وبسایت فرهنگی مذهبی ابن تیهان

اللهم عجل لولیک الفرج والعافیةوالنصر:آمین

وبسایت فرهنگی مذهبی ابن تیهان

اللهم عجل لولیک الفرج والعافیةوالنصر:آمین

تعجیل امر فرج مولا امام عصر(عج) صلوات

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه


تا ابد کوثر توحید ز پیمانه ی اوست

سینه ی سوختگان شمع عزاخانه ی اوست

شعله های عطشش در نفس خسته ی ما

کوه سنگین غم ما به روی شانه ی اوست

حرم اوست حریمی که بود کعبه ی جان

دل بشکسته بهشتی است که ویرانه ی اوست

دل آتش زده ی ما که جهانی را سوخت

شعله اش از شرر دامن ریحانه ی اوست

گوهری را که خدا قیمت آن داند و بس

دُرّ اشکیست که تقدیم به دُردانه ی اوست

طُرفه بیتی است از آن شاعر شیرین سخنش

یک جهان عاطفه در ساغر و پیمانه ی اوست

 

‹‹این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست

این چه شمعی است که جانها همه پروانه ی اوست››
(وصال شیرازی)

 

تا از این نُه فلک و هفت رواقش اثر است

سر نورانی او بر سر نی جلوه گر است

سندی را که به خون گلوی خویش نوشت

تا خداییِّ خدا پیش خدا معتبر است

این شهیدی است که با آتش هفتاد و دو داغ

داغ او تا ابدالدّهر به قلب بشر است

در صف حشر پیمبر به رویش خنده زند

هر که را دیده بر آن حنجر خشکیده، تر است

سر ما خاکِ در ِ خاک نشینان درش

دل ما با سر نورانی او همسفر است

نه فقط سینه سپر کرد به هنگام نماز

تا ابد سینه ی او تیر بلا را سپر است

همه مُردند ، چرا هر چه زمان میگذرد

مکتب سرخ حسین ابن علی زنده تر است

 

این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست

این چه شمعی است که جانها همه پروانه ی اوست


 

چشمها چشمه ی زمزم شده از اشک غمش

اشکها سیل شده گشته به دور حرمش

خون اصغر شده مُهر ِ سند پیروزی

دست عباس جدا گشته به پای علمش

او که انگشتر خود داد به سائل نه عجب

که کریمان همه گَردند خجل از کرمش

گر به قدر کرمش دست بگیرد همه را

روز محشر گنه خلق ِ جهان است کمش

نکند قاتل خود را ز کرم عفو کند

به دل سوخته ی فاطمه دادم قسمش

خون ببارید به زخم تن صدپاره ی او

که چهل روز دمید از دله هر سنگ دمش

بنویسید به خونِ جگر و اشکِ بصر

به در و باغ و رواق و حرم محترمش

 

این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست

این چه شمعی است که جانها همه پروانه ی اوست

 


ذبح مهمان که شنیده لبِ عطشان لبِ آب

جگر بحر و دله آب ، کباب است کباب

ورق مصحف و خون ، سوره ی نور و سُم اسب؟

سر پاک پسر فاطمه و بزم شراب

زینت عرش خدا نقش زمین از سر نی

چرخ گردون ز چه گردید و نگردید خراب

گرچه پیشانی نورانی اش از سنگ شکست

باز با خون علی اصغر خود کرد خضاب

رفت از خیمه نگه پشت سر خویش نکرد

بس که بر شوق ملاقات خدا داشت شتاب

موج خون ، زخم بدن ، داغ جوان ، سجده ی شکر

عجبا دیده ی تاریخ ندیده است به خواب

که جز او خون دلش را به سما پاشیده

چه کسی کرده جز او دشمن خود را سیراب؟

 

این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست

این چه شمعی است که جانها همه پروانه ی اوست

 

چشم هر ملت بیدار حسین است حسین

کشته ی مکتب ایثار حسین است حسین

ارزش گوهر اشکی که به چشم  است بدان

نفروشش که خریدار حسین است حسین

آنکه از خون جبین ، خون جگر ، خون پسر

کرده رنگین گله رخسار حسین است حسین

دین من مکتب من کعبه ی من قبله ی من

به محمد قسم این چار حسین است حسین

با وجودی که در آن محفل خون یار نداشت

خلق را در دوجهان یار حسین است حسین

به خداییِّ خدا بر همه خوبان جهان

سیّد و سرور و سالار حسین است حسین

زآشنا دل نتوان برد خدا میداند

آنکه دل برده ز اغیار حسین است حسین

 

این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست

این چه شمعی است که جانها همه پروانه ی اوست

 

کیست این کشته که دریا شده خونین جگرش

سینه ای نیست که سوزی نبرد از شررش

گر بپرسند که کی لحظه ی میلادش بود

گویم آن لحظه که لب تشنه جدا گشت سرش

بهر یک سجده ی کامل ز سه خون کرد وضو

خون پیشانی و خون دل و خون پسرش

پیش پیکان بلا سینه سپر کرد ولی

حنجر کودک شش ماهه ی او شد سپرش

با همه زخم بدن ، قاتل او گشت دو  زخم

که یکی بر جگرش بود و یکی بر کمرش

خون و زخم بدن و گرد و غبار صحرا

سه کفن بود در آن وادی سوزان به برش

پسرانم به فدای پسرانش تا حشر

پدرانم همگی خاک قدوم پدرش

 

این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست

این چه شمعی است که جانها همه پروانه ی اوست

 

عطش روز جزا با عطشش رفت ز یاد

آب ، خاکت به سر و آبرویت باد به باد

با لبِ تشنه بریدند سر مهمان را

لعن الله علی آل زیاد ٍو زیاد

به دلش داغ لب حضرت عباس بُود

بحر از این داغ زند تا صف محشر فریاد

دیده بر آب روان دوخت ولی آب نخورد

دید تصویر سکینه به روی آب افتاد

مدح او را همه از نعره ی دریا شنوید

که ز خون جگرش آب به دریا هم داد

تربیت یافته ی یوسف زهرا این است

کز لبش داغ عطش بر جگر بحر نهاد

روز محشر که علم در کف عباس بُود

اهل محشر همه این بیت بیارید به یاد:

 

این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست

این چه شمعی است که جانها همه پروانه ی اوست

 

نازم آن کشته که جان یافت کمال از بدنش

تا ابد خنده به شمشیر زند زخم تنش

جامه از زخم بدن دوخته بر قامت خویش

پیرهن از تن و تن پاره تر از پیرهنش

آب غسل تن صد پاره اش از خون گلو

خاک صحراست کفن بر بدن بی کفنش

جایی از زمزمه ی ماتم او خالی نیست

این شهیدی است که عالم شده بیت الحزنش

تیر دشمن به جگر ، خنجر قاتل به گلو

زخم شمشیر به سر ، چشمه ی خون در دهنش

تا نفس داشت به آن قوم  نصیحت میکرد

چه گنه داشت که شد سنگ جواب سخنش

هر دلی یک حرم پیکر صد پاره ی اوست

هر کجا مینگرم نیست بجز انجمنش

 

این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست

این چه شمعی است که جانها همه پروانه ی اوست

 


زیر شمشیر ، امامت به همه عالم داشت

به لبش زمزمه ، در دیده دو صد زمزم داشت

زخمها بر جگرش بود که ناپیدا بود

همه میسوخت و از زخم زبان مرهم داشت

با خدا در یَم خون عهد شفاعت میبست

از گلوی علی اصغر سندی محکم داشت

تیر غم بود که بر سینه ی او میبارید

همه را کرد فراموش و غم عالم داشت

گر همه ملک خدا چشمه ی چشمی میشد

به خدا در غم او اشک مصیبت کم داشت

وقت مرگ از نفسش روح مسیحا میریخت

که به خون پیکر هفتاد و دو عیسی دم داشت

میشنیدند ملائک همه و میدیدند

که ز صبح ازل این زمزمه را آدم داشت

 

این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست

این چه شمعی است که جانها همه پروانه ی اوست

 


هر کجا حکم الهی است سخن گو سر توست

شاخه و نخل و نی و طشت طلا منبر توست

به قیامت قسم از صبح قیامت تا حشر

همه ایام قیامت همه جا محشر توست

آنچه گفتند و نگفتند به اوصاف بهشت

همه در یک گل لبخند علی اصغر توست

آنچه بخشید به اسلام بقا خون تو بود

آنکه خون تو بقا یافت از او خواهر توست

عضو عضو بدنت نیزه و زخمت آیات

ورق مصحف آغشته به خون پیکر توست

دوست میخواست تو را کشته ببیند ورنه

نیزه فرمان بر تو تیغ ثنا گو سر توست

نه محرم نه صفر بلکه همه دوره ی سال

باید این بیت بخوانیم که یاد آور توست

 

این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست

این چه شمعی است که جانها همه پروانه ی اوست

 


در سقیفه ز مِیِ فتنه چو پیمانه زدند

شعله گشتند و به شمع و گل و پروانه زدند

عوض اجر رسالت به رسول دو سرا

دخترش فاطمه را شعله به کاشانه زدند

صدف و دُرّ ز فشار در و دیوار شکست

تا که در کرب و بلا تیر به دُردانه زدند

زدن دخت علی ، ریختن خون حسین

لگدی بود کز اول به در خانه زدند

حرم شیر خدا را به اسیری بردند

کعب نی بود که بر پهلو و بر شانه زدند

ناز پرورده ی زهرا و علی زینب را

از پی دلخوشی ِ زاده ی مرجانه زدند

از ازل بود همین ترجمه و تفسیرش

آنچه فریاد ز دل ، عاقل و دیوانه زدند

 

این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست

این چه شمعی است که جانها همه پروانه ی اوست

 

ای که با خون گلویت شده قرآن تفسیر

آیه آیه شده اوراق تنت از شمشیر

بر تنت آیه نوشتند ز شمشیر ، ولی

جمله جمله همه را نقطه نهادند به تیر

پسرانت همه در راه خداوند شهید

دخترانت همه بر یاری اسلام اسیر

آنچه گفتند و نگفتند رسولان خدا

گشت با خون دل و خون گلویت تفسیر

جان فشانی به سر ِدستِ تو دارد از شوق

که به پیکان بلا خنده زند کودکِ شیر

به نماز تو بنازم که پس از ذکر سلام

بر سر نیزه درخشیدی و گفتی تکبیر

(میثم) از حنجره ی سوخته فریاد زند

پرسد ای مردم عالم ز صغیر و ز کبیر:

 

این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست

این چه شمعی است که جانها همه پروانه ی اوست

(غلامرضا سازگار"میثم")

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۲ ، ۱۹:۳۱
محسن حسینی

سلام خدا برحضرت علی اصغر امام حسین(ع)

رخت ازبوسه ای بیگاه میسوخت

نه تنها بوسه،ازیک آه میسوخت

چه کرده آفتاب گرم وقتی

رخت درزیر نور ماه میسوخت
.

پریده رنگ چسبیده زبانت

عطش افتاده با تاول به جانت

مخند اینگونه شیرینم به بابا

که خون میریزد ازچاک لبانت
.

برایم مرثیه میخواندی ای تیر

بدستم کودکم خواباندی ای تیر

تمام تارهای صوتی اش را

بهم پیچاندی وسوزاندی ای تیر
.

زداغت تیرهم گریان شد ای وای

نفس درسینه ات سوزان شد ای وای

خدا را شکر دستم زیر سر بود

سرت از پوست آویزان شد ای وای

.

غریبی پای اقبال تومیگشت

عطش گرد پروبال تومیگشت

به پشت خیمه هامیدیدم ای وای

کسی بانیزه دنبال تومیگشت

.

مرا آرام سازی باسرت وای

عزیزم دلنوازی باسرت وای

زبس شیرین زبانی حرمله هم

شده سرگرم بازی باسرت وای

.
هرکس که دید رأس تو بر روی نیزه ها
                                   آهی کشید وگفت بیچاره مادرش

.
لعنت خدا برقاتلان حسین(ع)واولاد حسین(ع)ویاران حسین(ع)
.


دریافت
حجم: 9.05 مگابایت
توضیحات: دانلود کلیپ استودیویی زیبای عطش حضرت علی اصغر(ع)


الهم عجل لولیک الفرج.آمین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۲ ، ۱۸:۳۵
محسن حسینی

 إنَّ لِقَتلِ الحُسَینِ حَرارَةً فی قُلوبِ المُؤمِنینَ لا تَبرُدُ أبَداً.

کشته شدن حسین(ع) چنان داغى در دل مؤمنان است که هرگز سرد نشود.

مستدرک الوسائل - ج 10 - ص 318

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۲ ، ۱۲:۵۷
محسن حسینی

  انصراف معاویه پسر یزید و استعفای او از منصب خلافت

 ابن حجر در کتاب الصواعق المحرقه می‎نویسد:
از وقایع و آثار بسیار مهم قیام بیدارگر کربلا، مسأله کناره‎گیری و انصراف معاویه پسر یزید و استعفای او از منصب خلافت است. ابن حجر در کتاب الصواعق المحرقه می‎نویسد:

بعد از مرگ یزید بن معاویه در سال 64ق (1) پسر جوان او که مردی صالح و شایسته و همواره بیمار بود، به عنوان ادامه خلافت، قدمی به پیش ننهاد و از آن استقبال نکرد و در هیچ امری مداخله ننمود، ولی به اجبار خلیفه شد. او حدود چهل روز و به قولی دو یا سه ماه خلیفه بود. معاویة بن یزید سومین خلیفه سلسله اموی و هشتمین خلیفه رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) بشمار می‌رفت.

حکومت و عمر کوتاه معاویة بن یزید در هاله‌ای از ابهام است و نیاز به بررسی‌ها و تحلیل‌های تاریخی دارد. گرچه متاسفانه، در کتب تاریخی مطالب چندانی در مورد معاویة بن یزید وجود ندارند.

این که یزید بن معاویه برای پسرش معاویة بن یزید از مردم بیعت گرفته مسلم است.(2) ولی در بین مورخان در مورد مدت خلافت، علت کناره‌گیری از آن و درگذشت وی اختلاف نظر وجود دارد. بعضی‌ها نظرشان بر این است که وی بعد از یزید40 روز زنده بوده(3) و عده‌ای از محققین هم برآنند که40 روز حکومت کرده سپس کناره‌گیری می‌کند.(4)

 
علت کناره‌گیری معاویه از حکومت

در مورد علت کناره‌گیری وی از حکومت نیز اختلاف است، ولی آنچه از تاریخ برمی‌آید به دلیل تمایل او به اهل بیت(علیهم‎السلام) می‌باشد. اما بعضی‌ها علت کناره‌گیری معاویة بن یزید و حکومت کوتاه وی را بیماری او بیان کرده‌اند که هنگام تحویل حکومت بیمار بوده و با همان مرض هم فوت کرد.(5) این علت شاید به دلایل سیاسی بیان شده باشد زیرا آنچه از کتب تاریخی دسته اول بدست می‌آید این است که محبت او به اهل بیت(علیهم‎السلام) علت کناره‌گیری وی از خلافت می‌باشد. معاویة بن یزید اولین خلیفه مسلمانی است که خواستار بازگشت خلافت به اهل بیت(علیهم‎السلام) شد و از منصبش کناره‌گیری کرد.(6) «قاموس الرجال» مطلبی از «مجالس المؤمنین» نقل می‌کند که این نظریه را تأیید می‌کند:

 «همانا معاویة بن یزید مصداق (یخرج الحی من المیت) می‌باشد و همچنین او در بین بنی‌امیه مانند مؤمن آل فرعون می‌باشد.(7)


این که چرا معاویه پسر یزید دوستدار اهل بیت(علیهم‎السلام) شده ظاهراً به خاطر معلمش بوده؛ او معاویه را با اهل بیت(علیهم‎السلام) آشنا می‌کند. این احتمال قرائتی نیز دارد. بعد از آن که معاویه پدرش را لعن و از حکومت دوری کرد، بنی‌امیه معلم معاویه(عمرالقصوص) را مقصر دانستند و او را زنده به گور کردند.(8)

 
نحوه کناره‌گیری معاویه از حکومت

معاویه پسر یزید در سن بیست سالگی به منبر رفت و گفت: إِنَّ هذِهِ الْخِلافَةِ حَبْلُ اللهِ؛ خلافت ریسمان الهی است که جدم معاویه به ناحق از آنِ خود کرد و حال آن که این حق از آنِ علی بن ابی طالب (علیه‎السلام) بود. هنگامی که جدم با گناهانش در قبر آرمید، پدرم خلافت را غاصبانه عهده‎دار شد، در حالی که خلافت، حقِ پسر دختر پیامبر بود و پدرم نیز هم اکنون در قبر خود، با گناهان بسیارش، دست به گریبان است. او پس از این اعترافات گریست و گفت:

عظیم‎ترین و وحشتناک‎ترین عمل پدرم، قتل عترت رسول خدا(صلی الله علیه وآله)، روی آوردن به میگساری و تخریب خانه خدا است. من راه آنان را ادامه نخواهم داد و مقلّد آنان نیستم و اختیار شما مردم با خود شماست، اگر دنیاداری خوب است، ما به قدر لازم به آن رسیدیم و اگر بد است به این مقدار که رسیدیم ذُریّه ابی سفیان را کافی است. سپس از انظار مردم پنهان شد و بعد از چهل روز درگذشت.

ابن حجر پس از نقل این فراز از تاریخ، می‎نویسد: او (معاویة بن یزید) از پدر و جدّ خود با انصاف‎تر بود! (9)

البته در سند دیگری اینگونه آمده است:

معاویه بعد از آن که از حکومت، خودش را خلع کرد در مسجد جامع به منبر رفت و مدت زیادی به حالت سکوت نشست. سپس حمد و ثنای خداوند را به طور بلیغ به جا آورد. بعد پیامبر و اهل بیتش را به نیکی یاد کرد. و گفت:

همانا جدم معاویه، کسی که به حکومت سزاوارتر بود را کنار زد. کسی که به پیامبر نزدیک بود، فضلش عظیم بود، سابقه‌اش در اسلام از همه زیادتر بود، در بین مهاجران قدرش از همه بیشتر بود. از همه شجاع‎تر بود، علمش از همه بیشتر بود، از نظر ایمان اولین نفر بود و از نظر ارزش شریف‎ترین بود. مصاحبتش با پیامبر(صلی الله علیه و آله) از همه قدیمی‌تر بود. پسرعموی رسول خدا (صلی الله علیه و آله)، دامادش، برادرش، همسر دختر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) که رسول خدا با اختیار او را برای دخترش برگزید. پدر دو سید بزرگوار اهل بهشت.


