مرحوم سیّد بن طاووس در کتاب فلاح السّائل آورده است :
روزى
حضرت صدّیقه کبرى ، فاطمه زهراء سلام اللّه علیها به محضر مبارک پدر
بزرگوار خود، رسول گرامى اسلام صلّلى اللّه علیه و آله وارد شد؛ و اظهار
داشت : اى پدر جان ! جزاى آن دسته از مردان و یا زنانى که نماز را سبک مى
شمارند، چیست ؟
پیامبر خدا صلوات اللّه علیه فرمود: دخترم ، فاطمه جان !
هرکس نماز را سبک شمارد و به شرائط و دستورات آن بى اعتنائى نماید، خداوند
او را به پانزده نوع عقاب ، مجازات مى گرداند:
شش نوع آن در دنیا، سه
نوع آن موقع مرگ و جان دادن ، سه نوع در قبر و سه نوع دیگر در قیامت آن
هنگامى که از قبر بر انگیخته شود خواهد بود.
فرمودند : آن سهل انگاران به نماز ، ۱۵ بلا گرفتار می شوند :
۶ بلا در دنیا :
۱ – برکت از عمرش میرود .
۲ – خداوند متعال برکت را از روزی اش بر می دارد .
۳ – خداوند نور صالحین را از چهره اش بر می دارد .
۴ – هر کار خیری انجام دهد خداوند به او اجری نمی دهد .
۵ – دعای او به آسمان نمی رود ( مستجاب نمی شود ) .
۶ – دعای صالحان در حق او مستجاب نمی شود .
۳ بلا هنگام مرگ :
۱ – خار وذلیل می میرد .
۲ – در حال گرسنگی می میرد .
۳ – با عطش می میرد و اگر با همه آبهای دنیا سیراب شود عطش او از بین نمیرود .
۳ بلا در عالم قبر :
۱ – خداوند ملکی را در قبر او میگذارد و او را زجر می دهند .
۲ – خانه قبر او ضیغ است ( محدود و کوچک ) .
۳ – قبر او را ظلمت فرا میگیرد ( تاریک می شود ) .
۳ بلا در روز قیامت :
۱ – ماموری بر او می فرستند و او را بر روی زمین می کشند و خلایق همه او را می بینند .
۲ – خداوند متعال حساب سختی از او میگیرد .
۳ – خداوند متعال به او رحمت نمی کند .
مستدرک الوسائل : ج ۳، ص ۲۳، ح
امام حسن عسکرى علیه السلام حکایت نمود :
چنانکه رسول اکرم به شیعیان
امیرالمومنین و فرزندان معصومین بشارت بهشت داده است و در منقبت و عظمت
مقام آنان مطالبی بیان داشته اند، نسبت به شیعیان زهرا سلام الله علیها با
ذکر همان مناقبت مژده بهشت داده اند.
شیعه یعنی تابع و پیرو و اقتدا کننده. شیعه علی کسی است که از عل هدایت می یابد و همراه او و متمسک و دست به دامان اوست.
شیعه ی فاطمه سلام الله علیها در اخبار عینا در ردیف شیعیان علی علیه
السلام است. گاه پیامبر اکرم در مدح شیعیان امیرالمومنین سخن می گوید و گاه
در منقبت شیعیان فاطمه علیها سلام و همین روش رسول خدا نشانگر این است که
حضرت زهرا سلام الله علیها خود استقلال دارد و دارای کرامات، مقام والا و
صاحب ولایت کبری می باشد.
اینک حدیثی از پیامبر اکرم در شأن آن حضرت:
جابر بن عبد الله از رسول خدا (ص)روایت می کند که فرمود:
هنگامی
که روز قیامت فرا رسد، دخترم فاطمه سوار بر ناقه های بهشتی وارد عرصه محشر
می شود که مهار آن ناقه از مروارید درخشان و چهار پای آن از زمرد سبز،
دنباله اش از مشک بهشتی، چشمانش از یاقوت سرخ، و بر فراز آن قبه ای (خیمه
ای) از نور، که بیرون آن از درونش و درون آن از بیرونش نمایان است. فضای
داخل آن قبه، انوار عفو الهی و خارج آن خیمه، پرتو رحمت خدایی است. بر
فرازش تاجی از نور که دارای هفتاد پایه است از درّ و یاقوت که همانند
ستارگان درخشان در افق آسمان نور افشانند. از جانب راست آن مرکب هفتاد هزار
ملک و از طرف چپ آن هفتاد هزار فرشته است. و جبرئیل در حالی که مهار ناقه
را گرفته است با صدای بلند ندامی کند: نگاه خود فراسوی خویش گیرید و نظرها
به پایین افکنید، این دختر محمد است که عبور می کند. در آن هنگام حتی
انبیا، صدیقین و شهدا همگی از ادب ، دیده فرو می گیرند، تا اینکه فاطمه
عبور می کند و در مقابل عرش پروردگارش قرار می گیرد، آنگاه از جانب خدا جلّ جلاله ندا می شود: ای محبوبه ی من! ای دختر حبیب من! بخواه از من آنچه می خواهی، تا عطایت کنم و شفاعت کن هر که را مایلی تا قبول فرمایم.
در جواب عرضه می دارد:
ای خدای من، ای مولای من، دریاب ذریّه ی مرا، شیعیان مرا، پیروان مرا، و
دوستان ذریّه مرا. بار دیگر از جانب حق خطاب می رسد: کجا هستند ذریّه ی
فاطمه و پیروان او؟ کجایند دوستدارانش و دوستداران ذریّه ی او؟ در آن هنگام
جماعتی به پیش می آیند و فرشتگان رحمت آنان را از هر سوی در میان می گیرند
و فاطمه در حالی که پیشگام آنهاست همگی را خود به بهشت وارد می فرماید.
یک روز در ایام تحصیل در نجف اشرف، پس از اقامه
نماز پشت سر آیت الله مدنی، دیدم که ایشان شدیدا دارند گریه میکنند و
شانههایشان از شدت گریه تکان میخورد، رفتم پیش آیت الله مدنی و گفتم:
ببخشید، اتفاقی افتاده که این طور شما به گریه افتادهاید؟
ایشان فرمودند: یک لحظه، امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را دیدم که به پشت سر من اشاره نموده و فرمودند:”
آقای مدنی! نگاه کن! شیعیان من بعد از نماز، سریع میروند دنبال کار
خودشان و هیچکدام برای فرج من دعا نمیکنند. انگار نه انگار که امام
زمانشان غایب است!” و من از گلایه امام زمان (عج) به گریه افتادم.
( کتاب مهربانتر از مادر– انتشارات مسجد مقدس جمکران )
بیایید کاری کنیم که پیوند دوستیمان با حضرت مهدی بیشتر شود تا از برکات حضرت بیشتر استفاده کنیم .
به نام رب مهدی لب گشایم
سرود غربتش را می سرایم
سخن از غربت مهدی زهراست
سخن از بی وفایی من و ماست
غم مهدی غمی جان کاه باشد
از آن کمتر کسی اگاه باشد
کجا یوسف چنین زندان کشیده
کجا یعقوب این هجران کشیده
شکیبایی از او شرمنده گشته
زغم جان ودلش آکنده گشته
زند ایوب زانو محضر او
بیاموزد صبوری در بر او
هزارویک صدوهفتاد سال است
که می داند که مولا در چه حال است؟
فدای غربتش یاور ندارد
به این غربت کسی باور ندارد
از او مظلومتر در این جهان کیست
زکنه غربتش کس با خبر نیست
به غیبت سوزواشک وآه دارد
چوجد خویش سر در چاه دارد
تو گویی خار در چشمش نشسته
دلش از غفلت شیعه شکسته
قسم بر صورت زهرا که نیلی ست
به رخساری که آزرده زسیلی ست
در این غم اشک ال الله جاری ست
حدیث قرن ها چشم انتظاری ست
غریب ویکه وتنهاست مهدی
کجا شد شیعیان پس رسم مردی؟!
به مهدی عرصه ی عالم چو تنگ است
چنین غفلت برای شیعه ننگ است
همه در عالم ذر عهد بستیم
ولیکن عهد خود با او شکستیم
همه کردیم مهدی را فراموش
رسد هل من معین همواره بر گوش
به مهدی ظلم ها بسیار کردیم
به او رفتار چون اغیار کردیم
به سینه سوز هجرانش نداریم
خبر از اشک چشمانش نداریم
ولی اندوه ما بر او گران است
دعا گوی تمام شیعیان است
بیا هجرت کنیم اینک به کویش
رویم (العفو) گویان روبه سویش
زرنج غربتش یادی نماییم
امام خویش را یار ی نماییم
بیا زهرای اطهر شاد سازیم
ز زندان یوسفش آزاد سازیم
پس از عمری که دنبال سرابیم
بیا چون (حر)به درگاهش شتابیم
که مهدی چشمه ی آب حیات است
سبیل الله کشتی نجات است
مدار دهر قطب روزگار اوست
در این دوران ولی کردگار اوست
به یمن اوست نازل گشته باران
مطیع اوست خورشید درخشان
قرار آسمان ها وزمین است
چو احمد رحمه للعالمین است
به جسم مرده ی عالم چوجان است
پدر بر جمله ی خلق جهان است
حسین بن علی در این زمان اوست
ولی امر بر خلق جهان اوست
هر آن کس معرفت بر او ندارد
به راه جاهلیت پا گذارد
خوش آن روزی که مولا بازگردد
(انا المهدی)طنین انداز گردد
خدایا پرچمش را بازگردان
به زهرا یوسفش را بازگردان
به حق مادرش زهرای اطهر
به خون فرق اکبر حلق اصغر
به شام وکوفه ی غم بار زینب
وداع آخر دلدار زینب
دگر اصلاح کن امر فرج را
عیان کن بر جهان ختم حجج را
غم مهدی مگر پایان ندارد؟
سحر آیا شب هجران ندارد؟
خداوندا ظهورش دیر گردید
بسا عاشق در این ره پیر گردید
مهیا کن تواسباب ظهورش
منور کن توگیتی را ز نورش
خدایا دشمنانش خوار فرما
ذلیل وجمله بی مقدار فرما
بیا ای مظهر عدل خدایی
که تا پایان پذیرد این جدایی
بیا مولا جهان پر شد زبیداد
زظلم ظالمان فریاد فریاد
به قربان تو وصبر عجیبت
بخوان ان اخرین امن یجیبت
بیا غیر از تو ما منجی نداریم
اگر آیی دگر رنجی نداریم
پس از حیدر عدالت رخت بربست
بیا برگیر تیغش در کف دست
بیاور ذوالفقار حیدری را
ز بن برکن مرام حبتری را
بیا ما را سعادتمند گردان
رها از هرچه قید وبند گردان
همه عالم فدای تار مویت
نگاه عالمی باشد به سویت
امید فاطمه برگرد برگرد
به هستی قائمه برگرد برگرد
اللهم عجل لولیک الفرج
ای کاش این حقیقت باورمان می شد که دعا برای فرج امام زمان علیه السلام باعث گشایش مشکلات خودمان هم هست تا شاید …
(فردی
که در اثر تصادف با اتومبیل از ناحیه ی دوپا فلج شده وبرای شفا در مسجد
مقدس جمکران به امام زمان عجل الله فرجه متوسل شده بود می گوید:
…ناگاه
دیدم مسجد(جمکران)نور عجیب وبوی خوشی دارد.به اطراف نگاه کردم.دیدم مولا
امیرالمومنین علیه السلام ،حضرت سیدالشهدا علیه السلام،قمر بنی هاشم علیه
السلام وامام زمان عجل الله فرجه در مسجد حضور دارند.با دیدن آن بزرگواران
دست وپای خود را گم کردم. نمی دانستم چه کنم که ناگاه امام زمان علیه
السلام به طرف من نگاه کردند ولطف ایشان شامل حال من شد .به من فرمودند:
شما خوب شدید ،بروید به دیگران بگویید برای ظهورم دعا کنند که ظهور -ان شاالله- نزدیک است.
این واقعه در محرم سال ۱۴۱۴اتفاق افتاده است.)
…تا شاید دعای اللهم عجل لولیک الفرج دعای هر لحظه ما باشد آن هم از ته دل.
منبع:دفتر کرامات مسجد مقدس جمکران
کرامات المهدی علیه السلام:۱۱-۱۰٫
کتاب :چرا دعا برای فرج نوشته ی علی مهدوی
به جای پدرم درآمد؛ بگوییم : خیلی راحت نبود
به جای خسته نباشید؛ بگوییم : خدا قوت
به جای دستت درد نکنه ؛ بگوییم : ممنون از محبتت، سلامت باشی
به جای ببخشید مزاحمتون شدم؛ بگوییم : از این که وقت خود را در اختیار من گذاشتید متشکرم
به جای گرفتارم؛ بگوییم : در فرصت مناسب با شما خواهم بود
به جای دروغ نگو؛ بگوییم : راست می گی؟ راستی؟
به جای خدا بد نده؛ بگوییم : خدا سلامتی بده
به جای قابل نداره؛ بگوییم : هدیه برای شما
به جای شکست خورده؛ بگوییم : با تجربه
به جای فقیر هستم؛بگوییم : ثروت کمی دارم
به جای بد نیستم؛ بگوییم : خوب هستم
به جای بدرد من نمی خورد؛ بگوییم : مناسب من نیست
به جای مشکل دارم؛ بگوییم : مسئله دارم
به جای جانم به لبم رسید؛ بگوییم : چندان هم راحت نبود
به جای فراموش نکنی؛ بگوییم : یادت باشه
به جای من مریض و غمگین نیستم؛ بگوییم : من سالم و با نشاط هستم
به جای غم آخرت باشد؛ بگوییم : شما را در شادی ها ببینم
به
جای جملاتی از جمله چقدر چاق شدی؟، چقدر لاغر شدی؟، چقدر خسته به نظر
میآیی؟، چرا موهات را این قدر کوتاه کردی؟، چرا ریشت را بلند کردی؟،
چراتوهمی؟، چرا رنگت پریده؟، چرا تلفن نکردی؟، چرا حال مرا نپرسیدی؟
بگوییم: سلام به روی ماهت، چقدر خوشحال شدم تو را دیدم، همیشه در قلب من هستی
سلام سلام وصدسلام امام رضای مهربون
مولای خوب وباصفا،فدات بشم آی آقا جون
ای امام رئوف ما،مهمون نواز و باصفا
قربون صحن وحرمت،آقای ما،امام رضا
بازم میخوام بیام مشهد،زیارت وپابوس تون
بیام ودردامو بگم،حاجت بگیرم ازتون
بیام زیارت وشما،دست بکشی روی سرم
والا دلم سبک میشه،هروقت که من میام حرم
اون لحظه های باصفا توی حرم کنارتون
انگار که تو بهشتم و مهمون بارگاهتون
لحظه های شیرینیه توی حرم پیش شما
فدای غربتت بشم عاشقتم امام رضا
تو پادشاه کشور قلب همه شیعه هایی
تاج سری وسروری شفیع روز جزایی
الهم عجل لولیک الفرج.آمین
شعر محسن حسینی
می ترسم که حیوانات انسان را به صورت موجودی همنوع خود ، که عقل سلیم حیوانی را گم کرده است ، بدانند .
می ترسم آنها انسان را همانند حیوانی عجیب و غریب ، حیوانی خندان ، گریان و حیوانی بدبخت ، تجسم کنند .
آنگاه که غرور کسی را له می کنی
آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی
آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی
آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری
آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی
آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری
میخواهم بدانم، دستانت را بسوی کدام آسمان دراز میکنی تا برای
خوشبختی خودت دعا کنی؟
بسوی کدام قبله نماز می گزاری که دیگران نگزارده اند؟
طریقت بجز خدمت خلق نیست به تسبیح و سجاده و دلق نیست
این
روزها که خبرهای متفاوتی از جنایت وهابیها در کشورهای مختلف به گوش
میرسد، آشنا شدن با برخی ویژگیهای این قوم خالی از لطف نیست. مخصوصاً اگر
این آشنایی در قالب خواندن برشی از زندگی یک مولوی وهابی باشد که البته
حالا یک شیعه تمام عیار است.
به گزارش رجانیوز، «سلمان حدادی»
یک مولوی وهابی بود؛ کسی که خودش میگوید بین 500 تا 1000 فرد سنی مذهب را
وهابی کرده است. اما یک بار نشستن در مجلس عزای سیدالشهدا(ع) کار را بجایی
میرساند که همان مبلغ وهابی شیعه شود و در این مسیر سختیهایی ببیند که
تحمل یکی از آنها برای ما قابل تصور نیست. خواندن زندگینامه سلمان حدادی را
از دست ندهید.
آموزش تبلیغ وهابیت در 5 دقیقه
سلمان
سال 61 در سنندج بدنیا آمد. مادرش اهل سوریه و شیعه بود اما پدرش نه. اسمش
را به اصرار مادرش که سیراب از محبت امیرالمومنین بود سلمان گذاشتند. خودش
میگوید همیشه از اینکه اسمم سلمان و مادرم شیعه بود شرمنده بودم.
«با
تشویق پدرم در دوران راهنمایی، در کنار درس های مدرسه، تحصیل دروس حوزوی
را هم شروع کردم و ادامه دادم. بعد از اتمام دبیرستان، 3 سال دوره ی تکمیلی
حوزه را به زاهدان و مسجد مکی رفتم و پس از مولوی شدن، 4 ماه هم به رایوند
پاکستان، برای آموزش یک دوره کامل نحوه ی تبلیغ و جذب رفتم. پس از برگشت
از پاکستان، امتحان کنکور دادم و در دانشگاه کرمانشاه در رشته استخراج معدن
قبول شدم. در پاکستان به طور تخصصی در 20 جلسه یاد می دادند که چگونه فردی
را در عرض 5 دقیقه به وهابیت جذب کنیم این آموزش را نزد آقایی به نام
ابراهیم نژاد می دیدیم.»
گفت یکبار هیئت!
در
همانجا دوستی پیدا میکند به نام مهدی. مهدی شیعه بود و سلمان در عین
رفاقت تلاش میکرد او را وهابی کند. کلی کتاب به او میدهد و در عوضش مهدی
هم یکبار او را به مجلس عزای سیدالشهدا(ع) دعوت میکند. سلمان با همان لباس
و ظاهر مولویهای وهابی و بعد از کلی این پا و آن پا کردن میرود به هیئت.
«یک
گوشه ای با خشم مجبور شدم که بنشینم. دیدم سید بزرگواری منبر رفت (نماینده
ولی فقیه در کرمانشاه بود) و در حین صحبت هایش گفت: کدام یک از شما حاضرید
به خاطر خدا و اسلام جانتان را بدهید و بعدش هم مطمئن باشید زن و بچه تان
به اسارت می روند؟ در آن زمان سیدالشهدا(علیه السلام) چه دید که حاضر شد،
جانش گرفته شود و اهل و اولادش به اسارت روند؟ چرا امام حسین(علیه السلام)
دست به چنین کار بزرگ زد؟
هر چی فکر کردم دیدم که
در شخصیت های محبوب من، شخصیتی مثل امام حسین(علیه السلام) پیدا نمی شود
که حاضر باشد به خاطر اسلام، دست به چنین کار بزرگ و خطرناکی بزند! این
سوال مهمی بود که برایم ایجاد شد.»
چراغها را که
خاموش کردند و مشغول سینه زدن شدند، او شروع کرد به گریه کردن. آنقدر که
لباسهایش خیس شد. برای غربت و مظلومین غریب کربلا گریه میکرد. از اینکه در
وهابیتشان نگذاشتند امام حسین(ع) را بشناسد افسرده شده بود.
تحقیق و پژوهش حتی در شیطان پرستی
از
هیئت که بیرون میآید چهار سال جدیدی در زندگیاش شروع میشود. چهار سالی
که به مطالعه و پژوهش درباره تمام مذاهب اهل سنت، مسیحیت، زرتش و حتی شیطان
پرستی میانجامد. اما تعارضات موجود در این مکاتب و فرقهها او را راضی
نمیکند.
«گذشت و خیلی با احتیاط فرقههای شیعه
را بررسی کردم تا اینکه برای شناخت بهتر شیعه دوازده امامی، رهسپار قم شدم.
به دفتر آیت الله بهجت رفتم و سوالات و شبهاتی که داشتم از آنجا پرسیدم و
آنها هم با صبر و حوصله و محبت بسیار به من پاسخ دادند.
بعد
از آنان خواستم کتابی به من معرفی کنند تا دربارهی شیعه بیشتر تحقیق کنم.
آنها کتاب المراجعات و شبهای پیشاور را به من معرفی کردند. آن کتاب ها را
تهیه کردم و شروع کردم به خواندنشان.
مطالب آن دو
کتاب را که می خواندم برای اینکه ببینم مطالبی که از کتاب های اهل سنت نقل
می کنند صحیح است یا نه، فورا مراجعه می کردم به کتاب های اهل سنت یا به
نرم افزار المکتبه الشامله و با کمال تعجب میدیدم مثل اینکه این روایات،
واقعیت دارد. برای من سوال پیش آمده بود که چرا بعد از این همه سال، این
روایات دور از چشم ما بوده و ما ندیدیم؟»
در مباحثه که کم اوردند پای ماکسیما را وسط کشیدند!
خواندن
این کتابها شش ماه طول میکشد. کمکم حقانیت شیعه با استناد به خود
کتابهای اهل سنت برایش مسجل میشود. اما هنوز شیعه نشده است. تردید دارد.
خودش میگوید تعصبات اجازه نمیداد. به سختیهایی که پیش رویش بود فکر
میکند.
«بالاخره شیعه شدم و بعد از شیعه شدنم یک
دفترچه هایی را چاپ کردم که تحت این عنوان که "آیا شیعه حق است؟" و در آن
دلائلی از کتابهای اهل سنت که ثابت می کرد مذهب شیعه، مذهب صحیح است آوردم
و پخش کردم. یک نفر این دفترچه را برد و به پدرم داده بود. و گفته بود:
این را پسر شما چاپ کرده است.
پدرم به من گفت: سلمان شیعه شده ای؟ من هم جرات نکردم بگویم: آره. تقیه کردن را هم بلد نبودم.
گفتم: اگر خدا قبول کند .
گفت: نه گولت زدند .
گفتم. من یک عمری به مردم می گفتم شما گول شیعه را نخورید حالا شما به من می گویید گول خوردهای؟»
بحث
کردن با پدر و خیلی از اهل سنت شش ماه طول میکشد. همه را در مناظرهها
شکست میدهد. حتی چند نفری هم شیعه میشوند. پدر وقتی در بحث نمیتواند
مقاومت کند به تطمیع رو میآورد. میگوید زانتیای زیرپایت را ماکسیما
میکنم اما حرف از شیعه نزن. حتی میگوید شیعه بمان اما شیعه را تبلیغ نکن.
وقتی سلمان قبول نمیکند، راه دیگری در پیش میگیرند. راهی که به آوارگی
سلمان و همسرش ختم میشود.
چیزی شبیه ماجرای کوچه بنیهاشم
شش
ماه آزار و اذیتها را تحمل کرد. میخواست راهی تهران شود تا کاری گیر
بیاورد و خانهای اجاره کند و بعد بیاید دنبال همسرش. همسری که شیعه شده
بود و باردار بود. از خانه که بیرون میرود میبیند پدرش با چند نفر سر کوچه
ایستادهاند. مثل اینکه خبر داشتند مرغ دارد از قفس میپرد.
همسرم گفت من تا سر کوچه با تو می آیم .
گفتم: نه، همین جا بمان. ولی اصرار کرد و با من آمد .
به
سمتشان رفتم .مانع عبور من شدند. آنها 5 ، 6 نفری بر سرم ریختند و یکی شان
با چوب دستی که در دست داشت محکم بر سرم کوبید و من بر اثر آن ضربه آنجا
افتادم و دیگر چیزی نفهمیدم و بواسطه آن ضربه لکنت زبان گرفتم.
خانمم
که قصد داشت از من دفاع کند، جلو آمده بود تا مانع آنها شود، که یکی از
آنها با لگد به او زد ، و بر اثر آن ضربه، بچه اش را که 4 ماهه بود سقط کرد
ولی خدا رو شکر، من آن صحنه را ندیدم.»
یاد مظلومیت امام علی میافتد و به یاد ماجراهای کوچه بنیهاشم میسوزد.
جرم شیعه بودن بالاتر از هزاران قتل است!
سه
روز بعد وقتی در بیمارستان بهوش میآید دست زنش را میگیرد و با همان حال و
روز فرار میکنند. میروند ارومیه پیش یکی از دوستان سلمان تا شاید کمکش
کند. او وقتی میفهمد سلمان شیعه شده است میگوید اگر هزار قتل انجام داده
بودی کمکت میکردم اما حالا که شیعه هستی، نه!
جالب
بود که این رفیق سنی متعصب اصلاً از دین و مذهب چیز درست و حسابی
نمیدانست. عمر و ابوبکر را نمیشناخت اما بخاطر تبلیغات مسموم وهابیت چنین
تفکری پیدا کرده بود.
«آنجا بود که از خانه اش بیرون رفتم و برای اولین بار در طول عمرم، با همسر مریضم که بچه اش را سقط کرده بود در خیابان خوابیدیم .
با
مقدار پولی که داشتیم، خودمان را به قم رساندیم و چون هیچ کس را در قم نمی
شناختیم و جایی برای ماندن نداشتیم، مدت 45 روز در جمکران ماندیم. گرسنگی
می کشیدیم ولی وقتی یاد گرسنگی و آوارگی و پای برهنه ی اهل بیت امام حسین
(علیه السلام) می افتادم تحملش برایمان آسان می شد.»
ما شیعه ها اینقدر بی غیرت نیستیم که ناموسمان توی خیابان بخوابد
سال
85 بود. 45 روز در جمکران، بدون پول و جا و غذا. تکه کاغذی پیدا میکند و
نامهای به امام زمان(عج) مینویسد. میگوید آقاجان ما بخاطر شما همه چیز
را رها کردیم و آمدیم اینجا. میگوید هرجوری بود روزی یک وعده غذا برایمان
جور میشد. یا هیئتی میآمد یا نذری میدادند. تا اینکه...
«شبها
روی کارتون می خوابیدم مدت ها که گذشت یکی از انتظامات جمکران که ما را
چند روزی زیر نظر داشت، آمد و گفت: کارت شناسائی تان را ببینم! شما کی
هستید؟
کارت شناسایی را نشانش دادیم . وقتی اسم سنندج را دید گفت: شما اینجا چه کار می کنید؟
با لکنت زبان شدیدی که در اثر ضربه به سرم وارد شده بود، بهش گفتیم: ما شیعه شده ایم.
گفت: کار بدی نکرده اید آیا قم جایی را دارید؟
خجالت
کشیدم بگویم نه، گفتیم یک جایی داریم . رفت و 20 دقیقه بعد برگشت و گفت:
30 هزار تومان شما را بس است تا به شهر خودتان برگردید؟
گفتم: من پول نمی خواهم!
