چشم، از دیدگاه روایات
در زمینه وضع چشم از امیرالمؤمنین علیه السلام روایات مهمى به مضامین زیر نقل شده:
ألْعُیُونُ مَصائِدُ الشَّیْطانِ «1».
دیدهها دامها و تورهاى شیطان است.
ألْعَیْنُ رائِدُ الْفِتَنِ «2».
چشم راهبرى به سوى فتنههاست.
ألْقَلْبُ مَصْحَفُ الْبَصَرِ «3».
دل انسان جایگاه نقش دیدههاى اوست.
مَنْ غَضَّ طَرْفَهُ أراحَ قَلْبَهُ «4».
آن کس که دیده بپوشاند، دلش را آسوده ساخته است.
مَنْ غَضَّ طَرْفَهُ قَلَّ أسَفُهُ وَأمِنَ تَلَفَهُ «5».
هر کس دیده بپوشد، تأسفش کم و از هلاکت در امان مىماند.
نِعْمَ صارِفُ الشَّهَواتِ غَضّ الْأبصارِ «6».
دیده پوشى از حرام چه عامل نیکى، براى برگرداندن انسان از افتادن در دام شهوت است.
مَنْ عَفَّتْ أطْرافُهُ حَسُنَتْ أوْصافُهُ «7».
آن کس که عفت نظر دارد، اوصافش نیکوست.
از پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و ائمه طاهرین علیهم السلام روایاتى در این زمینه به مضامین زیر آمده:
غَضُّوا أبْصارَکُمْ تَرَوْنَ الْعَجائِبَ «8».
دیدهها فرو پوشید، تا عجایب ملک و ملکوت را بنگرید.
ایّاکُمْ وَفُضُولَ النَّظَرِ فَانَّهُ یَبْذُرُ الْهَوى وَیُولِدُ الْغَفْلَةَ «9».
از چشم اندازى به آنچه حضرت حق نمىپسندد، خوددارى کنید که نظر بازى تخم هوا و هوس مىپاشاند و باعث غفلت از حقیقت مىگردد.
لَیْسَ فِى الْبَدَنِ شَىءٌ أقَلَّ شُکْراً مِنَ الْعَیْنِ، فَلا تُعْطُوها سُؤْلَها فَتَشْغَلَکُمْ عَنْ ذِکْرِاللّهِ «10».
در بدن عضوى کم شکرتر از چشم نیست، خواستههایش را اجابت نکنید که شما را از یاد خدا باز مىدارد.
عَمَى الْبَصَرِ خَیْرٌ مِنْ کَثیرِ النَّظَرِ «11».
کورچشمى بهتر است از زیاد نظر کردن.
اذا أبْصَرَتِ عَیْنُ الشَّهْوَةِ عَمِىَ الْقَلْبُ عَنِ الْعاقِبَةِ «12».
هرگاه دیده شهوت باز شود، چشم دل از عاقبتبینى کور مىگردد.
امام صادق علیه السلام به عبداللّه بن جندب فرمود:
عیسى بن مریم به یارانش گفت:
ایّاکُمْ وَالنَّظْرَةَ فَانَّها تَزْرَعُ فِى الْقَلْبِ الشَّهْوَةَ وَکَفى بِها لِصاحِبِها فِتْنَةً، طُوبى لِمَنْ جُعِلَ بَصَرُهُ فى قَلْبِهِ وَلَمْ یُجْعَلْ بَصَرُهُ فى عَیْنِهِ «13».
از نظردوزى بپرهیزید که در قلب تخم شهوت مىنشاند و همان تخم افشانى براى ایجاد فتنه در آدم نظر باز کافى است.
خوشا به حال کسى که دیدهاش در قلب است نه در چشم.
مَنْ أطْلَقَ ناظِرَهُ أتْعَبَ خاطِرَهُ (حاضِرَهُ) مَنْ تَتابَعَتْ لَحَظاتُهُ دامَتْ حَسَراتُهُ «14».
آن کس که دیده خود را آزاد کند، امروزش را به سختى انداخته و هر کس دنبال نظربازى برود، به حسرت دائم دچار مىگردد.
کُلُّ قَوْلٍ لَیْسَ لِلّهِ فیهِ ذِکْرٌ فَلَغْوٌ، وَکُلُّ صَمْتٍ لَیْسَ فیهِ فِکْرٌ فَسَهْوٌ، وَکُلُّ نَظَرٍ لَیْسَ فیهِ اعْتِبارٌ فَلَهْوٌ «15».
هر گفتارى که در آن یاد خدا نیست بیهوده است و هر سکوتى که در آن اندیشه نیست سهو است و هر نظرى که در آن عبرت نیست بازى است.
لِکُلِّ عُضْوٍ مِنْ ابنِ آدَمَ حَظُّ مِنَ الزِّنا، فَالْعَیْنُ زِناهُ النَّظَرُ «16».
براى هر عضوى از فرزند آدم از زنا لذت است و زناى چشم، نظر است.
مَنْ مَلَأَ عَیْنَهُ مِنْ حَرامٍ مَلَأَ اللّهُ عَیْنَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ مِنَ النّارِ الّا أنْ یَتُوبَ وَیَرْجِعَ «17».
هر کس چشم از حرام پر کند، خداوند در قیامت دیدهاش را از آتش پر مىکند، مگر این که توبه کرده به حضرت حق بازگردد.
اشْتَدَّ غَضَبُ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ عَلَى امْرَأَةٍ ذاتِ بَعْلٍ مَلَأَتْ عَیْنَها مِنْ غَیْرِ زَوْجِها أوْ غَیْرِ ذِى مَحْرَمٍ مِنْها «18».
غضب خداوند شدید است بر زن شوهردارى که چشم از غیر شوهر و یا غیر محرم خود پر کند.
ما مِنْ مُسْلِمٍ یَنْظُرُ امْرَأةً أوَّلَ رَمْقَةٍ ثُمَّ یَغُضُّ بَصَرَهُ الّا أحْدَثَ اللّهُ تَعالى لَهُ عِبادَةً یَجِد حَلاوَتَها فى قَلْبِهِ «19».
اول گوشه چشمى از مسلمان که به نامحرم بیفتد، آن گاه به خاطر خدا در پوشد، خداوند براى او عبادتى ایجاد مىکند که شیرینى آن را در قلبش مىیابد.
ألْنَّظَرُ سَهْمٌ مَسمُومٌ مِنْ سِهامِ ابْلیسَ فَمَنْ تَرَکَها خَوْفاً مِنَ اللّهِ أعْطاهُ اللّهُ ایماناً یَجِدُ حَلاوَتَهُ فى قَلْبِهِ «20».
نظر به نامحرمان تیرى مسموم از تیرهاى ابلیس است، هر کس به خاطر ترس از حق رها کند، خداوند ایمانى به او مرحمت مىکند که لذتش را در قلبش بچشد.
مَنْ نَظَرَ الىَ امْرأَةٍ فَرَفَعَ بَصَرَهُ الىَ السَّماءِ أوْ غَمَضَ بَصَرَهُ لَمْ یَرْتَدَّ الَیْهِ بَصَرُهُ حَتّى یُزَوِّجَهُ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ مِنَ الْحُورِ الْعینِ «21».
«کسى که دیدهاش به زنى بیفتد، آن گاه چشم به آسمان بدوزد، یا دیده فرو پوشد، پلکهایش بهم نرسد مگر این که خداوند مهربان حوریهاى به او تزویج کند».
آرى، چون دیده از حرام فرو پوشید و چشم از دیدار نامحرمان بربندید، به فضاى پر معناى ملکوت راه پیدا کرده و در آن سراى به دیدار جمال و عظمت محبوب نایل خواهید شد، در آن وقت است که زر و زیور دنیا و مظاهر فریبنده ظاهرى براى شما ارزشى نخواهد داشت و جز براى دیدار انوار عظمت، راهى نخواهید سپرد.
