وبسایت فرهنگی مذهبی ابن تیهان

اللهم عجل لولیک الفرج والعافیةوالنصر:آمین

وبسایت فرهنگی مذهبی ابن تیهان

اللهم عجل لولیک الفرج والعافیةوالنصر:آمین

تعجیل امر فرج مولا امام عصر(عج) صلوات

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه




سلام بر تو زمانی که به امر خدا قیام می کنی، سلام بر تو زمانی که از دیده ها پنهان و در پس پرده غیبت هستی.

سلام بر تو هنگامی که قرآن می خوانی و برای دیگران سخن می گویی، سلام بر تو زمانی که نماز می خوانی و با خدای خویش سخن می گویی و به رکوع می روی و در مقابل خدا به سجده می افتی.

سلام بر تو هنگامی که شعار توحید بر زبان جاری می کنی و خدا را به بزرگی یاد می کنی،

سلام بر تو زمانی که حمد و ثنای خدا به جا می آوری!

هر صبح و شام بر تو سلام می کنم.

من یاد آن روزی هستم که تو به نماز می ایستی و عیسی (علیه السلام) هم همراه تو نماز می خواند آن روز تو به سرزمین فلسطین می روی، تو با یاران خود به آنجا سفر می کنی و منتظر می شوی تا روز جمعه فرا رسد.

مسیحیان زیادی در این شهر جمع شده اند و منتظرند تا اتّفاق مهمّی روی بدهد. روز جمعه فرا می رسد، اجتماع با شکوهی می شود، نگاه ها به او خیره می ماند.

ابری سفید دیده می شود که جوانی بر فراز آن ابر قرار گرفته است. دو فرشته کنار آن جوان ایستاده اند.

آن ابر به سوی زمین می آید. در «بیت المقدس» غوغایی برپا می شود، آن جوان، عیسی (علیه السلام) است.

عیسی (علیه السلام) به زمین بازگشته است. مسیحیان که از شادی در پوست خود نمی گنجند به طرف او می روند و می گویند که ما همه یاران و انصار تو هستیم. همه منتظرند تا عیسی (علیه السلام) جوانی بدهد، عیسی (علیه السلام) می گوید: «شما یاران من نیستید».

همه مسیحیان تعجّب می کنند. عیسی (علیه السلام) بدون توجّه به آنان، حرکت می کند. و تو در محراب «مسجد الاقصی» ایستاده ای و همه یاران، پشت سر تو صف بسته اند و منتظرند تا وقت نماز شود.

عیسی (علیه السلام) به سوی تو می آید، او به تو نزدیک می شود و سلام می کند و با تو دست می دهد.

تو به او رو می کنی و می گویی: «ای عیسی! جلو بایست و امام جماعت ما باش».

عیسی (علیه السلام) می گوید: «من به زمین آمده ام تا وزیر تو باشم، نیامده ام تا فرمانده باشم،عیسی در صف اوّل، کنار یاران تو می ایستد، وقتی مسیحیان این منظره را می بینند، گروه زیادی از آنان مسلمان می شوند.

و تو به نماز می ایستی و چه شکوهی دارد این نماز!

سلام من به نماز تو!

چرا من بارها به نماز تو سلام می کنم؟ چرا فریاد می زنم: سلام بر لحظه ای که تو سجده می کنی؟

من می خواهم بگویم که تو بنده خدا هستی، او را عبادت می کنی و در مقابل او سر به خاک می نهی، خدا مقام تو را گرامی داشته است و تو جز سخن خدا چیزی نمی گویی، هر چه او به تو دستور بدهد، با تمام وجود آن را می پذیری.

من می خواهم این گونه از غلّو و زیاده گویی پرهیز کنم. من می دانم که تو بنده خدا هستی و در مقابل او به خاک می افتی. تو مخلوق خدا هستی، مبادا من در حقّ تو، گزافه بگویم! مبادا به چیزی باور داشته باشم که با یکتاپرستی منافات دارد.
امام زمان

شنیده ام وقتی هم پا به عرصه گیتی نهادی، سر به سجده نهادی! آری! وقتی تو به دنیا آمدی، بوی خوش بهشت، تمام فضا را فرا گرفت، پرندگانی سفید همچون پروانه، بالای سر تو پرواز می کردند و تو سر به سجده نهاده بودی.

بعد از لحظاتی، سر از سجده برداشتی و رو به آسمان نمودی و گفتی: اشهد ان لا اله الا الله و اشهد انّ جدّی رسول الله...

شهادت می دهم که خدایی جز الله نیست.

گواهی می دهم که جدّ من، محمّد پیامبر خداست و...

