وبسایت فرهنگی مذهبی ابن تیهان

اللهم عجل لولیک الفرج والعافیةوالنصر:آمین

وبسایت فرهنگی مذهبی ابن تیهان

اللهم عجل لولیک الفرج والعافیةوالنصر:آمین

تعجیل امر فرج مولا امام عصر(عج) صلوات

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

چند داستان زیبا از امام حسن(ع)وامام حسین(ع)

دوشنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۲، ۰۶:۵۳ ب.ظ

چند داستان زیبا از امام حسن(ع)وامام حسین(ع)

روش ارشاد وامر به معروف توسط حسنین(ع)

روزى امام حسن مجتبى صلوات اللّه علیه به همراه برادرش ، حضرت ابا عبداللّه الحسین علیه السلام از محلّى عبور مى کردند، پیرمردى را دیدند که وضو مى گرفت ؛ ولى وضویش را صحیح انجام نمى داد.
وقتى کنار پیرمرد آمدند، امام حسن علیه السلام خطاب به برادرش کرد و اظهار داشت : تو خوب وضو نمى گیرى ؛ و او هم به برادرش گفت : تو خود هم نمى توانى خوب انجام دهى ، (البتّه این یک نزاع مصلحتى و ظاهرى بود، براى آگاه ساختن پیرمرد).
و سپس هردو پیرمرد را مخاطب قرار دادند و گفتند: اى پیرمرد! تو بیا و وضوى ما را تماشا کن ؛ و قضاوت نما که وضوى کدام یک از ما دو نفر صحیح و درست مى باشد.
و هر دو مشغول گرفتنِ وضو شدند، هنگامى که وضویشان پایان یافت ، اظهار داشتند: اى پیرمرد! اکنون بگو وضوى کدام یک از ما دو نفر بهتر و صحیح تر بود؟
پیرمرد گفت : عزیزانم ! هر دو نفر شما وضویتان خوب و صحیح است ، ولى من نادان و جاهل مى باشم ؛ و نمى توانم درست وضو بگیرم ، ولیکن الا ن از شما یاد گرفتم ؛ و توسّط شما هدایت و ارشاد شدم .(12)


آزاد کردن غلام توسط امام حسن(ع)

 امام صادق صلوات اللّه فرمود:

روزى حضرت امام حسن مجتبى علیه السلام وارد مستراح شد و تکّه نانى را در آن جا مشاهده نمود، آن را از روى زمین برداشت ؛ و آن را خوب تمیز کرد و سپس تحویل غلام خود داد و فرمود: این نعمت الهى را نگهدار تا موقعى که بیرون آمدم آن را به من بازگردان .(13)
هنگامى که حضرت خارج شد، از غلام تکّه نان را درخواست کرد؟
غلام اظهار داشت : آن را خوردم ، حضرت فرمود: تو در راه خدا آزاد شدى ، غلام سؤ ال کرد: علّت آزادى من چیست ؟
ء علیها السلام - شنیدم ؛ و او از پدرش - رسول خدا صلى الله علیه و آله - حکایت فرمود: هرکس تکّه نانى را در بین راه پیدا کند و آن را بردارد و تمیز نماید و بخورد، آن تکّه نان ، در شکمش قرار نمى گیرد مگر آن که خداوند متعال او را از آتش جهنّم آزاد مى گرداند.
و سپس افزود: چطور من شخصى را که خداوند آزادش مى نماید، خادم خود قرار دهم ، تو آزاد هستى .


ماجرای گم شدن امام حسن(ع)وامام حسین(ع)


عبداللّه بن عبّاس - پسر عموى پیغمبر اسلام و امام علىّ صلوات اللّه و سلامه علیهما - حکایت نماید:
روزى در محضر رسول اللّه صلى الله علیه و آله نشسته بودیم ، که حضرت فاطمه زهراء علیها السلام با حالت گریه وارد شد.
رسول خدا صلوات اللّه علیه فرمود: دخترم ! چرا گریان هستى ؟
اظهار داشت : اى پدرجان ! امروز حسن و حسین - سلام اللّه علیهما - از منزل خارج شده اند؛ و تاکنون برنگشته اند و هر کجا به دنبالشان گشتم آن ها را نیافتم .
سپس افزود: و شوهرم علىّ علیه السلام هم ، مدّت پنج روز است که جهت کشاورزى از منزل خارج شده و هنوز نیامده است .
در این بین حضرت رسول صلى الله علیه و آله خطاب به اصحاب کرد - که در جمع ایشان ابوبکر و سلمان فارسى و ابوذر حضور داشتند - و فرمود: حرکت کنید و ببینید نوران چشمم کجا رفته اند، آن ها را بیابید و نزد من بیاورید.
حدود هفتاد نفر جهت یافتن آن دو عزیز بسیج شدند؛ ولیکن همگى پس از گذشت ساعتى آمدند و گفتند: آن ها را نیافتیم .
حضرت رسول صلوات اللّه علیه بسیار غمگین و افسرده خاطر شد، پس جلوى مسجد آمد و دست به دعا بلند نمود و اظهار داشت : خدایا! تو را به حقّ ابراهیم و به حقّ آدم ، نور چشمانم و میوه هاى قلب مرا در هر کجا هستند از گزند هر آفتى سالم نگه دار، یا ارحم الرّاحمین !
و چون دعاى حضرت پایان یافت ، جبرئیل امین علیه السلام فرود آمد و گفت : یا رسول اللّه ! ناراحت مباش ، حسن و حسین در دنیا و آخرت سالم و گرامى مى باشند؛ و خداوند ملکى را ماءمور نموده تا محافظ آن ها باشد؛ و درحال حاضر در قلعه بنى نجّار در صحّت و سالم آرمیده اند.
له ، با شنیدن این خبر شادمان و خوشحال گردید و آن گاه به همراه جبرئیل و میکائیل و عدّه اى از اصحاب به طرف حظیره و قلعه بنى نجّار حرکت کردند، وقتى وارد آن قلعه شدند؛ دیدند حسن ، برادرش حسین را در آغوش گرفته و هر دو دست در گردن هم کرده و به آرامى خوابیده اند.
پس حضرت دو زانو کنار آن عزیزان نشست و مشغول بوسیدن آن ها شد تا آن که هر دو بیدار شدند.
بعد از آن حضرت رسول ، حسین را و جبرئیل ، حسن را - که سلام و صلوات خدا بر آنان باد - در آغوش گرفته و از قلعه خارج شدند.
و سپس پیغمبر فرمود: هر که حسن و حسین را دشمن دارد، اهل آتش جهنّم خواهد بود؛ و هر که دوستدار آن ها باشد و آن ها را عزیز و گرامى دارد، اهل بهشت خواهد بود