معاویة بن یزید اولین خلیفه مسلمانی است که خواستار بازگشت خلافت به اهل بیت(علیهم‎السلام) شد و از منصبش کناره‌گیری کرد. «قاموس الرجال» مطلبی از «مجالس المؤمنین» نقل می‌کند که این نظریه را تأیید می‌کند:


پدرم به خاطر کارهای بدش و اسراف بر نفسش متخلق به اخلاق امت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نبود. او تابع هوای نفس بود. خطاهایش را نیک می‌دید و اقدامی کرد که آن اقدام جرأت بر خداوند متعال بود. او حرمت اولاد رسول خدا را شکست... او رهین خطاهای خود است... .(10)

وی این چنین از پدرش دوری کرد و بعد از آن در خانه نشست تا این که از دنیا رفت.

 

جانشینی معاویه پسر یزید

بعد از کناره‌گیری معاویه از خلافت، بنی‌امیه و مادرش اصرار کردند که برادرش را به عنوان ولیعهد معرفی کند و از مردم برای او بیعت بگیرد اما او قبول نکرد و گفت:

«به خدا قسم این حکومت زمانی که من زنده بودم برای من نفعی نداشت(11) اگر این کار را انجام بدهم شیرینی آن برای شما خواهد بود و سختی و عذابش برای من.»(12)

 
مرگ معاویه پسر یزید

در مورد نحوه مرگ معاویه هم اختلاف است. عده‌ای به مرگ طبیعی وی اشاره دارند(13) ولی بعضی از مورخان مثل ابن اثیر می‌گویند که او را با سم مسموم کرده‌اند.(14) در هر صورت در سال 64 و در سن 21 سالگی درگذشت(15) و در شهر دمشق مدفون گشت.(16)

البته برخی نیز مرگ او را توسط مروان دانسته‎اند: معاویه چهل روز از خانه بیرون نیامد، و سیاست وقت "مروان حکم" را خلیفه قرار داد. مروان با مادر معاویه (زن یزید) ازدواج کرد و بعد از چند روز معاویه حق شناس را مسموم کرد. (17)

 


پی‎نوشت‎ها:

1- ابن ابی‌الحدید؛ شرح نهج‌البلاغه، وفات 656 ق، مصحح محمد ابراهیم ابوالفضل، بیروت، داراحیاء الکتب العربیه، ج 6، ص 152.

2- محمدبن سعد؛ طبقات الکبری، وفات 230ق، بیروت، دارصادر، ج 4، ص 169.

3- تاریخ خلیفة بن خیاط، با تحقیق دکتر سهیل زکار، بیروت، دارالفکر؛ ص 196.

4- ابن قتیبه؛ المعارف، وفات 276ق، مصحح دکتر ژون عکاشه، قاهره، دارالمعارف، ص 352.

5- تاریخ خلیفة بن خیاط، ص 196.

6- الشیخ نجاح الطائی؛ نظریات الخلیفتین، ج 2، ص 155.

7- شیخ محمد تقی تستری؛ قاموس الرجال، قم، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، چاپ اول، ج10، ص 144.

8- علی محمد فتح‌الدین الحنفی؛ فلک النجاة فی الامامة والصلاة، با تحقیق ملا اصغر علی محمد جعفر، 1997 م، چاپ دوم، ص 95.

9- الصواعق المحرقه، ص 134/ الإمامة والسیاسه، ج2، ص17.

10- القمی الشیرازی؛ محمد طاهر؛ کتاب الاربعین، سید مهدی رجائی، 1418 قمری، چاپ اول، ص 502.

11- طبقات الکبری؛ ج 5، ص 39.

12- ابن ابی الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج 6، ص 152.

13- البلاذری، فتوح البلدان، قاهره، مکتبة النهضة المصریه، 1956، ج1، ص 270.

14- ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، وفات 630، بیروت، دارصادر، ج 4، ص 130.

15- شیخ مفید؛ الاختصاص، وفات 413، علی‌اکبر عقاری، بیروت، دارالمفید، 1414، چاپ دوم، ص 131.

16- شرح نهج‌البلاغه، ج 6، ص 152.

17- برگرفته از کتاب یکصد موضوع، پانصد داستان، اثر علی اکبر صداقت .

 

                                                                                                             گروه دین و اندیشه سایت تبیان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۲ ، ۱۲:۵۷
محسن حسینی



یزید(لعنت الله علیه)در نظر اهل سنت
 

استاد حسینی قزوینی

در مورد سخنی که جناب مفتی اعظم عربستان سعودی بیان کردند و رسما اعلام کردند:

بیعة یزید بن معاویه بیعه شرعیة أخذها أبوه له فی حیاته فبایعه الناس.

بیعت یزید، یک بیعت شرعی بود که پدرش از مردم گرفت و همه، تن به بیعت او دادند.

من از همه اهل سنت در سراسر جهان - حضرات حنفی‌ها، شافعی‌ها، حنبلی‌ها و مالکی‌ها - تقاضا دارم تعبیری را که جناب مفتی اعظم به نام اهل سنت و جماعت به کار برده، اگر قبول ندارند، رسما تکذیب کنند که گفت:

أهل السنة و الجماعة عقیدتهم وجوب الإنقیاد لمن بویع ... وجب علی الجمیع السمع و الطاعة له و حرم الخروج علیه، حرم الخروج للحسین رضی الله عنه و أرضاه ... .

اهل سنت و جماعت، بر این عقیده هستند که چون مردم با یزید بیعت کردند و او را امیرالمؤمنین و خلیفة الرسول و خلیفه شرعی دانستند و بر تمام مسلمانان واجب بود که از یزید اطاعت کنند و دستورات او را اجراء کنند. هر گونه خروج علیه یزید حرام بود. قیام و خروج امام حسین (علیه السلام) علیه یزید، خلاف شرع و حرام بود.

ایشان این عبارت را از قول اهل سنت و جماعت نقل می‌کند که ما می‌دانیم اهل سنت و جماعت از یزید و عملکرد یزید، مبرٌا هستند و هرگونه لعن خودشان را همه روزه، نثار یزید بن معاویه می‌کنند که در سه سال حکومتی که داشت، در سال اول، فرزند پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) - سید الشهداء - و اهل بیتش را به شهادت رساند و در سال دوم، مدینه منوره را برای سپاهیانش مباح کرد و در سال سوم، خانه خدا را به آتش کشید.

آقای مفتی اعظم که می‌گوید ما عقیده‌مان بر این است که یزید، خلیفه شرعی است و قیام در برابر او حرام است، جناب ذهبی - از استوانه‌های اهل سنت که آدم کوچکی هم نیست - وقتی در کتاب سیر أعلام النبلاء، ج4، ص37 به یزید می‌رسد، می‌گوید:

و کان ناصبیا فظا غلیظا جلفا، یتناول المسکر و یفعل المنکر.

یزید، یک آدم ناصبی و تندخو و جِلْف بود و همیشه شراب می‌نوشید و منکرات را انجام می‌داد.

طبق صریح صحیح مسلم، ناصبی کسی است که نسبت به امیرالمؤمنین (علیه السلام) و اهل بیت (علیهم السلام) بغض داشته باشد و اهل آتش جهنم و منافق هستند. در نفاق نواصب، شکی نیست.

من معمولا در این سی و دو سه ماهی که در خدمت عزیزان بیننده شبکه سلام بودم، معمولا نهایت ادبیات را، حتی نسبت به بدترین افرادی که اهل سنت به او عقیده دارند، رعایت کردم و احترامشان را بر خود لازم دانستم. ولی درباره یزید، ناگزیرم این تعبیری را که بزرگان اهل سنت در این زمینه آورده‌اند، را صراحت بگویم:

آقای عبدالملک - از بزرگان دودمان بنی‌امیه - وقتی می‌خواهد درباره یزید صحبت کند، این تعبیر را دارد:

لا أداوی أدواء هذه الأمة إلا بالسیف و لست بالخلیفة المستضعف یعنی عثمان و لا الخلیفة المداهن یعنی معاویة و لا الخلیفة المأبون یعنی یزید،من که خلافت را به دست گرفتم، چیز دیگری جز شمشیر، بر بالای سر ملت قرار نخواهم داد. همانند عثمان، خلیفه مستضعف نیستم و همانند معاویه، حیله‌گر نیستم و همانند یزید، أبنه‌ای نیستم.

تاریخ الإسلام للذهبی، ج5، ص325 - البدایة و النهایة لإبن کثیر، ج9، ص77 - تاریخ مدینة دمشق لإبن عساکر، ج37، ص135

وقتی یک خلیفه أموی، یزید را آلوده به عمل شنیع مفعولیت در لواط معرفی می‌کند، آیا زیبنده است که ما از او به عنوان خلیفه شرعی نام ببریم؟!!!

جناب آقای مفتی اعظم که این‌همه در صحبت‌های خود که چند روز قبل داشتند، گفتند:

احترام صحابه واجب است و هرگونه جسارت به صحابه، گناه نابخشودنی است.

مگر به دستور خود یزید، در مدینه، 700 نفر از صحابه را در واقعه حرّه به قتل نرساندند؟

این، عبارت ابن کثیر دمشقی سلفی است که از مدائنی نقل می‌کند و می‌گوید:

سئلت الزهری: کم کان القتلی یوم الحرة؟ قال: سبعمائة من وجوه الناس من المهاجرین و الأنصار.

در حمله نماینده یزید به مدینه، چه تعدادی کشته شدند؟ گفت: 700 نفر از صحابه از مهاجرین و انصار.

البدایة و النهایة لإبن کثیر، ج8، ص242

آیا زیبنده است برای مفتی اعظم عربستان سعودی و بزرگ مرد دینی وهابیت که بیاید از همچنین مردی تعبیر به خلیفه مشروع بکند؟!!!

همین آقای ابن کثیر دمشقی در البدایة و النهایة، ج8، ص241 نقل می‌کند از هشام بن حسان و می‌گوید:در حمله لشکر یزید به مدینه، سه شبانه ‌روز، ناموس مردم و زن و بچه مردم را برای سپاهیانش مباح اعلام کرد.

در تاریخ، وحشی‌ترین ارتش‌های دنیا، همچنین کاری نکردند. جنایت‌کارترین انسان‌ها، همچنین برنامه‌ای را در تاریخ انجام ندادند.

ولدت ألف امرأة من أهل المدینة بعد وقعة الحرة من غیر زوج.

هزار زن که به صورت نامشروع و با تجاوز به عنف لشکریان یزید حامله شده بودند، بچه‌های نامشروع به دنیا آوردند.

آیا زیبنده است برای مفتی اعظم عربستان سعودی که از همچنین فردی دفاع کند؟!!!

ایشان جمله زیبائی داشت - و خیلی عالی بود و ما این را به فال نیک می‌گیریم که اینها با این صحبت‌هایشان، ماهیت خود را نشان دادند و دنیا هم فهمید که اینها دنبال إحیاء چه تفکری هستند - و گفت:پدر ایشان در زمان خودش از مردم بیعت گرفت و مردم هم بیعت کردند.

من یک جمله‌ای را - که مورخان بنام اهل سنت آورده‌اند، مانند طبری و ابن اثیر و دیگران - درباره معاویه عرض کنم:

حسن بصری - از فقهای بزرگ اهل سنت - می‌گوید: اربع خصال کن فی معاویه لو لم یکن فیه الا واحده، لکانت موبقه:

1. أخذه الخلافة بالسیف من غیر مشاورة و فی الناس بقایا الصحابة و ذوو الفضیلة 

2. استخلافه ابنه یزید و کان سکیرا خمیرا، یلبس الحریر و یضرب بالطنابی

  3. ادعاؤه زیادا و قد قال رسول الله صلى الله علیه و سلم : الولد للفراش و للعاهر الحجر

4. قتله حجر بن عدی و أصحابه، فیا ویلا له من حجر و أصحاب حجر.

در معاویه چهار ویژگی بود که اگر یکی از آنها در او بود، کافی بود که او را به هلاکت برساند و نابود کند:

1- خلافت را به زور، تصرف کرد؛ با این که در میان مردم، شخصیت‌های برجسته و با فضیلتی از صحابه حضور داشتند.

2- پسرش یزید را به زور، خلیفه مردم کرد؛ با این که یزید، یک آدم شراب‌خوار و مست بود و کسی بود که لباس حریر می‌پوشید و ساز و آواز گوش می‌داد.

3- معاویه، زیاد را به خودش متصل کرد و او را فرزند خود قرار داد و این خلاف شریعت است.

4- امثال حجر بن عدی و اصحاب او را به شهادت رساند.

معاویه، فردای قیامت در برابر شهادت حجر بن عدی و اصحابش، محکمه پرغوغایی خواهد داشت.

الکامل فی التاریخ لإبن الأثیر، ج3، ص487 - تاریخ الطبری، ج4، ص208 - تاریخ ابو الفداء، ج1، ص186- محاضرات راغب اصفهانی، ج2، ص214 - النجوم الزاهرة، ج1، ص141

خب، این نکاتی که ما عرض کردیم، نشان می‌دهد که جناب مفتی اعظم و سرسلسله‌جنبان وهابیت و بزرگ تئورسین و نظریه‌پرداز وهابیت، به دنبال إحیاء چه تفکری هستند؟

کامل تر این بحث در قسمت اصحاب در صحاح سته بیان شده است

  ((( توجه: آدرس منابع ذکر شده، از نرم‌افزار مکتبة اهل بیت (علیهم السلام) می‌باشد )))

http://hokomate-eslami.blogfa.com/post-72.aspx

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۲ ، ۱۱:۲۵
محسن حسینی

معاویه خبیث وملعون دشمن خدا ورسول خدا و اهل بیت رسول خدا

معاویه بیست و یک سال با پیامبر خدا جنگ کرد و در سال هشتم پس از فتح مکه از ترس جان مسلمان شد و ما یقین داریم که سردمداران کفر که بیست و یک سال با پیامبر جنگیدند و روز فتح مکه اسیر شدند و پیامبر همه شان را آزاد کرد، هیچ کدام به حقیقت مسلمان نشدند و اعمال بعدی آنها این حقیقت را آشکار کرد. آنان همواره در فکر مبارزه با اسلام و تسلط بر مسلمانان بودند و به این آرزو هم رسیدند و انتقام خود را از اسلام و مسلمانان گرفتند. جنایاتی که حاکمان اموی در حق مسلمانان و به خصوص درباره شیعیان علی(ع) مرتکب شدند، قابل شمارش نیست و هر کدام از این جنایات، به تنهایی در منفور و ملعون بودن شخص کافی است و نیازی به خبر دادن پیامبر و صحابه صالح پیامبر نیست ولی با این حال پیامبر خدا و بندگان صالح و اصحاب پاک آن حضرت هم، ملعون و منفور بودن آنها را پیشگویی کرده اند و در کتاب های روایت و تاریخ اهل سنت آمده است.

