گوشه ای از عدالت بی مانند مولای متقیان حضرت علی(ع)
معاویه ملعون روزی ازعقیل برادر امیرالمؤمنین حضرت علی(ع)داستان آهن گداخته را پرسید.
عقیل
گفت روزی وضع زندگی ام بسیار آشفته گردید وبه تنگدستی شدیدی مبتلا شدم
خدمت برادرم حضرت علی(ع)رفته واز او درخواست یک من آرد اضافه بر سهمم ازبیت
المال نمودم، اما به منظور نائل نشدم.
بچه هایم رادرحالیکه آثار گرسنگی
شدید و بی تابی ازظاهرشان هویدا بود باخود نزد علی(ع)برده وباز تقاضای کمک
نمودم،حضرت فرمود امشب بیا.شبانگاه بایکی ازبچه ها پیش اورفتم.
حضرت به پسرم گفت تو برگرد و او را نگذاشت نزدیک بیاید،آنگاه فرمود جلوتر بیا تا بدهم.
من
از شدت تنگدستی و حرصی که داشتم خیال کردم کیسه دیناری بمن خواهد
داد.همینکه دست دراز کردم بر روی دستم آهنی گداخته وارد شد،که پس از
گرفتن،فورا آنرا انداختم ومانند گاو نری در دست قصاب ناله میکردم.
علی(ع)گفت عقیل مادرت به عزایت بنشیند این همه ناراحتی تو از آهنیست که به آتش دنیا گداخته شده؟
،چه خواهد گذشت بر من وتو اگر در زنجیرهای آتشین جهنم بسته شویم.؟
سپس این آیه را خواند((إِذِ الْأَغْلَالُ فِی أَعْنَاقِهِمْ وَالسَّلَاسِلُ یُسْحَبُونَ ﴿٧١﴾و فرمود عقیل بیش ازحقی که خدا برایت معین کرده اگر بخواهی،همین آهن گداخته خواهد بود،پس به خانه ات برگرد.
معاویه
ملعون که ازسخنان عقیل بسیار تعجب کرده بود گفت(هیهات،هیهات عقمت النساء
ان یلدن بمثله)هرگز،هرگز!زنان مانند علی را دیگر نخواهند زایید.
شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج3ص 117