قنداق امام حسین و شفاى فطرس ملک


مرحوم شیخ صدوق رضوان اللّه تعالى علیه در کتاب اءمالى خود به نقل از امام جعفر صادق صلوات اللّه علیه آورده است :
هنگامى که حضرت ابا عبداللّه الحسین علیه السّلام تولّد یافت ، خداوند متعال جبرئیل علیه السّلام را ماءمور گردانید تا به همراه یک هزار ملائکه یر زمین فرود آیند و رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله را بر ولادت نوزادش تبریک و تهنیت گویند.
جبرئیل علیه السّلام هنگام نزول ، عبورش بر جزیره اى افتاد که فرشته اى به نام فُطرس (10) در آنجا قرار داشت .
و چون فُطرس در انجام وظائف الهى کُندى و سستى کرده بود، بال هایش شکسته و در آن جزیره مدّت هفت سال به عبادت خداوند مشغول گشت تا آن که امام حسین علیه السّلام تولّد یافت .
وقتى فطرس مَلَک ، متوجّه عبور جبرئیل و همراهانش علیهم السّلام شد، سؤ ال نمود: اى جبرئیل ! کجا مى روى ؟
پاسخ داد: همانا خداوند متعال نعمتى - نوزاد - به محمّد صلّى اللّه علیه و آله عطا کرده است ؛ و مرا جهت ابلاغ سلام و تهنیت بر آن حضرت ماءمور گردانید.
فُطرس اظهار داشت : اگر امکان دارد، مرا نیز همراه خود ببرید، شاید محمّد رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله برایم دعائى کند.
جبرئیل تقاضاى فطرس را پذیرفت و به کمک همراهانش او را نیز با خود آوردند.
امام صادق علیه السّلام افزود: زمانى که جبرئیل بر پیامبر خدا وارد شد، از طرف خداوند متعال ؛ و نیز از جانب خود به آن حضرت سلام و تبریک و تهنیت گفت ؛ و پس از آن موقعیّت فطرس را به عرض حضرت رسول رساند.
حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله فرمود: به فطرس بگو که خود را به این نوزاد بمالد و سپس به مکان اولیّه خود مراجعت کند.
و چون فطرس خود را به قنداقه امام حسین علیه السّلام مالید، مشکلش برطرف شد، اظهار داشت : اى رسول خدا! امّت تو به زودى این نوزاد را به قتل خواهد رساند، هرکس او را زیارت کند و یا بر او سلام و درود فرستد، در هر کجا و در هر موقعیّتى که باشد، من براى جبران این کرامت ، سلام او را به حسین علیه السّلام ابلاغ خواهم کرد.
سپس فُطرس به سمت آسمان عروج کرد.


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۱۰/۱۶
محسن حسینی

نظرات  (۱)

سلام
لطفا داستان گم شدن امام حسین در ۳سالگی رو هم بذارید
روزی امام حسین از خانه خارج می شود به سمت
صحرا حرکت می کند و سپس وقتی به نخلستان رسیدند
مردی یهودی از پشت به او نزدیک میشود و او را خانه خود
می برد وقتی حضرت فاطمه متوجه شد که امام حسین در خانه نیست،امام حسن را صدا زد و گفت:حسن حسین در خانه نیست تو او را ندهدهای؟)امام حسن فرمود:خیر.ولی شما در شهر بگرد و من نیز به دنبال امام حسین می روم.)
حضرت فاطمه در شهر کوچه...را می گردد ولی او را پیدا نمی کند.
امام حسن به صحرا میرود و جلوی در مرد یهودی در را مزند
مرد یهودی در را باز می کند و امام حسن می فرماید:برادرم،امام حسین علیه السلام را بیاور مگرنه به پدرم مادرم و جدم می گویم تا تو را نفرین کنند .
مرد یهودی گفت :جدت کیست؟)
امام حسن گفت:پیام آور خدا و رسول خدا،پیامبر ،حضرت محمد
مرد یهودی گفت:مادرت کیست؟)امام حسن گفت:..

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی