وبسایت فرهنگی مذهبی ابن تیهان

اللهم عجل لولیک الفرج والعافیةوالنصر:آمین

وبسایت فرهنگی مذهبی ابن تیهان

اللهم عجل لولیک الفرج والعافیةوالنصر:آمین

تعجیل امر فرج مولا امام عصر(عج) صلوات

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه


احادیثی از معصومین(س)


 
از دو مسلمان که به هم برخورد می کند آن که دیگری را بیشتر دوست دارد بهتر است.
اصول کافی، ج 3، ص 193

 همه خیر در خانه ای نهاده شده و کلیدش را زهد و بی رغبتی به دنیا قرار داده اند.
اصول کافی، ج 3، ص 194

 چون خدا خیر بنده ای را خواهد او را نسبت به دنیا بی رغبت و نسبت به دین دانشمند کند و به دنیا بینایش سازد و به هر که این خصلتها داده شود خیر دنیا و آخرت داده شده.
اصول کافی، ج 3، ص 196

 چنان از خدا بترس که گویا او را می بینی و اگر تو او را نمی بینی او تو را می بیند.
اصول کافی، ج 3، ص 110

 امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمود: بهترین عبادت عفت است.
اصول کافی، ج 3، ص 125

 خداوند متعال فرموده است: بنده من با چیزی محبوب تر از انجام واجبات به من دوستی نکند.
اصول کافی، ج 3، ص 129

 عبادت کنندگان سه دسته اند: گروهی خدای متعال را از ترس عبادت کنند و این عبادت بردگان است، گروهی خدای متعال را به طمع ثواب عبادت کنند و این عبادت مزدوران است. دسته ای خدای متعال را برای دوستیش عبادت کنند و این عبادت آزادگان و بهترین عبادت است.
اصول کافی، ج 3، ص 131


 اهل دوزخ از این رو در دوزخ جاودان باشند که نیت داشتند اگر در دنیا جاودان باشند همیشه نافرمانی خدا کنند و اهل بهشت از این رو در بهشت جاودان باشند که نیت داشتند اگر در دنیا باقی بمانند همیشه اطاعت خدا کنند. پس این دسته و آن دسته به سبب نیت خویش جاودانی شدند، سپس قول خدای تعالی را تلاوت نمود: بگو هرکس طبق طریقه خویش عمل می کند. فرمود: یعنی طبق نیت خویش.
اصول کافی، ج 3، ص 135 - 136

 چون خدای تعالی بنده ای را دوست دارد و او عمل کوچکی انجام دهد، خدا او را پاداش بزرگ دهد .
اصول کافی، ج 3، ص 137 – 138

 سه چیز از علامات مؤمن است: شناختن خدا و شناختن دوستان و دشمنان خدا.
اصول کافی، ج 3، ص 192

 هر مؤمنی به بلائی گرفتار شود و صبر کند، اجر هزار شهید برای اوست.
اصول کافی، ج 3، ص 146


 سلیمان دیلمی می گوید: به امام صادق - علیه السلام - عرض کردم فلانی در عبادت و دیانت و فضیلت چنین و چنان است. فرمود: عقلش چگونه است؟ گفتم نمی دانم. فرمود: پاداش به اندازه عقل است.
اصول کافی، ج 1، ص 12

 عاقل ترین مردم خوش خلق ترین آنهاست.
اصول کافی، ج 1، ص 27

 پیامبر خدا(ص) فرموده است: ما گروه پیامبران مأموریم که با مردم به اندازه عقل خودشان سخن بگوییم.
اصول کافی، ج 1، ص 27

 ابن سنان گوید به حضرت صادق - علیه السلام - عرض کردم: مردی هست عاقل که گرفتار وسواس در وضو و نماز می باشد: فرمود چه عقلی که فرمانبری شیطان می کند؟ گفتم: چگونه فرمان شیطان می برد؟ فرمود از او بپرس وسوسه ای که به او دست می دهد از چیست؟ قطعا به تو خواهد گفت از عمل شیطان است.
اصول کافی، ج 1، ص 13

 پیامبر خدا(ص) فرموده است: ای علی هیچ تهیدستی سخت تر از نادانی و هیچ مالی سودمندتر از عقل نیست.
اصول کافی، ج 1، ص 30

 میان ایمان و کفر فاصله ای جز کم عقلی نیست.عرض شد: چگونه ای پسر پیغمبر؟ فرمود: بنده خدا در حاجت خود متوجه مخلوق می شود، در صورتی که اگر با خلوص نیت متوجه خدا شود آن چه خواهد در نزدیک تر از آن وقت به او رسد.
اصول کافی، ج 1، ص 32 – 33


