وبسایت فرهنگی مذهبی ابن تیهان

اللهم عجل لولیک الفرج والعافیةوالنصر:آمین

وبسایت فرهنگی مذهبی ابن تیهان

اللهم عجل لولیک الفرج والعافیةوالنصر:آمین

تعجیل امر فرج مولا امام عصر(عج) صلوات

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

شبها پس از صرف شام، هرکس دسته کلید بزرگ و فانوس را برمیداشت و از خانه بیرون میزد؛ برای دستبرد زدن به خانه یک همسایه !

حوالی سحر با دست پر به خانه برمیگشت، به خانه خودش که آن را هم دزد زده بود !!!

به این ترتیب، همه در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی میکردند؛ چون هرکس از دیگری می دزدید و او هم متقابلاً از دیگری، تا آنجا که آخرین نفر از اولی می دزدید...

داد و ستدهای تجاری و به طور کلی خرید و فروش هم در این شهر به همین منوال صورت میگرفت؛ هم از جانب خریدارها و هم از جانب فروشنده ها دولت هم به سهم خود سعی میکرد حق و حساب بیشتری از اهالی بگیرد و آنها را تیغ بزند و اهالی هم به سهم خود نهایت سعی و کوشش خودشان را میکردند که سر دولت را شیره بمالند و نم پس ندهند و چیزی از آن را بالا بکشند؛ به این ترتیب در این شهر زندگی به آرامی سپری میشد. نه کسی خیلی ثروتمند بود و نه کسی خیلی فقیر و درمانده...!

روزی، چطورش را نمیدانیم؛ مرد درستکاری گذرش به شهر افتاد و آنجا را برای اقامت انتخاب کرد و شبها به جای اینکه با دسته کلید و فانوس دور کوچه ها راه بیفتد برای دزدی، شامش را که میخورد، سیگاری دود میکرد و شروع میکرد به خواندن رمان...

دزدها میامدند؛ چراغ خانه را روشن میدیدند و راهشان را کج میکردند و میرفتند...

اوضاع از این قرار بود تا اینکه اهالی، احساس وظیفه کردند که به این تازه وارد توضیح بدهند که گرچه خودش اهل این کارها نیست، ولی حق ندارد مزاحم کار دیگران بشود و هرشبی که در خانه میماند، معنیش این بود که خانواده ای سر بی شام زمین میگذارد و روزبعدهم چیزی برای خوردن ندارد !!!

بدین ترتیب، مرد درستکار در برابر چنین استدلالی چه حرفی برای گفتن میتوانست داشته باشد؟ بنابراین پس از غروب آفتاب، او هم از خانه بیرون میزد و همانطور که از او خواسته بودند، حوالی صبح برمیگشت؛ ولی دست به دزدی نمیزد ، آخر او فردی بود درستکار و اهل اینکارها نبود.

میرفت روی پل شهر میایستاد و مدتها به جریان آب رودخانه نگاه میکرد و بعد به خانه برمیگشت و میدید که خانه اش مورد دستبرد قرار گرفته است...

در کمتر از یک هفته، مرد درستکار دار و ندارد خود را از دست داد؛ چیزی برای خوردن نداشت و خانه اش هم که لخت شده بود. ولی مشکل این نبود !

چرا که این وضعیت البته تقصیر خود او بود. نه! مشکل چیز دیگری بود. قضیه از این قرار بود که این آدم با این رفتارش، حال همه را گرفته بود!

او اجازه داده بود دار و ندارش را بدزدند بی آنکه خودش دست به مال کسی دراز کند. به این ترتیب، هر شب یک نفر بود که پس از سرقت شبانه از خانه دیگری، وقتی صبح به خانه خودش وارد میشد، میدید خانه و اموالش دست نخورده است؛ خانه ای که مرد درستکار باید به آن دستبرد میزد.

به هر حال بعد از مدتی به تدریج، آنهایی که شبهای بیشتری خانه شان را دزد نمیزد رفته رفته اوضاعشان از بقیه بهتر شد و مال و منالی به هم میزدند و برعکس، کسانی که دفعات بیشتری به خانه مرد درستکار (که حالا دیگر البته از هر چیز به درد نخوری خالی شده بود) دستبرد میزدند، دست خالی به خانه برمیگشتند و وضعشان روز به روز بدتر میشد و خود را فقیرتر میافتند...

به این ترتیب، آن عده ای که موقعیت مالیشان بهتر شده بود، مانند مرد درستکار، این عادت را پیشه کردند که شبها پس از صرف شام، بروند روی پل چوبی و جریان آب رودخانه را تماشا کنند. این ماجرا، وضعیت آشفته شهر را آشفته تر میکرد؛ چون معنیش این بود که باز افراد بیشتری از اهالی ثروتمندتر و بقیه فقیرتر میشدند.

به تدریج، آنهایی که وضعشان خوب شده بود و به گردش و تفریح روی پل روی آوردند، متوجه شدند که اگر به این وضع ادامه بدهند، به زودی ثروتشان ته میکشد و به این فکر افتادند که چطور است به عده ای از این فقیرها پول بدهیم که شبها به جای ما هم بروند دزدی ؟!!!

قراردادها بسته شد، دستمزدها تعیین و پورسانتهای هر طرف را هم مشخص کردند: آنها البته هنوز دزد بودند و در همین قرار و مدارها هم سعی میکردند سر هم کلاه بگذارند و هرکدام از طرفین به نحوی از دیگری چیزی بالا میکشید و آن دیگری هم از ...

اما همانطور که رسم اینگونه قراردادهاست، آنها که پولدارتر بودند و ثروتمندتر و تهیدستها عموماً فقیرتر میشدند. عده ای هم آنقدر ثروتمند شدند که دیگر برای ثروتمند ماندن، نه نیاز به دزدی مستقیم داشتند و نه اینکه کسی برایشان دزدی کند ولی مشکل اینجا بود که اگر دست از دزدی میکشیدند، فقیر میشدند؛ چون فقیرها در هر حال از آنها میدزدیدند.

فکری به خاطرشان رسید؛ آمدند و فقیرترین آدمها را استخدام کردند تا اموالشان را در مقابل دیگر فقیرها حفاظت کنند، اداره پلیس برپا شد و زندانها ساخته شد...!

به این ترتیب، چند سالی از آمدن مرد درستکار به شهر نگذشته بود که مردم دیگر از دزدیدن و دزدیده شدن حرفی به میان نمیاوردند، صحبتها حالا دیگر فقط از دارا و ندار بود؛ اما در واقع هنوز همه دزد بودند...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۲ ، ۱۰:۴۹
محسن حسینی

هوا بدجورى توفانى بود و آن پسر و دختر کوچولو حسابى از سرما مچاله شده بودند. هردو لباس‌هاى کهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى‌لرزیدند.
پسرک پرسید: «ببخشین خانم! کاغذ باطله دارین» کاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمى زد و نمى توانستم به آن ها کمکی کنم. مى‌خواستم یک جورى از سر خودم بازشان کنم که چشمم به پاهاى کوچک آن ها افتاد که توى دمپایى‌هاى کهنه کوچکشان قرمز شده بود.
گفتم: «بیایین تو یه فنجون شیرکاکائوى گرم براتون درست کنم.» آن ها را داخل آشپزخانه بردم و کنار بخارى نشاندم تا پاهای شان را گرم کنند. بعد یک فنجان شیرکاکائو و کمى نان برشته و مربا به آن ها دادم و مشغول کار خودم شدم. زیر چشمى دیدم که دختر کوچولو فنجان خالى را در دستش گرفت و خیره به آن نگاه کرد. بعد پرسید: «ببخشین خانم! شما پولدارین؟ »نگاهى به روکش نخ نماى مبل هایمان انداختم و گفتم: «من اوه نه!» دختر کوچولو فنجان را با احتیاط روى نعلبکى گذاشت و گفت: «آخه رنگ فنجون و نعلبکى‌اش به هم مى خوره.»
آن ها درحالى که بسته‌هاى کاغذى را جلوى صورتشان گرفته بودند تا باران به صورتشان شلاق نزند، رفتند.
فنجان هاى سفالى آبى رنگ را برداشتم و براى اولین بار در عمرم به رنگ آن‌ها دقت کردم. بعد سیب زمینى ها را داخل آبگوشت ریختم و هم زدم. سیب زمینى، آبگوشت، سقفى بالاى سرم، همسرم، یک شغل خوب و دائمى، همه این ها به هم مى آمدند.
صندلى ها را از جلوى بخارى برداشتم و سرجایشان گذاشتم و اتاق نشیمن کوچک خانه مان را مرتب کردم. لکه هاى کوچک دمپایى را از کنار بخارى، پاک نکردم. مى خواهم همیشه آن ها را همان جا نگه دارم که هیچ وقت یادم نرود چه آدم ثروتمندى هستم.
دلم می خواهد برای فردایی بهتر تلاش کنم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۲ ، ۱۲:۴۸
محسن حسینی


دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت: مامانم گفته چیزهایی که در این لیست نوشته بهم بدی، این هم پولش.
بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه داد، بعد لبخندی زد و گفت: چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش می‌دی، می‌تونی یک مشت شکلات به عنوان جایزه برداری.
ولی دختر کوچولو از جای خودش تکون نخورد، مرد بقال که احساس کرد دختر بچه برای برداشتن شکلات‌ها خجالت می‌کشه گفت: "دخترم! خجالت نکش، بیا جلو خودت شکلاتهاتو بردار"
دخترک پاسخ داد: "عمو! نمی‌خوام خودم شکلاتها رو بردارم، نمی‌شه شما بهم بدین؟ "
بقال با تعجب پرسید: چرا دخترم؟ مگه چه فرقی می‌کنه؟
و دخترک با خنده ای کودکانه گفت: آخه مشت شما از مشت من بزرگتره!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۲ ، ۱۲:۴۵
محسن حسینی

آیة الله سبحانى

اعمال ورفتار هر فرد، زاییده طرز تفکر وعقیده او است.جانبازى وفداکارى از نشانه‏هاى افراد با ایمان است.اگر ایمان انسان به چیزى به حدى برسد که آن را بالاتر از جان ومال خود بداند، قطعا در راه آن سر از پا نمى‏شناسد وهستى وتمام شؤون خویش را فداى آن مى‏سازد. قرآن مجید این حقیقت را در آیه زیر منعکس کرده است:

انما المؤمنون الذین آمنوا بالله و رسوله ثم لم یرتابوا و جاهدوا باموالهم وانفسهم فی سبیل الله اولئک هم الصادقون .(حجرات:15)

«مؤمنان کسانى هست که به خدا وپیامبر او ایمان آوردند ودر آن هرگز تردید نکردند وبا مال وجان خود در راه خدا کوشیدند; آنان به راستى در ایمان خود صادقند.

در سالهاى آغاز بعثت، مسلمانان سخت ترین شکنجه‏ها وزجرها را در راه پیشبرد هدف تحمل مى‏کردند. آنچه که دشمنان را از گرایش به آیین توحید باز مى‏داشت همان عقاید خرافى نیاکان وحفظ مقام خدایان وتفاخر به امتیازات قومى وطبقاتى وکینه‏هاى موروثى قبیله‏اى بود.این موانع تا روزى که پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم مکه را فتح کرد، بر سر راه پیشرفت اسلام در مکه واطراف آن وجود داشت وجز با قدرت نیرومند ارتش اسلام از میان نرفت.

فشار قریش بر مسلمانان سبب شد که گروهى از آنان به حبشه وگروه دیگرى به یثرب مهاجرت کنند. با آنکه پیامبر وحضرت على از حمایت‏خاندان بنى هاشم وبالاخص ابوطالب برخوردار بودند، اما جعفر بن ابى طالب ناگزیر شد به همراه تنى چند از مسلمانان در سال پنجم بعثت مکه را به عزم حبشه ترک گوید وتا سال هفتم هجرت که سال فتح خیبر بود در آنجا اقامت گزیند.

پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم در سال دهم بعثت‏حضرت ابوطالب، بزرگترین حامى ومدافع خویش را، در مکه از دست داد. بیش از چند روز از مرگ عموى بزرگوارش نگذشته بود که همسر مهربان او خدیجه، که هیچ گاه از بذل جان ومال در پیشبرد هدف مقدس پیامبر دریغ نمى‏داشت، نیز چشم از جهان پوشید. با در گذشت این دو حامى بزرگ، میزان خفقان وفشار بر مسلمین در مکه فزونى گرفت; تاآنجا که در سال سیزدهم بعثت، سران قریش در یک شوراى عمومى تصمیم گرفتند که نداى توحید را بازندانى کردن پیامبر یا با کشتن ویا تبعید او خاموش سازند. قرآن مجید این سه نقشه آنان را یاد آور شده، مى‏فرماید:

واذ یمکر بک الذین کفروا لیثبتوک او یقتلوک او یخرجوک ویمکرون و یمکر الله و الله خیر الماکرین (انفال:30)

به یاد آور هنگامى را که کافران بر ضد تو حیله کردند وبر آن شدند که تو را در زندان نگه دارند یا بکشند ویا تبعید کنند.آنان از در مکر وارد مى‏شوند وخداوند مکر آنان را به خودشان باز مى‏گرداند; وخداوند از همه چاره جوتر است.

سران قریش تصمیم گرفتند که از هر قبیله فردى انتخاب شود وسپس افراد منتخب به هنگام نیمه شب یکباره بر خانه محمد صلى الله علیه و آله و سلم هجوم برده، او را قطعه قطعه کنند. بدین طریق، هم مشرکان از تبلیغات او آسوده مى‏شدند وهم خون او در میان قبایل عرب پخش مى‏شد ولذا خاندان هاشم نمى‏توانست‏با تمام قبایلى که در ریختن خون وى شرکت کرده بودند به خونخواهى ومبارزه برخیزند.

فرشته وحى پیامبر را از نقشه شوم مشرکان آگاه ساخت ودستور الهى را به او ابلاغ کرد که باید هرچه زودتر مکه را به عزم یثرب ترک کند.

شب مقرر فرا رسید.مکه ومحیط خانه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در تاریکى شب فرو رفته بود. ماموران مسلح قریش هر یک از سویى به جانب خانه رسول خدا روى آوردند.اکنون پیامبر باید با استفاده از شیوه غافلگیرى خانه را ترک کرده، در عین حال، چنین وانمود کند که در خانه است ودر بستر خود آرمیده است. براى اجراى این نقشه لازم بود که فرد جانبازى در بستر او بخوابد وروانداز سبز پیامبر را به خود بپیچد تا افرادى که نقشه قتل او را کشیده‏اند تصور کنند که او هنوز خانه را ترگ نگفته است ولذا توجه آنان فقط معطوف به خانه او شود واز راه عبور ومرور افراد در کوچه وبیرون مکه جلوگیرى نکنند. اما کیست که از جان خود بگذرد ودر خوابگاه پیامبر بخوابد؟ این فرد فداکار، لابد کسى است که پیش از همه به وى ایمان آورده است واز آغاز بعثت، پروانه‏وار، گرد شمع وجود او گردیده است. آرى، این شخص شایسته کسى جز حضرت على -علیه السلام نیست واین افتخار باید نصیب وى شود.

از این رو، پیامبر رو به حضرت على کرد وگفت:مشرکان قریش نقشه قتل مرا کشیده‏اند وتصمیم گرفته‏اند که به طور دسته جمعى به خانه من هجوم آورند ومرا در میان بستر بکشند. از این جهت از طرف خدا مامورم که مکه را ترک کنم. لذا لازم است امشب در خوابگاه من بخوابى وآن پارچه سبز را به خود بپیچى تا آنان تصور کنند که من هنوز در خانه ام ودر بسترم آرمیده ام ومراتعقیب نکنند. وحضرت على -علیه السلام در اطاعت امر رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم از آغاز شب در بستر آن حضرت آرمید.

چهل نفر آدمکش اطراف خانه پیامبر رامحاصره کرده بودند واز شکاف در به داخل مى‏نگریستند ووضع خانه را عادى مى‏دیدند وگمان مى‏کردند که پیامبر در بستر خود آرمیده است. همه سراپا مراقب بودند وآنچنان وضع خانه را تحت نظر گرفته بودند که جنبش مورى از نظر آنان مخفى نمى‏ماند.

اکنون باید دید که پیامبر اکرم، با این مراقبت‏شدید، چگونه خانه را ترک گفت.

بسیارى از سیره نویسان بر آنند که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم در حالى که آیاتى از سوره یس را قرائت مى‏کرد (1) صف محاصره کنندگان را شکافت وآنچنان ازمیانشان عبور کرد که احدى متوجه نشد.امکان این مطلب قابل انکار نیست; چه هرگاه مشیت الهى بر این تعلق گیرد که پیامبر خود را از طریق اعجاز وبه طور غیر عادى نجات دهد، هیچ چیز نمى‏تواند مانع از آن شود.ولى سخن اینجاست که قراین زیادى حکایت مى‏کند که خدا نمى‏خواست پیامبر خود را از طریق اعجاز نجات بخشد، زیرا در این صورت لازم نبود که حضرت على در بستر پیامبر بخوابد وخود پیامبر به غار «ثور» برود وسپس با زحمات زیادى راه مدینه را در پیش گیرد.

برخى نیز مى‏گویند هنگامى که پیامبر از خانه خارج شد همه آنان را خواب ربوده بود وپیامبر از غفلت آنان استفاده کرد. ولى این نظر دور از حقیقت است وهرگز شخص عاقل باور نمى‏کند که چهل آدمکش که خانه را براى این محاصره کرده بودند که پیامبر از خانه بیرون نرود تا در وقت مناسب او را بکشند، ماموریت‏خود را آنچنان سرسرى بگیرند که همگى با خیال آسوده بخوابند!

ولى بعید نیست،همان طور که برخى نوشته‏اند، پیامبر پیش از گرد آمدن تروریستها، خانه را ترک گفته بود. (2)

یورش به خانه وحى

ماموران قریش، در حالى که دستهایشان بر قبضه شمشیر بود، منتظر لحظه‏اى بودند که همگى به خانه وحى یورش آورند وخون پیامبر را که در بسترش آرمیده است‏بریزند. آنان از شکاف در به خوابگاه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم مى‏نگریستند واز فرط فرح در پوست نمى‏گنجیدند وتصور مى‏کردند که به زودى به آخرین آرزوى خود خواهند رسید. ولى على -علیه السلام، با قلبى مطمئن وخاطرى آرام، در خوابگاه پیامبر دراز کشیده بود، زیرا مى‏دانست که خداوند پیامبر عزیز خود رانجات داده است.

دشمنان، نخست تصمیم گرفته بودند که نیمه شب به خانه پیامبر هجوم آورند، ولى به عللى از این تصمیم منصرف شدند وسرانجام قرار گذاشتند در فروغ صبح وارد خانه شوند وماموریت‏خود را انجام دهند. پرده‏هاى تیره شب به کنار رفت وصبح صادق سینه افق را شکافت. ماموران با شمشیرهاى برهنه به طور دسته جمعى به خانه پیامبر هجوم آوردند واز اینکه در آستانه تحقق بزرگترین آرزوى خود بودند از شادى در پوست‏خود نمى‏گنجیدند، اما وقتى وارد خوابگاه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم شدند حضرت على -علیه السلام را به جاى پیامبر یافتند.خشم وتعجب سراپاى وجود آنان را فرا گرفت. رو به حضرت على کردند وپرسیدند محمد کجاست؟! فرمود: مگر او را به من سپرده بودید که از من مى‏خواهید؟ در این موقع، از فرط عصبانیت‏به سوى حضرت على -علیه السلام حمله بردند واو را به سوى مسجد الحرام کشیدند، ولى پس از بازداشت مختصرى ناگزیر آزادش ساختند ودر حالى که خشم گلوى آنان را مى‏فشرد تصمیم گرفتند که از پاى ننشینند تا جایگاه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را کشف کنند. (3)

قرآن مجید براى اینکه این فداکارى بى نظیر در تمام قرون واعصار جاودان بماند، در طى آیه‏اى جانبازى حضرت على -علیه السلام را مى‏ستاید واو را از کسانى مى‏داند که جان به کف در راه کسب رضاى خدا مى‏شتابند:

ومن الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤوف بالعباد . (بقره:207)

برخى از مردم کسانى هستند که جان خود را براى تحصیل رضاى خداوند از دست مى‏دهند; وخداوند به بندگان خود رؤوف ومهربان است.

جنایتکار عصر بنى امیه

بسیارى از مفسران شان نزول آیه‏اخیر را حادثه «لیلة المبیت‏» مى‏دانندوبر آنند که آیه به همین مناسبت در باره حضرت على -علیه السلام نازل شده است. (4)

سمرة بن جندب، عنصر جنایتکار عصر اموى، با گرفتن چهار صد هزار درهم حاضر شد که نزول این آیه را در باره حضرت على -علیه السلام انکار کند ودر یک مجمع عمومى بگوید که آیه در باره عبد الرحمان بن ملجم نازل شده است! وى نه تنها نزول این آیه را در باره على -علیه السلام انکار کرد بلکه افزود که آیه دیگرى(که در باره منافقان است) در باره‏على -علیه السلام نازل شده است. (5) آیه مزبور این است:

دانشمند معروف شیعه، مرحوم شیخ طوسى، در امالى خود دنباله واقعه هجرت را که منتهى به نجات پیامبر شد چنین مى‏نویسد:

شب هجرت سپرى شد وعلى -علیه السلام از محل اختفاى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم آگاه بود وبراى فراهم ساختن مقدمات سفر پیامبر لازم بود شبانه با او ملاقات کند. (6)

پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم سه شب در غار ثور بسر برد. در یکى از شبها حضرت على -علیه السلام وهند بن ابى هاله فرزند خدیجه به غار رفتند وبه محضر پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم رسیدند. پیامبر دستورهاى زیر را به حضرت على داد:

1) دو شتر براى من وهمسفرم آماده کن.(در این موقع ابوبکرگفت: من قبلا دو شتر براى این کار آماده کرده ام. پیامبر فرمود: در صورتى این دو شتر را از تو مى‏پذیرم که پول هر دو را بپردازم.سپس به على دستور داد که پول شتران را بپردازد».

2) من امین قریش هستم وهم اکنون امانتهاى مردم در خانه من است.فردا باید در محل معینى از مکه بایستى وبا صداى رسا اعلام کنى که هرکس امانتى نزد محمد دارد بیاید وآن را باز گیرد.

3) بعد از رد امانتها باید خود را آماده مهاجرت کنى.هروقت نامه من به تو رسید، دخترم فاطمه ومادرت فاطمه وفاطمه دختر زبیر بن عبد المطلب را همراه خود بیاور.واگر کسانى از بنى هاشم خواستار مهاجرت شدند مقدمات هجرت آنان را نیز فراهم کن.(سپس فرمود:)«از این پس هر خطرى که در کمین تو بود از تو برطرف شده است ودیگر آسیبى به تو نخواهد رسید». (7)

فداکارى امیر مؤمنان -علیه السلام در شبى که خانه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم از طرف آدمکشان قریش محاصره شده بود امرى نیست که بتوان آن را انکار کرد ویا کوچک شمرد. خداوند براى اینکه به این رویداد تاریخى رنگ ابدى وجاودانى بخشد در قرآن مجید (سوره بقره، آیه‏207) از آن یاد کرده است و مفسران بزرگ نیز در تفسیر آیه مربوط به این واقعه به نزول آن در شان حضرت على -علیه السلام اشاره کرده‏اند.و اما در اینجا دو گواه تاریخى بر آن مى‏آوریم

دو مطلب تاریخى گواه مى‏دهد که عمل حضرت على -علیه السلام در آن شب جز فداکارى نبوده، آن حضرت به راستى آماده قتل وشهادت در راه خدا بوده است.

1) اشعارى که امام -علیه السلام پیرامون این حادثه تاریخى سروده وسیوطى همه آنها را در تفسیر خود (8) نقل کرده است، گواه روشن بر جانبازى اوست:

وقیت‏بنفسی خیر من وطا الحصى محمد لما خاف ان یمکروا به وبت اراعیهم متى ینشروننی ومن طاف بالبیت العتیق و بالحجر فوقاه ربی ذو الجلال من المکر و قد وطنت نفسی على القتل و الاسر

من جان خود را براى بهترین فرد روى زمین ونیکوترین شخصى که خانه خدا وحجر اسماعیل را طواف کرده است‏سپر قرار دادم.

آن شخص عالیقدر محمد بود. ومن هنگامى دست‏به این کار زدم که کافران نقشه قتل او را کشیده بودند ولى خداى من او را از مکر دشمنان حفظ کرد.

من در بستر وى بیتوته کردم ودر انتظار حمله دشمن بودم وخود را براى مرگ واسارت آماده کرده بودم.

2) دانشمندان سنى وشیعه نقل کرده‏اند که خداوند در آن شب به دو فرشته بزرگ خود، جبرئیل ومیکائیل، خطاب کرد که: اگر من براى یکى از شما مرگ وبراى دیگرى حیات مقرر کنم کدام یک از شما حاضر است مرگ را بپذیرد وزندگى را به دیگرى واگذار کند؟ در این لحظه هیچ کدام نتوانست مرگ را بپذیرد ودر راه دیگرى فداکارى کند.سپس خدا به آن دو فرشته خطاب کرد که: به زمین فرود آیید وببینید که على چگونه مرگ را خریده، خود را فداى پیامبر کرده است; سپس جان على را از شر دشمن حفظ کنید. (9)

اگر از نظر بعضى مرور زمان بر این فضیلت‏بزرگ پرده کشیده است، ولى در آغاز اسلام عمل حضرت على -علیه السلام در نظر دوست ودشمن بزرگترین فداکارى به شمار مى‏رفت.در شوراى شش نفرى که به فرمان عمر براى تعیین خلیفه تشکیل شد على -علیه السلام با ذکر این فضیلت‏بزرگ بر اعضاى شورا احتجاج کرد وگفت:

من شما اعضاى شورى را به خدا سوگند مى‏دهم که آیا جز من کسى بود که براى پیامبر در غار (حرا) غذا ببرد؟ آیا جز من کسى در جاى او خوابید وخود را سپر بلاى او کرد؟ همگى گفتند: والله جز تو کسى نبوده است. (10)

مرحوم سید بن طاووس در باره فداکارى حضرت على -علیه السلام تحلیل جالبى دارد وآن را به فداکارى اسماعیل وتسلیم او در برابر پدر قیاس کرده، برترى ایثار حضرت على -علیه السلام را اثبات کرده است. (11)

پى‏نوشتها:

1- منظور آیات هشتم ونهم ازاین سوره است.

2- سیره حلبى، ج‏2، ص 32.

3- تاریخ طبرى، ج‏2، ص‏97.

4- مدارک نزول آیه را در باره على -علیه السلام سید بحرینى در تفسیر برهان (ج‏1، ص‏206 -207) ومرحوم بلاغى در تفسیر آلاء الرحمان (ج‏1، ص 184- 185) نقل کرده‏اند. شارح معروف نهج البلاغه، ابن ابى الحدید،مى گوید:مفسران نزول آیه را در حق‏على نقل کرده‏اند.(ر.ک. ج‏13، ص 262).

5- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 4 ص 73.

6- اعیان الشیعة، ج‏1، ص‏237.

7- متن عبارت پیامبر این است:« انهم لن یصلوا الیک من الآن بشی‏ء تکرهه‏».

8- الدر المنثور، ج‏3، ص‏180.

9- بحار الانوار، ج‏19، ص‏39، به نقل از احیاء العلوم غزالى.

10- خصال صدوق، ج‏2، ص‏123 ; احتجاج طبرسى، ص 74.

11- ر.ک.اقبال، ص‏593; بحار الانوار، ج‏19، ص 98.

فروغ ولایت صفحه 45

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۲ ، ۱۱:۲۹
محسن حسینی


 

آیة الله سبحانى

حضرت على -علیه السلام به فرمان خدا آیات سوره برائت و قطعنامه ویژه ریشه کن ساختن بت پرستى را، به هنگام حج، براى همه قبایل عرب برخواند وبراى این کار، درست در جاى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم تکیه کرد.

تاریخ اسلام حاکى است که در آن روزى که پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم رسالت‏خود را اعلان نمود، در همان روز نیز خلافت وجانشینى حضرت على -علیه السلام را پس از خود اعلام کرد.

پیامبر گرامى در طول رسالت‏بیست وسه ساله خود، گاهى به صورت کنایه واشاره وکرارا به تصریح، لیاقت وشایستگى حضرت على -علیه السلام را براى پیشوایى وزمامدارى امت‏به مردم یاد آورى مى‏کرد وافرادى را که احتمال مى‏داد پس از درگذشت وى با حضرت على -علیه السلام در افتند واز در مخالفت‏با او در آیند اندرز مى‏داد ونصیحت مى‏کرد واحیانا از عذاب الهى مى‏ترساند.

شگفت آور اینکه هنگامى که رئیس قبیله‏بنى عامر به پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم پیشنهاد کرد که حاضر است از آیین او سرسختانه دفاع کند اما مشروط به اینکه زمامدارى را پس از خود به او واگذار پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم در پاسخ او فرمود:

«الامر الى الله یضعه حیث‏شاء»(1)

یعنى: این امر در اختیار خداست وهرکس را براى این کار انتخاب کند او جانشین من خواهد بود.

هنگامى که حاکم یمامه پیشنهادى مشابه پیشنهاد رئیس قبیله بنى عامر مطرح کرد، باز هم پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم‏سخت‏برآشفت ودست رد بر سینه او زد.(2)

با وجود این، پیامبر گرامى در موارد متعدد وبه عبارات مختلف حضرت على -علیه السلام را جانشین خود معرفى مى‏کرد وازا ین راه به امت هشدار مى‏داد که خدا حضرت على را براى وصایت وخلافت انتخاب کرده و او در این کار اختیارى نداشته است. از باب نمونه مواردى را در اینجا یاد آور مى‏شویم:

1- در آغاز بعثت، هنگامى که رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم از طرف خدا مامور شد که خویشاوندان خود را به آیین اسلام دعوت کند، در آن جلسه، حضرت على -علیه السلام را وصى‏ووزیر وخلیفه خویش پس از خود خواند.

2- هنگامى که پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم رهسپار تبوک شد موقعیت‏حضرت على -علیه السلام را نسبت‏به خود به سان موقعیت هارون نسبت‏به موسى -علیه السلام بیان داشت وتصریح کرد که همه مناصبى را که هارون داشت، جز نبوت،حضرت على -علیه السلام نیز داراست.

3- به بریده ودیگر شخصیتهاى اسلام گفت:على -علیه السلام شایسته ترین زمامدار مردم پس از من است.

4- در سرزمین غدیر ودر یک اجتماع هشتاد هزار نفرى(یا بیشتر) دست‏حضرت على -علیه السلام را گرفت واو را به مردم معرفى کرد وتکلیف مردم را در این مورد روشن ساخت.