در اینجا دیدگاه شیعه را نمی آوریم چون دیدگاه شیعه درباره معاویه معلوم است و شیعیان معاویه را منفور و ملعون و اهل جهنم می دانند و کسی را که با حضرت علی(ع) جنگیده باشد، مستحق عذاب همیشگی می دانند.
در اینجا برخی از روایات و تاریخ های اهل سنت را می آوریم تا معلوم شود که معاویه در نزد اهل سنت هم منفور است و عزیز و محترم نیست.
1. معاویه به کوفه آمد، بالای منبر رفت و نام علی(ع) را آورد و به آن حضرت جسارت کرد. امام حسن(ع) برخاست و گفت: هان! ای که از علی نام بردی من حسن هستم، پدرم علی است و تو معاویه هستی پدرت ابوسفیان. مادر من فاطمه است و مادر تو هند. جدم رسول خداست و جد تو عتبه. مادربزرگم خدیجه است و مادر بزرگ تو قتیله. خداوند از میان ما دو نفر آن را که آوازه ای محدودتر و حسبی پست تر و در گذشته و حال شرارتی بیشتر داشته و کفر و نفاقی بیشتر لعنت بکند. جماعتی که در مسجد بودن گفتند: آمین! (شرح ابن ابی الحدید، ج 4، ص 16).
2. عمار یاسر درباره معاویه گفت: معاویه را لعنت بکنید، خدا او را لعنت بکند و با او بجنگید زیرا او از کسانی است که مشعل دین خدا را خاموش ساخته و دشمنان خدا را پشتیبانی می کند(تاریخ طبری، 6/7).
3. پیشوای حنبلیان احمد بن حنبل می گوید: عبدالله بن بریده می گوید: من و پدرم به دربار معاویه رفتیم، معاویه ما را بر فرش نشاند، بعد دستور داد برایمان خوراک آوردند و خوردیم، سپس دستور داد شراب آوردند و خودش از آن نوشید و جامی هم به پدرم تعارف کرد. پدرم گفت: از وقتی که شراب حرام شده نخورده ام(مسند احمد، ج 5، ص 347).
4. مالک و نسائی و دیگر محدثان آورده اند که معاویه تنگی زرین یا سیمین را به مبلغی بیش از ارزش وزن آن فروخت. ابودرداء گفت: من از رسول خدا شنیدم که فرمود: چنین چیزها را باید فقط به قیمت وزن آن فروخت، معاویه گفت: ولی به نظر من اشکالی ندارد. ابودرداء گفت: با معاویه چه می توان کرد، من حدیث پیامبر را برایش می خواندم و او نظر شخص خودش را می دهد. من در سرزمینی که تو باشی به سر نخواهم برد. این را گفت و خود را به عمر بن خطاب رساند و ماجرا را برایش شرح داد. عمر به معاویه نوشت: آن را جز به قیمت وزن آن نفروش(موطأج، ج 2، ص 59 و غیره).
5. سعید بن جبیر می گوید: ابن عباس در مکه در عرفه بود و از من پرسید: چرا مردم «لبیلک اللهم لبیک» نمی گویند؟ گفتم: از معاویه می ترسند. ابن عباس از چادر خود بیرون آمد و گفت: لبیک اللهم لبیک، گرچه معاویه بدش بیاید. ابن عباس اضافه کرد: خدایا! اینها را لعنت کن زیرا به خاطر دشمنی با علی(ع) سنت پیامبر(ص) را ترک کرده اند(سنن نسائی، 5/253).
6. معاویه به سعد بن ابی وقاص گفت: تو چرا به علی بن ابی طالب(ع) فحش نمی دهی؟ سعد گفت: چون سه سخن در مورد او شنیده ام که هرگز به او بد نخواهم گفت و پس از آن سه حدیث منزلت، رایت و مباهله را گفت(صحیح مسلم، ج 7، ص 120 و صحیح ترمذی، ج 13، ص 17).
یکی از این سنت هایی که معاویه بنا نهاد، سب علی(ع) بود و این سنت زشت سال های سال ادامه یافت. آیا کسی علی(ع) را ناسزا بگوید، ملعون نمی گردد؟
7. معاویه به عقیل گفت: علی حق برادری تو را رعایت نکرده ولی من حق خویشاوندی تو را رعایت کردم و از تو خشنود نخواهم شد مگر این که بالای منبر بنشینی و علی را لعنت بکنی. عقیل بالای منبر رفت و گفت: ای مردم! معاویه به من دستور داد علی را لعنت بکنم به همین جهت او را لعنت کنید، لعنت خدا و هم فرشته ها و همه مردم بر او باد. از منبر پائین آمد و معاویه به او گفت: تو مشخص نکردی چه کسی را لعنت کردی؟ علی را یا معاویه را. عقیل گفت به خدا قسم یک کلمه کم یا زیاد نمی کنم و سخن بستگی دارد به نیت گوینده (عقد الفرید، 2/144).
8. یکی از شرایطی که امام حسن مجتبی(ع) برای صلح با معاویه تعیین کرد این بود که معاویه به علی(ع) بد نگوید ولی نپذیرفت(تاریخ طبری، ج 6، ص 92، تاریخ ابن کثیر، ج 8، ص 14).
9. بسر بن ارطاه از سرداران معاویه در بصره در بالای منبر علی را دشنام داد و گفت: ای مردم! هر کس حرف مرا تأیید می کند، سخن بگوید و اگر حرفم نادرست است مرا تکذیب کنید. یکی از حاضران گفت: ما تو را دروغگو می دانیم و حرفت را نادرست. بسر بن ارطاه دستور داد آن مرد را خفه کردند (تاریخ طبری، ج 6، ص 96).
کدامین عالم مسلمان می تواند معاویه را که بر علی(ع) لعنت می فرستد، مسلمان بشناسد و او را صالح بداند؟!
10. علی(ع) هنگامی که شامیان قرآن ها را بر نیزه برافراشتند، در سخنرانی خود فرمود: ای بندگان خدا! بر من از همه واجب تر است که دعوت به کتاب خدا را بپذیرم ولکن معاویه و عمرو بن عاص اهل قرآن و اهل دین نیستند. من آنها را بهتر از شما می شناسم، بچه بودند که با آنها مصاحبت داشتم و وقتی بزرگ شدند با آنها همنشینی داشتم. آنان بدترین کودکان و شرورترین مردان بودند. این ها قرآن را بر نیزه ها نیفراشته اند که آن را قدر نهند بلکه این کار نیرنگی است. فقط یک ساعت بازوان خود را به من عاریت بدهید(تاریخ طبری، ج 6، ص 27 و تاریخ ابن اثیر، ج 3، ص 136).
آن چه در اینجا آوردیم، برای نمونه است و اگر می خواهید درباره معاویه اطلاعات کاملی داشته باشید رجوع کنید به ج 19 و 20 و 21 ترجمه الغدیر. از ص 216 ج 19 تا ص 170 ج 21 همه اش درباره معاویه است و اگر این ها را مطالعه بکنید، درباره معاویه به اطلاعات کامل دسترسی پیدا می کنید. در الغدیر عربی، ج دهم، ص 172 مربوط به معاویه است و تا ص 128 ج یازدهم، ادامه دارد(چاپ بیروت، مؤسسه اعلمی، چاپ اول، 1414).
مطالبی که برای نمونه آورده شد برگرفته شده از ترجمه الغدیر است. و اگر بخواهید کتاب مستقلی درباره معاویه بخوانید و مآخذ و منابع آن، از اهل سنت باشد می توانید کتاب «معاویه بن ابی سفیان» نوشته صاحب یونس را بخوانید. در این کتاب درباره معاویه بحث های زیادی مطرح کرده و نشان داده که معاویه بر اساس منابع و مآخذ اهل سنت، یک فرد منفور است، همان طوری که الغدیر هم بر اساس منابع و مآخذ اهل سنت منفور و ملعون بودن معاویه را اثبات می کند.
چرا حضرت علی(ع) در آغاز حکومت خود با معاویه کنار نیامد، تا در فرصت مناسب و با قدرت بر کنارش سازد؟
پاسخ:
1. معاویه شخصیتی است که همراه پدرش، ابوسفیان، بیشترین ایستادگی را در مقابل اسلام و پیامبر اکرم(ص) داشت. حتی هنگامی که پدرش در سال فتح مکه (سال هشتم هجرت) ناگزیر مسلمان شد، معاویه از مکه گریخت و به سبب پذیرش اسلام، پدرش را توبیخ کرد. بعدها وقتی همه راه‏ها را بسته دید، ناگزیر اسلام آورد. بی تردید چنین شخصیتی، هرگز دغدغه اسلام و ارزش‏های اسلامی نداشت و امام(ع) - که به اسلام و ارزش‏های الهی می‏اندیشید - نمی‏توانست فرمان امارتش را امضا کند.
2. بعد از فتح مکه، در حالی که پیامبر اکرم(ص) می‏توانست همه مکیان را برده سازد؛ بر آنها منت گذاشت و آزادشان کرد و آنان از آن هنگام به بعد، «طُلَقاء» (آزاد شدگان) خوانده شدند. حضرت علی(ع) در نامه‏ای به معاویه به این مطلب اشاره کرده، می‏فرماید: «مهاجر مانند طلیق نیست».نهج‏البلاغه، نامه 17. کنایه از آن که طلیق هیچ گاه برای حکومت شایستگی ندارد.
3. معاویه بیشترین کینه را از حضرت علی(ع) به دل داشت؛ زیرا امام(ع) در جنگ بدر برادرش حنظله و دایی‏اش و لید بن عقبه را به هلاکت رسانده بود و در کشتن جدش عتبه یا عمویش شیبه مشارکت داشت.ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 338. بی‏تردید اگر چنین فردی برامکانات شام مسلط می‏ماند، با هدف انتقام از امام علی(ع) به گردآوری نیرو روی می‏آورد، نه همکاری.
4. معاویه و پدرش ابوسفیان، به علت عملکرد خود و نیز پیش بینی پیامبر اکرم(ص) از آینده‏شان، بارها با لعن آن حضرت(ص) روبه رو شدند.الغدیر، ج 10، ص‏139 - 148.
بدیهی است چنین مطرودی حق ندارد - حتی یک لحظه - بر مسلمانان حکومت کند.
5. هنگامی که سقیفه نشینان حق امام علی(ع) را غصب کردند، ابوسفیان نزد حضرت(ع) آمد و به او پیشنهاد کمک داد. حضرت(ع) نپذیرفت و فرمود: تو قصد فتنه ‏انگیزی داری و همیشه در پی شرّ رساندن به اسلام بوده‏ای.موسوعة الامام علی‏بن ابی طالب، ج 3، ص 54. حکومت‏گران - که مخالفت ابوسفیان را به زیان خود می‏دیدند - به معامله سیاسی با او روی آورده، فرزند دیگرش یزید و پس از مرگ او، پسرش معاویه را به ریاست سپاه شام گماشتند و سرانجام فرمانروای شام ساختند.شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 338؛ انساب الاشراف، ج 4، ص 298.
بدین ترتیب، معاویه در پی یک معامله سیاسی در سال 18 ه. به حکومت رسید و تا سال 35 ه. (سال آغاز خلافت حضرت علی(ع)) (هفده سال) در این سمت باقی ماند. امام(ع) که در سخت‏ترین روزهای زندگی‏اش با ابوسفیان سازش نکرده بود، اکنون معنا نداشت در روز قدرت با فرزند ابوسفیان سازش کند. افزون بر این، سازش برای کسی است که در اندیشه حفظ خویش و مقامش باشد؛ حضرت در اندیشه حفظ ارزش‏های الهی بود، نه خود و فرمانروایی‏اش.
6. معاویه در سال‏های امارتش بر شام نشان داد، به هیچ وجه اسلام‏ خواه نیست. او در شام زندگی آکنده از تجمّل پی‏ریزی کرد و با بیت المال مسلمانان برای خود کاخ‏ها ساخت و وقتی با انتقاد عمر روبه رو شد؛ نزدیکی به روم و لزوم نشان دادن عظمت و هیبت مسلمانان به کافران را بهانه قرار داد. هنگامی که ابوذر، به دستور عثمان، دوران تبعید خود را در شام سپری می‏کرد، معاویه به ساختن کاخ پرتجمّل خود (الخضراء) اشتغال داشت. ابوذر، با مشاهده عظمت کاخ، از اسراف معاویه بر آشفت و فریاد کشید: «معاویه! اگر این کاخ را با اموال بیت المال - که از آن خداوند است - می‏سازی، این خیانت است و اگر با مال خود می‏سازی، اسراف است».الغدیر، ج 8، ص 304. ابوذر، در موارد مختلف به کردار معاویه اعتراض می‏کرد و می‏گفت: «معاویه! کارهایی می‏کنی که ما آنها را به نیکی نمی‏شناسیم و در کتاب خدا و سنت پیامبرش اثری از آنها نمی‏یابیم. به خداوند سوگند! من حق را می‏بینم که در حکومت تو خاموش می‏شود و باطل را می‏نگرم که زنده می‏گردد و...».
با توجه به این شخصیت و کردارش، بدیهی است حضرت علی(ع) لحظه‏ ای امارتش را تحمل نمی‏کند و در پاسخ مغیرة - که به وی پیشنهاد کرد معاویه را تا یک سال برکنار نسازد - می‏فرماید: «من حاضر نیستم حتی دو روز معاویه را به کار گمارم؛مروج الذهب، ج 2، ص 364. به خداوند سوگند! به جهت مصلحت دنیایم، فساد در دینم را نمی‏پذیریم».نهج السعادة فی مستدرک نهج البلاغه، ج 1، ص 226. این سخن آشکارا نشان می‏دهد که بقای معاویه در امارت جز فساد دین و مبانی آن نتیجه‏ای ندارد.
7. بر فرض که حضرت علی(ع) معاویه را تا مدتی بر حکومت ابقا می‏کرد؛ پیامدهای این کار چنین بود:
الف. در آن جوّ انقلابی و پرالتهاب، ارزش خواهی و اصلاح‏طلبی حضرت علی(ع) با پرسش روبه رو می‏شد؛ انقلابیان از حضرت(ع) روی گردان شده و او را به سازش‏کاری در مقابل معاویه متهم می‏کردند.
ب. مردم از احیای دین نامید می‏شدند؛ زیرا به وضوح می‏دیدند دین در دوران امارت معاویه نادیده گرفته شده است.
ج. حضرت علی(ع) به مخالفت با سنّت نبوی متهم می‏شد؛ زیرا بسیاری از مردم تلاش‏های معاویه و پدرش در راه نابودی اسلام را به یاد داشتند و لعن‏های فراوان پیامبر اکرم(ص) را درباره آنها شنیده بودند.
د. معاویه که می‏دانست بالاخره با حضرت علی(ع) به چالش خواهد افتاد، با توجه به نفوذی که در شام داشت، در پی گردآوری سپاه و سلاح برمی آمد و خود را برای مقابله‏ای سهمگین باحضرت(ع) آماده می‏کرد. کینه و حسن انتقام‏جویی‏اش، به علت کشته شدن برادر و بستگانش به دست آن حضرت(ع)، بر آتش این مقابله می‏افزود.
بی تردید، در این صورت، حضرت علی(ع) مورد سرزنش قرار می‏گرفت که چرا از آغاز راه را بر چنین شخصیتی - که همه وی را می‏شناختند - باز نهاده و برکنارش نساخته است

هر چند معاویه مورد احترام بیشتر اهل سنت است اما تمامی اهل سنت او را نسبت به جنگ با علی(ع) خطاکار میدانند و برخی از همسران پیامبر(ص) و صحابه و همچنین برخی از بزرگان اهل‏سنت درباره او نظر منفی داشته‏اند که چند نمونه را نقل می‏کنیم:
1-حسن بصری درباره معاویه می‏گوید: چهار عمل را معاویه مرتکب شد که هر یکی از آنها برای هلاکت او کافی بود/
الف)حکومت را به وسیله شمشیر و بدون شورا به دست آورد، با اینکه اشخاص بزرگ، برجسته و محترم در میان صحابه بودند که می‏توانست با آنان مشورت کند

ب)پسر خود یزید را که پیوسته مست بود و لباس حریر پوشیده و دَفّ و طَنبور می‏زد خلیفه مسلمین کرد/
ج)زیاد را برادر خود خواند، در صورتی که رسول اکرم(ص) فرموده است به واسطه رابطه نامشروع نسبت درست نمی‏شود/
د)حجربن عدی و یاران او را که از پرهیزکاران مسلمین بودند به قتل رسانید.{
2-ابن اثیر می‏نویسد: عایشه همسر پیامبر گرامی اسلام(ص) پس از کشته شدن برادرش محمد بن ابی‏بکر به دستور معاویه ناله سختی نمود و بعد از هر نمازش معاویه و عمرو عاص را نفرین می‏کرد.{
(س) عبدالرحمان بن غنم که از صحابه است درباره معاویه می‏گوید: معاویه چه حقی در شورا دارد؟ او از طلقا است (اسیران آزاد شده) که خلافت برای آنها جایز نیست او و پدرش از رؤسای احزاب‏اند؛ احزابی که در جنگ احزاب علیه مسلمین متحد شده بودند.{
  برخی دیگر از دلایل منفی بودن نظر شیعه درباره معاویه به این شرح است:

الف)حکومت و خلافت علی(ع) را که به اتفاق همه مسلمین حکومت حق بود نپذیرفت و برای حفظ خلافتش در جنگ صفیّن با مسلمانان وارد جنگ گردید که خون بسیاری از مسلمانان ریخته شد/
ب)نسبت به علی(ع) بغض و کینه داشت و او را دشنام می‏داد. او به به سعد وقاص انتقاد می‏کرد که چرا از سبّ علی خودداری می‏کند{4}. به دستورش خطبا در منابر و نمازهای جمعه به لعن و ناسزاگویی او پرداختند.{5} در حالی که رسول خدا(ص) می‏فرماید:
یا علی اَنْتَ سیدٌ فی الدُّنیا و سیدٌ فیِ الاخِرِْ، حَبیبُکَ حَبیبی و حَبیبی حبیبُ اللّه وَعدُّوکَ عدوّی وعدوی عدوُّاللَّهِ وَ الْوَیْلُ لِمَنْ اَبَغضَک بعدی{6}
«ای علی تو در دنیا آقایی و در آخرت نیز آقایی، دوستدار تو دوست من است و دوست من دوست خداست و دشمن تو دشمن من است و دشمن من دشمن خداست، وای بر کسی که بعد از من نسبت به تو بغض ورزد.»
و نیز در شأن علی(ع) گوید:
لا یُحِبُّ عَلیَّاً مُنافِقٌ وَلا یُبْغِضُه مُؤمِنٌ{7}.
«منافق دوستدار علی نیست و انسان مؤمن بغض او را ندارد.»
و ابوسعید در همین رابطه گوید:
اِنَّا کُنَّا لَنَعرفُ المُنافِقینَ نَحْنُ مَعْشَرَ اْلاَنْصار بِبُغْضِهِم عَلیَّ بنَ‏ابیطالبٍ(ع)
« ما منافقین را به بغض و کینه آنها نسبت به علی بن ابی‏طالب می‏شناختیم.»
ام سلمه می‏گوید رسول‏خدا(ص) فرمود:
مَنْ سَبَّ عَلیاً فَقَدْ سَبَّنی{8}

«هر که علی را دشنام گوید مرا دشنام گفته است.»
ج)رسول خدا(ص) برای جداسازی گروه حق از گروه باطل پیشاپیش نسبت به شهادت عمار خبر داده بود که:
سَتَقْتُلُکَ اَلْفِئَْهُ الباغِیَُْ{9}
«به زودی گروه طغیان‏گر و ستمکار تو را خواهند کشت.»
در حالی که سپاه معاویه عمار را به شهادت رساندند/
د)پیمان صلح با امام حسن(ع) را زیر پا گذاشت و آن را یک طرفه نقض کرد و جَعده دختر اشعث و همسر امام حسن(ع) را با وعده‏های خود به مسموم نمودن و قتل آن‏حضرت تحریک کرد تا زمینه را برای حکومت فرزندش یزید فراهم نماید و زمانی که خبر قتل امام را شنید بسیار مسرور گشت و تکبیر گفت و حاضرین نیز تکبیر گفتند.0}
ه)برای بیعت با فرزندش یزید که فردی جنایت پیشه، عیّاش، سگ‏باز و شراب خوار مردم را مجبور ساخت و سرانجام در این کار موفق شد و یزید در مدت حکومت کوتاه خویش جنایات فراوانی مرتکب شد که مهم‏ترین آنها به شهادت رساندن سبط رسول‏گرامی اسلام و سرور جوانان اهل بهشت امام حسین(ع) بود/
و)پیامبر اکرم(ص) معاویه را نفرین نموده و فرمود: خداوند شکم او را سیر نکند.