 چون خدا خیر بنده ای خواهد، او را در دین دانشمند کند.
اصول کافی، ج 1، ص 39

 کسب دانش واجب است.
اصول کافی، ج 1، ص 35


 هر کسی که برای خدا از برادرش دیدن کند، خدای متعال فرماید: مرا دیدن کردی و ثوابت بر من است و به ثوابی جز بهشت برایت خرسند نیستم.
اصول کافی، ج 3، ص 255

 با یکدیگر مصافحه کنید، زیرا مصافحه کینه را می برد.
اصول کافی، ج 3، ص 264


 از جمله دوست داشتنی ترین اعمال نزد خدای متعال شادی رسانیدن به مؤمن است و سیر کردن او از گرسنگی، یا رفع گرفتاری او یا پرداخت بدهیش.
اصول کافی، ج 3، ص 276
 سدیر گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم: آیا فرزند می تواند پدرش را پاداش دهد؟ فرمود: پاداشی برای پدر نیست جز در دو صورت: پدر برده باشد و پسر او را بخرد و آزاد کند، پدر بدهی داشته باشد و پسر آن را بپردازد.
اصول کافی، ج 3، ص 237
 شرافت مؤمن به شب زنده داری و عزتش به بی نیازی از مردم است.
اصول کافی، ج 3، ص 218
 به امام صادق علیه السلام عرض شد کدام اعمال بهتر است؟ فرمود: نماز در وقت و نیکی با پدر و مادر و جهاد در راه خدای متعال.
اصول کافی، ج 3، ص 231
 دنیا مانند آب دریاست که هر چه شخص تشنه از آن بیشتر آشامد، تشنگیش بیشتر شود تا او را بکشد.
اصول کافی، ج 3، ص 205
 هر که به یک زندگی ساده از خدا راضی باشد خدا هم به عمل اندک او راضی شود.
اصول کافی، ج 3، ص 207
 چیزی که مایه تقرب به خدای متعال است کوچک مشمار، اگر چه پاره خرمایی باشد.
اصول کافی، ج 3، ص 212
 اگر مؤمن پاداشی را که برای مصیبت ها دارد بداند، آرزو می کند که او را با قیچی تکه تکه کنند.
اصول کافی، ج 3، ص 354


 از پیغمبر پرسیدند: کفاره غیبت چیست؟ فرمود: برای آن کس که غیبتش کردی هر زمان به یادش افتادی از خدا طلب آمرزش کنی.
اصول کافی، ج 4، ص 61



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۱ ، ۱۱:۵۴
محسن حسینی
 
یاد من باشد فردا حتما،
 دو رکعت راز بگویم با او
 و بخواهم از او، که مرا دریابد
 و دل از هر چه سیاهیست، بشویم فردا
 روزن دل بگشایم بر عشق
 تا که آن نور بتابد بر دل
 تا دلم گرم شود، یخ دل آب کنم، تا که دلگرم شوم

 یاد من باشد فردا حتما،
 صبح بر نور سلامی بکنم
 سیصد و شصت و چهار غفلت را، من فراموش کنم
 سینه خالی کنم از کینه این مردم خوب
 و سلامی بدهم بر خورشید
 گوش بر درد دل ابر کنم
 تا که دل تنگ نباشد دیگر
 و ببارد آرام

 یاد من باشد فردا دم صبح،
 خواب را ترک کنم، زودتر بر خیزم
 چای را دم بکنم
 به پدر، شاخه گلی هدیه دهم
 بوسه بر گونه مادر بزنم
 و پتو را آرام، روی خواهر بکشم
 تا که در خواب دلش گرم شود
 و در ایوان حیاط، سفره را پهن کنم
 در جوار گل یاس، در کنار دل غم دیده مادر، آرام
 نان و چایی بخورم، برکت را بتکانم به حیاط،
 یاکریمی بخورد

 یاد من باشد فردا حتما،
 ناز گل را بکشم، حق به شب بو بدهم
 از گل سرخ حیاط، عذر خواهی بکنم
 و نخندم دیگر، به ترک های دل هر گلدان
 چوبدستی به تن خسته گل هدیه دهم
 حوض را آب کنم و دعایی به تن خسته این باغ نجیب