بینادل نابینا
در اینجا لازم است از بینادلى که دو چشم خود را در جبهه حق علیه باطل از دست داده بود و در عین نابینایى ظاهر، به دفاع از حق تا لحظات آخر عمر ادامه مىداد و یک لحظهاش از هزاران چشمدار بىتوجه برتر بود یاد شود.
او عبداللّه عفیف آن مرد عاشق و فرزانه و آن مجاهد بزرگوار و کریم است که فیض محضر رسول اکرم صلى الله علیه و آله را یافته بود.
پس از رسول اکرم صلى الله علیه و آله هماره با على مرتضى علیه السلام بود تا جایى که در راه حمایت از حق یک چشمش را در جمل و دیده دیگرش را در صفین از دست داد.
او با دل نورانى و روشنش شب و روز در کوفه به عبادت خدا مشغول بود و از این که به خاطر نابینایى نتوانست براى یارى حضرت سیدالشهدا در کربلا حاضر شود سخت ناراحت بود، ولى عاقبت در راه امام مظلومان و سرور شهیدان شهید شد و نام مبارک خود را جاودانه کرد.
چگونگى شهادتش بدین قرار است: پس از شهادت امام و اسارت اهل بیت علیهم السلام روزى به عادت همیشگىاش براى عبادت به مسجد کوفه آمد، در این وقت احساس کرد گروهى وارد مسجد شدند. آن گاه پسر زیاد آن جرثومه آلودگى به منبر رفت و در کمال بىشرمى و وقاحت چنین گفت: ستایش خدایى که حق و اهل حق را غلبه داد و امیرالمؤمنین یزید بن معاویه را یارى کرد و دروغگو پسر دروغگو را به قتل رساند!
عبداللّه چون این سخنان یاوه را شنید فریاد برآورد- فریادى در سختترین فضاى اختناق-: اى فرزند مرجانه! اى دشمن خدا! دروغگو و پسر دروغگو تو هستى و آن که به تو این پست و مقام را واگذار کرد، تو دستور مىدهى فرزندان پیامبر را بکشند سپس بر منبر مسلمانان رفته و این چنین دهن کجى مىکنى؟!
ابن زیاد از شنیدن این سخنان سخت ناراحت شد و فریاد زد: این گوینده که بود؟
عبداللّه فریاد زد: اى دشمن خدا! اى دروغگو! پسر دروغگو! من بودم، آیا دودمان پاک پیامبر را که خداوند رجس و پلیدى را از ساحت مقدس آنان دور کرده به قتل مىرسانى و ادعاى اسلام مىنمایى، اى داد! کجایند فرزندان مهاجران و انصار، چرا از این متجاوز لعنت شده فرزند لعنت شده به زبان رسول اکرم، انتقام نمىکشند؟!
این سخنان، پسر زیاد را تبدیل به یک آتش پاره کرد، همان وقت دستور دستگیرى عبداللّه را داد، گروهى از ماموران به طرف او آمدند، عدهاى از طایفه عبداللّه به حمایت برخاستند، با ایجاد شدن کشمکش سخت، عبداللّه را از دست ماموران نجات داده و به خانهاش بردند.
سرانجام محمد اشعث به دستور ابن زیاد با گروهى زیاد براى دستگیرى او حرکت کردند، در این موقعیت گروه عبداللّه مغلوب شده و عدهاى کشته شدند، فاجران به در خانه عبداللّه رسیدند، در را شکسته و وارد خانه شدند!!
عبداللّه به دختر با شهامتش گفت: شمشیر مرا بده و از هر طرف به من حمله شد مرا راهنمایى کن تا شرّ آنان را دفع کنم.