سلام بر تو هنگامی که صبح فرا می رسد! سلام بر تو هنگامی که شب آغاز می گردد!

شاید یکی سوال کند چرا به تو سلام خود را این گونه تقدیم می کنم. راز این سلام چیست؟

تو به اذن خدا از آنچه در جهان هستی می گذرد، یا خبر هستی، تو شاهد و ناظر برکردار من هستی.

خدا در قرآن می فرماید:

«و قل اعملوا فسیری الله عملکم و رسوله و و المومنون...».

بگو هر آنچه می خواهید انجام دهید، ولی بدانید که خدا و رسول خدا و مومنان، عمل شما را می بینند.

امروز منظور از «مومنان» در این آیه، تو هستی، تو بر آنچه بندگان خدا انجام می دهند، آگاه هستی، اعمال و کردار شما هر روز به من عرضه می شود.

آری! هر صبح و شام، پرونده اعمال من را به نزد تو می آورند، تو به کردار من نگاه می کنی، اگر در آن کارهای زیبا بینی، خوشحال می شوی، برایم دعا می کنی، امّا اگر من گناهی انجام داده باشم، تو ناراحت می شوی، آخر چرا شیعه من این گونه باشد

و دست به دعا بر می داری و برای من استغفار می کنی، رو به آسمان می کنی و می گویی: خدایا! این شیعه من است، شیطان او را فریب داده است، از تو می خواهم از گناهش درگذری!


سلام بر تو آن لحظه ای که برای شیعیانت طلب آمرزش و بخشش می کنی!

سلام بر تو در هر صبح و شام که کردار شیعیان بر تو عرضه می شود.

مولای من! آقای من!

من می دانم گنهکارم، خطا کارم، من با گناهانم قلب شما را به درد می آورم، امّا بدان با همه گناهانم، تو را دوست دارم، آقایی جز تو ندارم، فقط تو را دارم و بس!

برایم دعا کن، دعا کن خدا گناهانم را ببخشد، دعایم کن که شیطان دیگر نتواند فریبم بدهد.

دعایم کن! دعایم کن!

من بارها و بارها به تو سلام می کنم. آن قدر به تو سلام می کنم تا به من نگاه کنی و لطف تو شامل حالم شود.

سلام بر تو ای که خدا وعده داده است تو را از همه بلاها حفظ کند تا روزگار ظهور تو فرا رسد و تو به امر او قیام کنی.

سلام بر تو ای که همچون پدر برای شیعیان خود دلسوزی می کنی و از هر کس که به سویت بیاید، دستگیری می نمایی، تو پناه شیعیان و فریادرس درماندگان هستی.

تو امام و پیشوای من هستی، تو آرزوی همه هستی، آرزوی همه خوبان!د؟ سر شما می خوانم».



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۲ ، ۱۳:۴۲
محسن حسینی

خواهر روحانی در کلاس مدرسه مقابل دانش آموزان نوجوان، ایستاده بود. او در حالی که یک سکه یک دلاری نقره در دستش بود گفت: به دختر یا پسری که بتواند نام بزرگترین مردی را که در این دنیا زیسته است بگوید، این یک دلاری را جایزه می دهم.
یک پسر خردسال ایتالیایی گفت: منظورتان میکل آنژ نیست؟
خواهر روحانی جواب داد: خیر، میکل آنژ یک هنرمند برجسته به حساب می آید، لکن بزرگترین مردی که دنیا به خود دیده نیست.
یک دختر خردسال یونانی گفت: آیا ارسطو بود؟
خواهر روحانی جواب داد: خیر، ارسطو یک متفکر بزرگ و پدر علم منطق بود اما بزرگترین مردی که در دنیا زندگی می کرده، محسوب نمی شود.
بالاخره یک پسر خردسال یهودی گفت: می دانم چه کسی است، او عیسی مسیح است.
خواهر روحانی جواب داد صحیح است و یک دلاری را به او داد.
خواهر روحانی که از جواب پسربچه یهودی قدری شگفت زده شده بود، در زنگ تفریح او را در زمین ورزش یافت و از او پرسید: آیا واقعا اعتقاد داری که عیسی مسیح بزرگترین مردی است که دنیا به خود دیده ؟
پسربچه جواب داد: البته نه، هر کسی می داند که بزرگترین مرد موسی بود. اما معامله شوخی بردار نیست!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۲ ، ۱۲:۰۸
محسن حسینی


از امام صادق علیه‏السلام سؤال شد که: «لم صارت المغرب ثلاث رکعات و اربعا بعدها لیس فیها تقصیر فى حضر و لا سفر؟»