.-الکامل فی التاریخ ، ج (س)، ص (ع)48 /
. الکامل فی التاریخ - حوادث سنه 8(س)، ج (س)، ص (ع)5(س)/
. الاستیعاب در شرح حال عبدالرحمان بن غنم/
. صحیح مسلم، کتاب الفضایل، باب فضایل علی‏بن ابی‏طالب /
. تاریخ الخلفأ، ج 1 ص 120؛ ج 2، ص 210 ؛ ج (س)، ص 1(ص) و النصایح الکافیْ، ص 8(ع)/
.- مستدرک علی الصحین، ج (س)، ص 128/
.- حدیث شماره (ع)1(ع)(س) - در صحت این حدیث خوب است بدانید که علامه ذهبی از علمای بزرگ اهل سنت با اینکه در کتابش سیر اعلام النبلأ - ج8 ،ص 55(س) - حدیث من کنت مولاه فعلی مولاه را متواتر و قطعی‏دانسته، لیکن حدیث لایحبّ... را از آن هم صحیح‏تر می‏داند - ج(ع) ص 9(ص)1 - /
.- مستدرک الصحیحین، ج 1، ص 121
.- صحیح بخاری - کتاب الصلوْ، باب التعاون فی بنأ المسجد /
.- مروج الذهب، ج (س)، ص 8
.- مروج الذهب، ج (س)، ص (ع)(ع) و تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 5(ص)1/
. صیح مسلم، کتاب البرّ، باب من لعنه النبی او سبّه/

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۲ ، ۱۰:۵۳
محسن حسینی

مسلم بن عقیل، برادرزاده امیرالمؤمنین و پسر عموى امام حسین ع بود. دودمانى که مسلم در آن رشد یافت، دودمان علم و فضیلت و شرف بود و خاندانى که شخصیت انسانى و اسلامى مسلم در آن شکل گرفت، بهترین زمینه را براى تربیت و تکامل معنوى و حماسى مسلم فراهم کرد. از آغاز کودکى، در میان جوانان بنى‏هاشم بخصوص در کنار امام حسن و امام حسین -علیهما السلام بزرگ شد و کمالات اخلاقى و بنیان ولایت و درسهاى حماسه و ایثار و شجاعت را بخوبى فرا گرفت. اجداد مسلم کسانى، چون «ابوطالب‏» و «فاطمه بنت اسد» بودند که در فرزندان خویش، شجاعت و ایمان و دلاورى را به ارث میگذاشتند و مسلم، شاخه ‏اى پربار از این اصل و تبار بود;و بنا به اصل وراثت،خصلتهاى برجسته را از نیاکان خود به ارث برده بود.
مسلم در زمان حضرت علی(ع) نوجوانى رشید و پاک بود که به افتخار دامادى حضرت علی ع نیز نایل شد و با یکى از دختران امام علی ع به نام «رقیه‏» ازدواج کرد. این وصلت‏ بر میزان فضیلتهاى مسلم افزود و او را بیشتر در محور «حق‏» و در خدمت نظام الهى آن حضرت در دوران خلافتش قرار داد.
به نقل مورخان، در زمان حکومت آن حضرت (بین سالهاى 36 تا 40 هجرى) از جانب آن امام، متصدى برخى از منصبهاى نظامى در لشگر بوده است، از جمله در جنگ صفین، وقتى که امیرالمؤمنین(ع) لشگر خود را صف‏آرایى مى‏کرد، امام حسن و امام حسین(ع) و عبدالله ‏بن جعفر و مسلم ‏بن عقیل را بر جناح راست‏ سپاه، مامور کرد و بر جناح چپ لشگر، محمدبن حنفیه و محمدبن ابی ‏بکر و هاشم‏ بن عتبه (مرقال) را گماشت و مسؤولیت قلب لشگر را به عبدالله ‏بن عباس و عباس‏ بن ربیعه و مالک اشتر سپرد.

پس از شهادت حضرت على(ع)

شناسنامه مسلم را، پیش از آن که از نیاکان و سرزمین وقبیله جستجو کنیم، باید در فکر، عمل و زندگانى‏اش بیابیم; این بهترین معرف مسلم است. مسلم، در دوران خلافت على(ع) در خدمت آن حضرت، مدافع حق بود و پس‏از شهادت آن امام، هرگز از حق که در خاندان او و امامت‏دو فرزندش، حسنین -علیهما السلام تجسم پیدا کرده بود جدا نشد و عاقبت هم، جان پاکش را بر این آستان فدا کرد.
در دوران امامت دهساله امام حسن مجتبى(ع) که از سخت‏ترین دوره‏هاى تاریخ اسلام نسبت‏به پیروان اهل‏بیت و طرفداران حق بود،مسلم با خلوص هر چه تمام در مسیر حق بود و از باوفاترین یاران و از خواص اصحاب امام حسن محسوب مى‏شد. پس از شهادت امام مجتبى(ع) که امامت‏به حسین‏بن على(ع) رسید تا مرگ معاویه که یک دوره دهساله بود;باز مسلم را در کنار امام حسین(ع) مى‏بینیم. در این دوره بیست‏ساله -یعنى از شهادت على(ع) تا حادثه کربلا بسیارى از کسان یا مرعوب تهدیدها شدند یا مجذوب زر و سیم و فریفته دنیا و صحنه حق را رها کردند و یا به معاویه پیوستند و یا انزواى بى‏دردسر را برگزیدند، ولى آنان که قلبى سرشار از ایمان و دلى سوخته در راه حق داشتند و مسلمانى را در صبر و مقاومت و مبارزه در شرایط دشوار مى‏دانستند، امامان حق را تنها نگذاشتند و با زبان و مال و جان و فرزند، به فداکارى در راه خدا و جهاد فى سبیل الله پرداختند. ارزش و فضیلت پیروان حق در آن دوره، بخصوص وقتى آشکارتر مى‏شود که به شرایط دشوار دیندارى و حق‏پرستى در روزگار سلطه امویان آگاه باشیم.
ارجمندى و فضیلت ومقام مسلم، در این‏جاست که براى ما روشنتر مى‏گردد، و همچنان که در فصلهاى آینده خواهیم دید، مسلم‏بن عقیل دست از محبت و ولایت و حمایت امام زمان خویش -حسین‏بن على(ع)- بر نداشت تا این که به عنوان پیشاهنگ نهضت کربلا در کوفه به شهادت رسید و افتخار اولین شهید کاروان عاشورا را به خود اختصاص داد و اولین شهید از اصحاب امام حسین بود. از اولاد عقیل که به همراهى حسین‏بن على(ع) و در رکاب او قیام کردند، تعداد 9 نفر، به شهادت رسیدند،که مسلم شجاع‏ترین آنان بود. این فضیلت‏بزرگ، از زبان پیامبر اسلام هم بیان شده است. حضرت على(ع) از پیامبر اسلام حدیثى را در مدح «عقیل‏» نقل مى‏کند که آن حضرت فرمودند: «من او را (عقیل را) به دو جهت دوست دارم: یکى، به خاطر خودش، و یکى هم به خاطر این که پدرش ابوطالب او را دوست مى‏داشت.» و در آخر، خطاب به على(ع) فرمود:
«فرزند او -مسلم کشته راه محبت فرزند تو خواهد شد. چشم مؤمنان بر او اشک مى‏ریزد و فرشتگان مقرب پروردگار بر او درود مى‏فرستند.» آن گاه پیامبر اسلام گریست تا آن که اشکهایش بر سینه‏اش ریخت و فرمود: «به سوى خدا شکایت مى‏برم، از آنچه که خاندانم پس از من مى‏بینند».3
حمایتهاى این خانواده از اهل حق موقعیت و اعتبارى خاص براى آنان فراهم کرده بود و فضایلشان همواره مورد تقدیر امامان(ع) قرار داشت. امام سجاد -علیه السلام نسبت‏به خاندان عقیل عطوفت و محبت‏بیشترى از دیگران نشان مى‏داد و مى‏فرمود: من هر گاه خاطره آن روزى را که اینان با حسین -علیه السلام بودند به یاد مى‏آورم، اندوهگین مى‏شوم.

خانواده شهیدپرور

قبلا هم اشاره شد که از فرزندان عقیل 9 نفر قربانى راه حسین(ع) که راه خدا بود شدند و مسلم تابنده‏ترین این چهره‏ها بود. این خاندان با استقبال از شهادت در راه قرآن افتخار ویژه‏اى براى خود کسب کردند و فرزندان مسلم هم در ادامه خط سرخ پدر شهیدشان در صحنه کربلا حضور یافتند تا وفادارى خویش را به خاندان پیامبر که تعهد اسلامى هر مؤمن راستین به حساب مى‏آمد نشان دهند.
صحنه شورانگیز شب عاشورا سند زنده‏اى بر این وفا و تعهد و اخلاص است. در آن شب شگفت و عظیم، که سالار شهیدان، حسین‏بن على(ع) با اهل‏بیت و بستگان و یاران خویش، از ماجراهاى فرداى خونین سخن مى‏گفت و وفادارى اصحابش را مى‏ستود و از نیکى و حقشناسى اهل‏بیت‏خویش تقدیر مى‏کرد و از خدا براى همه، پاداش نیک مى‏طلبید، آرى در آن شب که بیعت را از یاران خود برداشت تا هر که مى‏خواهد برود خطاب به عموزادگانش; یعنى فرزندان عقیل کرده و فرمود: شما شهید داده‏اید، شهادت مسلم شما را بس است، اجازه مى‏دهم که شما بروید. در پاسخ گفتند: اگر ما، بزرگ و سرور و پسر عموى والا مقام خود را رها کنیم و در رکابش نه تیرى بیندازیم و نه شمشیر و نیزه‏اى بزنیم،آن گاه مردم چه خواهند گفت و جواب مردم را چه خواهیم داد؟ نه! به خدا سوگند،ما نخواهیم رفت و جان و مال و خانواده خویش را فداى تو مى‏کنیم و در کنار تو مى‏مانیم و مى‏جنگیم تا با تو وارد بهشت‏شویم; زشت و ناگوار باد، زنده ماندن پس از تو!» 4 و این گونه فرزندان مسلم و اولاد عقیل، در کنار امام حسین ماندند و از حق دفاع کردند. در ماجراى کربلا دو تن از فرزندان مسلم‏بن عقیل به شهادت رسیدند و دو فرزند دیگر در کربلا به اسارت نیروهاى دشمن درآمدند که آنها را به کوفه برده و تحویل «ابن‏زیاد» دادند. نزدیک به یک سال در زندان بودند که پس از فرار به شهادت رسیدند. (در این باره، توضیحى خواهیم داشت).
این اجمالى بود از خانواده مسلم، نیاکانش، فرزندانش و شهادت‏طلبى این دودمان پاک و وفادارى‏شان نسبت‏به اهل‏بیت پیامبر و خط امامت و ولایت و دفاعشان از حق و ستیزشان با باطل پس از آن که مولا امیرالمؤمنین(ع) به شهادت رسید و جبهه حق و عدل، یارانى مخلصتر و سربازانى فداکارتر مى‏طلبید. قسمت عمده تلاش و جهاد «مسلم‏بن عقیل‏» در دوره امامت‏حسین‏بن على(ع) و زمینه‏سازى براى نهضت آن امام شهید، در کوفه بود، که در فصل آینده، آن را مى‏خوانیم.

سفیر انقلاب کربلا

مى‏دانیم که «مسلم‏بن عقیل‏» پیشاهنگ نهضت کربلا و سفیر امام حسین به سوى مردم کوفه بود. براى آشنایى با پیوستگى حوادث کوفه و کربلا لازم است که خیلى کوتاه و فشرده به حوادث مقدماتى اعزام مسلم به کوفه جهت گرفتن بیعت‏به نفع امام حسین(ع) اشاره کنیم:
معاویه، پس از بیست‏سال سلطنت استبدادى مرد. یزید، پس از معاویه بر سر کار آمد و با تهدید و تطمیع بر اوضاع مسلط شد. مى‏خواست اباعبدالله الحسین(ع) را هم به بیعت وادار کند،که سیدالشهدا، نپذیرفت و به طور مخفیانه، همراه با جمعى از خانواده خود، شبانه از مدینه بیرون آمد و به حرم خدا در مکه پناهنده شد، تا در ضمن آن، از فرصت مناسب ایام حج در جهت آگاهانیدن مردم، بهره بردارى کند.
سال شصت هجرى بود. اقامت چهار ماهه امام حسین(ع) در مکه و برخورد با مردم و تشکیل اجتماعات و گفتگوها، مردم را با انگیزه و اهداف امام، از امتناع از بیعت‏با یزید، آشنا کرد;بخصوص مردم کوفه از اقدام انقلابى امام حسین(ع) خوشحال و امید وار شدند. مردم کوفه، خاطره حکومت چهارساله علوى را به یاد داشتند و در این شهر، شخصیتهاى برجسته و چهره‏هاى درخشانى از مسلمانان متعهد و یاران اهل‏بیت‏بودند. از این رو نامه‏ها و طومارهاى مفصلى با امضاى چهره‏هاى معروف شیعه در کوفه و بصره به امام حسین(ع) نوشتند، که تعداد این نامه‏ها به هزاران مى‏رسید. کوفیان،گروهى را هم به نمایندگى از طرف خود به سرکردگى «ابوعبدالله جدلى‏» به نزد آن حضرت فرستادند و نامه‏هایى همراه آنان ارسال کردند.
در میان نامه‏ها و امضاها، نام شخصیتهاى بزرگى از کوفه همچون «شبث‏بن ربعى‏» و «سلیمان‏بن صرد» و «مسیب‏بن نجبه‏» و... به چشم مى‏خورد که از آن حضرت مى‏خواستند مردم را به بیعت‏با خود دعوت کند و به کوفه بیاید و یزید را از خلافت‏خلع کند.5
امام، تصمیم گرفت در مقابل اصرار و دعوتهاى مکرر مردم کوفه، عکس‏العمل نشان داده و اقدامى کند. براى ارزیابى دقیق اوضاع کوفه و میزان علاقه و استقبال مردم و تهیه مقدمات لازم و شناسایى و سازماندهى و تشکل نیروهاى انقلابى، ضرورى بود که کسى قبلا به کوفه رفته و این ماموریت را انجام دهد و گزارشى دقیق از وضعیت‏شهر و مردم، به او بدهد.
حضرت حسین‏بن على(ع) مناسبترین فرد براى این ماموریت محرمانه را «مسلم‏بن عقیل‏» دید، که هم آگاهى سیاسى و درایت کافى داشت،و هم تقوا و دیانت،و هم خویشاوند نزدیک امام بود. به نمایندگانى که از کوفه آمده بودند، فرمود:من، برادر و پسر عمویم (مسلم) را با شما به کوفه مى‏فرستم، اگر مردم با او بیعت کردند;من نیز خواهم آمد. این که امام از مسلم به عنوان «برادرم‏» و «فرد مورد اعتمادم‏» نام مى‏برد، میزان اعتبار و لیاقت و کفایت مسلم‏بن عقیل را مى‏رساند. آن گاه مسلم را طلبید و به او فرمود: به کوفه مى‏روى، اگر دیدى که دل وزبان مردم یکى است و آنچنان که در این نامه‏ها نوشته‏اند متفقند و مى‏توان به وسیله آنان اقدامى کرد،نظر خودت را بر من بنویس و مسلم را وصیت و سفارش کرد، به این که:
پرهیزکار و با تقوا باش;نرمش و مهربانى به کار ببر; فعالیتهاى خود را پوشیده‏دار; اگر مردم، یکدل و یکجان بودند و در میانشان اختلافى نبود، مرا خبر کن.6
امام حسین(ع) طى نامه و پیامى جداگانه که خطاب به مردم کوفه نوشت، تکلیف مردم و ماموریت مسلم را روشن ساخت. متن نامه امام چنین بود: بسم الله الرحمن الرحیم از حسین بن على، به جماعت مؤمنان و مسلمانان;

اما بعد،

سعید و هانى، با نامه‏هایتان نزد من آمدند. آنان آخرین کسانى بودند از فرستادگانتان که نزد من آمدند. من تمام مقصود و هدفى را که ذکر کرده بودید فهمیدم. بیشتر سخن شما این بود که: ما را امام و پیشوایى نیست، پس بشتاب! شاید خدا ما را به واسطه تو بر هدایت، هماهنگ و مجتمع کند. اینک، من برادرم،عموزاده‏ام و شخص مورد اعتمادم از خانواده‏خویش «مسلم‏بن عقیل‏» را به سوى شما فرستادم و او را مامور کردم که از حال شما و از کار و نظرتان به من گزارش بفرستد. اگر به من چنین گزارش دهد که راى بزرگان و صاحبان فضل و خرد شما،همانند چیزى است که قاصدان شما گفتند و در نامه‏هاى شما نوشته شده است‏به خواست‏خدا بزودى به سویتان خواهم آمد.
به جانم سوگند پیشوا و امام، تنها و تنها کسى است که به کتاب خدا حکم و عمل کند و به قسط رفتار نماید و به حق، گردن بنهد و خود را وقف و پایبند فرمان خدا سازد، والسلام7.
اعزام مسلم و فرستادن این پیام به کوفه، پاسخى به همه نامه‏ها و دعوتها و طومارها بود. محتواى پیام امام، در این چند محور، خلاصه مى‏شود:
1-تایید کامل از مسلم به عنوان برادر، پسر عمو و نماینده‏اى مورد اطمینان.
2-محدوده مسؤولیت مسلم در کوفه نسبت‏به ارزیابى وحدت کلمه و صداقت مردم.
3-پاسخى به دعوتهاى مکرر، به عنوان اتمام حجت.
4-درخواست از مردم براى حمایت و اطاعت از مسلم.
مسلم با گرفتن دو راهنما از مکه به سوى کوفه حرکت کرد. روزهاى متوالى راه طى کرد. آن دو راهنما در راه، از تشنگى جان سپردند. مسلم، همراه با «قیس‏بن مسهر صیداوى‏» و «عمارة بن عبدالله ارحبى‏» با تحمل مشقتهاى توانفرساى راه، پس از بیست روز، خود را به کوفه رساند و مسافت‏سى‏روزه را با همه سختیها در بیست روز پشت‏سرگذاشت.8
اینک، مسلم، با شهرى رو به روست، حادثه‏خیز و پرماجرا و با گرایشهاى مختلف; شهرى با افکار گوناگون که اگر چه بظاهر آرام است،اما آرامش قبل از طوفان را مى‏گذراند.
مسلم، وارد کوفه شد و به خانه مختار ثقفى، که از شیعیان خالص‏حضرت على(ع) وعلاقه‏مندان به اهل‏بیت‏بود، رفت. 9

مسلم، در کوفه

فلق با تیغ آذر،خیمه شب را زهم بدرید و... شب، دامان خود برچید خبر در گوشهاى کوفیان پیچید که مسلم، افسر جانباز و پیشاهنگ این نهضت پیام انقلاب عدل را با خویش آورده است. و مشتاقان،بسان موج خشم آلود اما طالب و مشتاق به سوى خانه مسلم، روان گشتند. درون چشمهاشان اشگهاى شوق و جانها، تشنه آزادى و دلها پر از شادى هزاران دست گرم شیعیان در دست مسلم بود و بیعت تا غروب، آن روز بر پا بود. طرفداران حق، چون حلقه، پیرامون این رهبر شعور و شور، اندر سینه و در سر و گاهى دیدگان از اشگ شوق یاوران، تر بود.
شیعیان، دسته دسته به خانه مختار مى‏آمدند و با مسلم دیدار و بیعت مى‏کردند و مسلم هم نامه امام حسین(ع) را خطاب به مؤمنان و مسلمانان کوفه براى هر جماعتى از آنان مى‏خواند.
در یکى از همین دیدارها «عابس بن شبیب شاکرى‏» برخاست و پس از ستایش خداوند، خطاب به مسلم گفت:
من از مردم چیزى نمى‏گویم و نمى‏دانم که در دلها چه دارند و تو را به آنها مغرور نمى‏کنم. من از خود و آمادگى خودم به تو خبر مى‏دهم. به خدا سوگند! اگر بخوانید، شما را اجابت مى‏کنم و در رکابتان با دشمنانتان مى‏ستیزم و در راه شما با شمشیرم کارزار مى‏کنم تا با شهادت، خدا را ملاقات کنم; و از این کار،فقط پاداش الهى را مى‏طلبم.
پس از او دلیر مردى دیگر، کهنسال و جوان دل برخاست، به نام «حبیب‏بن مظاهر» و گفت: (خطاب به عباس)
رحمت‏خدا بر تو باد! آنچه را در دل داشتى با سخنى کوتاه و گویا بیان کردى. به خداى یکتا سوگند، عقیده و موضع من نیز همچون تو است. 10 و کسان دیگر هم برخاسته و اعلام وفادارى و آمادگى براى فداکارى کردند.
از آن پس، دست‏بود و دست که پیمان با سخنگوى «حسین‏بن على‏» مى‏بست.
روز به روز بر تعداد هواداران امام حسین(ع) که با نماینده‏اش مسلم،بیعت مى‏کردند افزوده مى‏شد تا این که پس از چند روز، به هزاران نفر مى‏رسید.11
با وجود این همه بیعتگران‏جان بر کف و انقلابیهاى آماده براى هرگونه فداکارى در راه حمایت‏حسین(ع) و بر انداختن کومت‏یزید، مسلم‏بن عقیل، طى نامه‏اى اوضاع را به امام گزارش داد و با بیان شرایط و زمینه مساعد براى نهضت از امام خواست که به سوى کوفه بشتابد. در نامه‏اى که به امام نوشت،چنین بیان کرد:
نامه‏هاى فرستاده شده، راست‏بوده و سخن فرستادگان هم درست است. مردم کوفه آماده جهاد و جانبازى در راه خدایند. هم اکنون هیجده هزار نفر، با من بیعت کرده‏اند و آماده فداکارى در رکاب تو هستند. هر چه زودتر به سوى کوفه حرکت کن!»این نامه را که مسلم،بیست‏و هفت روز پیش از شهادتش به امام حسین(ع) نوشت، توسط «عابس‏بن شبیب شاکرى‏» براى آن حضرت فرستاد. همراه او،نامه‏هاى دیگرى هم کوفیان به امام نوشتند و با گزارش این که صدهزار شمشیر براى یارى تو آماده است،از آن حضرت خواستند که در آمدن به کوفه شتاب کند.12
کنون مسلم، نگینى در میان حلقه انبوه یاران است حضورش مایه دلگرمى امیدواران است شکوه و هیبتى دارد، میان کوفیان جایى و محبوبیتى دارد، و هر شب، صحبت از جنگ است، سخن از شستشوى لکه‏هاى ذلت و ننگ است کلام از شور جانسوز حقیقتهاست، ز «رفتن‏» ها و «ماندن‏» هاست. ولى دوران آن کم بود و کم پایید، تمام شعله‏ها ناگه فرو خوابید...
والى کوفه «نعمان بن بشیر» بود که از جانب معاویه و پس از او از سوى یزید به این سمت،گماشته شده بود. وقتى از تجمع‏مردم کوفه، پیرامون مسلم و بیعت‏با او آگاه شد، در یک سخنرانى مردم را تهدید کرد و آنها را از رفت‏وآمد پیش مسلم‏بن عقیل و شنیدن حرفهایش اکیدا نهى کرد; اما انقلابیون کوفه که دل به مهر حسین(ع) سپرده و دست‏بیعت‏با نماینده‏اش مسلم داده بودند براى سخنان تهدیدآمیز او ارزشى قائل نشدند.
یکى از هم‏پیمانان بنى‏امیه به نام عبدالله‏بن مسلم بن ربیعه حضرمى پس از او برخاست و با سخنانى خواستار آن شد که با مخالفان با شدت عمل بیشترى برخورد کند، چرا که برخوردى این‏گونه که از موضع ناتوانى و ضعف است فتنه مسلم را نمى‏تواند بخواباند. با اوجگیرى نهضت نیمه مخفى مسلم در کوفه گزارشهاى تندى به شام و نزد «یزید» فرستاده مى‏شد. از جمله همان عبدالله حضرمى، که از او یاد شد،طى نامه‏اى براى یزید این گونه نوشت: «مسلم‏بن عقیل به کوفه آمده و شیعه به نفع حسین‏بن على با او بیعت کرده‏اند. اگر به کوفه نیاز دارى، مرد نیرومندى براى سرکوبى شورشیان و اجراى فرمانت‏بفرست، چرا که نعمان‏بن بشیر، مردى ناتوان است‏یا خود را ضعیف مى‏نمایاند....»
یزید براى حفظ سلطه و حاکمیت‏بر کوفه عنصر ناپاک و سفاک و خشنى همچون «عبیدالله بن زیاد» را که حاکم بصره بود، انتخاب کرد. «ابن‏زیاد» با حفظ سمت، والى کوفه نیز شد. ماموریت ابن‏زیاد آن بود که به کوفه برود و مسلم را دستگیر کند و سپس او را محبوس یا تبعید کند، یا به قتل برساند. 13
ابن زیاد،با اجازه و اختیارهاى نامحدودى براى قلع‏وقمع و کشتار و فرونشاندن آتش مبارزات، مخفیانه و با قیافه‏اى مبدل و نقابدار به هنگام شب وارد کوفه شد و مراکز قدرت را، با عملیاتى شبیه کودتا به دست گرفت.
ابن زیاد قبل از آمدن به کوفه در بصره سخنرانى کرد و براى این که در غیاب او هیچ‏گونه حادثه و شورشى پیش نیاید،ضمن تهدیداتى که نسبت‏به مردم نمود، برادر خودش را که عثمان نام داشت، به جاى خود گماشت و خود به کوفه رفت.14
مردمى که با مسلم بیعت کرده و در انتظار آمدن حسین بن على(ع) به کوفه بودند، با ورود ابن‏زیاد به کوفه، وضعى دیگر پیدا کردند. فردا صبح که مردم براى نماز جماعت‏به مسجد آمدند،ابن‏زیاد از دارالاماره بیرون آمد و در سخنان خود، خطاب به مردم گفت: «... امیرالمؤمنین یزید، مرا فرمانرواى شهر و این مرز و بوم و حاکم بر شما و بیت‏المال قرار داده است و به من دستور داده که با ستمدیدگان،انصاف و با محرومان بخشش داشته باشم و به فرمانبرداران نیکى کنم و با متهمان به مخالفت و نافرمانى با شدت و با شمشیر و تازیانه رفتار کنم. پس هر کس باید بر خویش بترسد. راستى گفتارم هنگام عمل‏روشن مى‏شود; به آن مرد هاشمى (مسلم‏بن عقیل) هم برسانید که از خشم و غضب من بترسد15.
از این پس، مجراى بسیارى از حوادث، دگرگون شد و اوضاع برگشت. ابن‏زیاد، رؤساى قبایل و محله‏ها را طلبید و برایشان صحبتهاى تهدیدآمیز کرد و از آنان خواست که نام مخالفان یزید را به او گزارش دهند،و گرنه خون و مال و جانشان به هدر خواهد رفت.16
حزب اموى، که مى‏رفت‏بساطش نابود و برچیده گردد،دیگر بار، جان گرفت و آن تهدیدها و تطمیع‏ها و فریبکاریها و تبلیغهاى دامنه‏دار، تاثیر خود را بخشید و والى جدید، توانست‏با قدرت و قوت و با تمام امکانات جاسوسى و خبرگیرى و خبررسانى، جوى از وحشت و ارعاب را فراهم آورد. با دستگیریها و خشونتها و برخوردهاى تندى که انجام داد، بر اوضاع مسلط شد و ورق برگشت.

دوران اختفا

مسلم بن عقیل، در خانه «مختار» بود که صحنه حوادث به صورتى که یاد شد، پیش آمد. از آن جا که ابن‏زیاد، براى سرکوبى انقلابیها به دنبال رهبر این نهضت; یعنى مسلم مى‏گشت، مسلم مى‏بایست جاى امنتر و مطمئنترى انتخاب کند. این بود که مقر و مخفیگاه خود را تغییر داد و به خانه «هانى‏» رفت.
هانى‏بن عروه،از بزرگان کوفه و چهره‏هاى معروف و پرنفوذ شیعه در این شهر بود که هواداران و نیروهاى مسلح و سواره‏اى که تعدادشان به هزاران نفر مى‏رسید در اختیار داشت. هانى، در آن هنگام حدود نود سال داشت و افتخار حضور پیامبر را هم درک کرده بود و در زمان امیرالمؤمنین(ع) هم در جنگهاى جمل و صفین و نهروان ملازم رکاب آن حضرت بود و از اخلاصى والا و وفایى شایسته در حق اهل‏بیت پیامبر برخوردار بود. 17 اینک، بار دیگر موقعیتى پیش آمده بود که هانى، صداقت و ایمان و تعهد خویش را نسبت‏به حق نشان دهد و در این شرایط خطرناک و اوضاع بحرانى، پذیراى «مسلم‏» گردد که در راس نیروهاى شیعى است و تحت تعقیب از سوى حاکم کوفه.
هانى، مسلم را در خانه خود در موقعیتى مطمئن جا داد. از آن پس، شیعیان دوباره رفت‏وآمدهاى پنهانى خود را به خانه هانى شروع کردند و دیدارها با مسلم، در آن جا انجام مى‏گرفت و هنوز «عبیدالله زیاد» از مخفیگاه جدید مسلم بى‏اطلاع بود18.
یکى از وقایع مربوط به دوران مخفى بودن مسلم در خانه هانى نقشه ترور «ابن‏زیاد» است که انجام نشد. قضیه از این قرار بود :
یکى از بزرگان بصره، که از شیعیان خالص امیرالمؤمنین(ع) محسوب مى‏شد، «شریک‏بن اعور» بود. شریک از کسانى بود که در رکاب على(ع) و همراه عمار یاسر، در جنگ صفین با معاویه جنگیده بود. هنگام آمدن «عبیدالله زیاد» به کوفه او هم همراه جمعى اجبارا از بصره به طرف کوفه مى‏آمد که در راه، از قافله عقب ماند و چون بیمار هم شده بود، پس از رسیدن به کوفه به خانه «هانى‏» وارد شد. ابن‏زیاد که از بیمارى شریک مطلع شد، تصمیم گرفت‏براى عیادت او به خانه هانى برود.
به پیشنهاد شریک، تصمیم بر آن شد که «مسلم‏» در پستوى خانه و پشت پرده، کمین کند و در وقت‏حضور ابن‏زیاد با علامتى که به مسلم مى‏دهند (آب خواستن شریک) بیرون آمده و او را به قتل برساند. طبق برخى از نقلها، در اجراى این طرح، بنا بود که سى‏تن از شیعیان هم حضرت مسلم را یارى کنند.
«ابن زیاد» آمد و نشست و صحبتهایى کردند، ولى وقتى شریک، آب طلبید، مسلم براى اجراى طرح، بیرون نیامد و با تکرار علامت، باز هم از مسلم خبرى نشد. ابن زیاد که احتمال خطرى مى‏داد، از هانى پرسید: او چه مى‏گوید؟ گفتند: تب کرده و هذیان مى‏گوید. اما عبیدالله زیاد، زود از آن جا رفت.
پس از رفتن او از مسلم پرسیدند چرا نقشه را عملى نکردى؟ گفت: به دو جهت، یکى به خاطر سخنى که على(ع) از پیامبر اسلام(ص) نقل کرده که: «ایمان، مانع کشتن غافلگیرانه است‏» دیگرى به خاطر اصرار همراه با گریه همسر هانى که از من خواست در خانه او چنین کارى نکنم. هانى گفت: واى بر آن زن که هم خودش و هم مرا از بین برد و از آنچه که مى‏ترسید، در آن واقع شد. شریک گفت: اگر او را کشته بودى،فاسق فاجر و مکارى را از بین برده بودى .19

نفوذ دشمن به تشکیلات نهضت

نهضت مسلم و هوادارانش، صورت مخفیترى گرفت و ارتباطها پنهانتر انجام مى‏شد. با تغییر شرایط،کوفه به کانون خطرى براى انقلابیهاى شیعه تبدیل شده بود که با کمترین غفلتى ممکن بود خطرات بزرگى پیش بیاید. سیاست کلى «ابن‏زیاد» نابودى مسلم و شکست این نهضت‏بود و براى این کار، دو نقشه کلى را در دست اجرا داشت:
1-جستجو و تعقیب مسلم و طرفدارانش.
2-خریدن سران شهر و چهره‏هاى با نفوذ.
براى پى‏بردن به مخفیگاه مسلم و اطلاع از قرارها و برنامه‏ها و شناختن عوامل مؤثر در نهضت مسلم، راهى که از سوى ابن‏زیاد پیش گرفته شد، استفاده از یک عامل نفوذى بود که با جاسوسى، اخبار نهضت مسلم را به حکومت‏برساند. این عامل نفوذى ابن‏زیاد کسى جز «معقل‏» نبود. معقل که از سرسپردگان‏حکومت‏بود، با دریافت‏سه‏هزار درهم، ماموریت‏یافت که به عنوان یک هوادار مسلم و طرفدار نهضت‏با طرفداران مسلم تماس بگیرد و به عنوان یک انقلابى،که مى‏خواهد این پولها را براى صرف در راه‏انقلاب و تهیه سلاح و امکانات مبارزه به مسلم تحویل دهد، کم‏کم به پیش مسلم راه یافته و از خانه او و تشکیلات و افراد مؤثر، گزارش تهیه کرده و به ابن‏زیاد خبر دهد.
معقل، به مسجد آمد و نماز خواند و با عده‏اى صحبت کرد تا این که او را به «مسلم‏بن عوسجه‏» راهنمایى کردند، که مردى شریف و از شخصیتهاى بارز شیعه در تشکیلات مسلم‏بن عقیل بود. معقل صبر کرد تا نماز «مسلم‏بن عوسجه‏» تمام شد. آن گاه پیش رفت و طبق برنامه از پیش دیکته شده،خود را چنین معرفى کرد: مردى از اهل شام و از قبیله «ذى‏الکلاع‏» هستم که خداوند، نعمت محبت و دوستى اهل‏بیت را به من عطا کرده است. شنیده‏ام که مردى از این خاندان به کوفه آمده و مردم را به یارى پسردختر پیامبر دعوت کرده و از آنان بیعت مى‏گیرد. پولى دارم که مى‏خواهم به او برسانم و نیز دوست دارم که او را از نزدیک دیدار کنم. مردم تو را به من معرفى کرده‏اند. این پولها را از من بگیر و مرا نزد آن مرد ببر تا با او بیعت کنم.
مسلم‏بن عوسجه که سخنان او را باور کرده بود،ضمن ابراز خوشحالى از دیدن آن مرد که خود را دوستدار خاندان پیامبر معرفى کرده بود،از «معقل‏» قولها و پیمانهاى استوار گرفت که قدمى از راه خیرخواهى فراتر نگذارد و جریان را پوشیده نگه دارد. معقل هم هر قول و پیمانى را که وى مى‏خواست‏به او داد.
مسلم‏بن عوسجه که به سخنان او اطمینان پیدا کرده بود، به او گفت: چند روزى به خانه من بیا، تا من مقدمات و اجازه‏دیدار تو را با آن مرد که در جستجوى او هستى فراهم کنم.
به این صورت، کم‏کم این جاسوس ابن‏زیاد، به خانه هانى هم که پناهگاه مسلم‏بن عقیل بود راه پیدا کرد و با مسلم ملاقات نمود و پولها را به او تحویل داد و بتدریج‏خود را یکى از طرفداران نهضت، جا زد. صبحها زودتر از همه مى‏آمد و دیرتر از همه مى‏رفت و اخبار درونى نهضت را به عبیدالله زیاد،گزارش مى‏داد.20
این از یکسو، اخبار نهضت را به دشمن انتقال داده بود و از سوى دیگر، نامه‏اى را که مسلم‏بن عقیل توسط «عبدالله یقطر» 21 براى حسین‏بن على(ع) نوشته و از اوضاع جارى به امام گزارش داده بود، به دست گشتیهاى عبیدالله زیاد افتاد. حامل نامه را پیش عبیدالله زیاد بردند. 22 وقتى که آن مرد، حاضر نشد نویسنده نامه را معرفى کند و مقاومت کرد، به دست ماموران و به دستور ابن‏زیاد، به شهادت رسید اما خیانت نکرد.
با پى بردن به مخفیگاه مسلم و مرکزیت نهضت و افراد مؤثر در جریان مبارزه، ابن زیاد، بیشتر احساس خطر کرد و تصمیم گرفت که هر چه زودتر دست‏به کار شود و انقلاب را قبل از آن که به مرحله غیرقابل کنترلى برسد، درهم شکسته و سران نهضت و مقاومت انقلابیها را درهم شکند. این بود که نقشه حمله گسترده به نهضت و پیشگامان آن و چهره‏هاى سرشناس تشکیلات مسلم کشیده شد و اولین گام،دستگیرى «هانى‏» بود.

