دوست خوب رو بگرد و پیداش کن
پسره پیش پدرش بود ، پدرش ازش پرسید میبینم خیلی رفیق داری
پسره میگه آره ته مرامن ، خیلی باهم رفیقیم
پدره میگه از کجا میدونی آخره مرامن
پسره میگه مطمئنم ، چون میشناسمشون
پدره میگه اگه انقدر با مرامن حاضری براشون چی کار بکنی
پسره میگه جونمم براشون میدم
پدره میگه اونا چی ؟ حاضرن جونشون برات بدن ؟
پسره میگه معلومه
پدره میگه نمی خواد جونشونو ازشون بخوای یه در خواستی بکنی قبول میکنن ؟
پسره میگه شوخی نکن بابا
پدره میگه زنگ بزن به تمام رفیقات بگو یکیو کشتی جنازش تو حیات بیان کمکت
پسره میگه بیخیال برا چی ای کارو بکنم
پدره میگه پس میدو نی نمیان
پسره گوشیشو بر میداره شروع میکنه زنگ زدن هر کدوم از رفیقاش به نحوی
میپیچونن یکی میگه تهران نیستم یکی میگه الان زنگ میزنم خلاصه هیچکس نمیاد
پدره میگه من یه دونه کلا رفیق دارم 20 ساله باهم رفیقیم میخوام بهش زنگ بزنم ببینم کمکم میکنه
پدره زنگ میزنه به دو ستش میگه راستش با صاحاب خونم درگیر شدم تو حیا با
آجر زدم تو سرش الان نفس نمیکشه نمیدونم جنازشو چیکار کنم ، دو ستش میگه
دست به هیچی نزن من الان وانت رفیقمو میگیرم میام میبرمش تو باغچم خاکش
میکنم
پسره مبحوت
پدره میگه بگرد پیداش کن