دختر شمشیر پدر را به دست او داد و به راهنمایى آن مرد بینادل مشغول شد، عبداللّه با خواندن رجز به دشمن عنود حملهور شد و به دفع جنایت آنان شمشیر زد، دختر گفت: اى پدر! کاش مرد جنگاورى بودم تا پیش روى تو با این فاسقان مىجنگیدم؟
دشمن به سوى عبداللّه مىآمد او شمشیرش را با کمال شجاعت و قوت مىگرداند و باقدرت شگفتآورى آنان را مىکشت، پنجاه سوار و بیست و دو پیاده کشته شدند تا دستگیر شد و نزد ابن زیاد قرار گرفت، ابن زیاد گفت: شکر خداى را که تو را رسوا کرد، عبداللّه گفت: اى دشمن خدا! به چه چیز مرا رسوا کرد، به خدا سوگند! اگر چشم داشتم جهان را بر تو تاریک مىکردم، آن گاه پسر زیاد براى جواز قتل عبداللّه چنین گفت: اى عبداللّه! درباره عثمان چه مىگویى؟ عبداللّه گفت:
اى ملعون! اى پسر مرجانه! مرا با عثمان چه کار؟ خوب کرد یا بد، خداوند به عدل بین او و مردم داورى خواهد کرد، تو از خودت و پدرت و یزید و پدرش سؤال کن.
ابن زیاد گفت: به هیچوجه از تو پرسشى نمىکنم جز این که شربت مرگ را به تو بچشانم.
عبداللّه گفت: پیش از این که به دنیا بیایى از خداوند خواستهام که فیض شهادت را نصیب من کند، در جنگ جمل و صفین از این برنامه محروم شدم ولى امروز دانستم که دعاى سابقم مستجاب شده.
در این هنگام قصیدهاى که حاوى 29 بیت بود با کمال فصاحت انشا کرد که مضمونش نکوهش بنى امیه و مدح اهل بیت علیهم السلام و امام حسین علیه السلام و ترغیب مردم به خونخواهى حضرت حسین علیه السلام و مذمت مردم بىوفاى کوفه بود.
ابن زیاد بیچاره شد دیگر مهلت نداد، دستور داد سر مبارک او را از بدن جدا کرده به دار آویختند، سپس دستور داد دختر او صفیه را گرفته به زندان ببرند.
این دختر در زندان بود تا مردى به نام طارق به دستور سلیمان بن صرد او را از زندان نجات داد تا آن که محمد بن سلیمان با او ازدواج کرد و از او شش پسر و چهار دختر به وجود آمد که همه از شیعیان شجاع امیرالمؤمنین علیه السلام بودند «22».
مرا دلى است که مستغرق جمال حق است |
نه در خیال و شاق و نه در غم و شق است |
|
مگو مگو که به یک سو نهادهاى حق را |
برو برو که به هر سو که مىرویم حق است |
|
به عیب عشق کسى را که نیست دل معیوب |
میان اهل هنر عیبهایش بر طبق است |
|
مرا درون و برون نیست جز دو صفحه ولى |
کتابخانه هفت آسمان در این ورق است |
|
خط سرشک روان گر بود جواب رواست |
چرا که خامه دلهاى ما هزار شق است |
|
از آن زمان که ورق فرق کردهام زکتاب |
غم کتاب و کتاب دلم ورق ورق است |
|
مگو شفق نپذیرد زمین که از دل خاک |
به عهد گریه من تا به آسمان شفق است |
|
چشمپوشى از حرام
دنباله روایت باب نظر با شرحى که نسبت به جمله اوّل گذشت توضیح و تفسیر لازم ندارد؛ زیرا جملات بعد ماحصلى از روایات و اخبار است که به ترجمه آن جملات عنایت مىکنید.
حضرت صادق علیه السلام مىفرمایند:
از امیرالمؤمنین علیه السلام پرسیدند: به چه وسیله براى موفق شدن به پوشیدن چشم از حرام استمداد مىشود؟ فرمود: به وسیله خضوع و اطمینان پیداکردن در تحت سلطنت و حکومت کسى که آگاه بر باطن توست.