 یاد من باشد فردا،
 پرده از پنجره ها بردارم
 شیشه را پاک کنم
 تا که آن تابش پاک، دل دیوار مرا گرم کند
 به دل کوزه آب، که بدان سنگ شکست
 بستی از روی محبت بزنم،
 تا اگر آب در آن سینه پاکش ریزند، آبرویش نرود
 رخ آیینه به آهی شویم، تا که من را بنشاند در خویش
 من در آینه خواهم خندید،
 خاطر آینه از اخم به تنگ آمده است

 یاد من باشد از فردا صبح، جور دیگر باشم
 بد نگویم به هوا، آب، زمین
 مهربان باشم با مردم شهر
 و فراموش کنم هر چه گذشت
 خانه دل بتکانم از غم
 و به دستمالی از جنس گذشت
 بزدایم دیگر، تاری گرد کدورت از دل
 مشت را باز کنم تا که دستی گردد
 و به لبخندی خوش، دست در دست زمان بگذارم

 یاد من باشد فردا دم صبح،
 به نسیم از سر صدق سلامی بدهم
 به انگشت نخی خواهم بست
 تا فراموش نگردد فردا،
 زندگی شیرین است، زندگی باید کرد
 گر چه دیر است، ولی
 کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزیم، شاید
 به سلامت ز سفر برگردد
 بذر امید بکارم در دل
 لحظه را، دریابم
 من به بازار محبت بروم فردا صبح
 مهربانی خودم عرضه کنم،
 یک بغل عشق از آن جا بخرم

 یاد من باشد فردا حتما،
 بگشایم در آن پنجره بر وسعت نور
 نم اشکی بفشانم بر دل، تا که دل نرم شود
 قفس دل ببرم، تا در آن وسعت سبز
 مرغ دل، تازه هوایی بخورد
 شاید آن جا، در آن باز کنم
 بپرد مرغ دلم، در هوای خوش دوست

 یاد من باشد فردا
 ساعت کوچک و آرام دلم کوک کنم
 تا که با زنگ زمان
 بشوم بیدار از خواب گران
 و بیاد آرم تکلیف خودم
 قبل از آن پرسش سنگین از من، مشق لبخند کنم
 قفل دل بردارم، در دل باز کنم
 به سلامی دل همسایه خود شاد کنم
 بگذرم از سر تقصیر رفیق
 بنشینم دم در، چشم بر کوچه بدوزم با شوق
 تا که شاید برسد همسفری،
 ببرد این دل ما را با خود
 و بدانم دیگر، قهر هم چیز بدیست
 سر صحبت را با آینه، من باز کنم
 به سر و روی دل آبی بزنم
 پر کنم ساحت دل را از نور
 نذر خوبی بکنم، خرج شادی بدهم
 کاسه کاسه بدهم مردم شهر
 تا که این مردم خوب، دلشان سیر محبت بشود

 یاد من باشد فردا سر راه
 بروم تا ته آن کوچه عشق
 وزن خوشبختی خود را آن جا، از ترازوی صداقت پرسم
 و ببینم آیا،
 وزن این نعمت ها، با قد بندگیم، چه تناسب دارد؟
 سنگ را از سر ره بردارم
 تا که هموار شود، راه رسیدن به نگاه
 راه آکنده از این گرد و غبار
 نم عشقی بزنم، تا که شاید بنشانم فردا
 گرد نفرت، من از این راه وصال

 یاد من باشد فردا حتما،
 باور این را بکنم، که دگر فرصت نیست
 و بدانم که اگر دیر کنم، مهلتی نیست مرا
 و بدانم که شبی، خواهم رفت
 و شبی هست مرا، که نباشد پس از آن فردایی

 یاد من باشد،
 باز اگر فردا غفلت کردم، آخرین لحظه فردا شب هم
 من به خود باز گویم این را،
 یاد من باشد فردا حتما
 دو رکعت راز بگویم با او
 صبح بر نور سلامی بکنم
 پرده از پنجره ها بردارم
 بگشایم در آن پنجره بر وسعت نور
 بذر امید بکارم در دل

 ....

 آه، ای غفلت هر روزه ی من
 من به هر سال که بر من بگذشت
 غرق اندیشه آن فردایی،
 که نخواهد آمد
 می نشانم به جامه عمرم،
 سیصد و شصت و پنج غفلت را

 "کیوان شاهبداغی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۱ ، ۱۱:۵۲
محسن حسینی


شیوانا وکاهن معبد


 
در تاریخ مشرق زمین شیوانا کشاورزی بود که او را استاد عشق و معرفت و دانایی می دانستند.

 روزی بچه ای نزد شیوانا رفت و گفت: مادرم قصد دارد برای راضی ساختن خدای معبد و به خاطر محبتی که به کاهن معبد دارد، خواهر کوچکم را قربانی کند. لطفا خواهر بی گناهم را نجات دهید. شیوانا سراسیمه به سراغ زن رفت و با حیرت دید که زن دست و پای دختر خردسالش را بسته و در مقابل در معبد قصد دارد با چاقو سر دختر را ببرد. جمعیت زیادی زن بخت برگشته را دوره کرده بودند و کاهن معبد نیز با غرور و خونسردی روی سنگ بزرگی کنار در معبد نشسته و شاهد ماجرا بود. شیوانا به سراغ زن رفت و دید که زن به شدت دخترش را دوست دارد و چندین بار او را در آغوش می گیرد و می بوسد، اما در عین حال می خواهد کودکش را بکشد، تا بت اعظم معبد او را ببخشد و برکت و فراوانی را به زندگی او ارزانی دارد.

 شیوانا از زن پرسید که چرا دخترش را قربانی می کند؟ زن پاسخ داد که کاهن معبد گفته است که باید عزیزترین پاره وجود خود را قربانی کند، تا بت اعظم او را ببخشد و به زندگی اش برکت جاودانه ارزانی دارد. شیوانا تبسمی کرد و گفت: اما این دختر که عزیزترین بخش وجود تو نیست! چون تصمیم به هلاکش گرفته ای. عزیزترین بخش زندگی تو همین کاهن معبد است که به خاطر حرف او تصمیم گرفته ای دختر نازنینت را بکشی! بت اعظم که احمق نیست. او به تو گفته است که باید عزیزترین بخش زندگی ات را از بین ببری و اگر تو اشتباهی به جای کاهن، دخترت را قربانی کنی، هیچ اتفاقی نمی افتد و شاید به خاطر سرپیچی از دستور بت اعظم بلا و بدبختی هم گریبانت را بگیرد!

 زن کمی مکث کرد. دست و پای دخترک را باز کرد. او را در آغوش گرفت و آن گاه در حالی که چاقو را محکم در دست گرفته بود، به سمت پله سنگی معبد دوید، اما هیچ اثری از کاهن معبد نبود! می گویند از آن روز به بعد دیگر کسی کاهن معبد را در آن اطراف ندید!

 هیچ چیز ویرانگرتر از این نیست که متوجه شویم کسی که به او اعتماد داریم عمری فریبمان داده است...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۱ ، ۱۱:۴۸
محسن حسینی

کاش مولای غریبان اندکی غمخوار داشت

کاش هرکس اندکی دردل غم آن یار داشت

کاشکی از هر هزاران آرزویمان یکی

سمت وسو یا رنگ وبوی مهدی بی یار داشت

کاش این شبهای هجران وفراقش زودتر

ره بروز روشن وصل وظهور یار داشت

کاشکی این ندبه های بهر تعجیل فرج

خوش جوابی از لبان آن بت خمار داشت

کاشکی با این همه بار گناه و معصیت

گوشه چشمی سمت ما،آن دلبرعیار داشت


شعر:محسن حسینی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۱ ، ۱۱:۴۶
محسن حسینی

ظهورت کی به عالم گردد آغاز

در زندان غیبت کی شود باز


بدون تو زمین رنگی ندارد

بیا مهدی که شادی گردد آغاز

شعر:محسن حسینی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۱ ، ۱۱:۴۲
محسن حسینی
قرآن کتابی است که با نام خدا آغاز می شود و با نام مردم پایان می پذیرد. کتابی آسمانی است اما - بر خلاف آن چه مؤمنین امروزی می پندارند و بی ایمانان امروز قیاس می کنند - بیشتر توجهش به طبیعت است و زندگی و آگاهی و عزت و قدرت و پیشرفت و کمال و جهاد!
 کتابی است که نام بیش از ۷۰ سوره اش از مسائل انسانی گرفته شده است و بیش از ۳۰ سوره اش از پدیده های مادی و تنها ۲ سوره اش از عبادات! آن هم حج و نماز!
 کتابی است که شماره آیات جهادش با آیات عبادتش قابل قیاس نیست…
 کتابی است که نخستین پیامش خواندن است و افتخار خدایش به تعلیم انسان با قلم… آن هم در جامعه ای و قبایلی که کتاب و قلم و تعلیم و تربیت مطرح نیست…

 این کتاب از آن روزی که به حیله دشمن و به جهل دوست لایش را بستند، لایه اش مصرف پیدا کرد و وقتی متنش متروک شد، جلدش رواج یافت و از آن هنگام که این کتاب را - که خواندنی نام دارد - دیگر نخواندند و برای تقدیس و تبرک و اسباب کشی به کار رفت، از وقتی که دیگر درمان دردهای فکری و روحی و اجتماعی را از او نخواستند، وسیله شفای امراض جسمی چون درد کمر و باد شانه و… شد و چون در بیداری رهایش کردند، بالای سر در خواب گذاشتند و بالاخره، این که می بینی؛ اکنون در خدمت اموات قرارش داده اند و نثار روح ارواح گذشتگانش و ندایش از قبرستان های ما به گوش می رسد،

 قرآن! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند می شود همه از هم می پرسند ” چه کس مرده است؟ “
 چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا تو را برای مردگان ما نازل کرده است.

