‏شود، و چون وقت عشاء مى‏شود بر او حلال مى‏گردد، و چون شب به نیمه مى‏رسد بر او حرام مى‏شود، و به هنگام طلوع فجر بر وى حلال مى‏گردد؟

این چگونه زنى است و با چه چیز حلال و حرام مى‏شود؟

یحیى گفت: نه، به خدا قسم من به پاسخ این پرسش راه نمى‏برم، و سبب حرام و حلال شدن آن زن را نمى‏دانم، اگر صلاح مى‏دانید از جواب آن، ما را مطلع سازید.

ابو جعفر-علیه السلام-فرمود: این زن، کنیز مردى بوده است. در بامدادان، مرد بیگانه ‏اى به او نگاه مى‏کند و آن نگاه حرام بود، چون روز بالا مى‏آید، کنیز را از صاحبش مى‏خرد و بر او حلال مى‏شود، چون ظهر مى‏شود او را آزاد مى‏کند و بر او حرام مى‏گردد، چون عصر فرا مى‏رسد او را به حباله نکاح خود در مى‏آورد و بر او حلال مى‏شود، به هنگام مغرب او را «ظهار» مى‏کند. (7) و بر او حرام مى‏شود، موقع عشا کفاره ظهار مى‏دهد و مجددا بر او حلال مى‏شود چون نیمى از شب مى‏گذرد او را طلاق مى‏دهد و بر او حرام مى‏شود و هنگام طلوع فجر رجوع مى‏کند و زن بر او حلال مى‏گردد (8) .

 جلوه‏ هایى از علم گسترده امام

1-فتواى قضائى امام و شکست فقهاى دربارى

امام جواد -علیه السلام- غیر از مناظراتش که دو نمونه از آن یاد شد، گاه از راههاى دیگر نیز بیمایگى فقها و قضات دربارى را روشن نموده برترى خود بر آنان را در پرتو علم امامت ثابت مى‏کرد و از این رهگذر اعتقاد به اصل «امامت‏» را در افکار عمومى تثبیت مى‏نمود.

از آن جمله فتوایى بود که امام در مورد چگونگى قطع دست دزد صادر کرد که تفصیل آن بدین قرار است:
 
«زرقان‏» (9) ، که با «ابن ابى دؤاد» (10) دوستى و صمیمیت داشت، مى‏گوید: یک روز «ابن ابى دؤاد» از مجلس معتصم بازگشت، در حالى که بشدت افسرده و غمگین بود. علت را جویا شدم. گفت: امروز آرزو کردم که کاش بیست ‏سال پیش مرده بودم! پرسیدم: چرا؟

گفت: به خاطر آنچه از ابو جعفر (امام جواد) در مجلس معتصم بر سرم آمد!

گفتم: جریان چه بود؟

گفت: شخصى به سرقت اعتراف کرد و از خلیفه (معتصم) خواست که با اجراى کیفر الهى او را پاک سازد. خلیفه همه فقها را گرد آورد و «محمد بن على‏» (حضرت جواد) را نیز فرا خواند و از ما پرسید: دست دزد از کجا باید قطع شود؟

من گفتم: از مچ دست.

گفت: دلیل آن چیست؟

گفتم: چون منظور از دست در آیه تیمم: «فامسحوا بوجوهکم و ایدیکم‏» (11) : «صورت و دستهایتان را مسح کنید» تا مچ دست است.

گروهى از فقها در این مطلب با من موافق بودند و مى‏گفتند: دست دزد باید از مچ قطع شود، ولى گروهى دیگر گفتند: لازم است از آرنج قطع شود، و چون معتصم دلیل آن را پرسید، گفتند: منظور از دست در آیه وضو: «فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الى المرافق‏» (12) : «صورتها و دستهایتان را تا آرنج ‏بشویید» تا آرنج است.

آنگاه معتصم رو به محمد بن على (امام جواد) کرد و پرسید: نظر شما در این مسئله چیست؟

گفت: اینها نظر دادند، مرا معاف بدار.

معتصم اصرار کرد و قسم داد که باید نظرتان را بگویید.

محمد بن على گفت: چون قسم دادى نظرم را مى‏گویم. اینها در اشتباهند، زیرا فقط انگشتان دزد باید قطع شود و بقیه دست‏باید باقى بماند.

معتصم گفت: به چه دلیل؟

گفت: زیرا رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: سجده بر هفت عضو بدن تحقق مى‏پذیرد: صورت (پیشانى) ، دو کف دست، دو سر زانو، و دو پا (دو انگشت‏بزرگ پا) . بنا بر این اگر دست دزد از مچ یا آرنج قطع شود، دستى براى او نمى‏ماند تا سجده نماز را به جا آورد، و نیز خداى متعال مى‏فرماید:
«و ان المساجد لله فلا تدعوا مع الله احدا» (13) : «سجده گاهها (هفت عضوى که‏سجده بر آنها انجام مى‏گیرد) از آن خداست، پس، هیچ کس را همراه و همسنگ با خدا مخوانید (و عبادت نکنید) » (14) و آنچه براى خداست، قطع نمى‏شود.

«ابن ابى دؤاد» مى‏گوید: معتصم جواب محمد بن على را پسندید و دستور داد انگشتان دزد را قطع کردند (و ما نزد حضار، بى آبرو شدیم!) و من همانجا (از فرط شرمسارى و اندوه) آرزوى مرگ کردم! (15)

2-حدیث‏ سازان رسوا مى‏شوند!

نقل شده است که پس از آنکه مامون دخترش را به امام جواد تزویج کرد (16) در مجلسى که مامون و امام و یحیى بن اکثم و گروه بسیارى در آن حضور داشتند، یحیى‏به امام گفت:
روایت‏ شده است که جبرئیل به حضور پیامبر رسید و گفت: یا محمد! خدا به شما سلام مى‏رساند و مى‏گوید: «من از ابوبکر راضى هستم، از او بپرس که آیا او هم از من راضى است؟ » . نظر شما درباره این حدیث چیست؟ (17)

امام فرمود: من منکر فضیلت ابوبکر نیستم، ولى کسى که این خبر را نقل مى‏کند باید خبر دیگرى را نیز که پیامبر اسلام در حجة الوداع بیان کرد، از نظر دور ندارد. پیامبر فرمود: «کسانى که بر من دروغ مى‏بندند، بسیار شده‏اند و بعد از من نیز بسیار خواهند بود. هر کس بعمد بر من دروغ ببندد، جایگاهش در آتش خواهد بود. پس چون حدیثى از من براى شما نقل شد، آن را به کتاب خدا و سنت من عرضه کنید، آنچه را که با کتاب خدا و سنت من موافق بود، بگیرید و آنچه را که مخالف کتاب خدا و سنت من بود، رها کنید» .

امام جواد افزود: این روایت (درباره ابوبکر) با کتاب خدا سازگار نیست، زیرا خداوند فرموده است: «ما انسان را آفریدیم و مى‏دانیم در دلش چه چیز مى‏گذرد و ما از رگ گردن به او نزدیکتریم‏» (18) .
آیا خشنودى و ناخشنودى ابوبکر بر خدا پوشیده بوده است تا آن را از پیامبر بپرسد؟ ! این عقلا محال است.

یحیى گفت: روایت‏شده است که: «ابوبکر و عمر در زمین، مانند جبرئیل در آسمان هستند» .

حضرت فرمود: درباره این حدیث نیز باید دقت ‏شود، چرا که جبرئیل و میکائیل دو فرشته مقرب درگاه خداوند هستند و هرگز گناهى از آن دو سر نزده است ‏و لحظه ‏اى از دایره اطاعت ‏خدا خارج نشده ‏اند، ولى ابوبکر و عمر مشرک بوده ‏اند، و هر چند پس از ظهور اسلام مسلمان شده ‏اند، اما اکثر دوران عمرشان را در شرک و بت پرستى سپرى کرده ‏اند، بنابر این محال است که خدا آن دو را به جبرئیل و میکائیل تشبیه کند.