گفت: ما شیعه ها اینقدر بی غیرت نیستیم که ناموسمان توی خیابان بخوابد و بی تفاوت باشیم .
پول را به من داد و بعد از دو ماه و خورده ای توانستم با آن پول به حمام بروم و موهای سرم را کوتاه کنم.»
وقتی امام رضا بطلبد
میروند حرم کریمه اهل بیت(س). متوسل میشوند به بیبی معصومه. یکی از خادمها راهنمایی میکند که بروند دفتر مراجع و کمک بخواهند.
«اول
دفتر آقای مکارم شیرازی رفتم . بعد دفتر مقام معظم رهبری رفتم. آقایی آنجا
نشسته بود. تا آمدم جریان را تعریف کنم خانمم شروع به گریه کرد و من
داستان را تعریف کردم.
او وقتی وضعیت ما را دید خیلی به ما محبت کرد و گفت: اگر می خواهید قم بمانید جایی برای شما بگیرم .
گفتم: نه می خواهیم برگردیم ارومیه و در مدارس آنجا ، کار پیدا کنم .
گفت: باشه و یک مقداری پول به ما داد و ما از آنجا خارج شدیم.»
بیرون
که میآیند هوای زیارت برادر حضرت معصومه به سرشان میافتد. بجای ارومیه
میروند مشهد، پابوس امام رضا(ع). زیارت دو سه روزه تبدیل میشود به مجاورت
سه چهار ساله.
فرزند خواستم و کربلا، هر دو جور شد
همسرش
بر اثر سختیها نحیف شده و افسردگی گرفته بود. به صورت غیر رسمی طلبه حوزه
علمیه مشهد میشود. بعد از آن برمیگردند قم و به کمک یکی از دوستان
خانهای میگیرند. ماجرای کربلا رفتنشان هم خواندن دارد.
«در
سال 89 در مراسم عید حضرت زهرا (س)، دو چیز خواستم یکی ، یک بچه و دیگری
زیارت کربلا. هفتهی بعدش یک نفر هیئتی، مرا دید و گفت: دیشب خواب دیدم که
شما و خانمت در حسینیه برای عزاداران امام حسین(علیه السلام) چایی می
ریزید. خوابش را اینگونه تعبیر کرد باید شما و خانمت را به کربلا بفرستم.
او یک بانی پیدا کرد و ما را به کربلا فرستاد. چند وقت بعد از سفر کربلا،
متوجه شدیم که بچه ی تو راهی داریم. اولش باورمان نمی شد، سالها از اون
ضربه ای که به پهلوی خانمم وارد شده بود می گذشت و احتمال نمی دادیم که او
دوباره حامله شود.»
سفینه النجاه بودن سید الشهدا به دادم رسید
بغیر
از سلمان یکی از خواهرها و یکی از برادرهایش هم شیعه شدهاند و همگی از
خانواده طرد. خودش میگوید گریه آن شبش در هیئت رنگ و بوی عجیبی داشت.
«آن
گریه واقعا یک گریه ی خاصی بود یک لطف بود آن شب به قدری گریه کردم که
تمام لباسم خیس شد. همان سفینة النجاة بودن حضرت سیدالشهدا آن شب تأثیر
خودشان را روی من گذاشت.
به نظرم آن 4 سالی هم که
خواندم و مطالعه کردم و طول کشید برای این بود که پایه های من قوی شود که
در هر مناظره ای همه را شکست دهم که وقتی یک مسیحی می آید و به من چیزی می
گوید من به او نخندم و هیچ شبهه ای برای من هیچ گاه بوجود نیاید.»
سلمان
حدادی حالا همه وقتش را گذاشته است برای تلاش در مسیر خدمت به مذهب تشیع و
معارف اهل بیت. راه سختی بود اما حتما ارزشش را داشت. ارزشی که شاید
ماهایی که از ابتدا شیعه بودهاین هیچ وقت آن را درک نکنیم.