 قرآن! من شرمنده توام اگر تو را از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام. یکی ذوق می کند که تو را بر روی برنج نوشته،‌ یکی ذوق می کند که تو را فرش کرده، ‌یکی ذوق می کند که تو را با طلا نوشته، ‌یکی به خود می بالد که تو را در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و… آیا واقعا خدا تو را فرستاده تا موزه سازی کنیم؟

 قرآن! من شرمنده توام اگر حتی آنان که تو را می خوانند و ترا می شنوند،‌ آن چنان به پایت می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند… اگر چند آیه از تو را به یک نفس بخوانند مستمعین فریاد می زنند ” احسنت…! ” گویی مسابقه نفس است…

 قرآن!‌ من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای حفظ کردن تو با شماره صفحه، خواندن تو از آخر به اول، ‌یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟ ای کاش آنان که تو را حفظ کرده اند، ‌حفظ کنی، تا این چنین تو را اسباب مسابقات هوش نکنند.

 خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو. آنان که وقتی تو را می خوانند چنان حظ می کنند،‌ گویی که قرآن همین الان به ایشان نازل شده است. آنچه ما با قرآن کرده ایم تنها بخشی از اسلام است که به صلیب جهالت کشیدیم.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۱ ، ۱۱:۳۷
محسن حسینی
ز دو دیده خون فشانم زغمت بگو کجایی

به بقیع و سامرایی؟به نجف به کربلایی؟

دل عالمی به تو گرفتار و تو غایب از نظرها

چه شود ز لطف یارا نظری به ما نمایی

همه دم سؤال برلب،بودم که ازچه رویی

همه را توان ببینیم،و نهان ز چشم مایی

همه شب به انتظار وصلت دل من به شور و غوغا

چه بود که از سر لطف ز دلم گره گشایی

بنما ظهور و بشتاب به سوی عاشقانت

همه شوق و انتظاریم که تو جمعه ای بیایی

شعر:محسن حسینی



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۱ ، ۱۰:۵۷
محسن حسینی
تیمور لنگ بر مزار فردوسی


 یکی قصه نغز دارم به یاد
 که جایش در اینجا چه خوش اوفتاد
 که تیمور ، با لشگر وبانگ کوس
 زمانی که بگذشت از خاک توس
 سر گور فردوسی نامدار
 فرود آمد از باره راهوار
 نگاهی بر آ ن گور پر نور کرد
 به نخوت خطایی بر آن گور کرد
 سخنور چنین گفته آورده بود
 چو ایران به توران ظفر کرده بود
 سراز خاک بردار وتوران ببین
 به کام دلیران ایران زمین
 ولی چون که تیمور این بیت خواند
 چنین پیش وپس، نام ها را کشاند
 سر از خاک بر دار وایران ببین
 به کام دلیران توران زمین
 سپس گفت، آرید شهنامه را
 ببینم به فالی چه گوید مرا
 ببینم چه شعری برای جواب
 زفردوسی آید به صدر کتاب
 چو تیمور شهنامه را بر گشود
 جواب اینچنین بر سر صفحه بود
 چو شیران برفتند از این مرغزار
 کند روبه لنگ اینجا شکار

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۱ ، ۱۰:۳۵
محسن حسینی


حدیثی از پیامبر: مؤمن واقعی کیست


 
رُوِی أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) قَالَ:
لا یکْمُلُ الْمُؤْمِنُ إِیمَانُهُ حَتَّى یحْتَوِی عَلَى مِائَةٍ وَ ثَلَاثِ خِصَالٍ فِعْلٍ وَ عَمَلٍ وَ نِیةٍ وَ ظَاهِرٍ وَ بَاطِنٍ.

فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ(ع) یا رَسُولَ اللَّهِ مَا یکُونُ الْمِائَةُ وَ ثَلَاثُ خِصَالٍ فَقَالَ یا عَلِی مِنْ صِفَاتِ الْمُؤْمِنِ أَنْ یکُونَ


از رسول خدا (ص) روایت شده که فرمودند ایمان مومن کامل نمی شود تا اینکه
دارای 103 خصلت در فعل و عمل و نیت و باطن و ظاهر گردد.

آنگاه امیرالمومنین( ع) فرمودند: یا رسول الله آن 103 خصلت کدامند؟

فرمودند یا علی از جمله صفات مومن اینست که:

جَوَّالَ الْفِکْرِ- جَوْهَرِی الذِّکْرِ- کَثِیراً عِلْمُهُ - عَظِیماً حِلْمُهُ


اندیشه اش بسیار متحرک و پویاست – ذاتا متذکر وبه یاد خداست –
علم و دانشش فراوان – بردباریش بزرگ


جَمِیلَ الْمُنَازَعَةِ - کَرِیمَ الْمُرَاجَعَةِ - أَوْسَعَ النَّاسِ صَدْراً - وَ أَذَلَّهُمْ نَفْساً

خوش برخورد در کشمکش – بزرگوار در بازگشت و پذیرش –
سعه صدرش از همه بیشتر – و نفسش از همه خاکسار تر است


ضِحْکُهُ تَبَسُّماً - وَ اجتماعه تَعَلُّماً - مُذَکِّرَ الْغَافِلِ-مُعَلِّمَ الْجَاهِلِ

خنده اش تبسم – گردهماییش برای تعلم و یادگیری –
تذکردهنده به غافل – و آموزنده جاهل است


لَا یؤْذِی مَنْ یؤْذِیهِ وَ لَا یخُوضُ فِیمَا لَا یعْنِیهِ وَ لَا یشْمَتُ بِمُصِیبَةٍ

به کسی که آزارش می کند آزاری نمی رساند و
در آنچه به دردش نمی خورد وارد نشود و
هیچ کس را به مصیبتی سرزنش و شماتت نمی کند


وَ لَا یذْکُرُ أَحَداً بِغِیبَةٍ - بَرِیئاً مِنَ الْمُحَرَّمَاتِ - وَاقِفاً عِنْدَ الشُّبُهَاتِ

و هیچ کس را با غیبت یاد نمی کند – از کارهای حرام بیزار است –
در موارد شبهه قدم بر نمی دارد


کَثِیرَ الْعَطَاءِ - قَلِیلَ الْأَذَى - عَوْناً لِلْغَرِیبِ - وَ أَباً لِلْیتِیمِ


بخششش فراوان – آزارش بسیار کم –
برای غریب و ناآشنا یاور – و برای یتیم پدر است


بُشْرُهُ فِی وَجْهِهِ  وَ حُزْنُهُ فِی قَلْبِهِ - مُسْتَبْشِراً بِفَقْرِهِ


شادابی و خرمی اش در چهره و حزن و اندوهش در دل –
و به نیاز خود (به خدا ) خرسند است


أَحْلَى مِنَ الشَّهْدِ وَ أَصْلَدَ مِنَ الصَّلْدِ - لَا یکْشِفُ سِرّاً وَ لَا یهْتِکُ سِتْراً

شیرین تر از عسل و سخت تر از سنگ است –
هیچ رازی را فاش نسازد و هیچ پرده ای را ندرد


لَطِیفَ الْحَرَکَاتِ - حُلْوَ الْمُشَاهَدَةِ - کَثِیرَ الْعِبَادَةِ - حَسَنَ الْوَقَارِ


حرکاتش لطیف – دیدارش شیرین – عبادتش بسیار – وقارش نیکو


لَینَ الْجَانِبِ - طَوِیلَ الصَّمْتِ - حَلِیماً إِذَا جُهِلَ عَلَیهِ


برخوردش نرم – سکوتش طولانی است –
اگر درباره او به نادانی رفتار شود حلیم و بردبار است


صَبُوراً عَلَى مَنْ أَسَاءَ إِلَیهِ - یجِلُّ الْکَبِیرَ وَ یرْحَمُ الصَّغِیر

برکسی که به او بدی کرده است شکیبا است –
بزرگتر را گرامی داشته و به کوچکتر رحم می کند


أَمِیناً عَلَى الْأَمَانَاتِ - بَعِیداً مِنَ الْخِیانَاتِ - إِلْفُهُ التُّقَى وَ حِلْفُهُ الْحَیاءُ

بر امانت ها امین – و از خیانت ها به دور است –
همدم او تقوا و هم پیمان او شرم و حیاست


کَثِیرَ الْحَذْرِ - قَلِیلَ الزَّلَلِ - حَرَکَاتُهُ أَدَبٌ - وَ کَلَامُهُ عَجِیبٌ

پرهیزش بسیار – و لغزشش کم –
حرکاتش مودبانه – وگفتارش مایه شگفتی است


مُقِیلَ الْعَثْرَةِ - وَ لَا یتَّبِعُ الْعَوْرَةَ - وَقُوراً صَبُوراً - رَضِیاً - شَکُوراً

از خطا و لغزش در می گذرد – و در پی عیوب دیگران نمی رود –
با وقار – صبور – خشنود و راضی – سپاسگذار


قَلِیلَ الْکَلَامِ - صَدُوقَ اللِّسَانِ - بَرّاً - مَصُوناً

کم حرف – راست گفتار – نیکوکار- مصون و محفوظ


حَلِیماً - رَفِیقاً - عَفِیفاً – شَرِیفاً - لَا لَعَّانٌ وَ لَا کَذَّابٌ


بردبار – رفیق و سازگار – پاکدامن –
با شرافت است – لعن کننده و دروغگو نیست


وَ لَا مُغْتَابٌ - وَ لَا سَبَّابٌ - وَ لَا حَسُودٌ وَ لَا بَخِیلٌ - هَشَّاشاً بَشَّاشاً


غیبت کننده نیست – دشنام نمی دهد –
نه حسود است و نه بخیل – گشاده رو و شاداب است


لَا حَسَّاسٌ وَ لَا جَسَّاسٌ - یطْلُبُ مِنَ الْأُمُورِ أَعْلَاهَا - وَ مِنَ الْأَخْلَاقِ أَسْنَاهَا


نه ظریف و حساس است – و نه کنجکاو و جاسوس –
از کار ها عالی ترین را طلب می کند – و از اخلاق برجسته ترین را


مَشْمُولًا بِحِفْظِ الله - مُؤَیداً بِتَوْفِیقِ اللَهِ - ذَا قُوَّةٍ فِی لِین


حفظ خدا شامل حال اوست – به توفیق الهی یاری شده است –
و در عین نرمش قوی است


وَ عَزْمَةٍ فِی یقِینٍ - لَا یحِیفُ عَلَى مَنْ یبْغِضُ - وَ لَا یأْثَمُ فِی مَنْ یحِبُّ

و تصمیمش همراه با یقین – با کسی که دشمن باشد ستم نمی کند –
و درباره کسی که دوستش دارد به گناه نمی افتد


صَبُورٌ فِی الشَّدَائِدِ - لَا یجُورُ وَ لَا یعْتَدِی - وَ لَا یأْتِی بِمَا یشْتَهِی

در سختی ها بسیار شکیباست – نه ستم می کند و نه تجاوز –
 و هر چه دلش خواست انجام ندهد


الْفَقْرُ شِعَارُهُ - وَ الصَّبْرُ دِثَارُهُ - قَلِیلَ الْمَئُونَةِ - کَثِیرَ الْمَعُونَةِ

جامه زیرینش نیاز (به خدا) – و جامه زبرینش صبر ومقاومت –
 هزینه و زحمتش اندک – کمک و یاریش بسیار


کَثِیرَ الصِّیامِ - طَوِیلَ الْقِیامِ - قَلِیلَ الْمَنَامِ - قَلْبُهُ تَقِی - وَ عِلْمُهُ زَکِی

روزه داری او بسیار – قیام و عبادتش طولانی –
خوابش کم – قلبش پرهیزگار و علم و دانشش پاکیزه است


إِذَا قَدَرَ عَفَا - وَ إِذَا وَعَدَ وَفَى - یصُومُ رَغْباً - وَ یصَلِّی رَهْباً


هنگامی که قدرت یابد عفو نماید – و هنگامی که وعده دهد وفا نماید –
با میل و رغبت روزه می گیرد – و با ترس و خوف نماز می خواند


وَ یحْسِنُ فِی عَمَلِهِ کَأَنَّهُ نَاظِرٌ إِلَیهِ - غَضَّ الطَّرْفِ - سَخِی الْکَفِّ


چنان نیکو عمل می کند که گویا او را می بینند –
دیده اش (از ناروا) فرو بسته – دستش باسخاوت است


لَا یرُدُّ سَائِلًا - وَ لَا یبْخَلُ بِنَائِلٍ - مُتَوَاصِلًا إِلَى الْإِخْوَانِ - مُتَرَادِفاً إِلَى الْإِحْسَانِ