چرا نماز مغرب سه رکعت است و نافله‏اش چهار رکعت که در سفر و حضر تقصیر در آن نیست؟

آن حضرت فرمود: «ان اللَّه عز و جل انزل على نبیه صلى اللَّه علیه و آله و سلم لکل صلاة رکعتین فى الحضر فاضاف الیها رسول‏اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم لکل صلاه رکعتین فى الحضر و قصر فیها فى السفر الا المغرب و الغداه فلما صلى المغرب بلغه مولد فاطمه علیهم‏السلام فاضاف الیها رکعه شکراللَّه عز و جل فلما ان ولد الحسن علیه‏السلام اضاف الیها رکعتین شکر اللَّه عز و جل فلما ان ولد الحسین علیه‏السلام اضاف الیها رکعتین شکر اللَّه عز و جل فقال للذکر مثل حظ الانثیین فترکها على حالها فى الحضر والسفر.»

خداوند تبارک و تعالى همه‏ى نمازها را بر پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم به صورت دو رکعتى نازل کرد. رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم (به امر پروردگار) به همه‏ى نمازها به جز نماز مغرب و نماز صبح دو رکعت اضافه نمودند؛ که در حضر به صورت تمام و در سفر به طور قصر خوانده شوند.

هنگامى که رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم مشغول برپائى نماز مغرب بود. فاطمه علیهاالسلام به دنیا آمد رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم به شکرانه‏ى این نعمت (و به امر پروردگار) یک رکعت به نماز مغرب اضافه فرمودند. پس چون حسن علیه‏السلام به دنیا آمد، دو رکعت دیگر (به عنوان نافله) به آن سه رکعت اضافه نمودند و زمانى که حسین علیه‏السلام به دنیا آمد، به نافله‏ى مغرب دو رکعت دیگر اضافه فرموده و آن را شکرانه تولد آن حضرت قرار دادند

http://www.tebyan-zn.ir/Religion_Thoughts.html


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۲ ، ۱۸:۵۳
محسن حسینی

درباره حضرت فاطمه علیهاالسلام از زوایای گوناگون می توان به کند و کاو نشست.

عدّه ای در اخلاق و آداب و رفتار فاطمی داد سخن داده اند برخی از جایگاه فاطمه علیهاالسلام در نگاه خدا و پیامبر سخن گفته اند..

گروهی مظلومیت زهرا و حوادث دردناک پس از رحلت رسول گرامی را محور پژوهش و نگارش گرفته اند.

بعضی احادیث معصومین علیهم السلام در باره زهرای مرضیه را آورده و به ترجمه، شرح و ابهام زدایی از آن پرداخته اند.

و برخی درباره زندگینامه فاطمه علیهاالسلام (میلاد، کودکی، ازدواج، همسرداری و فرزندان فاطمه علیهاالسلام ) تحقیق و تدوین کرده اند.

هرکس به زبانی سخن از فضل تو گوید بلبل به غزلخوانی و قمری به ترانه

از آنجا که زهرای مرضیه علیهاالسلام برترین بانویی است که چشم خورشید به یاد دارد و از ازل تا ابد، دختری با این فضیلت ها از مادر نزاده است، تلاش مقاله حاضر این است که محورهای پژوهش و تبلیغ پیرامون فاطمه را برای مردان و زنان امروز جهان به تصویر کشد و برخی از پیامهای آن بانوی برتر را به علاقمندان فرهنگ فاطمی علیهاالسلام برساند.

فاطمه علیهاالسلام عصاره همه ارزشهاست و آنچه خوبان همه دارند، او به تنهایی دارد. گنجاندن فضایل فاطمی در یک کتاب و یا مقاله مقدور نیست

یکم: فاطمه علیهاالسلام و خداشناسی

پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله وسلم روزی از فاطمه علیهاالسلام پرسید: از خدا چه درخواستی داری؟ هم اکنون فرشته وحی در کنار من است و از سوی خداوند پیام آورده که هر حاجتی داری، برآورده می شود.

فاطمه علیهاالسلام در پاسخ فرمود:

«شغلنی عن مسألته، لذة خدمته، لاحاجة لی غیرالنظر الی وجهه الکریم.»1

لذت خدمت او مرا از تمنّا باز داشته است جز به دیدار جمال والای خدا نیازی ندارم.

دوم: فاطمه علیهاالسلام و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم

وقتی آیه 63 سوره نور «لا تجعلوا دعاء الرسول کدعاء بعضکم بعضاً»؛ نازل گردید، مهابت بیشتر در دلم جای گرفت و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را به عنوان «ای پدر!» خطاب نمی کردم و مدام یا رسول اللّه می گفتم.