علاوه بر تصریحات یاد شده، گاهى پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم بعضى کارهاى سیاسى را به حضرت على -علیه السلام واگذار مى‏کرد و از این طریق افکار جامعه اسلامى را براى تحمل زمامدارى حضرت على آماده مى‏ساخت.از باب نمونه، جریان زیرا را بررسى مى‏کنیم:

متجاوز از بیست‏سال بود که منطق اسلام در باره شرک ودوگانه پرستى در سرزمین حجاز ودر میان قبایل مشرک عرب انتشار یافته بود واکثر قریب به اتفاق آنها از نظر اسلام در باره بتان وبت پرستان آگاهى پیدا کرده بودند ومى‏دانستند که بت پرستى چیزى جز یک تقلید باطل از نیاکان نیست ومعبودهاى باطل آنان چنان ذلیل وخوارند که نه تنها نمى‏توانند در باره دیگران کارى انجام دهند بلکه نمى‏توانند حتى ضررى از خود دفع کنند ویا نفعى به خود برسانند وچنین معبودهاى زبون وبیچاره در خور ستایش وخضوع نیستند.

گروهى که با وجدان بیدار ودل روشن به سخنان رسول گرامى گوش فرا داده بودند در زندگى خود دگرگونى عمیقى پدید آوردند واز بت پرستى به توحید ویکتاپرستى گرویدند. خصوصا هنگامى که پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم مکه را فتح کرد وگویندگان مذهبى توانستند در محیط آزاد به تبیین وتبلیغ اسلام بپردازند تعداد قابل ملاحظه اى از مردم به بت‏شکنى پرداختند ونداى توحید در بیشتر نقاط حجاز طنین انداز شد. ولى گروهى متعصب ونادان که رها کردن عادات دیرینه براى آنان گران بود، گرچه پیوسته با وجدان خود در کشمکش بودند، از عادات زشت‏خود دست‏بر نداشتند واز خرافات واوهام پیروى مى‏کردند.

وقت آن رسیده بود که پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم هر نوع مظاهر بت پرستى وحرکت غیر انسانى را با نیروى نظامى درهم بکوبد وبا توسل به قدرت، بت پرستى را که منشا عمده مفاسد اخلاقى واجتماعى ویک نوع تجاوز به حریم انسانیت‏بود(وهست) ریشه کن سازد وبیزارى خدا ورسولش را در منى ودر روز عید قربان ودر آن اجتماع بزرگ که از همه نقاط حجاز در آنجا گرد مى‏آیند اعلام بدارد. خود آن حضرت یا شخص دیگرى قسمتى از اول سوره برائت را، که حاکى از بیزارى خدا وپیامبر او از مشرکان است، در آن اجتماع بزرگ بخواند وبا صداى رسا به بت پرستان حجاز اعلام کند که باید وضع خود را تا چهار ماه دیگر روشن کنند، که چنانچه به آیین توحید بگروند در زمره مسلمانان قرار خواهند گرفت وبه سان دیگران از مزایاى مادى ومعنوى اسلام بهره مند خواهند بود، ولى اگر بر لجاجت وعناد خود باقى بمانند، پس از چهار ماه باید آماده نبرد شوند وبدانند که در هرجا دستگیر شوند کشته خواهند شد.

آیات سوره برائت هنگامى نازل شد که پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم تصمیم به شرکت در مراسم حج نداشت. زیرا در سال پیش، که سال فتح مکه بود، در مراسم حج‏شرکت کرده بود وتصمیم داشت که در سال آینده نیز که بعدها آن را«حجة الوداع‏» نامیدند در این مراسم شرکت کند. از این رو ناچار بود کسى را براى ابلاغ پیامهاى الهى انتخاب کند. نخست ابوبکر را به حضور طلبید وقسمتى از آغاز سوره برائت را به او آموخت واو را با چهل تن روانه مکه ساخت تا در روز عید قربان این آیات را براى آنان بخواند.

ابوبکر راه مکه را در پیش گرفت که ناگهان وحى الهى نازل شد وبه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم دستور داد که این پیامهارا باید خود پیامبر ویا کسى که از اوست‏به مردم برساند وغیر ازاین دو نفر، کسى براى این کار صلاحیت ندارد.(3)

اکنون باید دید این فردى که از دیده وحى از اهل بیت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم است واین جامه بر اندام او دوخته شده است کیست؟

چیزى نگذشت که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم حضرت على -علیه السلام را احضار کرد وبه او فرمان داد که راه مکه را در پیش گیرد وابوبکر را در راه دریابد وآیات را از او بگیرد وبه او بگوید که وحى الهى پیامبر را مامور ساخته است که این آیات را باید یا خود پیامبر ویا فردى از اهل بیت او براى مردم بخواند واز این جهت انجام این کار به وى محول شده است.

حضرت على -علیه السلام با جابر وگروهى از یاران رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم، در حالى که بر شتر مخصوص پیامبر سوار شده بود، راه مکه را در پیش گرفت وسخن آن حضرت را به ابوبکر رسانید. او نیز آیات را به حضرت على -علیه السلام تسلیم کرد.

امیرمؤمنان وارد مکه شد ودر روز دهم ذى الحجه بالاى جمره عقبه، با ندایى رسا سیزده آیه از سوره‏برائت را قرائت کرد وقطعنامه چهار ماده اى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را با صداى بلند به گوش تمام شرکت کنندگان رسانید. همه مشرکان فهمیدند که تنها چهار ماه مهلت دارند که تکلیف خود را با حکومت اسلام روشن کنند. آیات قرآن و قطعنامه پیامبر تاثیر عجیبى در افکار مشرکین داشت وهنوز چهار ماه سپرى نشده بود که مشرکان دسته دسته به آیین توحید روى آوردند وسال دهم هجرت به آخر نرسیده بود که شرک در حجاز ریشه کن شد.

اگر بخواهیم در این حادثه تاریخى بى طرفانه داورى کنیم، باید بگوییم که پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم به امر الهى قصد داشت در دوران حیات خود دست‏حضرت على -علیه السلام را در مسائل سیاسى وامور مربوط به حکومت اسلامى باز بگذارد تا مسلمانان آگاه شوند وعادت کنند که پس از غروب خورشید رسالت، در امور سیاسى وحکومتى باید به حضرت على -علیه السلام مراجعه کنند وپس از پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم براى این امور فردى شایسته تر از حضرت على -علیه السلام نیست. زیرا آشکارا دیدند که یگانه کسى که از طرف خدا براى رفع امان از مشرکان مکه، که از شؤون حکومت است، منصوب شد همان حضرت على -علیه السلام بود.

پى‏نوشتها:

1- تاریخ طبرى، ج‏8، ص 84 وتاریخ ابن اثیر، ج‏2، ص 65.

2- طبقات ابن سعد، ج‏1، ص 262.

3- لا یؤدیها عنک الا انت او رجل منک ودر برخى از روایات وارد شده است:او رجل من اهل بیتک. سیره ابن هشام، ج‏4، ص 545 وغیره.

اقتباس از کتاب فروغ ولایت صفحه 117تا 123

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۲ ، ۱۳:۱۸
محسن حسینی


آن شب ستاره‏هاى غمگین، با آه و ناله گرد هم آمده بودند در کوفه مى ‏نگریستند. زمین مى ‏گریست.

آسمان نالان بود. دیوارهاى کوفه از ترس حدوث «واقعه‏» به هم نزدیک مى‏شدند، شاید جلوگیر آن باشند. پرنده‏هاى نگهبان در چارسوى مسجد کوفه، نگهبانى مى‏دادند. شب پرده‏هاى مهاجم ضمن این که به یکدیگر نوید مى‏دادند، ترس و رعب سراسر وجودشان را فرا گرفته بود. آخر حمله به یک فرد نبود، حمله به تمام انبیا و اولیاء و صالحان و صدیقان بود.

مى ‏خواستند عرش خدا را به لرزه در آورند و مى‏خواستند عروة الوثقاى دین را نابود سازند.
ابن ملجم، نماینده خفاشان شب با وحشت، براى رسیدن به آرزوى دیرینه‏اش، به مسجد آمده و کمین کرده بود. ولى چگونه اقدام به آن کار کرد؟! باید شقاوت و بدبختى، وجود یک به ظاهر انسانى را فراگیرد تا دستش به شمشیر بلند شود و بر فرق قهرمانى فرود آید که برق ذوالفقارش دل یلان عرب را مى‏لرزاند و زهره قهرمانان را مى‏شکافت، راد مردى که در برابر اشک یتیمان آید مهربان‏تر از پدر و مادر بود و با لطف و مهربانى اشک‏هاى غم دیدگان را پاک مى‏کرد و دست محبت‏بر سرشان و مى‏کشید و با آنان چون فرزندان خویش رفتار مى‏نمود.
چگونه مى‏توانست آن اشقى الاشقیا شمشیر زهراگینش را بر سر آن نامتناهى فرود بزند، او که محور مرکزى تمام فضایل بود. آن انسان کاملى که مجسمه تمام نماى رسول خدا و نفس او و برادر او و جانشین به حق او بود. او که نمى‏توان با کلمات حقش را ادا کرد و توصیفش نمود، زیرا جز خدا و رسولش کسى نتوانست و نخواهد توانست تا روز رستاخیز او را بشناسد و قدرش را بداند و عظمتش را درک کند، نه آن‏ها که پرستیدنش و نه آن‏ها که پیرویش کردند، همه در شناخت مقامش حیران و سرگردانند.

شاعران و سرایندگان در برابر کوه عظمت، چه مى‏توانند بسرایند و سخنوران و نویسندگان چه سخنى بر زبان و قلم برانند! دانشمندان و حکیمان در این اقیانوس مواج حکمت غرق مى‏شوند، جز آن که او خود به دادشان برسد و آن‏ها را به کرانه نجات برساند. نه تنها زمینیان که افلاکیان نیز این عظمت‏خدایى که متجلى در یک فرد شده است، انگشت‏حیرت به دهان گرفته‏اند. این چگونه مخلوقى است که تمام صفات متضاد را در خود جمع کرده است.
هنگامى که گرد و خاک جنگ، فضا را تیره و تار مى‏کند و قلب پهلوانان به لرزه مى‏آید، او بر افروخته و لبانش متبسم و قلبش محکم، آن چنان بر میمنه و میسره مى‏تازد و با شمشیر برانش بر فرق دشمنان فرود مى‏آورد و با ضربت‏هاى سهمگینش در لحظه لحظه‏هاى کارزار، یلان بى‏شمار را در خاک و خون مى‏غلطاند که جز او کسى مانند او نیست، و همو شب هنگام در محراب عبادت از خوف خدا مى‏گرید و براى این که بنده‏اى سپاسگزار باشد در خانه و در میدان، با نماز و نیایش و گریه و زارى، شب را به صبح مى‏رساند «الم اکن عبدا شکورا». هرگز فجرى بر روزگار على نتابیده که دیده‏اش در خواب باشد و هرگز دمى از عمرش نگذشته که در غفلت‏باشد. پیوسته به یاد خدا و دایم در ذکر او است، او را از خدایش هیچ امرى جدا نمى‏سازد، چه در جنگ باشد و چه در دکه القضاء، چه در خانه باشد و چه بیرون از خانه، چه در بازار باشد و چه در مسجد، براى او فرق نمى‏کند، همواره در حال عبادت و شکرگزارى است.

او تنها اطاعت‏ خدا را مد نظر دارد و تنها به تکلیف شرعى‏اش عمل مى‏کند چه در مسند خلافت‏باشد و چه در خانه، زندانى! چه در مصاف دشمن باشد و چه همراه با یتیمان! چه در نبرد قاسطین و مارقین و ناکثین باشد و چه در کنج عزلت از خلق! و خلاصه چه در حال زائیده شدن از مادر در کعبه باشد و چه در حال جان دادن در مسجد کوفه. آن جا لب به شهادتین مى‏گشاید و اینجا لب با ذکر شهادتین فرو مى‏بندد.

لحظه زاییده شدن خدا را بر زبان جارى مى‏سازد و لحظه جان دادن «فزت و رب الکعبه‏» مى‏گوید، به پروردگار کعبه همان جایى که در آن زاییده شدم رستگار گشتم، که رستگارى از نخستین لحظه ولادت تا آخرین روز و زندگى با على همراه است، چون همیشه حق با على است.على نقطه مرکزى و تمام فضایل و منش‏هاى والا و اخلاق انسانى و کمالات معنوى گرداگرد وجودش مى‏چرخد، پس على همیشه رستگار است و اگر کسى خواهان رستگارى و رسیدن به خوشبختى و سعادت باشد، باید فقط دنباله‏رو او و پیرو او باشد.
و جز این راهى براى رسیدن به سعادت چه در دنیا و چه در آخرت نیست. باید تنها در راه على گام برداشت و در تمام رخدادها، فقط على را الگو قرار داد. على طریق وسطى است «الیمین و الیسار مضله و الطریق الوسطى هى الجاده‏» و على صراط مستقیم است، همان صراطى است که هر صبح و شام، در هر نماز واجب از خدا مى‏خواهیم که ما را به آن هدایت کند و راهنما باشد «اهدنا الصراط المستقیم‏». و على «نعیم‏» است، همان نعمت‏بزرگى که خداوند در روز رستاخیز بى‏گمان از ما سؤال مى‏کند که آیا شکر این نعمت را به جاى آوردیم یا نه «ثم لتسالن یومئذ عن النعیم‏» که شکرانه این نعمت‏بزرگ، فقط در پیروى کردن و تبعیت از على و اولاد على محقق مى‏شود و لاغیر. و اگر کسى از او پیروى نکند، اعمالش پذیرفته نیست، هر چند روزهاى زندگیش را روزه بدارد و شب‏ها را تا صبح در کنار خانه خدا در مسجد الحرام به عبادت سپرى کند! اصلا تا گذرنامه على در دست کسى نباشد، نمى‏تواند از صراط بگذرد «لا یجوز الصراط الا من بیده صک من على‏» کسى از صراط نمى‏گذرد جز آن که گذرنامه عبور از على در دست داشته باشد.

و على نفس محمد و جان او و روح و روان اوست. و نه تنها پیامبر او را نفس خود مى‏داند که خداوند او را نفس محمد مى‏داند «و انفسنا و انفسکم‏». و این بالاترین مقام است که رسول الله او را نفس خود بداند و خداوند بر این امر صحه بگذارد و تمام مفسران سنى و شیعه اتفاق نظر در این امر دارند که مقصود از «انفسنا» در آیه مباهله، على است و بس.