در خواست کننده ای را رد نکند – ونسبت به دستاورد دیگران بخل نورزد –
بابرادران ارتباط وپیوستگی دارد – در نیکوکاری پیاپی اقدام کند


یزِنُ کَلَامَهُ وَ یخْرِسُ لِسَانَهُ - لَا یغْرَقُ فِی بُغْضِهِ - وَ لَایهْلِکُ فِی حُبِّهِ

سنجیده سخن می گوید و زبانش را می بندد –
در خشم و دشمنی غرق نشود – و در دوستیش هلاک نگردد


لَا یقْبَلُ الْبَاطِلَ مِنْ صَدِیقِهِ وَ لَا یرُدُّ الْحَقَّ مِنْ عَدُوِّهِ -
وَ لَا یتَعَلَّمُ إِلَّا لِیعْلَمَ وَ لَا یعْلَمُ إِلَّا لِیعْمَلَ


باطل را از دوستش نمی پذیرد و
در مقابله با دشمن حق را پایمال نمی کند –
 دانش را نمی آموزد مگر برای دانستن و
 آگاهی و نمی آموزد مگر برای عمل


قَلِیلًا حِقْدُهُ- کَثِیراً شُکْرُهُ - یطْلُبُ النَّهَارَ مَعِیشَتَهُ -
وَ یبْکِی اللَّیلَ عَلَى خَطِیئَتِهِ


کینه اش اندک – شکروسپاس بسیار –
در روز به جستجوی معاش می پردازد
و در شب بر خطا وگناهش گریه می کند


إِنْ سَلَکَ مَعَ أَهْلِ الدُّنْیا کَانَ أَکْیسَهُمْ وَ
 إِنْ سَلَکَ مَعَ أَهْلِ الْآخِرَةِ کَانَ أَوْرَعَهُمْ


اگر با اهل دنیا همراه شود زیرکترین آنهاست و
اگر با اهل آخرت همراه باشد پارسا ترین آنهاست


لَا یرْضَى فِی کَسْبِهِ بِشُبْهَةٍ - وَ لَا یعْمَلُ فِی دِینِهِ بِرُخْصَةٍ

در کسب خویش موارد شبهه را نمی پسندد –
و در عمل به دینش دنبال عذر و رخصتی نمی رود


یعْطِفُ عَلَى أَخِیهِ بِزَلَّتِهِ - وَ یرْضَى مَا مَضَى مِنْ قَدِیمِ صُحْبَتِهِ

با خطا و لغزش برادر دینیش به عطوفت رفتار نماید –
 و حق دوستی دیرینه را مراعات می کند





۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۱ ، ۱۰:۳۳
محسن حسینی
آورده اند که بهلول بیشتر وقت ها در قبرستان می نشست. روزی به عادت معهود به قبرستان رفته بود و هارون به قصد شکار از آن محل عبور می نمود چون به بهلول رسید پرسید بهلول چه می کنی؟
 بهلول جواب داد: به دیدن اشخاصی آمده ام که نه غیبت مردم را می نمایند و نه از من توقعی دارند و نه مرا اذیت و آزار می دهند.
 هارون گفت :آیا می توانی از قیامت و صراط و سئوال و جواب آن دنیا مرا آگاهی دهی؟
 بهلول جواب داد: به خادمین خود بگو تا در همین محل آتش نمایند و "تابه" بر آن آتش نهند تا سرخ و خوب داغ شود.
 هارون امر نمود تا آتشی افروختند و "تابه" بر آن آتش گذاردند تا داغ شد آن گاه بهلول گفت :ای هارون! من با پای پرهنه روی این "تابه" می ایستم و خودم را معرفی می نمایم و آن چه خورده ام و هر چه پوشیده ام ذکر می نمایم و سپس تو هم باید پای خود را مانند من برهنه نمائی و خود را معرفی کنی و آن چه خورده و پوشیده ای ذکر نمایی.
 هارون قبول کرد. آنگاه بهلول روی "تابه" داغ ایستاد و فوری گفت:
 بهلول، خرقه و نان جو و سرکه .
 بهلول فوری پایین آمد که ابدا پایش نسوخت و چون نوبت به هارون رسید به محض این که خواست خود را معرفی نماید نتوانست و پایش بسوخت و پایین افتاد. پس بهلول گفت: ای هارون! سؤال و جواب قیامت به همین طریق است. آن ها که درویش بودند و از تجملات دنیایی بهره ندارند، آسوده بگذرند و آن ها که پای بند تجملات دنیا باشند، به مشکلات گرفتار آیند.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۱ ، ۱۰:۲۷
محسن حسینی