داستانهایى عارفانه در آثار علامه حسن زاده آملى
چهارشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۲۳ ب.ظ
داستانهایى عارفانه در آثار علامه حسن زاده آملى
مقدمه |
یکى از امور سازنده و تکان دهنده و تحول بخش در زندگى انسان ، عبرت گرفتن از سرگذشت هاى گذشتگان است . براى همه لازم است وارد این کلاس آموزنده شوند و از فراز و نشیب هاى تاریخ درس عبرت بگیرند، چرا که تاریخ همواره تکرار مى شود و روزى خواهد آمد که زندگى ما نیز براى آیندگان ، تاریخ مى گردد. تاریخ آزمایشگاه مسایل گوناگون زندگى بشر است . داستان پیشینیان مجموعه اى است از پرارزش ترین تجربیات آن ها و مى دانیم که محصول زندگى چیزى جز تجربه نیست . تاریخ آیینه اى است که تمام قامت جوامع انسانى را در خود منعکس مى سازد، زشتى ها، زیبایى ها، کامیابى ها، ناکامى ها، پیروزى ها و شکست ها و عوامل هر یک از این امور را. به همین دلیل مطالعه تاریخ گذشتگان عمر انسان را درست به اندازه عمر آنها طولانى مى کند؛ چرا که مجموعه تجربیات دوران عمر آن ها را در اختیار انسان مى گذارد. و در عبارت دیگر چنین مى فرماید: ((و اعرض علیه اخبار الماضین ؛ داستان پیشینیان را به خاطرت عرضه بدار.))(2) و نیز مى فرماید: ((السعید من وعظ بغیره ؛ سعادتمند کسى است که از دیگران درس پند و عبرت بیاموزد.))(3) و باز مى فرماید: ((و ان لکم فى القرون السابغة لعبرة ؛ همانا براى شما از سرگذشتهاى پیشینیان درس هاى مهمى است .))(4) با توجه به این که قسمت مهمى از قرآن به صورت سرگذشت اقوام پیشین و داستان هاى گذشتگان بیان شده است و قرآن مجید با زبان شیرین داستان انبیا و اقوام را بیان نموده امید است بتوانیم از داستان گذشتگان درس عبرت بگیریم . اما اینجانب بنده حقیر در کتاب هاى وزین استاد علامه حسن زاده آملى مد ظله العالى سیر کردم و داستان هاى آموزنده در قالب عرفانى ، اخلاقى ، عبادى و اجتماعى و علمى یافتم . اگر چه زندگى استاد پر از خاطره است ، ولى به صورت نوشتار در نیامده ، پس این داستان ها قطره اى از خاطرات استاد است ، امید مى رود با خواندن این داستان ها در زندگى تحول عمیقى ایجاد کند. اسفند 1378 |
توحید |
دیدن خدا |
|
اثبات خدا |
دلّنى على معبودک تقریر مى فرمود و خبر در اوایل کتاب توحید اصول کافى جناب ثقة الاسلام کلینى - رضوان الله علیه - منقول است .(6) یعنى این (تخم مرغ ) قلعه اى است پوشیده از هر طرف . مر او را پوستى ستبر است و زیر آن پوست ستبر، پوست نازکى است و زیر پوست نازک طلاى مایع (زرده تخم مرغ ) و نقره آب شده (سفیده تخم مرغ )، نه طلاى روان با نقره آب شده مى آمیزد و نه نقره آب شده با طلاى روان . پس این تخم مرغ به حال خود است نه مصلحى از آن خارج شده است تا از صلاح آن خبر دهد و نه مفسدى در آن داخل شده است تا از فساد آن آگاهى دهد. کس نداند که براى نر آفریده شده است یا براى ماده . شکافته مى شود و مرغانى بسان طاوسان رنگارنگ از آن به در مى آیند. آیا براى آن مدّبرى مى بینى ؟ (یا آن که خود به خود چنین مى شود).(7) |
قضا و قدر |