یحیى گفت: همچنین روایت‏شده است که: «ابو بکر و عمر دو سرور پیران اهل بهشتند» (19) . درباره این حدیث چه مى‏گویید؟ .

حضرت فرمود: این روایت نیز محال است که درست‏ باشد، زیرا بهشتیان همگى جوانند و پیرى در میان آنان یافت نمى‏شود (تا ابو بکر و عمر سرور آنان باشند! ) این روایت را بنى امیه، در مقابل حدیثى که از پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم درباره حسن و حسین-علیهما السلام-نقل شده است که «حسن و حسین دو سرور جوانان اهل بهشتند» ، جعل کرده ‏اند.
 
یحیى گفت: روایت‏ شده است که «عمر بن خطاب چراغ اهل بهشت است‏».

حضرت فرمود: این نیز محال است؛ زیرا در بهشت، فرشتگان مقرب خدا، آدم، محمد صلى الله علیه و آله و سلم و همه انبیا و فرستادگان خدا حضور دارند، چطور بهشت ‏با نور اینها روشن نمى‏شود ولى با نور عمر روشن مى‏گردد؟!

یحیى اظهار داشت: روایت‏ شده است که «سکینه‏» به زبان عمر سخن مى‏گوید (عمر هر چه گوید، از جانب ملک و فرشته مى‏گوید).
 
حضرت فرمود: من منکر فضیلت عمر نیستم؛ ولى ابوبکر، با آنکه از عمر افضل است، بالاى منبر مى‏گفت: «من شیطانى دارم که مرا منحرف مى‏کند، هرگاه‏ دیدید از راه راست منحرف شدم، مرا به راه درست ‏باز آورید» .

یحیى گفت: روایت‏ شده است که پیامبر فرمود: «اگر من به پیامبرى مبعوث نمى‏شدم، حتما عمر مبعوث مى‏شد» (20).
 
امام فرمود: کتاب خدا (قرآن) از این حدیث راست ‏تر است، خدا در کتابش فرموده است: «به خاطر بیاور هنگامى را که از پیامبران پیمان گرفتیم، و از تو و از نوح... » (21) . از این آیه صریحا بر مى‏آید که خداوند از پیامبران پیمان گرفته است، در این صورت چگونه ممکن است پیمان خود را تبدیل کند؟ هیچ یک از پیامبران به قدر چشم به هم زدن به خدا شرک نورزیده‏ اند، چگونه خدا کسى را به پیامبرى مبعوث مى‏کند که بیشتر عمر خود را با شرک به خدا سپرى کرده است؟! و نیز پیامبر فرمود: «در حالى که آدم بین روح و جسد بود (هنوز آفریده نشده بود) من پیامبر شدم‏» .
 
باز یحیى گفت: روایت ‏شده است که پیامبر فرمود: «هیچگاه وحى از من قطع نشد، مگر آنکه گمان بردم که به خاندان خطاب (پدر عمر) نازل شده است‏» ، یعنى نبوت از من به آنها منتقل شده است.

حضرت فرمود: این نیز محال است، زیرا امکان ندارد که پیامبر در نبوت خود شک کند، خداوند مى‏فرماید: «خداوند از فرشتگان و همچنین از انسانها رسولانى بر مى‏گزیند» (22) . (بنابر این، با گزینش الهى، دیگر جاى شکى براى پیامبر در باب پیامبرى خویش وجود ندارد).
 
یحیى گفت: روایت‏ شده است که پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: «اگر عذاب نازل مى‏شد، کسى جز عمر از آن نجات نمى‏یافت‏».

حضرت فرمود: این نیز محال است، زیرا خداوند به پیامبر اسلام فرموده است: «و مادام که تو در میان آنان هستى، خداوند آنان را عذاب نمى‏کند و نیز مادام که استغفار مى‏کنند، خدا عذابشان نمى‏کند» (23). بدین ترتیب تا زمانى که پیامبر در میان مردم است و تا زمانى که مسلمانان استغفار مى‏کنند، خداوند آنان را عذاب نمى‏کند (24) .

پاسخ گویی سریع

اربلی رحمة الله در کتاب « کشف الغمّة» از محمّد بن طلحه نقل کرده است:

مأمون یک سال بعد از شهادت حضرت رضا علیه السلام به بغداد آمد، روزی به قصد شکار از شهر خارج شد و در مسیر راه از کوچه ای عبورش افتاد که بچه ها در آنجا بازی می کردند و حضرت جواد علیه السلام با آنها ایستاده بود و در آن هنگام یازده سال بیشتر از عمر شریفش نگذشته بود.

بچّه ها با مشاهده ی مأمون همگی پراکنده شده و فرار کردند، ولی حضرت جواد علیه السلام از جای خود حرکت نکرد. مأمون نزدیک آمد و نگاهی به آن حضرت نمود و گفت: ای پسر چرا به همراه بچّه ها فرار نکردی؟

امام علیه السلام فوراً جواب داد: راه تنگ نبود تا با رفتن خود آن را وسیع گردانم، و گناهی مرتکب نشده ام تا از عقوبت آن بترسم، و گمانم به تو نیکو است که کسی را بدون گناه ضرر نمی رسانی.

مأمون از آن سخنان شیوا و محکم او بسیار تعجّب کرد و پرسید: اسم تو چیست؟

فرمود: نام من محمّد است. عرض کرد که فرزند چه کسی هستی؟

فرمود: من فرزند علی بن موسی الرضا هستم.

مأمون بر پدر آن حضرت درود و رحمت فرستاد، و به سوی مقصد خود روانه شد، چون از آبادی دور شد بازِ شکاری را به دنبال درّاجی ( پرنده ای است شبیه کبک ) فرستاد، باز از دیدگان او برای مدتی ناپدید گشت، و وقتی برگشت در منقارش ماهی کوچکی بود که هنوز آثار حیات در وجودش مشاهده می شد، خلیفه از دیدن آن بسیار تعجب کرد، سپس آن را در دستش گرفت و از همان راهی که آمده بود برگشت.

چون به آن محل که حضرت جواد علیه السلام را ملاقات کرده بود رسید بچّه ها را دید که مثل سابق آنجا را ترک گفته و فرار نمودند ولی این بار هم آن حضرت از جای خود حرکت نکرد و همانجا ایستاد، خلیفه نزدیک آمد و سؤال کرد: در دست من چیست؟ فرمود:

« خداوند تبارک و تعالی به مشیت خود در دریای قدرتش ماهی های کوچکی را می آفریند، و باز شکاری پادشاهان آن را صید می کنند و پادشاهان آن را در میان دست پنهان می کنند تا فرزندان اهل بیت نبوّت را با این وسیله امتحان کنند.»

چون مأمون این کلمات را از آن حضرت شنید تعجب کرد، و ضمن نگاه عمیقی که به او کرد گفت: براستی که فرزند امام رضا علیه السلام هستی، و احسان خود را به آن حضرت دو چندان کرد. 25

 

پى ‏نوشتها:

1) پس از آن حضرت، فرزندش على هادى-علیه السلام-نیز در همین سنین و بلکه کمتر از آن به امامت رسید و بعد از او امام مهدى-علیه السلام-نیز، در حالى که بیش از نج‏سال نداشت، به این منصب نائل گردید.

2) یحیى یکى از دانشمندان نامدار زمان مامون، خلیفه عباسى، بود که شهرت علمى او در رشته‏هاى گوناگون علوم آن زمان زبانزد خاص و عام بود. او در علم فقه تبحر فوق العاده‏اى داشت و با آنکه مامون خود از نظر علمى وزنه بزرگى بود، ولى چنان شیفته مقام علمى یحیى بود که اداره امور مملکت را به عهده او گذاشت و با حفظ سمت، مقام قضاء را نیز به وى واگذار کرد. یحیى علاوه بر اینها دیوان محاسبات و رسیدگى به فقرا را نیز عهده دار بود. خلاصه آنکه تمام کارهاى کشور اسلامى پهناور آن روز زیر نظر او بود و چنان در دربار مامون تقرب یافته بود که گویى نزدیکتر از او به مامون کسى نبود.
اما متاسفانه یحیى، با آن مقام بزرگ علمى، از شخصیت معنوى برخوردار نبود. او علم را براى رسیدن به مقام و شهرت و به منظور فخر فروشى و برترى جویى فراگرفته بود. هر دانشمندى به دیدار او مى‏رفت، آنقدر از علوم گوناگون از وى سؤال مى‏کرد تا طرف به عجز خود در مقابل وى اقرار کند!