و چشم، جاسوس قلب و سفیر عقل است، پس دیده از آنچه سزاوار دین تو نیست بپوشان و از آنچه قلب تو آن را مکروه مىدارد و یا عقل انکار مىکند دیده بردار.
رسول اکرم صلى الله علیه و آله فرمود:
دیده از محرمات بپوشانید تا امور عجیب مشاهده کنید و خداوند متعال فرموده، به مؤمنان بگوى که چشمان خود را بپوشانند و شهوتهاى خود را حفظ کنند.
حضرت عیسى به یاران گفت:
از چشم دوختن به ممنوعات خوددارى کنید؛ زیرا این چنین نظر تخم شهوتها و فرع و شاخه فسق و فجور است.
فرمانده و حاکم چشم مانند قواى ظاهرى دیگرى بدن قلب است و قلب نیز در تحت سیطره و حکومت و نفوذ پروردگار جهان که حکومت بر همه قواى مادى و معنوى و نیروهاى جهانى دارد، کار مىکند.
پس اگر قلب در مقابل عظمت پروردگار متعال خاشع و فرمانبردار و مطیع گشت، حکومت و فرمان او نیز از محیط رضایت و دستور خداوند متعال خارج نخواهد شد و در صورتى که قلب انسان منزل شیطان و محل نفوذ و تصرف ابلیس قرار گرفت، قهراً چشم و گوش و زبان و دست و پاى انسان نیز مقهور و مغلوب هوا و هوسهاى شیطانى و تحت نفوذ و اراده و تصرف و حکومت جنود ابلیسى واقع خواهد شد.
چشم گذشته از آن که وسیله بروز صفات قلبى و آلت درک و احساس است، موجب شدت تیرگى و امتداد محجوبیت قلب بوده و سبب مزید فسق و فجور و شهوترانى خواهد بود و به عبارت دیگر، نظر اول چشم به اقتضاى باطن و به دستور و اراده قلب صورت مىگیرد و در عین حال همین نظر مقام اقتضا و قوه باطنى را به مرتبه فعلیت درآورده و تحریک و تشدید و تقویت و تمدید مىکند.
آرى، اگر هوا و هوس و امیال و غرایز و شهوتها و خواستهها در سایه حکومت قلب باشند و قلب محکوم حضرت حق، تمام اعضا و جوارح در میدان با عظمت بندگى فعالیت خواهند کرد و در این صورت انسان پادشاه دو جهان خواهد بود، گرچه دستش از امور مادى تهى باشد، ولى اگر امیال و غرایز در تصرف حکومت قلب باشند و قلب در تصرف حوزه حکومت شیطان، انسان ذلیل دنیا و آخرت خواهد بود، گرچه سلطنت ظاهرى جهان در کف او باشد.
حضرت یحیى علیه السلام فرمود:
مرگ براى من بهتر است از نگاهى که واجب و لازم نباشد «23».
عبداللّه مسعود به مردى که از زنى عیادت کرده و به صورت او نگاه نموده بود گفت:
اگر دیدهات از بین مىرفت بهتر از این عیادت بود!
و چشمى از نگاه کردن به ممنوع حظ نمىبرد، مگر این که گرهى از آرزوهاى مادى و شهوتهاى نفسانى در دل او بسته شود و این گره باز نگردد مگر به وسیله یکى از دو حالت:
یا به وسیله توبه خالص و گریه حسرت و پشیمانى کامل و یا به رسیدن به آرزوى خود و بدست آوردن شهوتها و خواهشهاى نفسانى.
در این صورت اگر در نتیجه موفق به توبه کامل نگشت، به سوى آتش و گرفتارى شدید و عذاب سخت برخواهد گشت.