فیلسوف گفت : شما معتقد هستید مانند سیسرون و... که خداوند از آینده خبر دارد؟ کاردینال گفت : البته . فیلسوف گفت : شما مع ذلک مردم را مختار در عمل خود و مسؤ ول مى دانید. کشیش جواب داد: بلى . فیلسوف گفت : پس عقیده من با شما چه فرق مى کند؟ اما به این که با وجود قضا و قدر، اختیار از ما سلب نشده و افعال ما امربین الامرین است - نه جبر و نه تفویض - چنان که حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرموده نیز بسیارى از فلاسفه اروپا تصریح کرده اند. بزانو گوید: ((نه اختیار مطلق است و نه قضاى لازم ، بلکه اختیار مقید است .))(8) |
چوپان و اثبات وحدانیت خدا |
هفتاد و دو دلیل جهت وحدانیّت رب جلیل تاءمل نموده بودم و روز تعطیل سیرکنان به دامن کوهسارى چون نسیم بهارى گذر کردم شبانى را دیدم که گوسفندان مى چرانید، با خود گفتم که من عمرى به دلایل و برهان عقلى بر وحدانیت معبود پى برده ام و علم واجب تعالى حاصل کرده ام و هنوز در دریاى حیرت ((ما عرفناک )) گرفتارم و از اندیشه لا احصى ثناء علیک دل افگار، آیا این شبان روزى رسان خود را به چه کیفیت مى شناسد و آفریننده خود را چگونه مى داند؟ پیش شبان رفته گفتم : خداى خود را چگونه مى شناسى ؟ گفت : چنان که فرد و بى مانند است . گفتم : اگر به تو کسى گوید که خداى دو تواند بود، هیچ دلیلى دارى که رفع این سخن نمایى و پرده از وحدانیت حق بگشایى ؟ گفت : این چوب شبانى را چنان بر سر آن کس مى زنم که سرش دو مى شود و مغزش چون سخنش پریشان مى گردد. و من هیچ دلیلى چنین قاطع و برهانى چنین ساطع نیافتم که بیخ شجر اعتقادش در زمین دل پاى محکم کرده بود که به صرصر دلایل عقلى از جاى نمى رفت و عرق نمى گشود.(9) |
آدم را به شکل خود آفرید |
امام فرمود: خدا بکشدشان ! ابتداى حدیث را حذف کردند. رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم از کنار دو مرد گذشت که به همدیگر ناسزا مى گفتند، از یکى از طرفین سبب دعوا شنید که به دیگرى مى گوید: خدا صورت تو و کسى که به تو شبیه است را زشت کند! حضرت به او فرمود: بنده خدا! این گونه به برادرت نگو؛ چرا که خدا آدم را به شکل خود آفرید.(10) |
اعظم بودن همه اسماى حق |
در تفسیر ابوالفتح رازى است که : حضرت امام جعفر صادق را پرسیدند از مهمترین نام اسم اعظم ؟ حضرت فرمود او را: در این حوض سرد رو، او در آن آب رفت و هر چه خواست بیرون آید فرمود منعش کردند، تا گفت : یا الله اءغثنى ، فرمود: این اسم اعظم است ؛ پس اسم اعظم به حالت خود انسان است .(11) |
دیدن و سخن گفتن با خدا |
امام رضا علیه السلام فرمودند: پس کیست که از جانب خداوند این پیام را براى جن و انس و تمام جهانیان آورده است که هیچ چشمى خداوند را نمى بیند و هیچ کس با علم به خداوند احاطه پیدا نمى کند و هیچ چیز همانند خداوند نیست ، آیا آن کس حضرت محمد صلى الله علیه و آله و سلم نیست ؟! ابوقره پاسخ داد: آرى ! امام رضا علیه السلام دوباره فرمودند: چگونه مى شود انسانى به سوى تمام مردم فرستاده شود و بگوید که از جانب خداوند آمده و به دستور خداوند مردم را هدایت مى کند و بگوید: هیچ چشمى او را در نمى یابد و هیچ کس به او با علم احاطه پیدا نمى کند و هیچ کس همانند او نیست ، ولى بعد بگوید: من با چشمم او را دیدم و به او علم پیدا کردم و با علم به او احاطه پیدا کردم و خداوند به شکل یک انسان است ! آیا خجالت نمى کشید! زنادقه و کفار جراءت نکردند که چنین نسبتى را به حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم بدهند و بگویند که این پیامبر از جانب خداوند چیزى مى آورد، اما خودش چیزهاى دیگرى مى گوید؟ ابوقره گفت : خداوند متعال در قرآن مى فرماید: و لقد راه نزلة اخرى ؛(12) یعنى : و یک بار دیگر هم او را مشاهده کرد. امام رضا علیه السلام فرمودند: بعد از این آیه ، آیه دیگرى هست که دلالت بر آن چه پیامبر دیده است ، مى کند؛ آن جا که خداوند مى فرماید: ما کذب الفؤ اد ما راءى یعنى آنچه را که چشم محمد صلى الله علیه و آله و سلم دیده بود، دل پذیرفت و تکذیب نکرد. سپس از آن چه که دیده است ، خبر مى دهد: لقد راءى من آیات ربّه الکبرى ؛ یعنى : آن حضرت آیات بزرگ پروردگارش را دید و آیات خداوند غیر از خداوند است و خداوند مى فرماید: و لایحیطون به علما؛(13) یعنى : خلق را هیچ به او احاطه و آگاهى نیست . حال اگر چشمها بتوانند خداوند را ببینند، به او علم و احاطه علمى نیز پیدا خواهند کرد و او را خواهند شناخت . ابوقره گفت : پس بگوییم روایات دروغ است و آنها را تکذیب کنیم ؟ امام رضا علیه السلام فرمودند: هرگاه روایات با قرآن مخالف باشد، مى گوییم آن ها دروغند و همچنین آن روایات ، مخالف با اجماع مسلمانان است که مى گوید: هیچکس به خداوند احاطه و آگاهى پیدا نمى کند و چشمها او را در نمى یابد و هیچ چیز همانند او نیست . (پایان حدیث بنابر آن چه در کافى آمده بود).(14) |
حادث یا قدیم بودن کلام خدا |
|
آموختن توحید |
فرمود: اى ابواحمد! درباره توحید از آنچه خداى تعالى در کتابش ذکر کرده است ، تجاوز نکن که هلاک مى شوى .(16) |
آیا خدا به وصف خواهد آمد |
فرمود: آیا قرآن نخوانده اى ؟ گفتم : آرى ، خوانده ام ! فرمود: این آیه را نخوانده اى که مى فرماید: لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار. (17) گفتم : چرا خوانده ام . فرمود: مى دانید ((ابصار)) یعنى چه ؟ گفتم : آرى . فرمود: یعنى چه ؟ گفتم : ابصار، یعنى : دیدگان (دیدن چشمان ) فرمود: اوهام قلوب بزرگتر از دیدگان چشم است . پس اوهام نمى توانند او را درک کنند، ولى او اوهام را درک مى کند.(18) |
با قلبش خدا را دید |
از ابوالحسن علیه السلام پرسیدم : آیا رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم خداى عزّوجلّ را دید؟ ((فرمود: آرى ، با قلبش او را دید. مگر این آیه را نشنیده اى ما کذب الفؤ اد ما راى یعنى : او را با چشم ندید، بلکه با قلب و فؤ اد دید.))(19) |
مشاهده خداوند |
حضرت فرمود: واى بر تو! چشمان با مشاهده دیدگان او را نمى بینند؛ ولى قلبها با حقایق ایمان او را مى بینند)). امیر مؤ منان در مسجد کوفه بالاى منبر خطبه مى خواند. مردى برخاست که به او ذعلب مى گفتند، داراى زبانى بلیغ در خطبه و قلبى شجاع بود. گفت : اى امیرمؤ منان ! آیا پروردگارت را دیده اى ؟ حضرت فرمود: واى بر تو اى ذعلب ! من خدایى را که نبینم ، نمى پرستم . پرسید: اى امیر مؤ منان ! پس چگونه او را دیده اى ؟ فرمود: واى بر تو اى ذعلب ! دیدگان با مشاهده او را نمى بینند، ولى قلبها با حقایق ایمان او را مى بینند. واى بر تو اى ذعلب ! خداى من چنان لطیف است که لطفش به وصف در نمى آید و چنان عظیم است که با عظمت وصف نمى گردد و چنان بزرگ کبریاست که با بزرگى وصف نمى شود. در جلالت چنان جلیل است که با غلظت وصف نمى شود. قبل از هر چیز است و نمى شود گفت : پیش از چیزى است . بعد از هر چیز است و نمى شود به او بعد گفت . اشیاء را خواسته ، اما نه با همت . درک کرده است ، اما نه با خدعه . در همه اشیاست ، اما با آنها مخلوط نیست و از آن ها هم جدا نیست . ظاهر است ، نه به شکل مباشرت . متجلّى است ، نه با دیدن . دور است ، نه با مسافت . قریب است ، نه با نزدیک شدن . لطیف است ، نه با جسم داشتن ، موجود است ، نه بعد از عدم . فاعل است ، نه به اضطرار. صاحب تقدیر است ، نه با حرکت . زیاد مى شود، نه با اضافه . شنواست ، نه با آلتى . بیناست ، نه با اءداتى . اماکن حاوى او نمى شوند و اوقات او را شامل نمى گردند، صفات او را محدود نمى کنند و خواب او را نمى گیرد. هستى او از اوقات سبقت جسته ، وجودش از عدم و ازلش از ابتدا پیشى گرفته است . با خلق مشاعر فهمیده مى شود که کسى براى او مشاعر قرار نداده و با تجهیر جواهر فهمیده مى شود که جوهر ندارد و با ضد قرار دادن میان اشیا فهمیده مى شود که او ضد ندارد و با خلق تقارن میان اشیا فهمیده مى شود که او قرین ندارد. نور را ضد ظلمت قرار داده است و خشکى را ضدترى و زبرى را ضد نرمى ، و سردى را ضد گرمى ، متباینها را با هم جمع کرده و میان چیزهاى نزدیک ، دورى افکنده است که با تفریق ، بر مفّرق و با تاءلیف ، بر مؤ لف دلالت مى کند. و این سخن خداى متعالى است : و من کل شى ء خلقنا زوجین لعلّکم تذکرون (20) میان قبل و بعد، فاصله انداخت تا معلوم شود که او قبل و بعدى ندارد و موجودات با غرایزشان گواهند که آفریننده غریزه آنها، غریزه ندارد و با موقت بودنشان اعلام مى کنند که براى قرار دهنده وقت آنها وقتى نیست . میان موجودات حجاب و مانع قرار داده تا معلوم شود میان او و خلقش حجابى نیست . پروردگار است ، بدون این که خود پروردگارى داشته باشد و اله است ، بدون این که خود الهى داشته باشد. عالم است ، بدون اینکه معلوم باشد. سمیع است ، بدون اینکه مسموع باشد)).(21) |
مشاهده خداوند قبل از قیامت |
فرمود: آرى ، و پیش از روز قیامت هم دیده اند. گفتم : کى ؟ فرمود: وقتى که به آنها گفت : اءلست بربّکم قالوا بلى ؛ آیا من پروردگارتان نیستم ؟ گفتند: آرى ، هستى )).(23) بعد مدتى ساکت شد و آن گاه فرمود: مؤ منان در دنیا پیش از روز قیامت هم مى بینند؛ آیا تو همین الان او را نمى بینى ؟ ابوبصیر مى گوید: گفتم : فدایت شوم ! این حدیث را از جانب شما نقل بکنم ؟ فرمود: نه ؛ زیرا اگر آن را بگویى ، جاهل به معنایى که تو قایل هستى ، آن را انکار مى کند و بعد این تشبیه و کفر به حساب مى آورد، و منظور رؤ یت با چشم نیست ؛ خدا بزرگ تر از چیزى است که مشبهان و ملحدان وصف مى کنند.(24) |
نفتى و خداشناسى |
|
مشاهده و دیدن خدا |
حضرت فرمود: خدا را. پرسید: آیا او را دیده اى ؟ فرمود: آرى ، چشمان او را با مشاهده نمى بینند، ولى قلبها با حقایق ایمان مى بینند. با قیاس شناخته نمى شود و با حواس درک نمى گردد و شبیه مردم نیست . موصوف به آیات و شناخته شده با نشانه هاست . در حکمش ستم نمى کند؛ این است خدایى که جز او خدایى نیست . در این هنگام مرد خارجى (برخاست ) و رفت ، در حالى که مى گفت : خدا داناست که رسالتش را کجا قرار دهد)).(27) |
۹۳/۰۵/۲۹