3) در مورد ازدواج امام جواد، در صفحات آینده توضیح خواهیم داد.

4) یکى از اعمالى که براى اشخاص در حال احرام، در جریان اعمال حج‏یا عمره حرام است‏شکار کردن است. در میان احکام فقهى، احکام حج، پیچیدگى خاصى دارد، ازینرو افرادى مثل یحیى بن اکثم، از میان مسائل مختلف، احکام حج را مطرح مى‏کردند تا به پندار خود، امام را در بن بست علمى قرار دهند!

5) مجلسى، بحار الانوار، الطبعة الثانیة، تهران، المکتبة الاسلامیة، 1395 ه. ق، ج 50، ص 75-76-قزوینى، سید کاظم، الامام الجواد من المهد الى اللحد، الطبعة الاولى، بیروت، مؤسسة البلاغ، 1408 ه. ق، ص 168-172. راوى این قضیه «ریان بن شبیب‏» -دایى معتصم-است که از یاران امام رضا-علیه السلام-و امام جواد و از محدثان مورد وثوق بوده است (قزوینى، همان کتاب، ص 168-شیخ مفید، الارشاد، قم، مکتبة بصیرتى، ص 319-321-طبرسى، الاحتجاج، نجف، المطبعة المرتضویة، 1350، ص 245-مسعودى، اثبات الوصیة، نجف، منشورات المطبعة الحیدریة، 1374 ه. ق، ص 216-شیخ مفید، الاختصاص، تصحیح و تعلیق: علی اکبر الغفاری، منشورات جماعة المدرسین فی الحوزة العلمیة-قم المقدسة، ص 99) .

6) مجلسى، همان کتاب، ص 77-قزوینى، همان کتاب، ص 174-شیخ مفید، الارشاد، ص 322-طبرسى، همان کتاب، ص 246-مسعودى، همان کتاب، ص 217-شیخ مفید، الاختصاص، ص 100.

7) ظهار عبارت از این است که مردى به زن خود بگوید: پشت تو براى من یا سبت‏به من، مانند پشت مادرم یا خواهرم، یا دخترم هست، و در این صورت باید کفاره ظهار بدهد تا همسرش مجددا بر او حلال گردد. ظهار پیش از اسلام در عهد جاهلیت نوعى طلاق حساب مى‏شد و موجب حرمت ابدى مى‏گشت، ولى حکم آن در اسلام تغییر یافت و فقط موجب حرمت و کفاره (به شرحى که گفته شد) گردید.

8) مجلسى، همان کتاب، ص 78-قزوینى، همان کتاب، ص 175-شیخ مفید، الارشاد، ص 322-طبرسى، همان کتاب، ص 247.

9) زرقان (بر وزن عثمان) لقب ابو جعفر بوده که مردى محدث بوده است و فرزندش بنام «عمرو» استاد اصمعى محسوب مى‏شده است (مجلسى، همان کتاب، ج 50، ص 5، پاورقى) .

10) ابن ابى دؤاد (بر وزن غراب) در زمان خلافت مامون، معتصم، واثق و متوکل عباسى، قاضى بغداد بوده است (مجلسى، همان کتاب، ص 5، پاورقى)

11) سوره مائده: آیه 5.

12) سوره مائده: آیه 5.

13) سوره جن: آیه 18.

14) مسجد (بکسر جیم: بر وزن مجلس، یا بفتح جیم: بر وزن مشعل، جمع آن مساجد) به معناى محل سجده است، و همان طور که مسجدها و خانه خدا و مکانى که پیشانى روى آن قرار مى‏گیرد، محل سجده هستند، خود پیشانى و شش عضو دیگر نیز که با آنها سجده مى‏کنیم محل سجده محسوب مى‏شوند و به همین اعتبار در این روایت «المساجد» به معناى هفت عضوى که با آنها سجده مى‏شود، تفسیر شده است. نیز در دو روایت دیگر از امام صادق-علیه السلام-در کتاب کافى و همچنین یک روایت در تفسیر على بن ابراهیم قمى «المساجد» به همین هفت عضو تفسیر شده است. شیخ صدوق نیز در کتاب «فقیه‏» ، «المساجد» را به هفت عضو سجده تفسیر نموده است. همین معنا را از «سعید بن جبیر» و «زجاج‏» و «فراء» نیز نقل کرده‏اند. ضمنا باید توجه داشت که اگر تفسیر «المساجد» به هفت عضو یاد شده، جاى خدشه داشت، حتما فقهائى که در مجلس معتصم حاضر و در صدد خرده‏گیرى بر کلام امام بودند، اشکال مى‏کردند. بنا بر این چون هیچ گونه اعتراضى از طرف فقهاى حاضر در مجلس ابراز نشد، معلوم مى‏شود به نظر آنان نیز «المساجد» به معناى هفت عضو سجده بوده و یا لااقل یکى از معانى آن محسوب مى‏شده است. (پیشواى نهم حضرت امام محمد تقى-علیه السلام-، مؤسسه در راه حق، ص 26-29، به نقل از: تفسیر صافى، ج 2، ص 752-تفسیر نور الثقلین، ج 5، ص 440-تفسیر مجمع البیان، ج 10، ص 372) .

15) پیشواى نهم... ، همان صفحات-طبرسى، مجمع البیان، شرکة المعارف الاسلامیة، 1379 ه. ق، ج 10، ص 372-عیاشى، کتاب التفسیر، تصحیح و تعلیق: حاج سید هاشم رسولى محلاتى
، قم، مطبعة علمیة، ج 1، ص 320-سید هاشم حسینی بحرانی، البرهان فی تفسیر القرآن، قم، مطبوعاتی اسماعیلیان، ج 1، ص 471-مجلسى، همان کتاب، ج 50، ص 1-5-قزوینى، همان کتاب، ص 294-شیخ حر عاملى، وسائل الشیعة، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ج 18، ص 490 (ابواب حد السرقة، باب 4) .

16) در مورد این ازدواج در صفحات آینده بحث‏خواهیم کرد.

17) علامه امینى در کتاب الغدیر (ج 5، ص 321) مى‏نویسد: این حدیث دروغ و از احادیث مجعول محمد بن بابشاذ است.

18) «و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن اقرب الیه من حبل الورید» (سوره ق: 16) .

19) علامه امینى این حدیث را از برساخته‏هاى «یحیى بن عنبسة‏» شمرده و غیر قابل قبول مى‏داند، زیرا یحیى شخصى جاعل حدیث و دغلکار بوده است (الغدیر، ج 5، ص 322) . «ذهبى‏» نیز «یحیى بن عنبسه‏» را جاعل حدیث و دغلکار و دروغگو مى‏داند و او را معلوم الحال شمرده و احادیثش را مردود معرفى مى‏کند (میزان الاعتدال، الطبعة الاولى، تحقیق: على محمد البجاوى، دار احیاء الکتب العربیة، 1382 ه. ق، ج 4، ص 400) .

20) علامه امینى ثابت کرده است که راویان این حدیث دروغگو بوده ‏اند (الغدیر، ج 5، ص 312 و 316) .