نهضت در خطر

نقش «هانى‏» در نهضت، بسیار بود; از این رو والى کوفه به فکر دستگیرى هانى افتاد تا از این طریق به مسلم هم دسترسى پیدا کند، زیرا مى‏دانست تا وقتى که هانى، در محل خود مستقر باشد، بازداشت مسلم‏بن عقیل عملى نیست و نیروهاى زیادى که در اختیار و در فرمان هانى هستند،مقاومت و دفاع خواهند کرد. پس باید با نقشه‏اى پاى هانى را به «دارالاماره‏» بکشد و او را در همان جا زندانى کند تا بین او و مسلم جدایى بیفتد.
هانى به بهانه مریضى پیش «عبیدالله زیاد» نمى‏رفت، تا این که ابن‏زیاد، چند نفر را در پى او فرستاد و با این بهانه که والى کوفه مى‏خواهد تو را ببیند، او را به دارالاماره بردند.23
«عبیدالله بن زیاد» والى کوفه در اولین برخورد، سخنان تندى به او گفت، از جمله این که هنگام ورود هانى گفت: «خیانتکار، با پاى خود آمد!»
سخنان نیشدار ابن‏زیاد و گوشه و کنایه‏هاى او سبب شد که هانى بپرسد: مگر چه شده است؟
ابن زیاد گفت: این چه غوغایى است که در خانه خود،علیه امیرالمؤمنین یزید،بر پا کرده‏اى؟! مسلم را در خانه خود جا داده و براى او افراد جنگى و سلاح، جمع مى‏کنى و گمان کرده‏اى که اینها بر من پوشیده است؟
هانى انکار کرد، اما ابن‏زیاد، هانى را با «معقل‏» روبه‏رو کرد. این جا بود که هانى فهمید که معقل،جاسوس ابن‏زیاد بوده است 24 و خود را به عنوان یک انقلابى هوادار اهل‏بیت و بیعت کننده با مسلم به نفع حسین‏بن على(ع) در درون تشکیلات نهضت، جا زده است.
آن دیدار به جر و بحث کشیده شد و پس از گفتگوهاى تندى که رد و بدل شد،ابن‏زیاد عصاى غلام خویش (مهران) را گرفت،و در حالى که مهران، از موهاى سر هانى گرفته بود،با عصا آن قدر بر سر و صورت او زد تا این که دماغ و پیشانى هانى شکست. در این لحظه هانى دست‏برد تا شمشیر نگهبانى را که نزدیکش بود بکشد و... که جلوى دستش را گرفتند، و به فرمان عبیدالله زیاد او را به زندان انداختند. 25
دستگیرى هانى، که براى حکومت، یک موفقیت‏به حساب مى‏آمد و از این طریق ابن‏زیاد توانسته بود مانعى بزرگ را از پیش پاى خود بردارد، در وضع روحى بعضى از انقلابیها تاثیر منفى گذاشت.

انفجار پیش از موعد

هانى در بازداشت «عبیدالله‏بن زیاد» بود. سربازان والى در اندیشه حمله به خانه هانى و مسلم، در فکر دفاع و مقابله بود. برنامه انقلاب، به صورتى که از پیش طرح‏ریزى شده بود، عملى نبود، مسلم تصمیم گرفت وقت‏حمله را جلو بیندازد.
عده‏اى زیاد از نیروها که در خارج شهر بودند و انتظار رسیدن وقت موعود را مى‏کشیدند،از تصمیم جدید، بى‏خبر بودند. مسلم به یکى از یاران خود دستور داد تا رمز حمله و شروع نهضت‏حق‏طلبانه را در قالب درگیرى با نیروهاى دشمن در شهر اعلام کند. شعار پرشور و حماسى «یامنصور، امت‏» 26 طنین افکند. دلها به هم پیوست و پنجه‏ها بر قبضه شمشیرها فشرده شد و پیروان حق و سربازان دین و بیعت کنندگان با مسلم از هر سو براى یارى او گرد آمدند. قلب تپنده این حرکت، خانه هانى بود که مسلم را در خود جاى داده بود. در خانه‏هاى اطراف هم، حدود چهارهزار نفر، نیروى مسلح براى کارهاى ضرورى و برنامه‏هاى پیش‏بینى نشده، به عنوان ذخیره، آماده بودند. نیروهاى موجود، مى‏بایست‏به شکلى سازماندهى مى‏شدند تا با سپاه مهاجم دشمن، مقابله کنند. گرچه نیروها خیلى زیاد نبودند، اما مسلم‏بن عقیل، همین تعداد را هم به صورت زیر، جناح‏بندى و سازماندهى کرد:
«عبدالرحمن بن عزیز کندى‏» و امیر «ربیعه‏» و فرمانده سوارکاران و گروه پیشاهنگ.
«مسلم‏بن عوسجه‏» امیر قبایل مذحج و بنى‏اسد و فرمانده نیروهاى پیاده.
«ابو ثمامه صاعدى‏» امیر قبیله تمیم و همدان.
«عباس بن جعده جدلى‏» فرمانرواى نیروهاى مدینه.
با این آرایش نظامى دستور حمله به طرف قصر و مرکز فرماندهى‏«عبیدالله زیاد» را صادر کرد.27
در این لحظه‏ها مسلم‏بن عقیل، فقط به «حق‏» مى‏اندیشید و به مظلومیت همیشگى پیروان حق. مبارزه با ستم و مجسمه‏هاى فسق و ظلم را وظیفه‏اى مقدس و مسؤولیتى عظیم و الهى مى‏دید. عمل به وظیفه سبب شده بود که مسلم، «خود» را فراموش کند و به «خدا» بیندیشد.
آمده بود، تا صداى حق را جایگزین همه همهمه‏ها و هیاهوهاى عربده‏جویان دنیاخواه و زرپرست و قدرت طلب قرار دهد; آمده بود تا اراده‏ها و بازوها و شمشیرهاى آزادگان مؤمن را در راه خدا و در خط رهبرى حسین بن على(ع) متحد و منسجم سازد، و اینک در شرایط دشوارى که پیش آمده است، جهادى عظیم و فداکارى خونرنگ و حماسه‏اى جاوید و ماندگار و لازم است; و... مسلم،قدم در این میدان گذاشت.
ابن‏زیاد که به دنبال دستگیر کردن «هانى‏» احساس خطر مى‏کرد، براى پیشگیرى از بروز هرگونه عکس‏العمل تند مردم، در مسجد، مشغول سخنرانى براى مردم بود و کسانى را که در مقام مخالفت‏با حکومت‏باشند، تهدید مى‏کرد... که خبر دادند،مسلم و هوادارانش قیام را آغاز کرده‏اند. از منبر فرود آمد و بسرعت‏به قصر رفت و دستور داد درها را ببندند و خود در قصر، پناهنده شد. چیزى نگذشت که قصر در محاصره نیروهاى طرفدار مسلم قرار گرفت و مسجد کوفه از یاران مسلم پر شد و هر ساعت‏بر تعدادشان افزوده مى‏گشت.28
عبیدالله، براى نجات از این بحران از شیوه به کارگیرى مزدوران خود فروخته استفاده کرد. از سویى جمعى را به بیرون فرستاد تا ضمن تشکیل یک گروه مقاومت‏براى مبارزه با یاران مسلم از طریق پخش شایعات، در صفوف سربازان مسلم دودستگى ایجاد کنند، و از طرفى هم،کسانى را مامور ساخت که با گفته‏هاى خود،مردم را از اطراف مسلم‏بن عقیل متفرق سازند تا به این طریق، هم حلقه محاصره قصر، شکسته شود و هم مسلم تنها بماند.
خائنانى خودفروخته حاضر شدند براى رضاى خاطر عبیدالله که در داخل قصر محاصره شده و چیزى به نابودى‏اش نمانده بود،به میان جمع مردم آیند و از آنان بخواهند که پراکنده شوند و جان خود و سرنوشت‏خانواده خویش را به خطر نیندازند. کثیربن شهاب یکى از این مزدوران بود که خطاب به مردم گفت:
«شتاب نکنید! به سوى خانه و خانواده خود برگردید و خود را به کشتن ندهید. هم اکنون سپاه مجهز یزید از شام فرا مى‏رسد....
امیر شما عبیدالله تصمیم گرفته است که:هر یک از شما، تا شب به خانه خود نرود و مقاومت کند، حقوقش قطع شود و جنگجویانتان را نیز بدون حقوق به جنگ در مرز شام بفرستد و بى‏گناهان را به جاى گناهکاران،و حاضران را به جاى غایبان بگیرد و در بند کشد،تا احدى از شما نماند....»
این سخن و امثال آن، باعث‏شد که وحشتى در دلها پیدا شود جمعى از سست ایمانان بتدریج از اطراف مسلم پراکنده شدند 29 ; طایفه و عشیره مسلم‏بن عوسجه و حبیب‏بن مظاهر نیز براى حفاظت آنان، آنها را گرفته و در جائى حبس کردند. 30
شروع پیش از موعد مقرر عملیات که به مسلم‏بن عقیل تحمیل شد،از یکسو،و تبلیغات مسموم و شایعه‏پراکنیها و تهدیدها و ارعابهاى دشمنان و منافقان از سوى دیگر و عدم آمادگى همه نیروهاى مسلم براى برنامه طرح‏ریزى شده از طرف دیگر، امکان موفقیت مسلم را ضعیف کرده بود.فقط چهارهزار نیرو، از جمع سى‏هزار نفرى بیعت کننده، حضور داشتند و مسلم نمى‏توانست‏با این تعداد از افراد، هم محاصره را داشته باشد و هم در جبهه دیگرى که به دنبال این تبلیغات و تهدیدها، پدید آمده بود به مبارزه بپردازد، زیرا شهر بزرگ کوفه شاهد صحنه‏هاى درگیرى متعددى بود که بین هواداران دو جناح به وجود آمده بود.
مسلم، در این اوضاع وخیم همراه نیروهاى تحت فرمان خود با قلبى سرشار از ایمان به خدا و حقانیت راه و جهاد خویش دلاورانه مى‏جنگید. مسلم،آن روز، کربلایى در درون کوفه به وجود آورد! تعدادى از یارانش به شهادت رسیدند و خود نیز پس از آن همه درگیرى و جنگ،مجروح شده بود. 31 آن روز به پایان رسید. سختى مبارزه، عده‏اى را به خانه‏هاى خود کشاند. تهدیدهاى حکومت، عده‏اى دیگر را از میدان جهاد و تعهدات «بیعت‏» به خانه و زندگى آسوده کشاند. تبلیغات گسترده هم در روحیه عده‏اى دیگر تزلزل و ضعف پدید آورد. در نتیجه، شب هنگام، مسلم‏بن عقیل در مسجد، نماز مغرب را فقط با حضور سى‏نفر اقامه کرد. پس از نماز،آن عده کمتر شده بودند (ده نفر) از مسجد که بیرون آمد،حتى یک نفر هم همراهش نبود که او را به جایى راهنمایى کند. 32
تمام آن هزاران مرد که با او عهدها بستند به هنگام «بلا» هنگامه سختى شگفتا! عهد بشکستند. یکى از قطع نان ترسید یکى مرعوب قدرت بود یکى مجذوب زر، مغلوب درهم، عاشق دینار چه شد آن عهدهاى سخت؟ چه شد آن دستهاى گرم بیعتگر؟ کجا ماندند؟... کجا رفتند؟... که مسلم ماند و شهرى بى‏وفا مردم؟... .

غربت مظلومانه مسلم

کوفه که به خاطر نهضت‏براى مسلم «وطن‏» شده بود، اینک به غربت تبدیل شده است و مسلم، غریبى در وطن! مسلم براى یافتن خانه‏اى که شب را به روز آورد و در پناه آن، مصون بماند، در کوچه‏ها غریبانه مى‏گشت و نمى‏دانست‏به کجا مى‏رود.
سر از محله «بنى‏بجیله‏» درآورد. همه درها بسته بود و هر کس، سوداى سلامت و آسایش خویش را در سر داشت.
زنى به نام «طوعه‏»، جلوى خانه‏اش ایستاده، نگران و منتظر پسرش بود. طوعه شیعه و هوادار مسلم بود، اما این غریب را نمى‏شناخت. مسلم، جلو رفت و سلام داد و آب خواست....
زن آب آورد. مسلم نوشید و ظرف را به طوعه باز پس داد. زن ظرف را در خانه گذاشت و برگشت. دید که این مرد،همچنان ایستاده است. زن پرسید:
- مگر آب نخوردى؟
-چرا.
- پس به خانه‏ات و نزد خانواده خودت برو!
- ... .
- گفتم برخیز و به خانه خویش برو! بودن تو در این جا براى من خوب نیست،من راضى نیستم.
- من که در این شهر خانه و کسى را ندارم!
- مگر تو کیستى و از کجایى و... .؟
- من مسلم‏بن عقیلم... آیا ممکن است نیکى کنى؟ شاید روزى بتوانم جبران کنم! «طوعه‏» وقتى مسلم را شناخت، او را به درون منزل دعوت کرد و با نهایت‏احترام و خضوع،از او پذیرایى کرد.33
این زن فداکار، که به مردان پیمان‏شکن و سست عنصر و ترسو درس شهامت و وفا مى‏آموزد، دین خویش را به مکتب و راه حسین(ع) ادا کرد و به وظیفه‏اش در قبال سفیر و نماینده آن حضرت در نهضت، عمل نمود و در خدمتگزارى مسلم از هیچ چیز کوتاهى نکرد. اما مسلم، شورى دیگر در سر داشت. از سویى به بى‏وفایى مردم مى‏اندیشید و از سویى به نامه و گزارشى فکر مى‏کرد که به حسین‏بن على(ع) فرستاده و از وى خواسته بود که بسرعت،خود را به کوفه برساند که زمینه از هر جهت آماده است، و از دیگر سو سرنوشت‏خویش را در «شهادت‏» مى‏یافت و در اندیشه پایان کار و سرانجام این نهضت و فرداى حوادث بود.
و... غذا نخورد. شب را به عبادت و تهجد پرداخت و نخوابید. فقط سحرگاهان اندکى خواب چشمانش را فرا گرفت و امیرالمؤمنین را دید و خواب شهادت را و مهمان على شدن را. 34
لحظه‏هاى آن شب براى مسلم معناى دیگرى داشت. شب قدر بود. شب آخر بود. انتظار آن را مى‏کشید که در همان جا به سراغش بیایند تا دستگیرش کنند.
پسر طوعه، بر خلاف مادرش از هواداران «ابن‏زیاد» بود. شب که به خانه آمد، از حرکات و رفتار مادر، متوجه اوضاع غیرعادى شد. با کنجکاوى فراوان بالاخره فهمید که مهمان خانه‏شان کسى جز مسلم‏بن عقیل نیست. بسیار خوشحال شد، که اگر به والى شهر خبر دهد، جایزه خواهد گرفت. گرچه به مادرش قول داد و تعهد سپرد که به کسى نگوید 35 ، ولى صبح زود،خبر را به وابستگان عبیدالله بن زیاد رسانده بود. این به دنبال حوادث همان شب در کوفه و مسجد بود.
آن شب، خانه گردى وسیع در کوفه شروع شد. راههاى خروجى شهر زیر کنترل قرار گرفت و عده‏اى هم دستگیر شدند. عبیدالله، مطمئن شد که کسى از یاران مسلم نمانده و مراکز مقاومت نهضت،درهم شکسته است. همان شب، اعلام کرد که همه در مسجد جامع، جمع شوند. مسجد پر از جمعیت‏شد.
ابن‏زیاد، با جوش و خروش، براى مردم، سخنانى تهدیدآمیز، همراه با تطمیع، بیان کرد. قساوت و خشونت از گفتارش مى‏بارید. بیشترین تهدید، نسبت‏به کسانى بود که به مسلم پناه دهند و مژده جایزه به کسى داد که مسلم را -یا خبرى از او را نزد او بیاورد. به «حصین‏بن نمیر»،رئیس پلیس شهر، دستور اکید داد تا شهر را دقیقا زیر نظر و کنترل خود بگیرد و براى یافتن مسلم، خانه‏ها را بگردد. پس از این سخنان، از منبر به زیر آمد و به قصر بازگشت. 36
فرداى آن شب، ابن‏زیاد، دیدار عمومى داشت. محمدبن اشعث 37 را هم در مجلس، کنار خود نشانده بود و از خدماتش تعریف مى‏کرد و دیگران هم حاضر بودند. پسر طوعه،که از بودن مسلم در خانه خودشان، خبر داشت، ماجراى شب گذشته را به پسر محمدبن اشعث نقل کرد. او هم خبر را آهسته در گوش محمدبن اشعث گفت. وقتى ابن‏زیاد،از ماجرا مطلع شد، به او ماموریت داد که مسلم را نزد وى حاضر سازد. 38
اما دستگیرى مسلم و آوردنش پیش عبیدالله زیاد، کار آسانى نبود. از این رو ابن‏زیاد، شصت، هفتاد نفر از قبیله قیس را، همراه و تحت فرمان محمد اشعث قرارداد تا براى گرفتن و آوردن مسلم به خانه طوعه بروند.