و على «هادى‏» و راهنماى مردم است.
على مردم را به سوى خدا دعوت مى‏کند و على همگام با محمد، رسالت او را ادامه مى‏دهد و تکمیل مى‏کند. خود آن حضرت در تفسیر آیه «انما انت منذر و لکل قوم هاد» مى‏فرماید: «رسول الله المنذر و انا الهادى، رسول خدا هشدار دهنده است و من هدایتگرم.» (مستدرک الصحیحین، ج 3، ص 129) فخر رازى در تفسیر این آیه ادامه مى‏دهد: رسول خدا (ص) دستش را بر سینه‏اش گذاشت و فرمود: من منذرم و سپس اشاره به کتف على کرد و فرمود «انت الهادى، بک یهتدى المهتدون من بعدى ، تو هادى هستى که پس از من هدایت‏خواهان به وسیله تو هدایت مى‏شوند.» و همین یک سخن کافى است‏بر خلافت‏بلافصل على پس از رسول الله، ولى چه باید کرد که برخى از دانشمندان حق را آشکار مى‏بینند و باز هم از آن روى بر مى‏گردانند! و على «شاهد» است و بر بینه پیامبر، گواه است «افمن کان على بینة من ربه و یتلوه شاهد منه‏» آیا کسى که دلیلى روشن (قرآن) دارد و پس از آن گواهى صادق و راستین (على).. که بر تمام شئون وجودى دلیل بر صدق ادعاى رسول الله است. سیوطى در تفسیر «در المنثور»ش در ذیل این آیه شریفه نقل مى‏کند که امیر المؤمنین على علیه السلام خود فرمود: «رسول الله على بینه من ربه و انا شاهد منه‏» و در موردى دیگر از خود رسول الله روایت مى‏کند که فرمود: «افمن کان على بینه من ربه انا و شاهد منه على‏».

و على «صالح المؤمنین‏» است جایى که ولایت‏به خدا نسبت داده مى‏شود چه کسى پس از «الله‏» ولایت‏بر مؤمنین را دار است؟ همه تفسیر این آیه را مى‏دانید و تمام مفسران بزرگ آن را مخصوص على نقل کرده‏اند که مقصود از «الذین آمنوا» که در آیه ولایت آمده، على است، زیرا تنها او بود که در حال نماز، به سائلى صدقه داد و خداوند آیه ولایت را درباره‏اش نازل کرد ولى در جاى دیگر نیز خداوند مى‏فرماید: «فان الله هو مولاه و جبریل و صالح المؤمنین‏» پس خداوند و جبرئیل و آن رادمرد شایسته از مؤمنان، ولى است.
در این جا نیز پیش از مفسران شیعه، مفسران اهل سنت، غرض از صالح المؤمنین را در این آیه «على‏» دانسته‏اند و از رسول الله نقل مى‏کنند که فرمود:«و صالح المؤمنین، على بن ابى‏طالب‏» و نه تنها سیوطى در «در المنثور»ش، که صاحب «کنزل العمال‏» در صفحه 237 از جلد اول کتابش همین مطلب را نقل کرده‏اند. و ابن حجر در «صواعق‏»ش و هیثمى در «مجمع الزواید»ش نیز به تفصیل و با بیان بیش‏ترى نقل کرده‏اند.

و على «انفاق کننده است در پنهانى و آشکار». ابن عباس در ذیل آیه شریفه «الذین ینفقون اموالهم باللیل والنهار سرا و علانیة‏» نقل کرده که این آیه درباره على نازل شده، زیرا على چهار درهم داشت، یک درهم را شبانه و درهمى را روزانه و یک درهم را آشکارا و درهمى را مخفیانه، در راه خدا انفاق کرد.(اسد الغابة ابن اثیر ج 4 ص 25) زمخشرى در «کشاف‏»، سیوطى در «الدر المنثور»، هیثمى در «مجمع الزواید» و ابن حجر در «صواعق المحرقه‏» و ده‏ها مفسر و دانشمند همین را ذکر کرده‏اند. و على «خیر البریه‏» است.
او بهترین مخلوقات و برترین آفریدگان آفریدگار متعال است. او والاتر و شریف‏تر و افضل همه انسان‏هاى روى زمین است. و پس از على بهترین مردم، پیروانش هستند. من این را نمى‏گویم که مفسران اهل سنت مى‏گویند، پس چرا خود جز، پیروان على نمى‏شوند و چرا خود شیعه «خیر البریه‏» نمى‏شوند و چرا از او فاصله مى‏گیرند.
 
ابن جریر طبرى در جلد 30 صفحه 171 از تفسیر معروفش «طبرى‏» نقل مى‏کند که پیامبر در ذیل آیه «اولئک هم خیر البریه‏» فرمود:«انت‏یا على و شیعتک‏». تو اى على و شیعیانت‏بهترین مردم هستید. چه گواهى و چه شاهدى بالاتر از خدا و رسول سراغ دارید؟ پس چرا «اذن واعیه‏» نیست و چرا گوش شنوا وجود ندارد؟ سیوطى در تفسیر الدر المنثور به تفصیل بیشتر نقل کرده که جابر بن عبد الله گوید: ما نزد پیامبر نشسته بودیم که ناگهان على وارد شد. حضرت فرمود: «و الذین نفسى بیده ان هذا و شیعته هم الفائزون یوم القیامة، به همان خدایى که جان من در قبضه او است‏سوگند که این مرد و شیعیانش رستگارانند در روز رستاخیز». سپس این آیه نازل شد: «ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک هم خیر البریة‏».
 
و على «اهل ذکر» است. پس هرچه را نفهمیدیم باید از پیشگاه على و آل على سؤال کنیم و باید از علوم آنان بهره ببریم تا پاسخ سؤال‏هایمان را دریابیم. جابر جعفى نقل مى‏کند که وقتى آیه «فاسالوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون‏» نازل شد، على علیه السلام فرمود: نحن اهل الذکر، ما اهل ذکریم‏». (تفسیر طبرى، ج 17، ص 5) و على «رحمت‏خدا» است. و چه شیرین ست‏سخن حق که مى‏فرماید: «قل بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا هو خیر ما یجمعون، بگو به فضل خدا و به رحمتش امیداور باشند و این سان خرسند شوند که این بهتر است از آنچه جمع مى‏کنند.» ابن عباس مى‏گوید: مقصود از فضل الله، رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم و مقصود از «رحمته‏» على علیه السلام است. (تاریخ بغدادى، ج 5، ص 15)

و على «صدیق‏» است. هر جا سخن از رسول خدا است، پس از او به نحوى به على اشاره شده است. در سوره زمر مى‏فرماید:
«و الذى جاء بالصدق و صدق به اولئک هم المتقون، و آن کسى که صدق و راستى را آورد و کسى که او را تصدیق نمود، آنان تقوا پیشگانند.» و در اینجا رسول خدا است که دلیل راستین از سوى پروردگارش آورده و پیام خدایش را به مردم ابلاغ کرده و کسى که از ساعت نخست، او را تصدیق کرد و به او ایمان آورد و در تمام مراحل دعوت همراه او و پشتیبان او بود، على بود. آنچه در اینجا فهرست‏وار یادآور مى‏شویم، کمتر از یکهزارم فضایل آن حضرت است که تنها در برخى از کتابهاى اهل سنت دیده شده و اگر کسى بخواهد همه فضایل حضرت را از زبان حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم، به تنهایى یادآور شود، مثنوى هفتاد من مى‏شود.
 
بى ‏گمان آن همه فضائل و مناقب على از زبان رسول گرامى اسلام در گاه و بى ‏گاه، در سفر و حضر، در صبح و شام، به مناسبت و بدون مناسبت، نقل شده، تصادفى نیست که سخن او سخن حق است «و ما ینطق عن الهوى ان هو الا وحى یوحى‏» پس آنچه پیامبر درباره على گفته است، تکرار سخن پروردگار است. ولى چه رازى در این امر نهفته است؟ و چرا پیامبر پیوسته از على سخن مى‏گوید و نه تنها در جمع که اگر یک نفر هم در محضر مبارکش نشسته بود به مناسبتى یا بدون هیچ مناسبت، بلکه ابتدا به ساکن، در مدح و وصف على، سخن مى‏راند؟

شاید راز آن همه تاکیدهاى پى در پى رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در این باشد که خود مى‏دید این مردم پس از رحلت‏حضرتش با على چه مى‏کنند! او سقیفه را و سقیفه سازان را مى‏دید که چگونه پیش از خشک شدن آب غسل جسد مبارکش، گرد هم مى‏آیند و تمام سخنان او را نادیده مى‏گیرند و با یک توطئه از پیش ترسیم شده، على را از حق خویش جدا مى‏سازند و خلافت را که امرى است الهى به دیگرى مى‏سپارند و به یکدیگر پاس مى‏دهند و على را خانه نشین مى‏کنند و به این هم بسنده نکرده که خانه‏اش را آتش مى‏زنند و همسرش را که تنها یادگار رسول خدا است‏به شهادت مى‏رسانند و آن روز هم که با فریاد عمومى مردم، خلافت‏به او منتقل مى‏شود، از همان روز اول، جنگ و کارزار را با او آغاز مى‏کنند و تا روز رسیدن به لقاى محبوب، از جنگیدن و قتال او فروگذار نمى‏کنند.
 
پیامبر تمام این رخدادهاى تلخ را مى‏دید و لذا بیشتر تاکید بر یارى رساندن به على و تایید مطلق او مى‏کرد. شاید افرادى از مهاجرین و انصار متاثر شوند و به احقیت على معتقد گردند و در روزى که او غریب و تنها مى‏ماند، از او دفاع کنند و دست از اهل بیت رسول الله برندارند. و چقدر اینان کم بودند! همواره یاوران حق در تاریخ کم بوده‏اند. خود حضرتش مى‏فرماید: «لا تستوحشوا فى طریق الهدى لقله اهله; در راه حق از کمى یارانش نهراسید». سرانجام على که صبرش کوه را به لرزه در مى‏آورد در برابر آن همه بى‏وفایى‏ها، نامردیها، نفاقها و دشمنان و یا نااهلان سست عنصر، فریاد بر مى‏آورد: «قاتلکم الله لقد ملاتم قلبى قیحا و شحنتم صدرى غیظا... و ها انا ذاقد ذرفت على الستین، و لکن لا راى لمن لا یطاع; خدا شما را بکشد. قلبم را پر از جراحت و سینه‏ام را مالامال از اندوه و غم کردید... هان اینک عمر را از شصت‏سال مى‏گذرد (ولى به سخنم گوش نمى‏دهید و اطاعتم نمى‏کنید) و کسى که اطاعت نشود رایش پذیرفته نیست.» و این چنین درد دلهاى على بسیار است که نه تنها از دشمنان بلکه از یاران بى‏وفایش ناله مى‏کند و آن چه نگفته است‏بسیار زیادتر از گفتنى‏هااست.

به خدا هرگاه ناله‏هاى على را مى‏خوانم، بیش از حادثه شهادتش دلتنگ و گریان مى‏شوم; گو اینکه شهادت على مایه آسایش و آرامش او بود که از دست این نااهلان راحت ‏شود و به دوست‏ بپیوندد. چه او آن قدر به مرگ علاقه‏مند است که از کودک بر پستان مادر افزونتر. این سان على جهان را با قلبى پر از خون وداع مى‏کند و در شب قدر، رستگارانه به خداى کعبه مى‏پوندد.
شهادت مظلومانه امام تقوا پیشگان را به اهمه شیعیان و محبانش تسلیت عرض مى‏کنیم. سلام و درود بر على و آل على باد.
 

مجله پاسدار اسلام شماره 205 صفحه 26
استاد سید محمد جواد مهرى

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۲ ، ۱۳:۱۳
محسن حسینی


1ـ در سال دهم هجرت گروهى از نصاراى نجران به نمایندگى از سوى مسیحیان به مدینه آمده، و گفتند: دین شما چه فضیلتى بر دین ما دارد؟ و چرا ما به شما مسلمانان «جزیه» بدهیم؟

پیامبر اسلام، دلایل زیادى در جامعیت و تکامل اسلام بیان داشتند، ولى تعصب و هواهاى نفسانى نگذاشت افراد مزبور حقایق اسلام را از زبان پیامبر بزرگ ما بپذیرند، در این هنگام آیه زیر براى داورى میان دو گروه نازل شد:

«فمن حاجک فیه من بعد ما جاءک من العلم فقل: تعالوا ندع ابنائنا و ابنائکم و نسائنا و نسائکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله على الکاذبین» (1)

هرگاه بعد از علم و دانشى که درباره مسیح به تو رسیده، باز کسانى با تو به محاجه و ستیز برخیزند، به آنها بگو «بیائید ما و شما در برابر یکدیگر با فرزندان و زنان و نفوس خود مباهله نموده، و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم».

رسول گرامى اسلام پس از دریافت این آیه «نصاراى نجران» را به «مباهله» دعوت کرد، قرار شد در روز معینى هر دو گروه با افراد خود به مباهله بیایند، و همدیگر را نفرین کنند، تا خداوند گروه باطل را نابود سازد.

روز موعود فرا رسید، و نصارا را دیدند پیامبر اسلام با «امام حسن و حسین و حضرت فاطمه و حضرت امیر المومنین» علیهم السلام بیرون آمد، و آن چنان عظمت و بزرگوارى اهل بیت آنان رامرعوب ساخت که گفتند « اگر اینان از خدا بخواهند که کوهها را نابود سازد هر آینه مستجاب مى‏گردد» (2) و لذا از مباهله خوددارى نموده، و آماده پرداخت «جزیه» شدند.

آنچه از این آیه و قضیه تاریخى به بحث ما مربوط است این که: خداوند متعال «حسنین» را فرزندان رسول خدا معرفى نموده و فاطمه زهرا علیها السلام را اسوه زنان بیان داشته، و «امیر المومنین» على علیه السلام را «نفس پیامبر» آورده است که ارزش وجودى على را مى‏رساند، و نشان مى‏دهد که جایگاه على و مقام وى، جایگاه و مقام پیامبر است !!

خوشبختانه اکثر مفسرین قریب به اتفاق اعم از شیعه و سنى به این حقیقت اعتراف کرده‏اند و مورخین و محققین اهل سنت در کتابها و سیره‏هاى خویش به این موضوع اشاره نموده و على علیه السلام رانفس پیامبر خوانده‏اند، که شما خوانندگان عزیز مى‏توانید مراجعه فرمائید . (3) .

«احمد بن حنبل» در مسند خود مى‏نویسد: گروهى از نمایندگان قوم «ثقیف» به حضور پیامبر خدا آمدند، و مذاکراتى را با آن حضرت انجام داده، ولى در گفتار خویش سرسختى نشان دادند، رسول گرامى اسلام خطاب به آنان فرمودند:

«لتسلمن، او لا بعثن الیکم رجلا منى عدیل نفسى، فلیضربن اعناقکم و لیسبین ذراریکم و لیاخذن اموالکم» قال عمر: فما تمنیت الامارة الا یومئذ و جعلت انصب له صدرى رجاء ان یقول: هو هذا. فالتفت فاخذ بید على و قال: «هو هذا» مرتین.» (4)

یا اسلام را بپذیرید، و یا مرد بزرگوارى را که از من است، و مساوى من مى‏باشد به سوى شما خواهم فرستاد، او در صورت جنگ کردن گردن شما را مى‏زند، و زنانتان را اسیر مى‏گیرد، و اموالتان را به نفع اسلام تصرف مى‏نماید، «عمر بن خطاب» مى‏گوید: من هرگز مقام فرماندهى را آرزو نکردم، جز در این روز، و با خود مى‏گفتم: اى کاش پیامبر خدا مرا به این کار منصوب کند، ولى او دست روى على علیه السلام گذاشته و فرمود: آن شخص همین مرد بزرگوار است، و این را دو بار متذکر شد.

این حدیث را به صراحت على علیه السلام را نفس پیامبر و مساوى با وى معرفى مى‏کند.

پى‏نوشتها:

.1 سوره آل عمران آیه 61

.2 «هذه وجوه لو اقسمت على الله ان یزیل الجبال لازالها»

.3 کامل ابن اثیر ج 2 ص 293، صحیح مسلم ج 7 ص 120، تفسیر طبرى ج 3 ص 192، مسند احمد بن حنبل ج 1 ص 185، سنن ترمذى فى فضائل على، و تاریخ الخلفاء سیوطى ص 65، احقاق الحق ج 3 ص 46 تفسیر فخر رازى ج 8 ص 85، جامع الاصول ج 9 ص ...470

.4 مسند احمد بن حنبل کتاب الفضائل لعلى (ع) بنقل از ابن ابى الحدید ج 9 ص 167 خبر الثانى .