21) «و اذ اخذنا من النبیین میثاقهم و منک و من نوح‏» (سوره احزاب: 7)

22) «الله یصطفی من الملائکة رسلا و من الناس‏» (سوره حج: 75)

23) «و ما کان الله لیعذبهم و انت فیهم و ما کان الله معذبهم و هم یستغفرون‏» (سوره انفال: 33)

24) طبرسى، احتجاج، نجف، المطبعة المرتضویة، 1350 ه. ق، ج 2، ص 247-248-مجلسى، بحار الانوار، الطبعة الثانیة، تهران، المکتبة الاسلامیة، 1395 ه. ق، ج 50، ص 80-83-قرشى، سید على اکبر، خاندان وحى، چاپ اول، تهران، دار الکتب الاسلامیة، 1368 ه. ش، ص 644-647-مقرم، سید عبد الرزاق، نگاهى گذرا بر زندگانى امام جواد-علیه السلام-، ترجمه دکتر پرویز لولاور، مشهد، بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1370 ه. ش، ص 98-100.

25) کشف الغمّه: ج 2 ، ص 344.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۷:۵۳
محسن حسینی


از ‏جانب مادرم فاطمه (س) طواف کنید

1- موسى بن قاسم گوید: به أبى جعفر ثانى (امام جواد) (ع) گفتم: خواستم به عوض شما و پدرتان طواف کنم، ولى مى‏گویند از طرف اوصیاء، طواف صحیح نیست؛ فرمود: نه، هر قدر بتوانى طواف کن، این کار جایز است.
بعد از سه سال، به آن حضرت گفتم: من از شما اجازه خواستم که از جانب شما و پدرتان طواف کنم، اجازه فرمودى، آنچه خدا خواست از طرف شما طواف کردم، بعد چیز دیگرى به نظرم آمد و به آن عمل کردم؟ امام فرمود: آن چیست ؟

گفتم: یک روز از طرف رسول الله (ص) سه بار طواف کردم، در روز دوم از طرف امیرالمؤمنین (ع) طواف به جاى آوردم، در روز سوم از جانب امام حسن و در روز چهارم از طرف امام حسین، روز پنجم بعوض على بن الحسین، روز ششم از أبى جعفر محمد بن على، روز هفتم از جعفر محمد، روز هشتم از جانب پدرت موسى بن جعفر روز نهم از جانب پدرت على بن موسى، روز دهم از جانب شما اى آقاى من!. اینها آنان هستند که به ولایتشان عقیده دارم.

فرمود: آن وقت به خدا قسم به دینى اعتقاد دارى که خداوند از بندگان غیر آن را قبول ندارد، گفتم: گاهى هم از جانب مادرت فاطمه (س) طواف کردم وگاهى نکردم، فرمود: این کار را زیاد کن، این انشاء الله أفضل اعمالى است که مى‏کنى. 1

 * * *

نامه امام رضا (ع)به پسرش امام جواد(ع)‏

2- أبى نصر بزنطى فرموده: نامه امام رضا (ع) را خواندم که به پسرش امام جواد نوشته بود: به من خبر رسید که چون سوار شدى غلامان تو را از در کوچک بیرون مى‏کنند، این کار از بخل آنهاست، تا کسى از تو خیرى نبیند، تو را به حق خودم قسم مى‏دهم دخول و خروجت فقط از در بزرگ باشد و چون سوار شدى مقدارى پول طلا و نقره همراهت بردار تا هر که سؤال کند چیزى به او بدهى.

هر که از عموهایت از تو احسانى خواست کمتر از پنجاه دینار نده، بیشتر از آن به اختیار توست، هر که از عمه‏ هایت چیزى از تو خواست کمتر از بیست و پنج دینار نده، زیادى به اختیار توست، من مى‏خواهم خدا تو را رفعت بخشد، انفاق کن، از جانب خدا از تنگدستى نترس. 2


* * *

نامه امام جواد (ع)به حاکم سجستان‏

3- مردى از بنى حنیفه گوید: در اولین سال خلافت معتصم عباسى که امام جواد (ع) به حج رفته بود، با وى رفیق راه بودم روزى در سر سفره طعام که عده‏اى از رجال خلیفه نیز بودند، گفتم: فدایت شوم، والى ما مردى است که شما اهل بیت را دوست دارد و من به دفتر او مالیات بدهکارم، اگر صلاح بدانید نامه‏اى بنویسید که به من ارفاق کند.

امام فرمود: من او را نمى‏شناسم،گفتم: فدایت شوم، او همانطور است که گفتم: از دوستان شماست، نامه شما به حال من مفید است، امام (ع) کاغذ به دست گرفت و نوشت:

بسم الله الرحمن الرحیم آورنده نامه من از تو مذهب خوبى نقل کرد، از حکومت فقط کار نیک براى تو مى‏ماند، به برادرانت نیکى کن، بدان خداى تعالى ازاندازه ذره و خردل از تو سؤال خواهد کرد.

آن مرد گوید: چون وارد سجستان شدم، به حسین بن خالد که والى آن جا بود خبر داده بودند که از جانب امام صلوات الله علیه نامه‏اى براى او مى ‏آورم، والى در دو فرسخى شهر خودش را به من رسانید نامه را به او دادم، گرفت و بوسید و آن را بر دو چشم خویش گذاشت.

گفت: حاجتت چیست؟ گفتم: در دفتر تو مالیات بدهکارم، آن را از دیوان محو کرد و گفت: تا بر سر کار هستم دیگر مالیات مده، بعد گفت: خانواده‏ات چند نفر است؟ گفتم: فلان قدر، فرمود به من و آنها احسان کردند، تا او زنده بود دیگر مالیات ندادم، و تا زنده بود مرتب به من احسان مى‏کرد. 3


* * *

نامه امام جواد (ع)به على بن مهزیار اهوازى‏

4- امام جواد (ع) به ثقه جلیل القدر على بن مهزیار اهوازى چنین نوشتند: بسم الله الرحمن الرحیم یا على! خداوند پاداش تو را نیکو گرداند و در بهشت خودش جاى دهد، و از خوارى دنیا و آخرت بدورت دارد، و با ما اهل بیت محشور فرماید.
یا على! تو را امتحان کردم و در نصیحت و اطاعت و خدمت و توقیر و احترام به امام و قیام به آنچه بر تو واجب است، صاحب اختیارت گردانیدم، اگر بگویم نظیر تو را ندیده‏ام امیدوارم راست گفته باشم.

خداوند پاداشت را جنات فردوس قرار بدهد، نه مقامت بر من پوشیده است و نه خدمتت در گرم و سرد و شب و روز، از خدا مى‏خواهم چون اولین و آخرین را براى قیامت جمع کند، رحمتى بر تو عنایت فرماید که بوسیله آن مورد غطبه دیگران باشى که او شنونده دعاست.4

ناگفته نماند: على بن مهزیار اهوازى از امام رضا (ع) حدیث نقل کرده و از خواص امام جواد (ع) بود و از جانب آن حضرت وکالت داشت و نیز از جانب امام هادى (ع)، درباره وى توقیعاتى از آن حضرت صادر شد که مقام و عظمت او را در نزد شیعه روشن کرد، او در روایت، موثق بود و کتابهاى مشهور نوشت. (رجال نجاشى).


* * *

دستوربه مدارا با پدرناصبى ‏

5- بکربن صالح گوید: به امام ابى جعفر ثانى (ع) نوشت: پدرم ناصبى و خبیث الرأى است، از او بسیار سختى دیده ‏ام، فدایت شوم براى من دعا کن و بفرما: چه کنم، آیا افشاء و رسوایش کنم یا با او مدارا نمایم؟

امام (ع) در جواب نوشت: مضمون نامه‏ات در باره پدرت فهمیدم، پیوسته انشاء الله براى تو دعا مى‏کنم، مدارا براى تو بهتر از افشاگرى است، با سختى آسانى هست، صبر کن «ان العاقبة للمتقین» خدا تو را در ولایت کسى که در ولایتش هستى ثابت فرماید. ما و شما در امانت خدا هستیم خدایى که امانتهاى خویش را ضایع نمى‏کند.

بکربن صالح گوید: خدا قلب پدرم را به من برگردانید بطورى که در کارى با من مخالفت نمى‏کرد. 5.


* * *

معجزه ‏اى از جواد الائمه صلوات الله علیه

6- شیخ مفید رحمةالله از محمد بن حسان از على بن خالد نقل کرده: گوید: در سامراء بودم، گفتند: مردى را از شام آورده و زندان انداخته ‏اند چون ادعا کرده که من پیغمبرم، این سخن بر من گران آمد، خواستم او را ببینم، با زندانبانان آشتى برقرار کردم تا اجازه دادند پیش او بروم.

بر خلاف شایعه ‏اى که راه انداخته بودند، دیدم آدم وارسته و عاقلى است، گفتم: فلانى درباره تو مى‏گویند که ادعاى نبوت کرده‏ اى و علت زندان رفتنت همین است؟
گفت: حاشا که من چنین ادعایى کرده باشم، جریان من از این قرار است:

من در شام در محلى که گویند: رأس مبارک امام حسین را در آن گذاشته بودند مشغول عبادت بودم، ناگاه دیدم شخصى نزد من آمد و به من گفت: برخیز برویم، من برخاسته و با او براه افتادم، چند قدم نرفته بودیم که دیدم در مسجد کوفه هستم، فرمود: این جا را مى‏شناسى؟

گفتم: آرى، مسجد کوفه است، او در آن جا نماز خواند، من هم نماز خواندم، بعد با هم از آن جا بیرون آمدیم، مقدارى با او راه رفتم ناگاه دیدم که در مسجد مدینه هستیم .

به رسول خدا (ص) سلام کرد و نماز خواند، من هم با او نماز خواندم، بعد از آن جا خارج شدم، مقدارى راه رفتیم ناگاه دیدم که در مکه هستیم، کعبه را طواف کرد، من هم طواف کردم. 6
بعد ازآن جا خارج شدم چند قدم نرفته بودیم که دیدم در جاى خودم که در شام مشغول عبادت بودم، هستم. آن مرد رفت، من غرق تعجب بودم که خدایا او کى بود و این چه کار؟! یک سال از این جریان گذشت که دیدم باز همان شخص آمد، من از دیدن او شاد شدم، مرا دعوت کرد که با او بروم، من با او رفتم، و مانند سال گذشته مرا به کوفه و مدینه و مکه برد و به شام برگردانید.

و چون خواست برود گفتم: تو را قسم مى‏دهم به آن خدایى که بر این کار قدرت داده بگو تو کیستى؟! فرمود: من محمد بن على بن موسى بن جعفر هستم:

«قلت سألتک بالحق الذى أَقدرک على ما رایتُ منک إلاّ أَخْبر تَنى من انت قال: أنا محمد بن على بن موسى بن جعفر (ع)».

من این جریان را به دوستان و آشنایان خبر دادم، قضیه منتشر گردید تا به گوش محمد بن عبدالملک زیات 7 رسید، او فرمان داد مرا به زنجیر کشیده به این جا آوردند و این ادعاى محال را به من نسبت دادند، گفتم: جریان تو را به محمد بن عبدالملک زیات برسانم؟ گفت: برسان .

من نامه‏ اى به محمد بن عبدالملک وزیر اعظم معتصم عباسى نوشته، جریان او را باز گفتم، وزیر در زیر نامه من نوشته بود: احتیاج به خلاص کردن ما نیست، به آن کس که تو را از شام به کوفه و از کوفه به مدینه و از مدینه به مکه برد و باز به شام برگردانید و همه را در یک شب انجام داد، بگو تا تو را از زندان آزاد کند.

على بن خالد گوید: من از دیدن جواب نامه، از نجات او مأیوس شدم، گفتم: بروم و به او تسلى بدهم و چون به زندان آمدم دیدم مأموران زندان همه غرق در حیرتند و بى خود به این طرف و آن طرف مى‏دوند، گفتم: جریان چیست؟!

گفتند: آن زندانى در زنجیر و مدعى نبوت، از دیشب مفقود شده، درها بسته قفلها مهر و موم است، ولى معلوم نیست به آسمان و یا به زیر زمین رفته و یا مرغان هوا او را ربوده‏ اند؛ على بن خالد، زیدى مذهب بود، از دیدن این ماجرا معتقد به امامت گردید و اعتقادش خوب شد. 8

* * *

معجزه ای دیگر

7- کلینی رحمةالله در کتاب «کافی» بابی تحت عنوان « آنچه به سبب آن ادعای حقّ و باطل از یکدیگر جدا می گردد» تشکیل داده و در آنجا از محمّد بن ابی العلاء نقل کرده است که گفت:

از یحیی بن اکثم قاضی سامراء – بعد از آن که او را بسیار امتحان نمودم و با او مناظره و گفتگو و مراسله داشتم و از علوم آل محمّد علیهم السلام سؤال کردم – شنیدم که گفت: روزی وارد مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شدم تا قبر مبارک او را طواف کنم، حضرت جواد علیه السلام را دیدم که در آنجا طواف می کند، درباره  مسایلی که در نظر داشتم با آن حضرت گفتگو کردم و او همه را جواب فرمود.

به ایشان عرض کردم: می خواهم سؤالی از شما بپرسم ولی بخدا قسم خجالت می کشم. امام علیه السلام فرمود:

من از آن سؤال به تو خبر می دهم قبل از آن که بپرسی، می خواهی سؤال کنی که امام  کیست؟

عرض کردم: بخدا قسم سؤال مورد نظرم همان است.

فرمود: من امام هستم، عرض کردم نشانه ای می خواهم تا یقین کنم.

آن حضرت در دست خود عصایی داشت، وقتی من چنین گفتم فوراً آن عصا شروع به صحبت کرد و گفت:

"إنّ مولای امام هذا الزمان و هو الحجّة."

به راستی مولا و صاحب من امام این زمان است و او حجت پروردگار است.


1- کافى: ج 4 ص 314 کتاب الحج باب الطواف والحج عن الائمه (ع).
2- عیون اخبار الرضا: ج 2 ص 8.
3- کافى: ج 5 ص 111 کتاب المعیشة باب عمل السلطان و جوائزهم.
4- بحار: ج 50 ص 105 از غیبت شیخ.
5- بحارالانوار : ج 50 ص 55.
6- در نقل کافى آمده که گوید: اعمال حج را با او به جاى آورد.
7- محمد بن عبدالملک زیات مردى ناکس و توانائى بود و در تنور میخ دارى که براى شکنجه مجرمین به وجود آورده بود کشته شد، ماجراى عبرت انگیزى دارد.
8- ارشاد مفید: ص 305، مرحوم کلینى آنرا در کافى: ج 1 ص 492 باب مولد أبى جعفر محمد بن على الثانى (ع) نقل کرده است، مجلسى رضوان الله علیه آنرا در بحار: ج 50 ص 38 - 40 از بصائرالدرجات نقل مى‏کند و مى‏گوید: آنرا شیخ مفید در ارشاد و طبرسى در اعلام الورى از ابن قولویه از کلینى نقل کرده ‏اند.
9. اصول کافی،  ج 1، ص 353.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۷:۵۲
محسن حسینی


امام جوان! درود بر لحظه‌های شفافی که با تو خواهند بود و مسیری که از عطر کلمات مقدست سرمست می‌شود؛ از 195 تا 220 هجری قمری!

درود بر دانایی متجلی در بزرگ و کوچک اهل‌بیت رسول صلی‌الله‌علیه‌وآله.

سلام بر این نور واحد که بی تغییر، در کالبد دوازده پیکر مطهر جاری شد!

تکلم کن تا تاریخ، دوباره از شگفتی، مات بماند.

- چگونه کودکی هشت ساله، این‌چنین تمام ذرات را متبرک می‌کند و تمام تفسیر کتاب آسمانی در قلب او متلاطم است؟

تکلم کن، تا یحیی بن‌ذکریا متولد شود؛ با شباهتی بی‌همتا با جوادالائمه علیه‌السلام؛

 «یَا یَحیی خُذِ الکِتابَ بِقُوَّهٍ و آتَیناهُ الحُکمَ صَبِیاً».