کربلایى درون کوفه

سپاه آل‏سفیان، در پى آیینه‏دار آفتاب عدل تمام خانه‏ها را سخت مى‏گردید. نگهبانان شهر شب طرفداران قصر ظلم روان در جستجوى مسلم از هر سوى، مى‏رفتند و باطل در پى حق بود «غسق‏» در جستجوى فجر سیاهى در پى خورشید!
صداى پاى اسبها،خبر از تهاجم ماموران ابن‏زیاد مى‏داد. هدف،خانه طوعه بود و نقشه، دستگیرى مسلم. مسلم که پرورده سایه سلاح و بزرگ شده صحنه‏هاى کارزار بود، از شجاعت‏خویش براى درهم شکستن حلقه محاصره استفاده کرد و پس از به پایان رساندن عبادت خویش، زره پوشید و سلاح برگرفت و بر مهاجمان حمله کرد و آنان را از خانه بیرون راند. 39
براى این که خانه آن شیر زن متعهد، در این میان، آسیب نبیند، مبارزه را به بیرون از خانه کشید و با دیدن انبوه‏ماموران مهاجم که آماده آتش زدن و سنگباران کردن خانه بودند،گفت:
این همه سر و صدا براى کشتن فرزند عقیل است؟
اى نفس!
به سوى مرگى که از آن، گریزى نیست، بیرون شو! 40
شمشیرى آخته بر کف، اراده‏اى استوار در سر، قوتى کم‏نظیر در دل و بازو، خون شرف و غیرت در رگها، بى‏هراس و ترس، بر آنان تاخت و براى دومین مرحله، آنان را پراکنده ساخت.
مسلم نایب و نماینده حسین بود. نسخه‏اى برابر با اصل. تصمیم گرفته بود کربلایى در کوفه بر پا سازد، و حماسه‏اى به یاد ماندنى و درسى عظیم از قدرت رزمى و روحى یک «مؤمن‏» در تاریخ، بر جاى بگذارد. یک تنه در برابر انبوهى از سپاهیان ابن‏زیاد ایستاده بود و دلیرانه مقاومت و جنگ مى‏کرد. هر هجومى را با شمشیر دفع مى‏کرد و هر مهاجمى را ضربتى کارى مى‏زد.
عاشورایى بود و نبرد حق و باطل در رزم مسلم‏بن عقیل با آن گروه، تجلى یافته بود. نیروهاى حکومت که خود را از مقابله با آن قهرمان، ناتوان دیدند، عده‏اى به پشت‏بامها رفته و بر سرش سنگ و آتش ریختند،ولى حماسه مسلم،همچنان جریان داشت و آن بزدلان بى‏ایمان از مقابل حمله‏هایش مى‏گریختند. 41
و در هنگام حمله رجز مى‏خواند 42 و مى‏گفت: (خطاب به خود)
«این مرگ است، هر چه مى‏خواهى بکن!
بى‏شک،جام مرگ را خواهى نوشید.
براى فرمان خدا شکیبا باش!
که حکم خدا در میان بندگان،جارى است»44
گرچه والى کوفه نمى‏خواست‏خود را تسلیم این واقعیت کند که مسلم، شجاع است و مامورانش حریف رزم او نیستند، ولى تلفات سنگین نیروهایش به دست مسلم‏بن عقیل گویاتر از هر گزارش و سندى بود که مى‏توانست‏به آن، اعتماد کند.
و... مسلم، همچنان درگیر با سپاه ابن‏زیاد بود و این حماسه را بر لب داشت که:
«سوگند خورده‏ام که جز آزاد مرد، کشته نشوم، هر چند که مرگ را چیز ناخوشایندى ببینم.
بیم از آن دارم که به من دروغ گفته، یا فریبم داده باشند. بالاخره این آب خنک با آب گرم دریاى تلخ، آمیخته مى‏شود.
پراکندگى خاطر را بزداى و با تمرکز و استقرار بجنگ! هر کس، روزى بدى را ملاقات خواهد کرد»45.
گرچه قواى کمکى به تعداد 500 نفر به سربازان ابن‏زیاد پیوستند، ولى مسلم،این حماسه‏آفرین شجاع، همچنان به تنهایى به جنگ با آنان مشغول بود و از آنان مى‏کشت. 46 تلاش محمد اشعث و نیروهایش براى زنده دستگیر کردن مسلم بود و چون درگیریها به طول انجامید و به این هدف نرسیدند، ابن‏زیاد،از این تاخیر بسیار در دستگیرى یک نفر ناراحت‏شد و به محمد اشعث، پیغام فرستاد.
او، در جواب ابن‏زیاد گفت: «اى امیر» خیال مى‏کنى که مرا به سراغ یکى از بقالهاى کوفه فرستاده‏اى؟! تو مرا به مقابله با شمشیرى از شمشیرهاى محمدبن عبدالله فرستاده‏اى!...» سپس، باز هم برایش نیروى امدادى فرستاد.47
ابن زیاد، پیغام داد که به مسلم، امان بدهند. مى‏خواست که از این طریق، مسلم را به تسلیم وادارد، ولى مسلم‏بن عقیل،امان آن عهدشکنان را باور نمى‏کرد و زیر بار آن نمى‏رفت. این بود که به مبارزه ادامه داد.
آن قدر ضربه و جراحت‏بر او وارد شده بود که به دیوارى تکیه داد و گفت:
«چرا سنگبارانم مى‏کنید؟ کارى که با کافران مى‏کنند،در حالى که من از خاندان پیامبران و ابرارم. آیا حق پیامبر(ص) را درباره خاندان و عترتش مراعات نمى‏کنید؟»48
جنگ طولانى و سخت‏با آن همه دشمن،او را به شدت مجروح و ناتوان و تشنه کرده بود. پیکر و چهره خون گرفته‏اش شاهد جهاد عظیم او بود. مسلم، تصمیم داشت که تا آخرین قطره خون و تا واپسین دم و تا شهادت بجنگد، اما اطرافش را گرفتند و در یک حلقه محاصره از پشت‏سر، نیزه‏اى بر او زده و او را به زمین افکندند و بدین گونه، اسیرش کردند. 49 طبق برخى از نقلها سر راهش گودالى کندند و مسلم در آن افتاد و اسیر شد.
مسلم را گرفتند; آزاده‏اى که در اندیشه نجات آن اسیران بود، خود، در دست آنان گرفتار شد. او را به سوى دارالاماره بردند و ورقى دیگر از حماسه در پیش دیدگان تاریخ، نمودار شد.

اسیر آزاد

قهرمان، گرفتار دشمن شد و به سوى قصر والى روان گردید. زخمهاى جانکاه،خستگى شدید،خونهاى سر و صورت، مسلم قهرمان را از توان و قدرت انداخته بود. شهادت را بروشنى احساس مى‏کرد و از آن خرسند بود. گویا با خود مى‏گفت:
من،امروز، از خم خون، مى‏چشم شهد شهادت را ولى خرسند و خشنودم که مرگم جز به راه حق و قرآن نیست. از این مردن سرافرازم که پیش باطل و بیداد نیاوردم فرود، این سر نکردم سجده بر دینار نسودم لحظه‏اى پیشانى‏ام،بر زر کنون در چنگ این دشمن، شرافتمند مى‏میرم نگرید مادرم بر من نریزد خواهرم در سوگ من، اشکى زجام دیده بر دامن بگوییدش که من، مردانه جنگیدم و بر مرگ دلیران و جوانمردان نمى‏بایست گرییدن.
ولى... مسلم را گریه فرا گرفت،و گفت: «انا لله وانا الیه راجعون‏» یکى از سران سپاه ابن‏زیاد، از روى طعنه، گفت: کسى که در پى این کارها باشد، بر این پیشامدها نباید گریه کند. مسلم گفت: «به خدا سوگند! گریه‏ام براى خویش و به خاطر ترس از مرگ نیست، بلکه گریه من براى خانواده‏ام و براى حسین بن على و خانواده اوست، که به سوى شما مى‏آیند».50
سواران بسیار او را به قصر آوردند. تشنگى زیاد و خونریزیهاى شدید، ضعف فراوانى در مسلم پدید آورده بود،بحدى که به دیوار تکیه داد. با دیدن ظرف آبى در آن جا،آب طلبید. یکى از وابستگان پست و فرومایه، علاوه بر این که به مسلم گفت‏به تو آب نخواهیم داد،زخم زبان هم بر او زد و مسلم،از این همه پستى و سنگدلى و بى‏عاطفگى آن مرد،تعجب کرد و او را نفرین نمود. 51
یکى از حاضران به نام عمارة‏بن عقبه، با دیدن این صحنه از ناجوانمردى دلش سوخت و به غلامش گفت که براى مسلم آب بیاورد. آب را در ظرفى ریختند،همین که مسلم آن را به لبهاى خویش نزدیک کرد که بیاشامد، ظرف آب، از خون، رنگین شد و نیاشامید. بار دیگر هم همین صحنه تکرار شد.
مرتبه سوم کاسه را پر از آب کردند. این بار که خواست‏بنوشد، دندانهاى جلوى مسلم در کاسه ریخت. مسلم از نوشیدن آب، صرف‏نظر کرد و گفت:
الحمد لله!
اگر این آب، قسمتم بود، مى‏خوردم! 52
در زیر برق سرنیزه‏ها،آن اسیر آزاد، و آن آزاده گرفتار را نگهداشته بودند. هم به سرنوشت افتخارآمیز خویش مى‏اندیشید و هم به فکر کاروانى بود که به سوى همین کوفه در حرکت‏بود و سالار آن قافله، کسى جز اباعبدالله الحسین(ع) نبود.
مسلم، هنگام ورود بر ابن‏زیاد سلام نکرده بود و همین، سبب خشم و ناراحتى او و اطرافیانش شده بود. گفتگوهاى خشونت‏آمیزى بینشان رد و بدل شد.
او را تهدید به مرگ کردند. مرگى که مسلم از آن نمى‏هراسید، بلکه به آن افتخار مى‏کرد. معلوم بود که او را خواهند کشت. از حاضران، عمر سعد را براى وصیت انتخاب کرد. سه موضوع را در وصیتهاى خود،مطرح کرد: «قرضهایم را در کوفه با فروختن زره و شمشیرم بپرداز! جسد مرا از ابن زیاد تحویل بگیر و به خاک بسپار! کسى را پیش حسین‏بن على(ع) بفرست تا به کوفه نیاید».53
گرچه مسلم از او قول گرفته بود که وصیتهایش به عنوان راز، نزد او پنهان بماند، ولى عمر سعد که خبث و خیانت‏با وجودش آمیخته بود، در همان مجلس، خیانت کرد و وصیتهاى سه‏گانه مسلم را، براى ابن‏زیاد،فاش ساخت و در واقع، ماهیت پلید خود را آشکار نمود.
از جمله گفتگوهاى ابن‏زیاد و مسلم‏بن عقیل این بود که آن ناپاک، به مسلم گفت:
اى فرزند عقیل! آمدى تا اتحاد مردم را بر هم بزنى. از کار مردم تفتیش کردى و جمعشان را متفرق ساختى و بعضى را بر ضدبرخى دیگر شوراندى.
مسلم: خیر، هرگز چنین نکردم، بلکه مردم این شهر دیدند که پدرت نیکان را کشت و خونها ریخت و همچون سلاطین ایران و روم پادشاهى کرد. ما آمدیم تا آنان را به عدالت امر کنیم و به قانون خدا دعوت نماییم. ابن‏زیاد: تو را به این کارها چه کار؟! اى فاسق،آیا در آن هنگام که تو در مدینه،شراب مى خوردى، ما کار نیک و عمل به کتاب خدا نمى‏کردیم؟
مسلم: آیا من شراب مى خوردم؟! خدا مى‏داند که تو دروغ مى‏گویى و بدون آگاهى، سخن مى‏گویى. من آن گونه که گفتى نیستم. شراب خوردن براى کسى رواست که خون بى‏گناهان را مى‏خورد و به ناحق، خون مى‏ریزد و براساس خشم و دشمنى و سوءظن، انسان مى‏کشد و در عین حال،از این کار زشت‏خرم و شاداب است،گویى که کارى نکرده است!
ابن زیاد: گویا مى‏پندارى که براى شما هم در امرحکومت، بهره‏اى است!
مسلم:به خدا سوگند! گمان نیست، بلکه یقین است.
ابن زیاد: خدا مرا بکشد اگر تو را نکشم! آن هم کشتنى که در اسلام، کسى را آن گونه نکشته‏اند.
مسلم: آرى، تو به ایجاد بدعت در میان مسلمانان و مثله‏کردن و بدطینتى سزاوارترى! 54
جوابهاى کوبنده و منطقى و دندان‏شکن مسلم، ابن‏زیاد را به ستوه آورد،تا آن جا که آن خائن، به على(ع) و حسین(ع) و عقیل، ناسزا گفت. راستى، چه شگفت است که ستم، به محاکمه عدالت‏بپردازد!
مسلم، که صبرش تمام شده بود،گفت: اى دشمن خدا! هر چه مى‏خواهى بکن! 55 ابن زیاد هم دستور کشتن «مسلم‏بن عقیل‏» را داد.
تنها اسلحه دشمنان حق، کشتن است; و اگر یک انسان حق‏پرست و با ایمان،شهادت‏طلب باشد و از مرگ نترسد، در واقع، دشمن را خلع سلاح کرده است. مسلم نیز، آرزویش شهادت در راه خدا به دست‏شقى‏ترین افراد است. و... طبیعى است که مسلم، به عبیدالله بن زیاد بگوید:
چه باک از کشته شدن;
بدتر از تو،بهتر از مرا کشته است... .
فرمان قتل مسلم براى او که آرزومند این سرنوشت مقدس و مبارک است،بشارتى است و این لحظه‏هاى آخر پیش از شهادت، عزیزترین لحظه‏ها و پربارترین دقایق، و زیباترین حالات روح را داراست. اشتیاق قبل از دیدار است.

مرگ سرخ

کشتن مسلم را به «بکربن حمران احمرى‏» سپردند، کسى که در درگیریها از ناحیه سر و شانه با شمشیر مسلم‏بن عقیل مجروح شده بود. مامور شد که مسلم را به بام «دارالاماره‏» ببرد و گردنش را بزند و پیکرش را بر زمین اندازد.
مسلم را به بالاى دارالاماره مى‏بردند، در حالى که نام خدا بر زبانش بود، تکبیر مى‏گفت، خدا را تسبیح مى‏کرد و بر پیامبر خدا و فرشتگان الهى درود مى‏فرستاد و مى‏گفت: خدایا! تو خود میان ما و این فریبکاران نیرنگ‏باز که دست از یارى ما کشیدند، حکم کن!
جمعیتى فراوان، بیرون کاخ، در انتظار فرجام این برنامه بودند. مسلم، چون کوهى استوار،مصمم و مطمئن، دریا دل و شکیبا، بر فرار قصر خیانت و ستم بود. نگاهش به افق حقیقت‏بود، و به راه پاک و خونینى که هزاران شهید، جان خود را در آن راه به خداوند هدیه کرده‏اند.
شکوه و عظمت مسلم در آن اوج و بر فراز آن سکوى شهادت و معراج، دیدنى بود. گرچه آنان، این قهرمان اسیر و دست‏بسته را با تحقیر و توهین براى کشتن به آن بالا برده بودند، لیکن عزت مرگ شرافتمندانه در راه حق، چیز دیگرى است که دیده‏هاى بصیر و دلهاى آگاه، شکوهش را مى‏یابند. مسلم را رو به بازار کفاشان نشاندند. با ضربت‏شمشیر، سر از بدنش جدا کردند، و... پیکر خونین این شهید آزاده و شجاع را از آن بالا به پایین انداختند و مردم نیز هلهله و سروصداى زیادى به پا کردند. 56

پس از شهادت

مسلم، شهید شد و به ابدیت و ملکوت پیوست.
چند صفحه‏اى هم از حوادث پس از شهادتش و قضایاى مربوط به آن را یادآورى کنیم:
قاتل مسلم پس از آن جنایت، پایین آمد و پیش ابن‏زیاد رفت. ابن‏زیاد پرسید: وقتى که مسلم را از پله‏هاى قصر، به بالا مى‏بردید چه عکس‏العملى داشت و چه مى‏گفت؟
گفت: خدا را مرتب، تسبیح مى‏گفت و از او مغفرت و بخشش مى‏طلبید....57
وقتى پیکر مطهر آن شهید را از فراز دارالاماره به پایین و به میان مردم انداختند، دستور داده شد تا بر آن بدن، طناب بسته و سرطناب را بکشند. و.... چنان کردند، تا آن که بدن بى‏سر را برده و به دار کشیدند.
پس از شهادت مسلم، به سراغ «هانى‏» رفتند.
هانى در زندان بود. دستهایش را از پشت‏بسته بودند که براى کشتن آوردند. هانى هنگام آمدن، هواداران خود از قبیله مذحج را به یارى مى‏طلبید، ولى کسى او را یارى نکرد. با قدرت،دست‏خود را کشید و از بند،بیرون آورد و در پى سلاح و ابزارى مى‏گشت که به دست گرفته و بر آنان حمله کند،که ماموران دوباره گرفتند و دستانش را محکم از عقب بستند و با دو ضربت، سر این انسان والا و حامى بزرگ مسلم را از بدن،جدا کردند.
هانى، در زیر ضربات جلاد مى‏گفت: «بازگشت‏به سوى خداست. خدایا مرا به سوى رحمت و رضوان خویش ببر!» 58
آن فرومایگان،بدن هانى را هم به طنابى بستند و در کوچه‏ها و گذرها بر خاک کشیدند. خبر این بى‏حرمتى به مذحجیان رسید. اسب سوارانشان حمله کردند و پس از درگیرى با نیروهاى ابن‏زیاد بدن هانى و مسلم را گرفتند و غسل دادند و بر آنها نماز خواندند و دفن کردند، در حالى که جسد مسلم، بى‏سر بود. 59 آن روز، تنى چند از سرداران اسلام هم دستگیر شده و به شهادت رسیدند و اجساد مطهرشان در کنار آن دو قهرمان رشید به خاک سپرده شد و در روز نهم ذیحجه،کربلاى کوچکى در کوفه بر پا شد و یادشان به جاودانگى پیوست.
از صداى سخن عشق، ندیدم خوشتر یادگارى که در این گنبد دوار بماند خرقه‏پوشان همگى مست گذشتند و گذشت قصه ماست که بر هر سر بازار بماند در پى این شهادتها که وضع کوفه این گونه بحرانى و اوضاع نامساعد بود، کاروان امام حسین(ع) هم که از مکه به سوى کوفه حرکت کرده بود به سوى این شهر مى‏آمد.
حسین‏بن على(ع) در یکى از منازل میان راه، خبر شهادت این سه یار وفادار خویش را شنید. شهادت مسلم‏بن عقیل، هانى‏بن عروه و عبدالله یقطر، امام را ناراحت کرد و امام فرمود: «انا لله و انا الیه راجعون‏» و اشک در چشمانش حلقه زد.و چندین بار، براى مسلم و هانى از خداوند رحمت طلبید و گفت: «خدایا براى ما و پیروانمان منزلتى والا قرار بده و ما را در قرارگاه رحمت‏خویش جمع گردان، که تو بر هر چیز، توانایى!»آن گاه نامه‏اى را که محتوایش گزارش شهادت آنان و دگرگونى اوضاع کوفه بود بیرون آورد و براى همراهان خود،خواند و گفت: هر کس از شما مى‏خواهد برگردد، برگردد، از جانب ما بر عهده او پیمان و عهدى نیست. 60
سخنان امام حسین(ع) پس از شهادت آن بزرگان،نشانه موقعیت والا و وظیفه‏شناسى و عمل به تعهد و رسالت از سوى مسلم بود. درباره مسلم،فرمود:
خدا مسلم را رحمت کند که او به رحمت و رضوان خدا شتافت و تکلیفش را ادا نمود و آنچه که به دوش ماست مانده است61.
امام، آن گاه خبر شهادت مسلم را به زنان کاروان خویش هم داد و دختر کوچک مسلم‏بن عقیل را طلبید و دست محبت‏بر سرش کشید. دختر متوجه شهادت پدر شد. امام فرمود:
من به جاى پدرت... دختر گریست، زنان گریستند. امام هم اشک در چشمانش حلقه زد. 62 پس از شهادت اینان وقتى بعضى از رهگذران که از اوضاع کوفه به امام گزارش مى دادند و از آن حضرت مى‏خواستند که برگردد و به کوفه نرود، امام جواب مى‏داد: «بعد از آنان در زندگى خیرى نیست.» و به همه مى‏فهماند که تصمیم به رفتن دارد. 63