آفتاب ولایت ص 76

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۲ ، ۱۳:۱۰
محسن حسینی


امیرمؤمنان على علیه‏السلام پیشواى بزرگ اسلام و امام اول شیعیان جهان در سال چهلم هجرى یعنى سى سال بعد از رحلت پیامبر خاتم صلى الله علیه و آله و سلم چشم از این دنیاى مادى فروبست و روح بلندپروازش از تنگناى این جهان به ملکوت اعلى بال و پر گشود.

به دستور حضرت، فرزندانش امام حسن علیه‏السلام و امام حسین علیه‏السلام، بدن مطهر او را در زمین مرتفعى که عرب به آن «نجف‏» مى‏گوید، مدفون ساختند. بدون اینکه مردم بدانند محل دفن آن حضرت کجاست.

آرى على علیه‏السلام شخصیت عالیقدرى که با زور بازوى وى کمر کفر و سطوت شرک و بت پرستى در هم شکست و با جانبازیهاى مردانه‏اش، تعالیم اسلام در سراسر عربستان گسترش یافت و مردم به دین خدا گرویدند، بواسطه کینه دیرینه‏اى که دشمنان از وى بدل گرفته و در سینه پنهان داشته بودند، چنان از خلافت و روى کار آمدن وى نگران و ناراضى بودند که اگر دستى به قبر او پیدا مى‏کردند، از تعرض به ساحت مقدس و مدفن مقدس آن حضرت خوددارى نمى‏نمودند.

از این رو مدفن امیرالمؤمنان در حدود 150 سال همچنان از انظار عموم پنهان بود و فقط ائمه طاهرین و عده‏اى از شاگردان مخصوص آن بزرگواران از محل دفن آن حضرت آگاه بودند، و در فرصتهایى که دست مى‏داد، دور از چشم دشمنان، تربت پاک شاه مردان را زیارت مى‏کردند.

با این وصف روزى هارون الرشید در بیرون کوفه که دشت وسیعى بود، به صید آهو رفت. به فرمان او اطراف بیابان را قرق کردند و از هر طرف آهوان را رم مى‏دادند تا به تیررس خلیفه قرار گیرند. ناگهان چشم هارون الرشید به یک گله آهو افتاد و آنها را دنبال کرد، شکارچیان وى نیز تازى‏ها و بازهاى شکارى را رها کردند که نگذارند آهوان فرار کنند.

آهوان بسرعت از تلى بالا رفتند و در آنجا خوابیده و آرام گرفتند. شکارچیان و هارون الرشید دیدند همین که سگها و بازهاى شکارى نزدیک بلندى مى‏رسند هر کدام به سویى پرت مى‏شوند.

آهوان بدون هیچ واهمه‏اى از بلندى به زیر مى‏آمدند و همین که سگها و بازهاى شکارى را بطرف آنها رها مى‏کردند به نقطه مرتفع تل بالا رفته و آسوده مى‏خوابیدند ولى هر بار که سگها و بازها براى صید آنها مى‏خواستند از بلندى بالا روند به طرز اسرارآمیزى سقوط مى‏کردند.

از این رو مدفن امیرالمؤمنان در حدود 150 سال همچنان از انظار عموم پنهان بود و فقط ائمه طاهرین و عده‏اى از شاگردان مخصوص آن بزرگواران از محل دفن آن حضرت آگاه بودند.

مدفن امیرالمؤمنین علیه‏السلام به دست ‏یکى از دشمنان آن حضرت کشف شد و زیارتگاه خاص و عام گردید. هارون و همراهان تا سه بار شاهد این وضع بودند، شکارچیان تعجب کردند و هارون حیران ماند. هارون دستور داد براى وى خیمه زدند و سفارش کرد بروند کوفه و مردى سالخورده که از اوضاع آن محل اطلاع داشته باشد پیدا نموده بیاورند پیرمردى فرتوت از قبیله بنى اسد را پیدا کردند و نزد هارون آوردند. هارون از پیرمرد پرسید: آیا راجع به این نقطه اطلاعى دارد و از گذشتگان خبرى شنیده است؟

پیرمرد گفت: اگرخلیفه به من تامین بدهد که خودم و این محل در امان باشد اطلاعى که دارم در اختیار مى‏گذارم.

هارون گفت: خدا را گواه مى‏گیرم که از جانب من هیچگونه صدمه‏اى به تو و این محل نخواهد رسید.

پیر مرد گفت: پدرم براى من نقل کرده که در زمان پدرش شیعیان عقیده داشتند که این بلندى محل حضرت امیرالمؤمنین على بن ابیطالب علیه‏السلام است. خدا اینجا را حریم امن خود قرار داده است و هر کس بدان پناه برد در امان خواهد بود.

هارون تا این را شنید از اسب پیاده شد و آب خواست و وضو گرفت و در همان نقطه به نماز ایستاد سپس خود را به زمین افکند و تا سه روز گریه و زارى کرد...

هارون دستور داد گنبدى بر آن تربت پاک بنا کردند و هر بار که به کوفه مى‏آمد به زیارت آن حضرت مى‏رفت.

بدینگونه مدفن امیرالمؤمنین به دست‏یکى از دشمنان آن حضرت کشف شد و زیارتگاه خاص و عام گردید.

نشریه کوثر شماره 10 صفحه 52

مصطفى محمدى اهوازى

 

منبع: پایگاه امام علی(علیه السلام)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۲ ، ۱۳:۰۶
محسن حسینی




در میان برخی شیعیان ، شاید ، این تفکر ایجاد شده باشد که امام حسین علیه السلام بر برادر خود – امام حسن علیه السلام - به دلیل برخی روایاتی که درباره ایشان صادر شده است ؛ برتر است .

 

و برخی امام حسین را در درجه اهمیت بالاتری نسبت به برادر خود امام حسن علیه السلام، می دانند .

 

برای روشن شدن اذهان ، و برای پاسخ به این سوال توجه شما خواننده ی عزیز را باید به مقدمه زیر جلب نمایم :

 

1 – ملاک برتری در اسلام تقوی است .

 

2 – امامان شیعه همگی نور واحد هستند و میزان تقوی در آنها یکسان است .

 

3 – امام ، بر تمام مخلوقات زمان حیات خود برتری دارد .

 

4 – امام حسن علیه السلام به مدت 10 سال ، امام بر برادر خویش امام حسین علیه السلام بوده اند و حضرت حسین ، ماموم برادرش امام حسن بوده و تحت ولایت ایشان . و از این باب بر برادر خود امام حسین افضلیت دارد .

 

5 – خصائصی که بر اباعبدالله الحسین مترتب است بر احدی از معصومین حتی رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم مترتب نیست .

 

6 – این خصائص دلیل برتری نمی شود چرا که در زیارت حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام و خصائص حضرتش، سخنانی گفته شده است که حتی درباره ی امام حسین علیه السلام نیز بیان نشده است و طبق برخی روایات ، زیارت حضرت امام رضا علیه السلام برتر از زیارت ابا عبدالله الحسین ، برشمرده شده است.

 

با توجه به مقدمه ی فوق ، روایاتی که درباره حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام صادر شده است دلیل برتری ایشان بر برادر خود ، حضرت امام حسن المجتبی علیه السلام نیست و نمی باشد.

 

امام حسن و امام حسین علیهما افضل صلوة المصلین هردو در درگاه الهی از درجه ی یکسانی برخوردار بوده اند .

 

همچنین هر آنچه که خداوند به آنها عنایت نمود ، به صورت یکسان بوده است .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۲ ، ۱۹:۱۷
محسن حسینی


ستایش مخصوص خداییست که آغازنده وپدیدآورنده خلقت است وهمتاندارد
جاویدانی ست که زوال ندارد
زنده ای که زنده بوده درآنگاه که زنده اى نبوده
وزنده کننده مردگان است
سپاس خدایی راکه ناظراست براعمال هرکس بدانچه انجام داده است
سپاس خدایی راکه سپاسگزارى ام برایش اندک است ولى محرومم نکندازسپاسش
وگناهانم بزرگ است ولى رسوایم نکندوآنگاه که مرابر نافرمانى خویش بیند پرده ام را ندرد
پرودگارا تورا سپاس که مرادرکودکى محافظت کردى ودر بزرگى روزیم دادی و اندازه مرحمت هایى که به من کردى بشماره نیاید و نعمتهایت را تلافى ممکن نباشد
اى معبودی که روبروشدی بامن به نیکى واحسان ولى من باتو به بدى وخطا روبروشدم
اى خدایی که مرابه ایمان هدایت کـردی پیش ازآنکه بشناسم طریقه سپاسگزارى نعمتت را
سپاست میگویمت که هرگاه درحال بیمارى خواندمت شفایم دادی
دربرهنگى خواندمت مرا پوشاندی درگرسنگى خواندمت سیرم کردی
درتشنگی خواندمت سیرابم کردی ودرخوارى خواندمت وعزتم بخشیدی
ودرنادانى خواندمت،معرفتم بخشیدی
درتنهایى خواندمت وفزونى جمعیت بمن دادی
ودر دورى ازوطن خواندمت وبه وطن رساندی
ودرندارى خواندمت،دارایم کردی
در بی یاوری خواندمت ویاریم کردی
ودرثروتمندى ازمن سلب نعمت نفرمودی
اى که گرامى ترین نامهاازتوست
اى دارنده احسانی که هرگز قطع نشود
اى گمارنده کاروان براى نجات یوسف درآن جاى بى آب وعلف و بیرون آورنده اش ازچاه و رساننده اش به پادشاهى پس از بندگى
ای که اورا برگرداندى به یعقوب پس ازآنکه دیدگانش ازاندوه سفیدشده بودوآکنده از غم بود
اى برطرف کننده سختى وگرفتارى ازایوب واى نگهدارنده دستهاى ابراهیم ازذبح فرزندش
اى که دعاى زکریا رابه اجابت رساندى ویحیى رابه اوبخشیدى و اوراتنها وبیکس وامگذاردى
اى که بیرون آورد یونس را ازشکم ماهى
ای که شکافت دریارا براى بنى اسرائیل واز فرعونیان نجاتشان داد
اى که شتاب نکند برعذاب نافرمانان ازخلق خود
اى که هدایت کردساحران فرعون راپس ازسالهاانکاروکفر...
خدایاچنانم ترسان خودت کن که گویا میبینمت وبه پرهیزکارى ازخویش خوشبختم گردان وبه واسطه نافرمانیت بدبختم مکن ودرسرنوشت خودخیربرایم مقدر کن ومقدراتت رابرایم مبارک گردان تاچنان نباشم که تعجیل آنچه راکه توپس انداخته اى بخواهم ونه تأخیرآنچه راتوپیش انداخته اى خدایاقرارده بى نیازى درنفس من ویقین دردلم واخلاص درکردارم و روشنى دردیده ام وبینایى در
دینم ومراازاعضاوجوارحم بهره مند کن وگوش وچشم مرا وارث من گردان که تادم مرگ بسلامت باشند
خدایامحنتم رابرطرف کن وزشتیهایم بپوشان وخطایم بیامرز
وشیطان راازمن بران و ذمه ام راازگِروبِرَهان و برایم درجه ای والا دردنیاوآخرت قرارده
پس درودفرست برمحمدوآل محمدویاریم کن درپیش آمدهاى ناگوار روزگاروهراسهاى دنیا واندوههاى آخـرت
ونجاتم ده ازشرآنچه ستمگران در زمین انجام دهندومراکفایت فرماازآنچه میترسم وازآنچه برحذرم،نگاهم داروخودم ودینم را
حفظ کن ودرسفرمحافظتم کن و درخانواده ومالم جانشین من باش ودرآنچه روزیم کرده اى برکت ده ومرادر پیش خودم خوار کن ودر چشم مردم بزرگ
وازشرجن و انس سلامتم بداروبه گناهان رسوایم مکن وبه اندیشه هاى باطنم سرافکنده ام مکن
وبه کردارم دچارم مسازو نعمتهایت راازمن مگیروبجزخودت به دیگرى واگذارم مکن
تویى پروردگار من وزمامدارکارم
من بتو پناه آرم ازغربت خود
پس خشم خودرابرمن مبار
پروردگارا;بنور ذاتت سوگندکه روشن شد بدان زمین وآسمانهاو برطرف شد بدان تاریکیهاواصلاح شد بدان کاراولین وآخرین که مرابرحال غضب خویش نمیران و خـشـمت رابرمن نازل مفرما
اى کسیکه ازگناهان بزرگ به بردبارى خوددرگذرى
ای رفیق وهمدمم درتنهایى وفریادرسم درگرفتارى اى ولى من درنعمتم
امام حسین(ع)

الهم عجل لولیک الفرج والعافیة والنصر.آمین
التماس دعا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۲ ، ۱۲:۰۶
محسن حسینی
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۲ ، ۱۰:۱۸
محسن حسینی


استاد مرتضى مطهرى

قرآن سخن پیامبران گذشته را که نقل مى‏کند مى‏گوید همگان گفتند:«ما از مردم مزدى نمى‏خواهیم، تنها اجر ما بر خداست‏».اما به پیغمبر خاتم خطاب مى‏کند:

قل لا اسالکم علیه اجرا الا المودة فى القربى (1) .

بگو از شما مزدى را درخواست نمى‏کنم مگر دوستى خویشاوندان نزدیکم.

اینجا جاى سؤال است که چرا سایر پیامبران هیچ اجرى را مطالبه نکردند و نبى اکرم براى رسالتش مطالبه مزد کرد،دوستى خویشاوندان نزدیکش را به عنوان پاداش رسالت از مردم خواست؟

قرآن خود به این سؤال جواب مى‏دهد:

قل ما سالتکم من اجر فهو لکم ان اجرى الا على الله (2) .بگو مزدى را که درخواست کردم چیزى است که سودش عاید خود شماست.مزد من جز بر خدا نیست.

یعنى آنچه را من به عنوان مزد خواستم عاید شما مى‏گردد نه عاید من.این دوستى کمندى است‏براى تکامل و اصلاح خودتان.این اسمش مزد است و الا در حقیقت‏خیر دیگرى است که به شما پیشنهاد مى‏کنم،از این نظر که اهل البیت و خویشان پیغمبر مردمى هستند که گرد آلودگى نروند و دامنى پاک و پاکیزه دارند(حجور طابت و طهرت)،محبت و شیفتگى آنان جز اطاعت از حق و پیروى از فضایل نتیجه‏اى نبخشد و دوستى آنان است که همچون اکسیر،قلب ماهیت مى‏کند و کامل ساز است.

مراد از«قربى‏»هر که باشد مسلما از برجسته‏ترین مصادیق آن على علیه السلام است.فخر رازى مى‏گوید:

«زمخشرى در کشاف روایت کرده:«چون این آیه نازل گشت،گفتند:یا رسول الله!خویشاوندانى که بر ما محبتشان واجب است کیانند؟فرمود:على و فاطمه و پسران آنان‏».

از این روایت ثابت مى‏گردد که این چهار نفر«قرباى‏»پیغمبرند و بایست از احترام و دوستى مردم برخوردار باشند،و بر این مطلب از چند جهت مى‏توان استدلال کرد:

1.آیه الا المودة فى القربى .

2.بدون شک پیغمبر فاطمه را بسیار دوست مى‏داشت و مى‏فرمود:«فاطمه پاره تن من است.بیازارد مرا هر چه او را بیازارد»و نیز على و حسنین را دوست مى‏داشت،همچنانکه روایات بسیار و متواتر در این باب رسیده است.پس دوستى آنان بر همه امت واجب است (3)

پى‏نوشتها

1- شورى/23.

2- سبا/47.

3- محبت پیغمبر نسبت‏به آنان جنبه شخصى ندارد،یعنى تنها بدین جهت نیست که مثلا فرزند یا فرزندزاده او هستند،و اگر کسى دیگر هم به جاى آنها مى‏بود پیغمبر آنها را دوست مى‏داشت.پیغمبر از آن جهت آنها را دوست مى‏داشت که آنها فرد نمونه بودند و خدا آنها را دوست مى‏داشت و الا پیغمبر اکرم فرزندان دیگرى هم دوست مى‏داشت که آنها فرد نمونه بودند و خدا آنها را دوست مى‏داشت و الا پیغمبر اکرم فرزندان دیگرى هم داشت که نه او با آنها به این شکل محبت داشت و نه امت چنین وظیفه‏اى داشتند.

4- اعراف/158.

5- احزاب/21.

6- التفسیر الکبیر فخر رازى،ج‏27/ص‏166،چاپ مصر.

مجموعه آثار جلد 16 صفحه 278

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۲ ، ۱۳:۲۲
محسن حسینی

چنین روایت شده که وقتى اصحاب پیغمبر ـ صلّى اللّه علیه و آله ـ با یکدیگر مذاکره مى نمودند که کدام یک از حروف هجا در کلام زیادتر استعمال مى شود، بالاخره رأى همه بر آن قرار گرفت که الف زیادتر در کلام مى باشد.
ناگاه حضرت امیر المؤمنین ـ علیه آلاف التحیة و الثناء ـ وارد گردید و بدون آن که قبلاً فکر کند و ترتیب کلماتى دهد که در آن الف نباشد. این خطبه مفصّل را بیان فرمود که هیچ الف در آن نیست و آن خطبه این است :(1)

حَمدتُ من عَظُمتْ مِنَّتُه ، و سَبغتْ نِعمته ُ، و سَبقتْ رَحمتُه ، و تَمّتْ کَلِمته ُ، و نَفذتْ مَشیتُه ، و بَلَغَتْ حُجّتُه ، جو عَدلتْ قَضیتُه .
حمد مى نمایم کسى را که منّت او بزرگست ، و نعمت او فراوانست ، و رحمت او پیشى گرفته است بر غضب او، و علامات قدرت او تمام است ، و مشیت او فرو گرفته تمام موجودات را، و حجّت و برهان او همه جا رسیده ، و حکم او به عدل پیوسته .

حَمِدْتُ حَمْدَ مُقرٍّ بِربوبیته ، مُتَخَضِّعٍ لِعبودیتِه ، متنصّل من خَطیئتِه ِ، معترف بتوحیده ، جمستعیذ من وعیده ج مؤمّل من ربّه مغفرةً تُنجیهِ یوم َیشْغَلُ عن فصیلتِه و بَنیه .
خدا را حمد و ستایش مى نمایم ; ستایش کسى که اقرار و اعتراف کننده است به پروردگارى او، و ذلیل مى باشد براى بندگى او، و از گناهان خود معذرت مى خواهد، و به یگانگى او اعتراف مى نماید، و پناه گیرنده به اوست از وعده هاى عذاب آخرت ، و از پروردگارش امیدوار مى باشد آمرزش و مغفرتى که او را نجات دهد در روزى که شخص را از خویشان و پسرانش باز مى دارد.

و نستعینُهُ و نسترشدُهُ و نُؤْمُنُ به و نتوکَّلُ علیه ، و شهدْتُ له بضمیر مُخلصٍ موقِن ٍ، و فَرَّدْتُه تفریدَ مُؤمنٍ مُتقن ، و وَحَّدتُه توحیدَ عبدٍ مُذعِن ٍ، لیس له شریکٌفى مُلکِه ِ، و لم یکن له ولى ٌّ فى صُنعِه ، جَلَّ عن مشیرٍ و وزیرٍ، و جتنزّه ج عن جمثل وج نظیر. عَلِمَ فستر، و بَطَن فخبرَ، و مَلَک فقهرَ، و عُصى َ فَغَفرَ، جو عُبِدَفَشَکرج و جحَکَمَ فَعَدل َج و تَکَرَّمَ و تَفَضَّل َ، لَم ْیزَلْ و لایزُول ، جوج (لیس کَمِثلِه شى ءٌ) جو هو قَبْلَ کلِّ شى ءج و بَعدَ کُل ّشَى ء.
و از او طلب یارى و ارشاد مى نمایم ، و به او ایمان آورده ام ، و بر او اتّکال و اطمینان داریم ، و به وحدانیت او شهادت مى دهیم به یقین قلبى که خالص مى باشد از شکّ و ریب ، و یکتا و منفرد مى دانم خدا را، و به یکتایى او ایمان و یقین دارم ، و به وحدت و به یگانگى او اعتراف مى نمایم ; اعتراف بنده اى که بند اطاعت در گردن نهاده ، براى کسى که شریکى در ملک او نیست و براى او دوستى نیست که کمک کند او را در خلقت ، خداى تعالى بزرگست ، و اجلّ از این است که در کار خود با کسى مشورت نماید، و براى او وزیر و مثل و مانندى نیست ، و او منزّه و مبرّا مى باشد، و همهء چیزها رامى داند و پنهان مى دارد، و از پنهان خبر مى دهد، و مالک تمام موجودات مى باشد و بر آنها غالب است ، مخالفت امر او مى نمایند و مى آمرزد ومى بخشد، و چون عبادت کنند او را قبول فرماید، و حکم او به عدل مى باشد، و همیشه بسیار اکرام و تفضّل فرموده بر مخلوقات خود و همیشه خواهدفرمود، و مثل او چیزى نیست ، و خداى تعالى پیش از هر چیزى بوده و بعد از هر چیزى خواهدبود.

رَبٌّ متفرّدٌ بعزّتِه ، متملّکٌ بقُوّتِه ِ، متقدِّسٌ بِعُلوِّه ، مُتکبّرٌ بِسموِّه ِ، لیس یدرِکهُ بصرٌ، و لم یحِطْ به نظرٌ، قوى ٌّ منیع ٌ، بصیرٌ سمیع ، جعلى ّ حکیم  ، رؤوفٌ رحیم ،عزیزعلیم .
یگانه است پروردگار به عزّت خود، و (مالک هر چیزى است )، و تمکّن بر هر کارى دارد به قوّت خود، و منزّه است از صفات ممکنات به واسطه ءبرترى و علوّ خود، متکبّر است به جلالت شأن خود. نمى بیند او را هیچ چشمى ، و احاطه نمى کند به او هیچ قلبى ، و خداى تعالى صاحب قوّت ومقهور نشونده است ، و بینا و شنوا و بلندمرتبه و درست کار است ، رؤوف و مهربان و غالب و دانا مى باشد.

عَجَزَ عن وصفِه من یصُفه ُ، و ضلَّ عن نَعْتِه من یعْرفُه ، قَرُبَ فبعُدَ، و بَعُدفقرُب .
وصف کنندگان عاجزند وصف نمایند او را، عارفین و کسانى که مى شناسند او را پى نبردند به صفات او، جزیرا که داراى صفات متضادّه مى باشدج مثل این که هم نزدیک است و هم دور، و هم دور است و هم نزدیک .

یجیبُ دعوةَ من یدعُوه ، و یرْزقُ عبدهُ و یحبُوه ُ، ذو لطفٍ خَفى ّ، و بطشٍ قَوِى ّ، و رحمةٍ مُوسَعَةٍ، و عقوبةٍ مُوجِعةٍ; رحمتُهُ جَنَّةٌ عریضةٌ مونَقَةٌ، و عقوبته جحیم ٌمؤصدة موبُقةٌ.
اجابت مى فرماید دعاى کسى را که بخواند او را، و به بندگانش روزى مى دهد، و به آنها عطا و بخشش مى نماید، و صاحب لطف و بخشش پنهان است ،و سخت گیرندهء با قوّت مى باشد، و داراى رحمت واسعه و عقوبت دردناک است ، و رحمت او بهشت بسیار وسیع خوب است ، و مجازات او جهنّم بسیارسخت محیط دردناک مى باشد.

و شهِدْتُ بِبَعْث محمّدٍ جعبدِهِ وج رسولِه و صَفیه ، و حبیبِه و خَلیلِه ، بَعَثه فى خَیرِ عَصرٍ، وَ جفى ج حینِ فَترةٍ و کُفرٍ، رحمةً لِعبیدِه ، و منّةًلِمزیدِه ، خَتَم به نُبوّتَه ، و قَوّى بِه حُجّتَه ، فَوَعَظَ و نَصح َ، و بَلَّغَ و کَدَح َ، رؤوفٌ بِکلّ مؤمن ٍ، رحیمٌ جولى ٌج سخى ٌّ، زکى ٌّ رضى ٌّ، عَلیهِ رحمةٌ و تَسلیم ٌ، و برکةٌجو تعظیم ٌج و تکریم ٌ، مِن ربٍّ غفورٍ رحیم ٍ، قَریبٍ مُجیب ٍ.
شهادت مى دهم به این که محمّد، رسول خداى تعالى و بندهء او و دوست برگزیدهء او مى باشد، و خداى تعالى مبعوث گردانید او را به پیغمبرى دربهترین زمان ها و در زمان منقطع بودن مردم از پیغمبران و در زمان کفر جو انقطاع زمان حضرت عیسى ـ علیه السلام ـج ، تا آن که رحمت و منّت باشدبراى بندگانش ، و خداى تعالى به وجود او ختم نمود نبوّت و رسالت را، و به او قوى فرمود حجّت و برهان خود را، و آن بزرگوار مردم را موعظه ونصیحت نمود و رسالت خود را به همه جا رسانید، و کوشش بلیغ فرمود در تبلیغ رسالت، رؤوف و مهربان بود به تمام مؤمنین ، جمهربان وج دوست و سخى و پاکیزه و پسندیده بود. سلام و رحمت و برکت جبلندمرتبگى وج کرامت از پروردگار آمرزندهء مهربان بر او باد.

وَصیتُکُمْ مَعْشَرَ مَنْ حَضَرَنى ! بِوصیة رَبِّکُم ، وَ ذَکَّرْتُکُم بِسنّةِ نَبیکم ، فَعلیکم بِرَهبةٍ تَسْکُنْ قُلوبَکُم ، و خَشْیةٍ تُذْرى دُموعَکم ، وَ تَقیةٍ تُنْجیکم قَبلَ یوم ِیبلیکم ، و یذْهِلکم ، یومَ یفوزُ فیه مَن ثَقُل وَزنُ حَسَنَتِه و خَفَّ وَزنُ سَیئتِه;
اى کسانى که حاضر مى باشید نزد من ! توصیه مى کنم شما را به چیزى که خداوند تعالى توصیه فرموده است شما را به آن ، و آن این است که تقوا را پیشه ءخود قرار دهید، و شما را متذکّر مى گردانم به سنّت و طریقهء پیغمبر ـ صلّى اللّه علیه و آله ـ شما، و بر شما باد به ترس از خداوند که ساکن کند قلب شما رااز این که خیال نافرمانى او را کنید، و بر شما باد به خوفى از هیبت و بزرگى خداوند تعالى که جارى سازد اشک شما را. و بر شما باد به پرهیزکارى وتقوایى که نجات دهد شما را از روزى که پوسیده کند شما را، و روزى که هول آن روز باز دارد شما را از هر چیزى ، و روزى که فایز مى گردد در آن روزکسى که وزن حسنات او سنگین باشد و وزن گناهان او سبک باشد.

وَلْتَکُن مَسألتُکُم مَسألةِ ذُلٍّ و خُضوع ٍ، و شُکرٍ و خُشوع ٍ، و توبةٍ و نُزوع ٍ، و نَدَمٍ و رُجوع ٍ،
و سؤال کنید از خداوند متعال در حالت ذلّت و مسکنت و شکر و ترس و توبه و بازداشتن خود را از نافرمانى حق تعالى و پشیمانى از گناهان و بازگشت به سوى خداى تعالى ـ جلّ ذکره .

وَلْیغْتَنِم کُلُّ مُغتنِمٍ منکم صِحّتَهَ قبلَ سَقَمِه ، و شَیبَتَه قبلَ هَرَمِه ، وَ سَعَتَه قبلَ عَدَمِه ، و خَلوتَه قبلَ شُغُلِه ، و حَضَرَه قبلَ سَفَرِه ، قبل جهوج یکبرُ و یهرَمُ و جیمرَض ُج ویسقُم ، وَ یمَلُّه طبیبُه ، و یعرِض عنه حبیبُه ، جو یتغیرُ عَقلُه ج ، و ینقطِع عمرُه . ثمّ قیل َ: هو مَوْعُوکٌ و جِسمُه مَنهوکٌ.
و باید صحّت خود را غنیمت شمارد هر یک از شما پیش از آن که مریض شود، و جوانى خود را غنیمت بداند پیش از آن که پیر شود، و مال خود را غنیمت شمارد پیش از آن که فقیر شود، و خلوت و فراغت خود را غنیمت شمارد پیش از آن که مشغول شود، و در وطن بودن خود را غنیمت شمارد پیش از آن که مبتلا به سفر شود جیعنى این پنج چیز را غنیمت شمارد که از آنها توشه براى آخرت برداردج . پیش از آن که پیر شود و مریض گردد و طبیب از معالجه ءوى مأیوس و ملول گردد و اعراض کنند از او دوستان او و عقل او تغییر کند و عمر او تمام شود و گفته شود که مرض او مزمن و سخت شده و بدن اوناتوان و لاغر گشته جبراى آخرت خود توشه بردارد .