اما در صورت اول که توبه و پشیمانى و حسرت و گریه و ناله باشد، برگشت به سوى بهشت و رضایت حق خواهد بود.
الهى! دیده ما را از تماشاى امور ظاهر خلاص کرده و به باطن عالم و به حقیقت هستى معطوف دار، خداوندا! آنچه از غلط دیدن کشیدیم ما را بس است که به هلاکت و فلاکت نزدیک شدهایم، دیده را نجات بخش، تا تمام وجود ما از گرفتارى و اسارت آزاد شود.
خداوندا! اگر چشم ما را به جلال و عظمت خود باز کنى، نسیم عشق تو در فضاى قلب وزیدن خواهد گرفت، در آن وقت است که بر اثر عشق، تمام هستى ما فانى در اسما و صفات تو خواهد شد و خیر دنیا و آخرت نصیب ما خواهد گشت، یا رب قلب! ما را از نور عشق محروم مفرما که اگر گرمى عشق تو در وجود ما نباشد، ما را براى رسیدن به سعادت وصال و مقام قرب هیچ توفیقى نخواهد بود.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- غرر الحکم: 260، حدیث 5560؛ مستدرک الوسائل: 14/ 271، باب 81، حدیث 16687.
(2)- غرر الحکم: 60، حدیث 667.
(3)- نهج البلاغة: حکمت 409؛ بحار الأنوار: 68/ 328، باب 80، حدیث 25.
(4)- غرر الحکم: 260، حدیث 5555؛ مستدرک الوسائل: 14/ 271، باب 81، حدیث 16687.
(5)- غرر الحکم: 260، حدیث 5557؛ مستدرک الوسائل: 14/ 271، باب 81، حدیث 16687.
(6)- غرر الحکم: 260، حدیث 5556.
(7)- غرر الحکم: 256، حدیث 5428.
(8)- مصباح الشریعة: 9، باب 3؛ بحار الأنوار: 101، 104، باب 34، حدیث 52.
(9)- عدة الداعى: 313؛ بحار الأنوار: 69/ 199، باب 105، حدیث 29.
(10)- الخصال: 2/ 628، حدیث 10؛ بحار الأنوار: 101/ 35، باب 34، حدیث 20.
(11)- غرر الحکم: 260، حدیث 5550؛ بحار الأنوار: 74/ 286، باب 14، حدیث 1.
(12)- غرر الحکم: 305، حدیث 6978.
(13)- تحف العقول: 305؛ بحار الأنوار: 75/ 283، باب 24، حدیث 1.
(14)- جامع الأخبار: 93، فصل 51؛ بحار الأنوار: 101/ 38، باب 34، حدیث 33.
(15)- الارشاد: 1/ 297؛ بحار الأنوار: 74/ 421، باب 15، حدیث 40.
(16)- جامع الأخبار: 145، فصل 107؛ بحار الأنوار: 101/ 38، باب 34، حدیث 35.
(17)- الأمالى، شیخ صدوق: 429، المجلس السادس والستون، حدیث 1؛ بحار الأنوار: 101/ 32، باب 34، حدیث 3.
(18)- ثواب الأعمال: 286؛ وسائل الشیعة: 20/ 232، باب 129، حدیث 25509.
(19)- کنز العمال: 13059؛ میزان الحکمة: 13/ 6322، النظر، حدیث 20282.
(20)- جامع الأخبار: 145، فصل 107؛ بحار الأنوار: 101/ 38، باب 34، حدیث 34.
(21)- من لا یحضره الفقیه: 3/ 473، باب النوادر، حدیث 4656؛ بحار الأنوار: 101/ 37، باب 34، حدیث 28.
(22)- اللهوف: 168؛ بحار الأنوار: 45/ 120، باب 39. (23)- مستدرک الوسائل: 14/ 269، حدیث 16683.
منابع مقاله:
کتاب : عرفان اسلامى جلد نهم
نوشته: حضرت استاد حسین انصاریان