فرزندان مسلم بن عقیل

قبلا گفتیم که تنى چند از فرزندان مسلم در واقعه عاشورا در رکاب سالار شهیدان جنگیدند و به شهادت رسیدند. دو فرزند کوچک دیگر او که در کاروان اسراى اهل‏بیت‏بودند، به دستور عبیدالله زیاد، زندانى شدند. در زندان به آن دو کودک، سخت مى‏گرفتند. یک سال در زندان ماندند. عاقبت، خود را به پیرمردى که متصدى زندانشان بود، معرفى کردند. پیرمرد که از علاقه‏مندان به اهل‏بیت پیامبر بود به شدت متاسف شد و در زندان را به روى آنان گشود. آن دو کودک از زندان گریختند. شب، خود را به منزلى رسانده و مهمان پیرزنى شدند که خود را علاقه‏مند به خاندان رسول معرفى مى‏کرد.
داماد نابکار آن زن، که از هواداران ابن‏زیاد بود و براى دریافت جایزه براى پیدا کردن این دو زندانى فرارى، بسیار گشته و خسته شده بود، آن شب عبورش به خانه زن افتاد و پس از سخنهاى بسیار، تصمیم گرفت که شب را همان جا بخوابد. نیمه شب، متوجه حضور آن دو کودک در خانه شد،برخاست و جستجو کرد. وقتى شناخت که آن دو فرارى اززندان،همین هایند، با بى‏رحمى تمام، دستهایشان را بست و سحرگاه به همراه غلامش آن دو کودک را برداشت و به کنار فرات برد. نه غلام و نه پسر آن مرد،هیچ یک حاضر نشدند فرمان او را در کشتن این دو کودک بى‏گناه مسلم‏بن عقیل اجرا کنند و خود را به آب زدند و شناکنان از چنگ او گریختند. اما این دو فرزند معصوم ماندند و آن سنگدل زرپرست و دنیا زده.
کودکان برخاستند و به درگاه خدا چهار رکعت نماز خواندند و با پروردگار مناجات کردند و گفتند:«یاحى یا حکیم. یا احکم الحاکمین. احکم بیننا و بینه بالحق‏» آن جلاد، سر آن کودکان را برید و بدنشان را در فرات انداخت و سرهاى مطهرشان را براى گرفتن جایزه نزد عبیدالله زیاد برد. 64 آرى،وقتى دنیا و ثروت، چشم دنیاخواهان را کور کند، براى درهم و دینار و مقام و قدرت، غیرانسانى‏ترین کارها را هم انجام مى‏دهند.
سلام خدا و فرشتگان و پاکان بر روح بلند «مسلم بن عقیل‏» باد، که شرط وفا و جوانمردى را ادا نمود و جان خویش را فداى رهبر و مولایش سیدالشهدا«ع‏» کرد.
و... درود بر همه ادامه دهندگان راه او، که راه «حق‏» و «آزادى‏» است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۲ ، ۱۳:۰۹
محسن حسینی


این اشکهای ماهمه وقف نام تو

                                دلهای ماست روان سوی کربلای تو

ای کشتی نجات عالمیان ای چراغ دین

                             ارض وسماست همه غرق درعزای تو

تونورچشم مرتضایی ای زاده بتول

                               جان محمدی ومحمدست مقتدای تو

خورشیدی و ز کرب و بلا نور میدهی

                                         شد زنده دین خدا از قیام تو

ایکاش بودیم که تایاری ات کنیم

                                         درکربلا وجمع قلیل سپاه تو

گویی هنوز می رسد از دشت نینوا

                                        فریادهای العطش کودکان تو

شعر:محسن حسینی

الهم عجل لولیک الفرج.آمین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۲ ، ۱۰:۱۵
محسن حسینی

پیوست مطلب قبلی ادب در محرم (7- لعن کردن قاتلین سیدالشهداء می توانید جهت گرفتن حاجت هم انواع ختم لعن را تجربه کنید زیرا در این ایام آثار خاصی دارد)

دوستان سفارش آوردن انواع ختم لعن را دادند بخاطر همین ما نام قاتلین را با جمله لعن را برای شما نوشتیم تا همراه با "یا حسین" گفتن در محرم طعم تبرّی را در هر شب بچشید این نوشتار مجموعه ای از ختم لعن قاتلین کربلا می باشد

شاید اولین بار باشد که ختم لعن یزید و شمر و عمر سعد و ابن زیاد و حرمله و... را می گیرید فلذا خواهشمندیم ما را از دعای خیرتان فراموش نکنید

اعداد کلی لعن شامل 110، 310 ، 410 می باشد ولی چناچه خواستید به عددِ ابجدِ نام قاتل ، لعن بفرستید عدد هر اسمی را داخل پرانتز قرار دادیم.

شب اول محرم حضرت مسلم بن عقیل ؛ قاتل: اَللَّهُمِّ الْعَنْ بُکَیْرَ بْنَ‏ حُمْرَانَ الْأَحْمَرِی(232)‏ ؛ اَللَّهُمِّ الْعَنْ عُبَیْدَ اللَّهِ بْنَ زِیاد(152) ؛ اَللَّهُمِّ الْعَنْ ابْنَ مَرْجانَةَ(152)

و دو طفلان آنحضرت محمد 7 ساله و ابراهیم 5 ساله قاتل: اَللَّهُمِّ الْعَنْ حَارِثَ بْنَ عُرْوَة (709)‏

شب دوم محرم: ورود به کربلا ؛ اَللَّهُمِّ الْعَنْ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ (310)

شب سوم محرم: حضرت رقیه ؛ اَللَّهُمَّ الْعَنْ زَجْرَ بْنَ‏ قَیْس (210)

شب چهارم محرم: دوطفلان حضرت زینب کبری ؛ قاتلِ محمد: اَللَّهُمَّ الْعَنْ ِعَامِرَ بْنَ‏ نَهْشَلَ التَّیْمِیّ (311)؛ قاتلِ عون: اَللَّهُمَّ الْعَنْ عَبْدُاللَّهِ بْنَ قُطْنَۀَ النَّبْهَانِی‏(142)
شب پنجم محرم: حضرت عبدالله بن الحسن ؛ قاتل: اَللَّهُمَّ الْعَنْ أَبْجَرَ بْنَ کَعْب ‏(206)

شب ششم محرم: حضرت قاسم بن الحسن ؛ قاتل:اَللَّهُمَّ الْعَنْ عُمَرَ بْنَ نُفَیْلَ‏ الْأَزْدِیّ ‏(310)

شب هفتم محرم: حضرت علی اصغر ؛ قاتل: اَللَّهُمَّ الْعَنْ حَرْمَلَةَ بْنَ کَاهِلَ الْأَسَدِیّ ‏(283)


شب هشتم محرم: حضرت علی اکبر ؛ قاتل: اَللَّهُمَّ الْعَنْ مُرَّةَ بْنَ مُنْقِذَ الْعَبْدِیّ‏ (245)

شب نهم محرم: حضرت ابوالفضل العبّاس ؛ قاتلین: اَللَّهُمَّ الْعَنْ حَکِیمَ بْنَ طُفَیْلَ السِّنْبِسِیّ (78) ؛ اَللَّهُمَّ الْعَنْ زَیْدَ بْنَ وَرْقَاءَ الْجُهَنِی (21) ؛‏ اَللَّهُمَّ الْعَنْ نَوْفَلَ الْأَزْرَقَ (166)

شب دهم محرم: ارباب مظلوم آقا سیدالشهداء ؛ قاتلین: اَللَّهُمَّ الْعَنْ سِنَانَ بْنَ أَنَسِ النَّخَعِیّ (161)‏ ؛ اَللَّهُمَّ الْعَنْ شِمْرَ بْنَ ذِی الْجَوْشَنِ الْعَامِرِیّ (540) ؛ اَللَّهُمِّ الْعَنْ یَزیدَ بْنَ مُعاوِیَةَ (31)

نکته آخر: می توانید در هر شب ماه محرم و صفر با عدد کلی هر کدام از این جملات لعن را خواستید بفرستید که رد حاجت گرفتن بسیار تاثیرگزار می باشد.
اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَباسُفْیانَ ؛ اَللَّهُمِّ الْعَنْ مُعاوِیَةَ ؛ اَللَّهُمِّ الْعَنْ یَزیدَ بْنَ مُعاوِیَةَ ؛ اَللَّهُمِّ الْعَنْ آلَ اَبى سُفْیانَ ؛


اَللَّهُمِّ الْعَنْ آلَ زِیادٍ ؛ اَللَّهُمِّ الْعَنْ آلَ مَرْوان ؛ اَللَّهُمِّ الْعَنْ بَنِی أُمَیَّةَ قاطِبَهً

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۲ ، ۱۸:۰۶
محسن حسینی

آنچه در دستگاه آقا سیدالشهداء مهم است رعایت کردن آدابی می باشد که باعث عنایت عجیب امام حسین(علیه ‏السلام) به محبیین می شود در این پست هدف خلاصه نویسی می باشد تا فهرست وار با این آداب آشنا بشویم.                                    

1- حالت حزن و محزون بودن برای عزای آنحضرت، که دو حالت دارد

الف- در ده روز اول ماه محرم ؛ امام رضا (علیه‏ السلام) فرمودند:ماه محرم که فرا می‏ رسید کسی پدرم را خندان نمی‏دید. (امالی صدوق مجلس 27)

ب- محزون بودن در روز عاشورا ؛ امام رضا (علیه‏ السلام) فرمودند:روز دهم که فرا می‏ رسید روز مصیبت و حزن و اندوه و گریه پدرم بود.(امالی صدوق مجلس 27)

2- یاد آنحضرت هنگام نوشیدن آب ، آقا سیدالشهداء (علیه‏ السلام) فرمودند:ای شیعیان هر وقت آب خوشگوار بنوشید مرا یاد نمائید.(مصباح کفعمی ص 741)

3- احترام به عزاداران امام حسین (بحارالانوار ج 45، ص 188)

4- پوشیدن لباس های سیاه و پاک، ولی در روز عاشورا بخصوص وارد شده آستین لباس را بالا و دکمه‏ ها را باز کردن بطوری که به شکل مصیبت ‏زدگان باشند. (بحارالانوار ج 45، ص 188)

5- اطعام دادن ولو به مقدار اندک ، زیرا سیره امام سجاد(علیه‏ السلام) می باشد که همواره برای عزاداران پدرشان غذا فراهم می‏کردند. (بحارالانوار ج 45، ص 188)

6- خواندن زیارت آنحضرت و لو به یک سلام دادن ، آقا امام صادق(علیه‏ السلام) فرمودند: بگو: «صَلَّی اللهُ عَلیکَ یا أباعَبدِالله». این درود را سه بار تکرار کن. پس همانا سلام به آن حضرت می رسد، از دور باشد یا نزدیک. (کافی ج 4، ص 575) ، البته این روایت بخصوص ایام محرم نمی باشد در همه روزهای سال سفارش شده است.

7- لعن کردن قاتلین سیدالشهداء (مفاتیح الجنان ص 527) می توانید جهت گرفتن حاجت هم انواع ختم لعن را تجربه کنید زیرا در این ایام آثار خاصی دارد.

8- بیرون رفتن به بیابان (مصباح المتهجد ص 724) منظور همان دسته روی می باشد.

9- برپایی مجالس روضه ، بر پا داشتن مجلس سوگواری به ویژه در روز عاشورا زیرا اهل بیت(علیهم ‏السلام)به این موضوع بسیار توجه نشان داده‏ اند. (بحارالأنوار ج 45، ص 257)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۲ ، ۱۷:۴۶
محسن حسینی


ما را نسیم پرچم تو زنده می کند

                    مرده ست دل ما که مرهم تو زنده می کند

خشکیده بود چند صباحی قنات اشک

                        این چشمه را ولی غم تو زنده می کند

آه ای قتیل اشک، نفس های مرده را

                          شور تو، روضه و دم تو زنده می کند

ای خونبهای عشق، چه خوش گفت پیر ما:

                              اسلام را محرم تو زنده می کند

ما با غذای نذریتان رشد کرده ایم

                         جان را عطای حاتم تو زنده می کند

آقا جسارت است، ولی داغ شیعه را

                           انگشتر تو، خاتم تو زنده می کند

بالای تل هم آتش این قوم خفته را

                           آن خواهر مکرم تو زنده می کند

این کشته فتاده به هامون حسین اوست

                     خود را به اسم اعظم تو زنده می کند

فردای محشر و غم و طوفان وتشنگی

                            ما ار امید زمزم تو زنده می کند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۲ ، ۱۸:۴۴
محسن حسینی

گاهی خدا انقدر صداتو دوست داره
که سکوت میکنه

تا تو بارها بگی
خدای من.....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۲ ، ۱۸:۱۲
محسن حسینی

خوشبختی ازآن کسی است که در فضای الحمدالله زندگی میکندچه دنیا به کامش باشد، و چه نباشد ؛ چه آن زمان که میدود و نمیرسد و چه آن زمان که  گامی بر نداشته و خود را در مقصد می بیند؛ چرا که خوشبختی چیزی جز آرامش نیست وهر کس این موهبت الهی رادارد خوشبخت است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۲ ، ۱۸:۰۴
محسن حسینی

غنچه از خواب پرید وگلی تازه به دنیا آمد

خار خندیدو به گل گفت سلام

وجوابی نشنید!!!

خار رنجید ولی هیچ نگفت...

ساعتی چند گذشت گل چه زیبا شده بود

دست بیرحمی آمد نزدیک

گل سراسیمه ز وحشت افسرد

لیک آن خاردرآن دست خزید

وگل از مرگ رهید...صبح فردا که رسید

خار باشبنمی از خواب پرید

گل صمیمانه به او گفت: سلام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۲ ، ۱۷:۵۸
محسن حسینی

نوف بکائی که یکی از اصحاب امیرالمومنین علی (ع) هستند حکایت میکنند که آن زمانی که امیرالمونین در نزدیکی کوفه در محلی به نام رحبه اقامت داشتند به دیدارش رفتم و پس از احوال پرسی گفتم مرا پندی ده ، مولای متقیان فرمودند : ای نوف به هم نوعان و دوستان خود محبت و مهر ورزی کن ، تا آنان نیز به تو مهر ورزند . به حضرتش گفتم : ای سرورم به نصایح خود بیافزای . فرمود: به همگان نیکی و احسان کن تا احسان ببینی . گفتم باز هم پندی دیگر بیفزای تا بیشتر بهره مند گردم ؟ حضرت فرمودند از مزمت و بد گویی نسبت به دیگران دوری کن و گرنه طعمه سگ دوزخ خواهی شد . سپس اظهار داشتند: ای نوف هر که دشمن من و امام بعد من باشد  اگر بگوید حلال زاده ام دروغ گفته است . و نیز هر که زنا وفحشا را دوست بدارد و بگوید حلال زاده ام ، باز دروغ گفته است . همچین کسی که نسبت به گناه بی باک و بی اهمیت باشد ، اگر ادعای ایمان و خداشناسی کند ، بدان که او هم دروغ گفته است . ای نوف رفت و آمد با خویشاوندانت را قطع مکن تا خداوند بر عمرت بیفزاید . خوش اخلاق و نیک خوی باش ، تا خدا وند محاسبه ت را ساده و سبک گرداند . ای نوف چنانچه بخواهی که در روز قیامت همراه و همنشین من باشی هیچ گاه یار و پشتیبان ستم کار نباش . و بدان که هر که ما را در گفتار و عمل دوست بدارد ، روز قیامت با ما اهل بیت عصمت و طهارت محشور میشود ، چه اینکه در روز قیامت ،خدا هر کسی را با دوست مورد علاقه اش محشور میکند . ای نوف مبادا خود را برای مردم بیارائی ؛و با معصیت و گناه  با خدا مبارزه کنی  چون روز قیامت شرمسار و رسوا خواهی شد سپس در پایان فرمودند : ای نوف به آنچه برایت گفتم اهمیت ده و عمل نما ، که سبب سعادت و خیر تو در دنیا وآخرت خواهد بود.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۲ ، ۱۷:۵۱
محسن حسینی