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۲:۳۷
محسن حسینی

امام جواد علیه‌السلام عابدترین فرد زمانش بود. محبّت و علاقه‌اش نسبت به باری تعالی وصف نشدنی و خوف، خشوع و اخلاصش در طاعت و عبادت خداوند ستودنی است.

الف- نماز

امام جواد علیه‌السلام علاوه بر عبادات و نوافل معمول، نافله مخصوصی داشت. نافله آن حضرت دو رکعت بود؛ در هر رکعت، سوره فاتحه را قرائت می‌نمود و آنگاه هفتاد مرتبه سوره اخلاص را تکرار می‌کرد.1

هرگاه وارد ماه جدید می‌شد، در روز اوّل ماه، دو رکعت نماز به جای می‌آورد؛ در رکعت اوّل، بعد از سوره حمد، به تعداد روزهای ماه (30 مرتبه) سوره توحید را می‌خواند. در رکعت دوم بعد از حمد، سوره انّاانزلناه را مثل رکعت اوّل تلاوت می‌کرد.2

ب- روزه

روزه‌های مستحبّی آن حضرت نیز زیاد بود. پانزدهم و بیست و هفتم ماه رجب روزه می‌گرفت. اهل خانه و غلامانش نیز او را در روزه گرفتن همراهی می‌کردند.3

علاوه بر این، گاهی میزان عبودیت و بندگی خویش را نسبت به مقام لایزال الهی با اذکار و ادعیه ابراز می‌نمود. برخی از مناجات و ادعیه آن حضرت عبارت است از:

الف_ در حال قنوت

 «اللّهمّ أنت الاوّل بلا اوّلیّه معدوده، و الآخر بلا آخریّه محدوده، أنشأتنا لا لعلّه اقتساراً، واخترعتنا لا لحاجه اقتداراً، و ابتدعتنا بحکمتک اختیاراً، و بلوتنا بأمرک و نهیک اختباراً، و ایّدتنا بالآلات، و منحتنا بالأدوات، و کلّفتنا الطّاقه، و جشمتنا الطّاعه، فأمرت تخییراً و نهیت تحذیراً، و خوّلت کثیراً، و سألت یسیراً، فعصی أمرک فحلمت، و جهل قدرک فتکرّمت...»4

روزه‌های مستحبّی آن حضرت نیز زیاد بود. پانزدهم و بیست و هفتم ماه رجب روزه می‌گرفت. اهل خانه و غلامانش نیز او را در روزه گرفتن همراهی می‌کردند

ب_ بعد از نماز

 «رضیت بااللّه ربّاً، و بالاسلام دیناً، و بالقرآن کتاباً، و بمحمّد نبیّاً، و به علیٍّ ولیّاً، والحسن، والحسین، و علیّ بن الحسین، و محمّد بن علیّ، و جعفر بن محمّد، و موسی بن جعفر، و علیّ بن موسی، و محمّد بن علیّ، و علیّ بن محمّد، والحسن بن علیّ، و الحجّه‌بن الحسن بن علیّ، أئمّهً.

اللّهمّ ولیّک الحجّه فاحفظه من بین یدیه و من خلفه و عن یمینه و عن شماله و من فوقه و من تحته، وامدد له فی عمره، و اجعله القائم بأمرک، المنتصرلدینک و أره ما یحبّ و تقرّبه عینه فی نفسه و فی ذرّیته و أهله و ماله و فی شیعته و فی عدوّه، و أرهم منه ما یحبّ و تقرّبه عینه، واشف به صدورنا و صدور قوم مۆمنین.»5

 

جبرای برآورده شدن حاجت

راوی می‌گوید: نامه‌ای خدمت امام جواد علیه‌السلام فرستادم. در آن نامه، از حضرت تقاضا کرده بودم که دعایی برایم یاد بدهد. آن حضرت این گونه برایم نوشت:

تقول اذا اصبحت و أمسیت: «اللّه اللّه اللّه، ربّی الرّحمن الرّحیم، لا اشرک به شیئاً» و ان زدت علی ذلک فهو خیر، ثمّ تدعو به ما بدأ لک فی حاجتک، فهو لکل شی‌ء به اذن اللّه تعالی، یفعل اللّه ما یشاء

1- اعلام الهدایه، ج 11، ص 39، به نقل از حیاه الامام محمد الجواد (علیه السلام)، ص 67.

2- همان، به نقل از مستدرک عوالم العلوم، ج 23، ص 220.

3- همان، به نقل از مستدرک عوالم العلوم، ج 23، ص 222.

4- همان، ص 41، به نقل از مستدرک عوالم العلوم، ج 23، ص 212.

5- همان، به نقل از مستدرک عوالم العلوم، ج 23، ص 214 و 215.

6- همان، به نقل از مستدرک عوالم العلوم، ج 23، ص 218.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۲:۳۰
محسن حسینی


(1)
ابن قیاما نامه ای کنایه آمیز به امام رضا(ع) نوشته بود. گفته بود: تو چه امامی هستی که فرزند نداری؟
حضرت با ناراحتی جواب داده بود: « تو از کجا می دانی که من فرزندی نخواهم داشت. به خدا شب و روز نمی گذرد جز این که خداوند به من پسری عنایت خواهد کرد که به سبب او میان حق و باطل را جدایی می دهد»1

(2)
وقتی امام جواد(ع) به دنیا آمد، امام رضا(ع) فرمود: «حق تعالی فرزندی به من عطا کرد که هم چون موسی بن عمران دریاها را می شکافد و مثل عیسی بن مریم خداوند مادرش را مقدس گردانیده و او طاهر و مطهر آفریده شده» آن وقت مرثیه فرزندش را خواند و گفت: «این کودک به جور و ستم کشته خواهد شد و اهل آسمان ها برایش گریه خواهند کرد، خدای متعال بر دشمن و قاتل او غضب خواهد کرد؛ آنها بعد از قتل او بهره ای از زندگی نخواهند برد و به زودی به عذاب الهی واصل خواهند شد.»
آن شب که امام جواد(ع) به دنیا آمد، امام رضا(ع) تا صبح در گهواره با او سخن می گفت...
مشهور است که رنگ صورت آن حضرت گندم گون بود. قد بلندی داشت و نقش روی انگشترش «نعم القادرالله» بود.2

(3)
ابویحیی صنعانی می گوید: در مکه به محضر امام رضا(ع) شرفیاب شدم. دیدم حضرت موز پوست می کنند و در دهان فرزندشان ابوجعفر(امام جواد(ع) می گذارند. عرض کردم: این همان مولود پرخیر و برکت است؟
فرمود: آری. این مولودی است که در اسلام، مانند او و برای شیعیان ما، بابرکت تر از او زاده نشده است.3

(4)
مردی پیش امام رضا(ع) آمد و گفت: زبان پسرم سنگینی دارد. فردا او را پیش شما می فرستم تا دستی بکشید و برایش دعا کنید. هرچه باشد او غلام شماست. امام(ع) فرمود: او غلام ابی جعفر(امام جواد) است. فردا او را پیش ابی جعفر بفرست.4

(5)
محمدبن حسن بن عمار می گوید: یک روز در مدینه خدمت علی بن جعفر عموی گرامی امام رضا(ع) نشسته بودم. در همین هنگام امام جواد(ع) هم وارد شد. دیدم که علی بن جعفر با سرعت از جا بلند شد و بدون کفش و عبا به استقبال امام جواد(ع) رفت و دستش را بوسید و به او احترام زیادی گذاشت.
امام جواد(ع) به او فرمود: «ای عمو! خدا رحمتت کند؛ بنشین» علی بن جعفر گفت: آقای من! چطور بنشینم و شما ایستاده باشی؟
وقتی علی بن جعفر به جای خود برگشت، اصحابش او را سرزنش کردند و گفتند: شما عموی پدر او هستید و با او این طور رفتار می کنید؟
علی بن جعفر دست به محاسن سفیدش گرفت و گفت: «ساکت باشید؛ اگر خدای عزوجل این ریش سفید را سزاوار امامت ندانست اما این کودک را سزاوار دانست و چنین مقامی به او عطا کرد، چرا من فضیلت او را انکار کنم؟ پناه بر خدا از سخن شما. من بنده او هستم...5

(6)
امام رضا(ع) که به شهادت رسید، امام جواد(ع) بر منبر رسول الله(ص) رفت و فرمود: «من محمدبن علی الجواد هستم. من نسب های همه مردم را می دانم، چه مردمی که به دنیا آمده اند و چه مردمی که به دنیا نیامده اند. ما این علم را قبل از این که عالم هستی خلق شود، داشته ایم و بعد از فنای عالم هستی نیز این علم را داریم. اگر نبود تظاهر اهل باطل، حکومت اهل گمراهی و شک مردم عوام؛ چیزهایی می گفتم که همه از اولین و آخرین را به تعجب وامی داشت.» آن وقت دست شریفشان را بر دهان مبارکشان گذاشتند و خطاب به خودشان فرمودند: «ساکت باش محمد! همان طور که پدران تو پیش از تو سکوت کردند...»6

(7)
چون امام جواد(ع) به بغداد تشریف آوردند، قبل از این که مأمون را ملاقات کنند، روزی آن ملعون به قصد شکار از کاخ خود خارج شد؛ در اثنای راه، به جمعی از کودکان رسید که مشغول بازی بودند. امام جواد(ع) نیز همراه آنها مشغول بازی بود. وقتی بچه ها کوکبه مأمون را دیدند، پا به فرار گذاشتند. امام جواد(ع) از جای خود حرکت نفرمود و بی آنکه وقار و آرامشش را از دست بدهد، در جای خود ایستاده بود؛ تا این که مأمون نزدیک ایشان رسید. از جلالت و متانت آن حضرت تعجب کرد. مرکب را نگه داشت و گفت: تو چرا مثل بچه های دیگر از سر راه من کنار نرفتی؟
حضرت فرمود: «ای خلیفه! راه تنگ نبود که لازم باشد آن را برای تو باز کنم. خلافی هم مرتکب نشده بودم که بخواهم از تو فرار کنم و فکر نمی کنم تو کسی را بدون جرم، عقوبت کنی!»
تعجب مأمون بیشتر شد. گفت: اسم تو چیست؟ حضرت فرمود: محمد. گفت: پدرت کیست؟ فرمود: علی بن موسی. مأمون تعجبش برطرف شد و یاد به قتل رساندن امام رضا(ع) افتاد و از آنجا دور شد. وقتی به صحرا رسید، پرنده ای در آسمان نظرش را جلب کرد، بازی را به هوا فرستاد تا او را شکار کند. بعد از مدتی که باز برگشت، در منقارش یک ماهی ریز بود که هنوز جان در بدن داشت! مأمون متعجب شد که چگونه می شود از آسمان ماهی زنده آورد؛ آن ماهی را در دست گرفت و برگشت. رسید به همان جا که بچه ها بازی می کردند، بچه ها دوباره گریختند و امام جواد(ع) دوباره در جای خود ایستاد.
مأمون گفت: ای محمد! اگر گفتی در دست من چیست؟ حضرت فرمود: «حق تعالی چندین دریا خلق کرده که ابرها از آنها به هوا بلند می شوند و ماهی های خیلی ریز همراه ابرها به بالا می روند و بازهای شکاری پادشاهان، آنها را شکار می کنند و پادشاهان آنها را در دست خود پنهان می کنند تا به وسیله آن برگزیدگان از سلاله نبوت را امتحان کنند..»7

(8)
حسین مکاری می گوید: وارد بغداد شدم و دیدم امام جواد(ع) در نهایت عزت زندگی می کند. با خود گفتم: با این زندگی خوب و غذاهای لذیذ، دیگر امام جواد(ع) به مدینه برنخواهد گشت. تا این خیال از ذهنم گذشت، حضرت سرش را بلند کرد، دیدم که رنگ صورتش زرد شد. فرمود: «ای حسین! نان با نمک نیم کوب در حرم رسول خدا(ص) برای من بهتر از این وضعی است که مشاهده می کنی.»8

(9)
ابوهاشم جعفری می گوید: در مسجد مسیب به امامت امام جواد(ع) نماز خواندیم. در آن مسجد درخت سدری بود که خشک و بی برگ بود. حضرت آب طلبید و زیر درخت وضو گرفت. آن درخت در همان سال زنده شد و برگ و میوه داد.9

(10)
عبدالله ابن زرین می گوید: من در شهر مدینه زندگی می کردم. امام جواد(ع) هر روز کارشان بود که هنگام ظهر به مسجد می آمد؛ به سمت قبر رسول خدا(ص) می رفت. به آن حضرت سلام می داد. آن وقت به سمت خانه فاطمه(س) می رفت. نعلینش را در می آورد و به نماز می ایستاد...10

(11)
علی بن خالد می گوید: من در سامرا بودم. باخبر شدم مردی را زندانی کرده اندکه ادعای نبوت داشته. پشت در زندان رفتم. با مأمورین طرح دوستی ریختم تا بالاخره توانستم پیش آن مرد بروم. دیدم که مرد فهمیده ای است. از او پرسیدم داستان تو چیست؟ گفت: من اهل شام هستم. یک روز در موضع رأس الحسین عبادت می کردم که شخصی پیش من آمد و گفت: با من بیا. با او همراه شدم که ناگهان خود را در مسجد کوفه دیدم. به من گفت: این مسجد را می شناسی؟ گفتم: مسجد کوفه است. با هم نماز خواندیم. همراه او بودم که خود را در مسجدالنبی دیدم. او به پیامبر(ص) سلام داد. من هم سلام دادم. با هم نماز خواندیم. همراه او شدم و دیدم که در مکه هستم. همراه او مناسک حج را انجام می دادم که ناگهان خود را در همان جای اول خود در شام دیدم. این حادثه در سال بعد هم برای من اتفاق افتاد. اما این بار وقتی از مناسک حج فارغ شدیم و مرا به شام برگرداند و خواست جدا شود او را قسم دادم و گفتم به حق آن کسی که تو را بر این کارها توانا کرده، بگو که هستی؟ فرمود: من محمدبن علی بن موسی هستم. این خبر همه جا پیچید تا به گوش وزیر معتصم رسید. او مرا دستگیر کرده و با زنجیر به بغداد فرستاد. نامه ای برای وزیر نوشتم و گزارش کار خود را برایش شرح دادم. اما او جواب داد به همان کسی که تو را یک شبه از شام به کوفه و از کوفه به مدینه و از مدینه به مکه برد و از مکه به شام برگرداند، بگو که تو را از زندان نجات دهد. علی بن خالد می گوید: داستان او مرا اندوهگین کرد. دلم به حالش سوخت، دلداری اش دادم و رفتم. صبح زود دوباره به سمت زندان آمدم. دیدم سرپاسبان و زندانبان و عده ای از مردم جمع شده اند. پرسیدم چه خبر است؟ گفتند: مردی که ادعای نبوت کرده بود دیشب در زندان گم شده. معلوم نیست به زمین فرو رفته یا پرنده ای او را با خود برده است.11

(12)
محمدبن سنان می گوید: خدمت امام هادی(ع) رسیدم. به من فرمود: «محمد! برای آل فرج، اتفاقی افتاده؟» گفتم: آری عمربن فرج (والی مدینه) وفات کرد. حضرت فرمود: «الحمدلله».
شمردم تا بیست و چهار بار حضرت خدا را شکر کرد. عرض کردم: مولای من! اگر می دانستم این قدر خوشحال می شوید پابرهنه و دوان دوان خدمتتان می رسیدم. حضرت فرمود: «ای محمد! مگر نمی دانی او که خدایش لعنت کند، به پدرم چه گفته؟» عرض کردم: نه. فرمود: «پدرم درباره موضوعی با او سخن گفت. او در جواب گفت: فکر کنم تو مست باشی. پدرم فرمود خدایا! اگر تو می دانی که من امروز را به خاطر رضای تو روزه بوده ام، مزه غارت شدن و خواری و اسارت را به او بچشان. به خدا سوگند پس از چند روز، پول ها و دارایی هایش غارت شد. سپس او را به اسیری گرفتند و اکنون هم که مرده است، خدا رحمتش نکند. خدا از او انتقام گرفت و همیشه انتقام دوستانش را از دشمنایش می گیرد.»

1. کافی، ج2، الاشاره والنص علی ابن جعفرالثانی(ع)، ح4، ص103
2. جلاءالعیون، ص961
3. سیره پیشوایان، ص961
4. کافی، ج2، الاشاره والنص علی ابن جعفرالثانی(ع)، ح11
5. همان، ح 12
6. زندگانی چهارده معصوم(ع)، آیت الله مظاهری، ص144
7. جلاءالعیون، ص3-962
8. آشنایی با زندگی چهارده معصوم(ع)، سیدمهدی شمس الدین، ص178
9. کافی، ج2، مولد ابی جعفر محمدبن علی الثانی(ع)، ح10
10. همان، حدیث2
11. همان، حدیث1، ص413
12. همان، حدیث9، ص421

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۲:۲۱
محسن حسینی


یارو میره رستوران سوپ بخوره
سفارش میده ولی خیلی طول میکشه ،
میبینه یکی اونور نشسته ، یه کاسه سوپ جولوشه و داره سیگار میکشه .
میگه : جناب من عجله دارم ، سوپ شمارو بخورم، سوپ من که اومد مال شما
... سوپ رو که تا آخرش میخوره میبینه یه مارمولک خشکی تهش چسبیده !
... هر چی خورده بود بالا میاره تو کاسه !
اون سیگاریه میگه :
تو هم دیدیش؟!!! :|

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۹:۰۳
محسن حسینی

یکی از از اصطلاحاتی ست که تقریباً دیگر کسی ریشه و منشاء آن را به یاد ندارد. بوق سگ از اصطلاحات بازاری است و منظور از بکاربری آن، تا دیر وقت کار کردن می‌باشد. مثلاً گفته می‌شود:« تا بوق سگ کار می‌کنم و فلان و بهمان» یا « بچه که نباید تا بوق سگ بیرون از خونه باشه که…!» در همه این جملات بوق سگ دلالت بر مفهوم دیر وقتی و زمان طولانی از حد بیرون دارد.

و اما ریشه آن: می‌دانید که بازار در ایران از جایگاه خاصی برخوردار بوده و هست . بازارهای ایرانی که خاص فرهنگ ایران است معمولاً شامل دو محور اصلی عمود بر هم بود که در وسط بهم رسیده و «چهارسوق» اصلی یا بزرگ را می‌ساختند. بازار بسته به بزرگی و کوچکی اش و تعداد بازاریانِ شاغل در آن می‌توانست چندین چهارسوق فرعی و کوچک نیز داشته باشد.

اما ورودی و خروجی این بازارها منحصراً از دو سر محورهای اصلی بود. با این تعریف بازارهای سنتی ایرانی دارای چهار مدخل می‌شود که در دو انتهای دو محور اصلی واقع بوده که با درهای بزرگ چوبی بسته می‌شد.
حفاظت از این بازارها البته کاری مهم و درخور توجه بود. اگرچه هر حجره با دری چوبی بسته می‌شد، اما این درها از امنیت مطلوبی برخوردار نبوده و به راحتی می‌توانستند شکسته شوند. از این رو امنیت بازار وابسته به درهای اصلی و نگهبان بازار بود. این نگهبانان از سر شب (دم اذان مغرب) تا دم صبح (بعد از اذان صبح) موظف به پاسداری از بازار بوده و مرتباً در طول بازار در حال گشت زنی بودند.

اما از آنجا که بازار بزرگ و امکان بازبینی همه جای آن غیرممکن بود، نگهبانان، سگانی درنده و گیرنده داشتند که به «سگ بازاری» موسوم بودند. این سگان غیر از مربی خود هر جنبده‌ای را مورد هجمه قرار داده و پاچه می‌گرفتند. از این رو با نزدیک شدند مغرب و بسته شدن درهای بازار و طبعاً رها شدن سگاهای بازاری، نگهبانان در بوقی بزرگ که از شاخ قوچ ساخته می‌شد و صدایی پرطنین و گسترده داشت می‌دمیدند که یعنی در حال باز کردن سگان و رها کردنشان در بازار هستیم. زودتر حجره ها را تعطیل کرده و از بازار خارج شوید. به این بوق که سه بار با فاصله زمانی مشخصی نواخته می‌شود «بوق سگ» می‌گفتند. این بود که مشتری آخر شب نیز حونش پای خودش بود!یعنی با شنیدن بوق سگ از بازار خارج نشده و حالا هر آن ممکن است مورد هجوم سگان درنده بازاری قرار بگیرد.

حال هرگاه کسی تا دیروقت به کار مشغول باشد و یا دیر به خانه برگردد می‌گویند تا بوق سگ کار کرده یا بیرون از خانه بوده است. همچنین افرادی را که زود عصبی شده و پیش از پرس و جو و کشف حقیقت به پرخاش می‌پردازند را سگ بازاری می‌گویند که قدرت تشخیص دزد از بازاری را نداشته و بی علت پاچه افراد را می‌گیرفت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۹:۰۰
محسن حسینی



از همان روز اولی که به کلاس رفتم و دانشجوها پیش پام بلند شدند همین که نگاهم به او افتاد ازش بدم اومد.
همین طور بی دلیل دشمنش شدم البته بی دلیل که نبود، دلیلش رو فقط خودم میدونستم و به هیچکس هم نگفتم.
جرات نداشتم که بگویم اما حقیقت این بود که با دیدن "جسی" که پیدا بود دختر یه خانواده فقیره، دوران سخت کودکی خودم که مانند او فرزند یک خانواده فقیر بودم یادم می آمد.
آن روزها را با کمک بعضی ها هر طور که بود گذراندم و درسم رو ادامه دادم تا امروز که استاد دانشگاه بودم...
اما چون دوست داشتم گذشته ام رو فراموش کنم هر چیزی که آن ایام را تداعی میکرد از سر راه کنار میزدم.
.
.
درست مثل جسی که بالاخره یک بهانه از او گرفتم و چقدر خجالت کشیدم آن روز که مادر پیر جسی به دانشگاه آمده بود تا رضایت مرا برای باز گرداندن دخترش به دانشگاه بگیرد.
اری خجالت کشیدم چون مادر جسی همان فراش مدرسه ام بود که هر روز(چون میدونست من با شکم گرسنه به مدرسه می آیم) وقت ظهر از غذای خودش شکم مرا سیر میکرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۳:۲۹
محسن حسینی

در گمرک بین المللی یک دختر خانم که یک موصاف کن برقی نو از یک کشور دیگری خریده بوده، از یک پدر روحانی می خواهد به او کمک کند تا این موصاف کن را در گمرگ زیر لباسش پنهان کند و بیرون ببرد تا خانم مالیات ندهد.
پدر روحانی می گوید: باشد، ولی به شرط این که اگر پرسیدند من دروغ نمی گویم.
دختر که چاره ای نداشته است شرط را می پذیرد.
در گمرگ مامور می پرسد: پدر ! آیا چیزی با خودت داری که اظهار کنی؟
پدر روحانی می گوید : از سر تا کمرم چیزی ندارم!
مامور از این جواب عجیب شک می کند و می پرسد: از کمر تا زمین چطور؟
پدر روحانی می گوید....
.
.
.
یک وسیله جذاب کوچک دارم که زن ها دوست دارند از آن استفاده کنند ، ولی باید اقرار کنم که تا حالا بی استفاده مانده است .
مامور با خنده می گوید: خدا پشت و پناهت پدر. برو !
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۳:۲۶
محسن حسینی