ثم ّ جَدَّ فى نزع شدیدٍ، و حَضَرَه کلُّ قریبٍ و بعیدٍ، فَشَخصَ بِبصرِه و طَمحَ بنظرِه ، و رَشَحَ جبینُه، و سَکنَ حنینُه ، و جَذبت نفسُه ، و نکبت عِرسُه ، وحُفِر رَمسُه ، و یتِمَ منه ولدُه ، و تَفرَّق عنه عددُه ، و قُسِمَ جمعُه ، و ذَهبَ بصرُه و سمعُه ، جو کفن ج و مُدِّدَ جو وجه ج و جُرِّدَ، و عُرِّى َ و غُسّل َ و نُشِّفَ و سُجِّى َ،و بُسِطَ له وهیى ء، و نُشِرَ علیه کفنُه ، و شُدَّ مِنه ذَقَنُه ، و قُمِّصَ و عُمِّمَ جو لف ج و وُدِّعَ و سُلِّم َ، و حُمِلَ فوقَ سریر، و صُلِّى علیه بِتکبیرٍ، و نُقِلَ من دورمُزَحرقةٍ ، و قُصور مشیدةٍ، و حُجُرٍ مُنَضدة، فجعل فى ضریحٍ ملحود، ضَیقٍ موصود ، بلبنٍ مَنضودٍ، مُسَقَّفٍ بِجُلْمُودٍ، و هیلَ علیه حَفَره ، و حُثى علیه مَدَرُه .
پس از آن واقع مى گردد در تلخى جان کندن ، آن وقت هر کسى از دور و نزدیک حاضر مى گردد نزد او، و مژگان و پلک چشم خود را به بالا اندازد و ازهول او راست مى ایستد به بالا، و عرق مرگ در پیشانى وى ظاهر مى گردد، و نالهء او کم مى شود، و نفس او گرفته مى شود، و زن و عیال او در ماتم وعزاى او مى نشینند، جو قبر او کنده مى شودج ، و اولاد او یتیم مى شوند، و مردم از دور او متفرّق مى شوند، و جمعیت او مبدّل به تفرقه مى گردد، و چشم وگوش او از کار مى ایستد، و او را به قبله مى کشند. و بعد از آن که کار او به اتمام رسید او را برهنه مى نمایند و غسل مى دهند و بدن او رامى خشکانند، و جروج به قبله مى کشانند، و کفن را پهن مى کنند و او را کفن مى نمایند، و نخ او را مى بندند، و پیراهن کفن را به بدن او مى کنند، و عمامه به سرش مى پیچند، و پارچهء سرتاسرى روى آن مى بندند، و اولاد و اهلش با او سلام وداع مى نمایند، و او را بالاى تختهء تابوت مى گذارند، و ازغسالخانه بیرون مى آورند، و بر او نماز مى خوانند.
و خارج مى گردانند او را از خانه هایى که زینت داده بود و قصرهاى عالیهء بلندى که بنا کرده بود و اتاق هاى تو در تو که مهیا نموده بود، و مى گذارنداو را در لحد قبرى تنگ ، و روى لحد را با خشت محکم مى بندند، و در بالاى او سنگى مى گذارند، و گودال قبر او را از خاک و ریگ پرمى نمایند.

فتَحقّقَ حَذَرُه ، و نُسِى خَبرُه ، و رَجَعَ عنه ولیه جو صفیه ج و ندیمُه و نسیبُه جو حمیمُه ج ، و تَبَدَّلَ به قرینُه و حبیبُه جو صفیه و ندیمُه ج ، فَهُوَ حَشْوُ قبرٍ، و رهین ُقَفْرٍ، یسْعى فى جسمه دودُ قبرِه ، و یسیل صدیوُه من منخره ، یسحقُ ثوبُه جوج لحمُه ، و ینَشِّفُ دمَه ، و یرق عظمه حتّى یومِ حشرِه .
پس محقّق مى گردد ترس او، و فراموش مى شود خبر او. بعد از آن کسان وى او را تنها مى گذارند و از او مى گریزند، (و کم کم اسم او فراموش مى شود)، و نزد دوست و همدم خبر وى محو مى گردد، و دوست و رفیق و ندیم او مبدّل مى شوند. پس او میان قبر بى کس ماند، و مى خورند بدن او جراج کرم هاى قبرش ، و از سوراخ بینى او خون و کثافت جارى گردد، و مى پوسد کفن او، و گوشت بدنش مى ریزد، و خون او خشک مى گردد، و استخوان اوپوسیده مى گردد تا وقتى که قیامت برپا شود.

فینْشَرُ من قبرِه ، و ینفُخ فى صورٍ، و یدعى لحشرٍ و نُشورٍ، فَثَمَّ بُعْثِرَت قُبورٌ، و حُصِّلَتْ صُدورٌ، و جِى ء بِکلِّ نبى ٍّ و صدّیق و شهید، و قصد للفصل بعبده خبیرٌ بصیرٌ.
آن وقت به امر حق تعالى اجزاى بدن او در قبر جمع مى شود، و در صور نفخه دمیده مى شود، و مردگان زنده مى گردند، و آنها را حاضر مى گردانند درصحراى محشر، جقبرها شکافته مى شودج و ظاهر مى گردد آنچه در باطن آنها پنهان بوده ، و در روز محشر مى آورند تمام انبیا و اولیا و شهداى (سخنران و گوینده ) را، و پروردگار عالم بینندهء توانا به تنهایى حکم فرما مى شود در کار بندگان خود.

فَکَمْ مِنْ زَفْرةٍ تُضْنیه ، و حَسرَةٍ تُنْضیه ، فى موقِفٍ مَهُولٍ جعظیم ٍج ، و مَشْهَدٍ جلیلٍ ججسیم ٍج ، بینَ یدَى ملکٍ کریم ٍ، بِکلِّ صغیرجةٍج و کبیرجةٍج علیم ٌ.
و چه بسیار در آن روز که نفس در سینه حبس مى گردد و سنگین مى نماید صاحبش را، و چه بسیار حسرت و ندامت ها که گوشت شخص را آب مى نماید،و مى ایستد در یک ایستگاه با هول بزرگى در مقابل پادشاه کریم بزرگ شأنى که بر هر گناه کوچک و بزرگ بندگان خود عالم و داناست .

فحینئذ یلجِمُه عَرَقُه ، و یحْقِره قَلَقُه ، عَبْرَتُه غیرُ مَرحومةٍ، و صَرْخَتُه غَیرُ مَسْمُوعةٍ، و حُجَّتُه غیرُ مقبولةٍ، جو تَؤلُ صحیفتُه ج ، جوج تَبینَ جریدته ، و جنَطَقَ کلُّ عضوٍمنه  بسوءِ عملِه ، فشَهِدَتْ عینُه بِنَظرِه ، و یدُه ببطْشِه ، و رِجْلُه بِخَطْوِه ، و جَلدُه بِمسِّه ، و فَرجُه بِلَمْسِه ، جو یهَدِّدُهُ مُنکرٌ و نکیرٌ، و کُشِف عنه بصیرٌج .
در آن وقت از هیبت و بزرگى پروردگار و ترس از غضب او و شرمندگى و پشیمانى از لغزش هاى خود عرق سر تا پاى او جراج فرو مى گیرد. پست وبیچاره مى کند او را، و سخت مى شود قلق و اضطراب او، ولى افسوس که در آن وقت کسى به گریه و بیچارگى او رحم نمى کند و به نالهء او گوش نمى دهد و حجّت و دلیل او را قبول نمى کند.
و بر مى گردانند نامهء اعمال او را به سوى او، و گناهان او هویدا مى گردد، و هر یک از اعضاى وى گویا مى شوند و شهادت مى دهند به اعمال بدى که ازآنها صادر گشته . چشم شهادت مى دهد به آنچه که دیده ، دست شهادت مى دهد به آنچه کرده از انواع ظلم و ستم ، پا شهادت مى دهد به حرکاتى که از وى ناشى شده ، پوست بدن او شهادت مى دهد به آنچه او به آنها رسیده ، فرج شهادت مى دهد به آنچه لمس کرده ، و منکر و نکیر سخت او را مى ترسانند، آن وقت چشم بصیرت او باز مى شود و عالم مى گردد به قبایح اعمال خود.

فسُلْسِلَ جَیدُه ، و غُلَّتْ یدُه ، و سیقَ یسحب وحدُه ، فَوَرَدَ جهنَّمَ بکَرْبٍ شدیدٍ، و ظَلَّ یعَذِّبُ فى جحیم ٍ، و یسْقى شَربةً من حمیم ٍ، تَشْوى وجهَه ، و تَسْلَخُ جِلْدَه ،یضْرِبُه زِبْنیته بِمقْمَعٍ من حدیدٍ، جوج یعودُ جِلدُه بعدَ نُضْجِه بِجلد جدیدٍ، یستغیثُ فَتُعرِضُ عنه خَزَنَةُ جهنّم َ، و یسْتَصْرِخُ فَیلْبَثُ حُقَبَةً یندم .
پس از آن زنجیر در گردن او مى گذارند و دست هاى او را غل مى کنند و با سختى و تنهایى او را مى کشند. پس وارد جهنّم مى شود با غم و غصّهء سخت ، وهمیشه در جهنّم معذّب مى باشد، و هرگاه تشنه شود او را سیراب مى نمایند از آب گرمى که صورت او را بریان مى کند و پوست بدن او را مى کند، و باگرز آهنین ملائکه اى که موکّل به جهنّم هستند مى زنند او را، و مبدّل مى شود پوست بدن او به پوست تازهء بعد از سوختن (تا آن که به خوبى طعم عذاب را بچشد)، و هرچند به دربان جهنّم التماس و استغاثه مى نماید به فریادش نمى رسد و از وى روى مى گرداند و او فریاد مى کند. پس درنگ مى کند درجهنّم مدت هشتاد سال  (از سال هاى آخرت که یک روزش پنجاه هزار سال دنیاست ).

نَعوذُ بربٍّ قدیرٍ من شرِّ کُلِّ مصیرٍ، وَ نَسْأَلُه عفوَ من رَضِى عنه ، و مَغْفِرةَ مَنْ قَبِل َ مِنه ، فهُوَ ولى ُّ مَسأَلَتى ، و مُنجِحُ طَلِبتى .
پناه مى برم به پروردگار قادر از شرّ روزى که بر مى گردیم به سوى او، و مسألت مى نمایم از او که عفو و بخشش نماید بر ما مثل بخشش نمودنش به کسى که آمرزیده است او را و از وى خشنود مى باشد، زیرا که اوست برآورندهء حاجات و مطالب من .

فَمَنْ زُحْزِحَ عن تعذیبِ رَبِّه سَکَن فى جنّتِه بِقُربِه ، و خُلِّدَ فى قُصورٍ مُشَیدَةٍ، و مُکنَ من حور عینٍ و حَفَدَةٍ، و طیفَ علیهِ بِکئوُس ٍ، و سکن حظیرةالفردوس ، و تَقَلَّبَ فى نعیم ٍ، و سُقِى من تَسْنیم ٍ، و شَرِبَ من عینٍ سلسبیل ٍ، ممزُوجةٍ بزنجبیل ٍ، مَختومَةٍ بِمسکٍ و عنبرٍ ، مُستدیمٍ للحُبُورِ ،مُستَشعرٍ للسُّرورِ ، جوج یشرَبُ من خُمور، فى روضٍ جمُشرق ٍج مُغدق ٍ، لیس یصَدَّعُ مَنْ شَرِبه ، و لیس ینْزِف ُ.
کسى که نجات یابد از عذاب پروردگار ساکن مى گردد در بهشتى که محلّ قرب پروردگار است ، و قرار مى گیرد در قصرهاى بسیار بلند زینت شده ، وفرمان فرما مى شود بر حور العین و خادم هاى بهشتى ، و پى در پى ظرف هاى شربت نزد او حاضر مى نمایند، و در بهشت در مقام بلند و پاکیزه ساکن مى شود، و زندگى مى کند در نعمت هاى بهشتى ، و به او مى نوشانند از تسنیم معطّر بهشتى .
و از چشمهء سلسبیل ـ که مخلوط گشته به زنجبیل و مهر شده به مشک و عنبر ـ سیراب مى گردد، و همیشه در نعمت هاى بهشتى با حور و غلمان جاودان خواهد بود، و متنعّم در خوشى و لذّتى مى باشد که انتها ندارد، و از مشروبات پاکیزهء خوشگوار بهشتى مى آشامد، و در باغى که نورانى و با صفا وجویبار زیاد دارد مى خرامد، و با آن که شراب بهشتى مى آشامد دردسر نمى بیند و مست نمى گردد و عقل او هم زایل نمى شود.

هذه منزلةُ مَنْ خَشِى رَبَّه ، و حَذَّرَ نفسَه جمعصیته ، و تلکَ عُقوبَةُ مَنْ عُصِى مشیئته ، و سَوَّلَتْ له نَفْسُه مَعْصِیةَ مُبْدیه ِ .
و این نعمت ها براى کسى مى باشد که از پروردگار خود بترسد و بترساند نفس خود را از معاصى و نافرمانى حق تعالى ، و عذاب هاى جهنّم براى کسى مى باشد که فریفتهء نفس خود گردد و مرتکب نافرمانى ایجادکنندهء خودش شود و مخالفت امر او را نماید.
و این که جزاى معصیت کار جهنّم است و سزاى عبادت کننده بهشت مى باشد مطلبى است حق و حکمى است از روى عدالت جیعنى خداى متعال از روى عدالت در قیامت هر صاحب حقّى را به حقّ خود مى رساند .

ذلکَ قولٌ فصل ٌ، و حُکْمٌ عَدل ٌ، و خَیرُ قَصَصٍ قُص َّ، وَ وَعظٍ جبه نُص َّ، (تنزیلٌ مِن حَکیمٍ حمیدٍ) ، نَزَلَ بِه رُوحُ قُدُسٍ مبین ٍ، على نبى ّ مهتدٍ مکین ٍ،صَلَّتْ علیه رُسُلٌ سَفَرَةٌ، مُکَرَّمونَ بَرَرَةٌ، عُذْتُ بِربٍّ رحیمٍ مِن شرِّ کلِّ رجیم ٍ.
و این بیانات بهترین بیاناتى است که گفته شده ، و بهترین موعظه هایى است که از خدا و رسول ـ صلّى اللّه علیه و آله ـ به آنها تصریح شده ، و اینهاهمانست که خداى حکیم در قرآن کریم به توسّط جبرئیل بر پیغمبر ـ صلّى اللّه علیه و آله ـ هدایت کنندهء ثابت قدم خود نازل فرموده . ملائکهء مکرمین طلب رحمت مى کنند بر آن پیغمبر ـ صلّى اللّه علیه و آله ، و پناه مى گیریم به پروردگار رحیم از شرّ هر شیطان رانده شده .

فَلْیتَضَرَّعْ مُتَضَرِّعُکُم ، وَ لْیبْتَهِلْ مُبْتَهِلُکُم ، وَ نَسْتَغْفِر جرب ُّج کلِّ مَربوبٍ لى ولَکم .
و باید تضرّع و زارى نمایید نزد حق تعالى و به او پناه ببرید و (توبه کنید) و از خداى تربیت کنندهء مخلوقات طلب آمرزش مى نمایم براى خودم و براى شما، و بس است مرا پروردگارم .
پى نوشت
1ـ این ترجمه برگرفته از کتاب مخزن اللئالى ، نوشتهء بانو مجتهده امین ، صص 125ـ 137مى باشد.( متن حاضر ترجمه بانو مجتهده امین می باشد) متن حاضر بر اساس شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید و کنز العمّال بازبینى ، و بر اساس ترجمه تنقیح شده است (حوزهء اصفهان ).
 

 مجله حوزه اصفهان ، شماره 4 و5

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۲ ، ۱۳:۱۹
محسن حسینی

امیر مؤمنان على علیه السلام خطبه بدون نقطه را نیز،پس از مذاکره اصحاب در این باره،بدون درنگ به ایراد آن پرداخته و فرمودند!

«الحمد لله اهل الحمد و ماواه،و له اوکد الحمد و احلاه،و اسعد الحمد و اسراه،و اطهر الحمد و اسماه،و اکرم الحمد و اولاه.

الواحد الاحد الصمد لا والد له و لا ولد.سلط الملوک و اعداها و اهلک العداة و ادحاها،و اوصل المکارم و اسراها،و سمک السماء و علاها،و سطح المهاد و طحاها،و اعطاکم ماءها و مرعاها،و احکم عدد الامم و احصاها،و عدل الاعلام و ارساها.

الا له الاول لا معادل له،و لا راد لحکمه لا اله الا هو الملک السلام المصور العلام الحاکم الودود،المطهر الطاهر،المحمود امره المعمور حرمه المامول کرمه.

علمکم کلامه و اراکم اعلامه،و حصل لکم احکامه،و حلل حلاله و حرم حرامه،و حمل محمدا الرسالة،و رسوله المکرم المسود المسدد الطهر المطهر،اسعد الله الامة،لعلو محله،و سمو سؤدده و سداد امره و کمال مراده.

اطهر ولد آدم مولودا،و اسطعهم سعودا،و اطولهم عمودا،و ارواهم عودا،و اصحهم عهودا،و اکرمهم مردا و کهولا.صلاة الله له و لآله الاطهار،مسلمة مکررة معدودة و لآل ودهم الکرام،محصلة مرددة مادام للسماء امر مرسوم و حد معلوم.

ارسله رحمة لکم،و طهارة لاعمالکم،و هدوء دارکم،و دحور عارکم،و صلاح احوالکم،و طاعة لله و رسله،و عصمة لکم و رحمة.

اسمعوا له،و راعوا امره،و حللوا ما حلل،و حرموا ما حرم،و اعمدوا رحمکم الله لدوام العمل،و ادحروا الحرص و اعدموا الکسل،و ادروا السلامة و حراسة الملک و روعها،و هلع الصدور و حلول کلها و همها.

هلک و الله اهل الاصرار،و ما ولد والد للاسرار،کم مؤمل امل ما اهلکه،و کم مال و سلاح اعد صار للاعداء عده و عمده.

اللهم لک الحمد و دوامه،و الملک و کماله،لا اله الا هو،وسع کل حلم حلمه،و سدد کل حکم حکمه،و حدر کل علم علمه.

عصمتکم و لواکم و دوام السلامة اولاکم،و للطاعة سددکم،و للاسلام هداکم،و رحمکم و سمع دعائکم و طهر اعمالکم و اصلح احوالکم. و اساله لکم دوام السلامة،:و کمال السعادة،و الآلاء الدارة،و الاحوال السارة،و الحمد لله وحده.»

ترجمه خطبه بدون نقطه
« ستایش مخصوص خدایی است که سزاوار ستایش و مآل آن است. از آنِ اوست رساترین ستایش و شیرین ترین آن و سعادت بخش ترین ستایش و سخاوت بار ترین(و شریف ترین) آن و پاک ترین ستایش و بلند ترین آن و ممتاز ترین ستایش و سزاوارترین آن.

یگانه و یکتای بی نیاز(ی که همه نیازمندان و گرفتاران آهنگ او نمایند). نه پدری دارد و نه فرزندی.

شاهان را (به حکمت و آزمون) مسلّط ساخت وبه تاختن واداشت. و ستمکاران (و متجاوزان) را هلاکت نمود و کنارشان افکند. و سجایای بلند را (به خلایق) رسانید و شرافت بخشید. و آسمان را بالا برد و بلند گردانید. بستر زمین را گشود و گسترش داد و محکم نمود و گسترده ساخت. آن را امتداد داد و هموار کرد و (برای زندگی) آماده و مهیّا فرمود. آب و مرتعش را به شما ارزانی داشت... تعداد اقوام را (برای زندگی در آن) به درستی (و حکمت) مقرّر فرمود و بر شمار (یکایک) آنان احاطه یافت. و نشانه های بلند (هدایت) مقرّر فرمود و آنها را بر افراشته و استوار ساخت.

معبود نخستین که نه او را هم طرازی است و نه حکمش را مانعی. خدایی نیست جز او، که پادشاه است و (مایۀ) سلامت، صورتگر است و دانا، فرمانروا و مهربان، پاک و بی آلایش. فرمانش ستوده است و حریم کویش آباد (به توجّه پرستندگان و نیازمندان) است و سخایش مورد امید.

کلامش را به شما آموخت و نشانه هایش را به شما نمایاند. و احکامش را برایتان دست یافتنی نمود. آنچه روا بود حلال و آنچه در خور ممنوعیت بود، حرام شمرد.

بار رسالت را بر دوش محمّد(صلّی الله علیه و آله) افکند. (همان) رسول گرامی که بدو سروری و درستی (در گفتار و کردار و رفتار) ارزانی شده، پاک و پیراسته است.

خداوند این امّت را  به خاطر برتریِ مقام و بلندیِ شرف و استواری دین او و کامل بودنِ آرمانش سعادت بخشید. او بی آلایش ترین فردِ از آدمیان در هنگامه ولادت و فروزنده ترین ستاره یمن و سعادت است. او بلند پایه ترین آنان (در نیاکان) است و زیباترین آنها در (نسل و) شاخسار. و درست پیمان ترین و کریم ترین آنان است در نوجوانی و بزرگسالی.

درود خداوند از آن او و خاندان پاکش باد، درودی خالص و پی در پی و مکرّر (برای آنان) و برای دوست داران بزرگوارشان، درودی ماندگار و پیوسته، (برای همیشه:) تا وقتی که برای آسمان حکمی مرقوم است و نقشی مقرّر.

او فرستاد تا برایتان رحمتی باشد و مایه پاکیزگی اعمالتان و آرامش سرای (زندگی) شما و بر طرف شدن نقاط ننگ (: و شرم آور کار)تان. و تا مایه صلاح حالتان باشد و اطاعت شما از خدا و رسولانش و موجب حفظ شما و رحمتی (بس بزرگ و فراگیر).
از او فرمان برید و بر دستورش مواظبت ورزید. آنچه را حلال دانست، حلال و هر چه را حرام داشت حرام بشمارید. خدایتان رحمت کند؛ آهنگ کوششی پیوسته نمایید و آزمندی را از خود برانید و تنبلی را وا نهید. رسم سلامت و حفظ حاکمیّت و بالندگی آن را – و آنچه را که موجب دغدغه سینه ها (:و تشویش دلها) و روی کردِ درماندگی و پریشانی به سوی آنهاست – بشناسید.»

 
برگرفته از کتاب دو شاهکار علوی(محمد احسانی فر لنگرودی)
 
منابع:eteghadat.com - majidlearn.com  

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۲ ، ۱۳:۱۵
محسن حسینی


یکى از برجسته ترین آثار سید رضى کتاب شریف نهج البلاغه است؛ کتابى که هر گوهرشناسى را به اعتراف به جایگاه بلند و برجسته آن واداشته و سرهاى همه آنان را به تواضع در برابر این کتاب فرود آورده است.

حنّا الفاخورى نویسنده تاریخ ادبیات عرب مى نویسد:

(کتاب نهج البلاغه یک ثروت عظیم فکرى و ادبى است. این کتاب پیوسته مردمان را به عمل به شعائر دینى و پیروى از تعالیم قرآن مجید و استوار ساختن کارهاى نیک و خوش فرجام فرامى خواند و آنان را به پیش رفتن در طریق فضائل برمى انگیزد. نهج البلاغه دین را با مسایل اجتماعى و سیاسى درآمیخته و البته دین را پایه و اساس آن دو دیگر قرار داده و خواهان جامعه اى است که بر سخن عدل و مساوات و حریّت استوار شده باشد. در این کتاب عدل را جایگاهى وسیع است و امام آن را از مقتضیات اصلى زندگى و نگهبان آن قرار داده است... در نهج البلاغه در کنار این تعالیم آراء گوناگونى در فلسفه مابعدالطبیعه و فقه و معلومات بسیار تاریخى نیز آمده و مجموعه این مزایاست که نهج البلاغه را در عالم ادب و دین و اجتماع به مقامى بلند رسانده است).

شیخ محمد عبده مفتى اسبق مصر و شارح نهج البلاغه در وصف این کتاب مى گوید:

(معتقدم بحق سخن على علیه السّلام بعد از قرآن کریم و کلام نبوى فصیحترین و بلیغترین و پرمعناترین و جامعترین سخنان است).

شارح بزرگ نهج البلاغه ابن ابى الحدید مى گوید:

(یک سطر از نهج البلاغه برابر با هزار سطر کلام ابن نباته یعنى همان خطیب بلندآوازه اى است که همگان بر یگانه بودن او در عصر خود و در فن خطابت اتفاق نظر دارند).

 

سیر تألیف نهج البلاغه


سید رضى در مقدمه خود بر نهج البلاغه چنین مى نویسد:

(زمانى که هنوز دوران طراوت آغازین زندگى را سپرى مى کردم تألیف کتابى را درباره خصائص ائمه آغازیدم که روایتهاى زیباى رسیده از آنان و گوهرهاى نهان در گفتار ایشان را در برداشته باشد.)

پس از آن که خصائص گفتار امیرمؤمنان علیه السّلام را به پایان رساندم، رویدادهاى روزگار مرا از پى گرفتن کار و به کرانه رساندن این اثر بازداشت.

از دیگر سوى در آنچه تا این زمان تألیف کرده ابواب و فصولى مشخص ساخته و در پایان آنها فصلى آورده بودم که مواعظ و حکم و امثال و آداب منقول از امیرمؤمنان علیه السّلام را دربرداشت. در این زمان گروهى از دوستان زیباییها و برجستگیهاى این بخش را پسندیدند و درخشندگیهاى این کلمات خوشایند، اعجاب آنان را برانگیخت. اینان از من خواستند تألیف کتابى را بیاغازم که همه انواع کلام امیرمؤمنان علیه السّلام و همه شاخسار شجره خجسته گفتار او را اعم از خطبه و نامه و ادب و موعظه دربرگیرد. البته روشن است این گونه مجموعه اى چونان گفتارهاى پردرخشش دینى و دنیوى را در خود جاى مى دهد که نه در هیچ کلامى دیگر گرد هم آمده و نه در کتابى فراهم گشته است؛ چه امیرمؤمنان علیه السّلام جویبار هماره جارى فصاحت و خاستگاه و زادگاه بلاغت بود و گوهرهاى نهفته بلاغت در کلام او رخ نمود، سخنورى قانون خود را از او گرفت، همه سخنوران گام در جاى گامهاى او نهادند و همه اندرزگویان و واعظان سخن سراى از کلام او کمک جستند، با این همه او پیش افتاده و اینان نرسیده اند و وامانده اند؛ چرا که کلام او نشانى از علم الهى و بویى از گفتار پیامبر خدا صلّى الله علیه و آله دارد.

به هر روى من خواسته این دوستان را برآوردم و با امید و آگاهى به سود بسیار و نام ماندگار و پاداش پربارى که در این کار است تألیف آن را آغازیدم، بدان هدف که در کنار همه شایستگیهاى امیر مؤمنان علیه السّلام از جایگاه بلند او در این میدان نیز پرده برگشایم و روشن سازم که چگونه او در میان همه پیشینیان بزرگ که اندکى از کلام آنان براى ما نقل مى شود و به ما مى رسد به چکاد بلاغت و سخنورى رسیده و کلام او دریایى ژرف و ناشناخته کرانه و گوهرى یگانه است.

دیدم کلام امیرمؤمنان بر گرد سه محور است: نخست خطبه ها و فرمانها؛ دوم نامه ها و منشورها؛ و سوم حکمت ها و موعظه ها. پس به توفیق خداوند بر آن شدم که نخست خطبه هاى برجسته را برگزینم، پس نامه هاى برگزیده و پس از آن حکمت هاى برگزیده را بیاورم، و براى هر یک از این سه، فصلى جداگانه قرار دهم.

گاه در اثناى این گزیده ها عبارتى دوباره آمده یا مضمونى تکرار شده؛ و عذرى که در این کار است آن که کلام او به روایتهایى با اختلاف بسیار به ما رسیده است و از همین روى گاه در جایى کلامى از آن حضرت به روایتى نقل شده و سپس در جایى دیگر به روایتى دیگر نقل شده و در کتاب گنجانیده شده است؛ به روایتى که یا چیزى افزون بر روایت نخست و یا عبارتى پسندیده تر از آن دارد، و از همین روى اقتضاى حال تکرار آن است تا هم وجهى که آن کلام بدان سبب گزینش شده تقویت شود و هم هیچ گوهرى از این گوهرهاى گرانبها از دست نرود. گاه نیز مؤلف نسبت به آنچه در جایى دیگر از کتاب گزینش کرده بعیدالعهد شده و از همین روى همه یا بخشى از آن را از روى سهو یا فراموشى و نه از سر عمد و قصد تکرار کرده است.

با این همه مدّعى نیستم که همه جنبه هاى کلام او را فرایافته و هیچ از آن فروگذار نکرده ام و هیچ از دستم نرفته و یا از ذهنم دور نمانده است. بلکه دور نمى دانم که آنچه به من نرسیده فراتر از چیزى باشد که به من رسیده و آنچه بدان چنگ یافته ام افزونتر از چیزى باشد که فراچنگ نیاورده ام.

به هر روى ، بر من است که تلاش خویش بر طبق اخلاص نهم و تا جایى که در توان هست بکوشم، و خداوند خود راه فراروى نهد و راهنمایى بگمارد».

 

ترتیب و چینش نهج البلاغه


آن سان که از مقدمه سید رضى نیز نقل کردیم وى نهج البلاغه را در سه بخش فراهم چیده است:

الف: خطبه ها:

نخستین و گسترده ترین بخش نهج البلاغه همین بخش است که 241 خطبه را در خود جاى مى دهد. در خطبه ها به موضوعات گوناگونى برمى خوریم، از فلسفه و الهیات و مباحث مربوط به صفات الهى و جبر و اختیار گرفته تا مسایل فقهى شرعى ، از بیان عبرتهاى تاریخى گرفته تا مسایل اجتماعى ، از پدیدارشناسى گرفته تا توصیه هاى ژرف و دقیق اخلاقى ، و از توبیخ یا نقد گرفته تا حماسه آوریهاى ادبى و توصیه هاى نظامى .

در این میان برخى از خطبه ها نامورترند که از آن جمله است: خطبه «شقشقیّه» که سومین خطبه است، خطبه (اشباح) که در ترتیب صبحى صالح خطبه شماره 91 و در ترتیب فیض الاسلام خطبه شماره 90 است، خطبه «قاصعه »که در ترتیب صبحى صالح به شماره 191 و در ترتیب فیض الاسلام 233 آمده است، خطبه «متّقین» که در ترتیب صبحى صالح به شماره 193 و در ترتیب فیض الاسلام به شماره 184 آمده است.

ب: نامه ها:

در این بخش 79 نامه آمده که از نامه هاى بلند تا نامه هاى بسیار کوتاه دو یا چند جمله اى مى توان در آن دید.

در نامه ها توصیه هاى گوناگونى در زمینه هاى مختلف آیین حکومتى اسلام، نظام مالى و بویژه نظام زکات، مسایل جنگ، بازخواست از کارگزاران، و توصیه هاى اخلاقى وجود دارد. نامه امام به «مالک اشتر» از مشهورترین نامه هاست که در ترتیب صبحى صالح به شماره 53 و در ترتیب فیض الاسلام نیز به همین شماره آمده است.

ج: حکمت ها یا کلمات قصار:

در این بخش به 480 عبارت برمى خوریم که نام حکمت یا کلمات قصار بر آنها نهاده اند. در این بخش صبغه اخلاقى بیش از هر چیز دیگر نمودار است و توصیه هایى کوتاه در زمینه هاى گوناگون آداب اجتماعى و اخلاقى و همانند آن را در برگرفته است.

در میان این کلمات قصار بخشى متمایز از دیگر بخش ها وجود دارد که سید رضى آن را تحت نام «احادیث کوتاهى که نیازمند تفسیر است» آورده است. این بخش در ترتیب صبحى صالح میان حکمت 260 و 261 جاى گرفته و 9 حدیث را در برمى گیرد. در ترتیب فیض الاسلام نیز میان حکمت 252 و 253 قرار گرفته و همین 9 حدیت را در برگرفته است.


منبع: سایت تخصصی نهج البلاغه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۲ ، ۱۳:۰۹
محسن حسینی