یکی، دو یا سه بار از من روی برگرداند، سپس رو کرد به من و فرمود: این آیه درباره رفتار تو و بستگانت و فرزندانت نیست، تو از منی و من از تو؛ این آیه درباره آنهاست که بی مهرانه و با خشونت و از راه گردن کشی با من برخورد کرده اند.

تو با واژه «ای پدر» با من سخن بگو، که دل را بهتر زنده می کند و خدا را بیشتر خشنود می سازد.2

سوم: فاطمه علیهاالسلام و ولایت

قالت فاطمة علیهاالسلام : «ان السعید حق السعید من احب علیّاً فی حیاته و بعد موته.»3

سعادتمند راستین کسی است که علی علیه السلام را در زندگی و پس از مرگ او دوست بدارد.

چهارم: فاطمه علیهاالسلام و قرآن

قالت فاطمه علیهاالسلام : «حبّب الّی من دنیاکم ثلاث: تلاوة کتاب اللّه والنظر فی وجه رسول اللّه و الانفاق فی سبیل اللّه.»4

از دنیای شما سه چیز را دوست دارم: تلاوت کتاب خدا، نظاره به چهره رسول خدا و بخشش در راه خدا.

پنجم: فاطمه علیهاالسلام و قیامت

قالت فاطمه علیهاالسلام : «الویل ثمّ الویل لمن دخل النّار.»5

وای، بازهم وای برکسی که به آتش جهنّم وارد شود!

ششم: فاطمه علیهاالسلام و علی علیه السلام

وقتی فاطمه علیهاالسلام در بستر بود، روزی گریه کرد، علی علیه السلام به وی فرمود: همسر گرامی! چرا گریه می کنی؟ فاطمه علیهاالسلام فرمود: به خاطر مشکلاتی که تو پس از من با آن مواجه می شوی؟

علی علیه السلام فرمود: اشک نریز:

«فواللّه ان ذالک لصغیرٌ عندی فی ذات اللّه تعالی.»6

سوگند به خدا! این امور در آستان مقدّس الهی کوچک است.

هفتم: فاطمه علیهاالسلام و اخلاص

قالت فاطمة علیهاالسلام : «من اصعد الی اللّه خالص عبادته، اهبط اللّه الیه افضل مصلحته.»7

هرکس عبادت ناب و خالص خویش را به آسمان بلند الهی ارسال دارد، خداوند بهترین وسیله سامان بخشی را به سوی او خواهد فرستاد.

هشتم: فاطمه علیهاالسلام و دین مداری

قالت فاطمه علیهاالسلام : «فاتقوا اللّه حقّ تقاته، فیما امرکم و انتهوا عمّا نهاکم عنه.»8

آن چنان که شایسته خداست، نسبت به او تقوا داشته باشید، اوامرش را پاس بدارید و از آنچه نهی فرموده، خودداری کنید.

نهم: فاطمه علیهاالسلام و ایثارگری

قالت فاطمه علیهاالسلام : «یابُنیّ الجار ثمّ الدّار.»9

فرزندم! در آغاز، همسایه و سپس اهل خانه.

دهم: فاطمه علیهاالسلام و مسأله رهبری

قالت فاطمه علیهاالسلام : «اشهد اللّه تعالی لقد سمعته یقول: علیّ خیر من اخلفه فیکم و هوالامام والخلیفة بعدی و سبطی و تسعة من صلب الحسین ائمة ابرار، لئن اتبعتموهم وجدتموهم هادین مهدیّین و لئن خالفتموهم لیکون الاختلاف فیکم الی یوم القیامة.»10

خدا را گواه می گیرم از پدرم شنیدم که می فرمود: علی علیه السلام بهترین کسی است که در جمع میان شما می گذارم. او امام و خلیفه پس از من است، او و دو نوه ام و نُه تن از تبار حسین علیه السلام امامان ابرار هستند؛ که اگر از آنان پیروی کنید، آنان را هدایت کننده و راه یافته خواهید دید و اگر با آنان مخالفت کنید، تا روز قیامت در میان شما اختلاف خواهد بود.

محمود مهدی پور


 

حوزه/گرد آوری: گروه دین و اندیشه سایت تبیان زنجان
http://www.tebyan-zn.ir/Religion_Thoughts.html

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۲ ، ۱۸:۴۶
محسن حسینی


آخرین دست نوشته شهید چمران در حالی نگاشته شد که ایشان در حال حرکت با اتومبیل از سوسنگرد به سمت دهلاویه بودند، مهندس مهدی چمران، برادر ایشان، در این خصوص می‌گوید:« گویی به او الهام شده بود که شهید می‌شود، زیرا در این نوشته رقص مرگ را که همان شهادت سرخ است زیبا تشبیه نموده است.»

در این لحظات آخر عمر آبروی مرا حفظ کنید.

شما سالهای داراز به من خدمت‌ها کرده‌اید، از شما آرزو می‌کنم که این آخرین لحظه را به بهترین وجه ادا کنید.

ای پاهای من

سریع و توانا باشید

ای دستهای من

قوی و دقیق باشید

ای چشمان من

تیزبین و هوشیار باشید

ای قلب من

این لحظات آخرین را تحمل کن

ای نفس

مرا ضعیف و ذلیل مگذار، تا چند لحظه بیشتر با قدرت و اراده صبور و توانا باش. به شما قول می‌دهم که پس از چند لحظه همه شما در استراحتی عمیق و ابدی، آرامش خود را برای همیشه بیابید و تلافی این عمر خسته کننده و این لحظات سنگین و سخت را دریافت کنید.

من، چند لحظه بعد به شما آرامش می‌دهم. آرامش ابدی - دیگر شما را زحمت نخواهم داد، دیگر شب و روز شما را استثمار نخواهم کرد، دیگر فشار عالم و شکنجه روزگار را بر شما تحمیل نخواهم کرد، دیگر به شما بی‌خوابی نخواهم داد و شما دیگر از خستگی فریاد نخواهید کرد. از درد و شکنجه، ضجه نخواهید کرد.

آرام و آسوده برای همیشه در بستر نرم خاک آسوده خواهید بود اما این لحظات لقاء پروردگار، لحظات رقص من در برابر مرگ باید زیبا باشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۲ ، ۱۰:۳۹
محسن حسینی

حضرت علی اکبر (ع) فرزند ابی عبدالله الحسین(ع) بنا به روایتی در یازدهم شعبان،(1)سال43 قمری در مدینه منوره دیده به جهان گشود.

پدر گرامی اش امام حسین بن علی بن ابی طالب (ع) و مادر محترمه اش لیلی بنت ابی مرّه بن عروه بن مسعود ثقفی است.(2)

او از طایفه خوش نام و شریف بنی هاشم بود . و به بزرگانی چون پیامبر اسلام(ص)، حضرت فاطمه زهرا(س)، امیر مؤمنان علی بن ابی طالب(ع) و امام حسین (ع) نسبت دارد .

ابوالفرج اصفهانی از مغیره روایت کرد: روزی معاویه بن ابی سفیان به اطرافیان و هم نشینان خود گفت: به نظر شما سزاوارترین و شایسته ترین فرد امت به امر خلافت کیست؟ اطرافیان گفتند: جز تو کسی را سزاوارتر به امر خلافت نمی شناسیم! معاویه گفت: این چنین نیست.

بلکه سزاوارترین فرد برای خلافت، علی بن الحسین(ع)است که جدّش رسول خدا(ص) می باشد و در وی شجاعت و دلیری بنی هاشم، سخاوت بنی امیه و فخر و فخامت ثفیف تبلور یافته   است. (3)

نقل است روزی علی اکبر(ع) به نزد والی مدینه رفته  و از طرف پدر بزرگوارشان پیغامی را خطاب به او میبرد، در آخر والی مدینه از علی اکبرسئوال کرد نام تو چیست؟ فرمود: علی سئوال نمود نام برادرت؟ فرمود: علی آن شخص عصبانی شد، و چند بار گفت: علی، علی، علی، « ما یُریدُ اَبُوک؟ » پدرت چه می خواهد، همه اش نام فرزندان را علی می گذارد، این پیغام را علی اکبر(ع) نزد اباعبدالله الحسین (ع) برد، ایشان فرمود : والله اگر پروردگار دهها فرزند پسر به  من عنایت کند نام همه ی آنها را علی می گذارم و اگر دهها فرزند دختر به من عطا، نماید نام همه ی آنها را نیز فاطمه می گذارم.

 درباره شخصیت علی اکبر(ع) گفته شد، که وی جوانی خوش چهره، زیبا، خوش زبان و دلیر بود و از جهت سیرت و خلق و خوی و صباحت رخسار، شبیه ترین مردم به پیامبر اکرم(ص) بود و شجاعت و رزمندگی را از جدش علی ابن ابی طالب (ع) به ارث برده و جامع کمالات، محامد و محاسن بود. (4)

در روایتی به نقل از شیخ جعفر شوشتری در کتاب خصائص الحسینیه آمده است: اباعبدالله الحسین هنگامی که علی اکبر را به میدان می فرستاد، به لشگر خطاب کرد و فرمود:

« یا قوم، هولاءِ  قد برز علیهم غلام، اَشبهُ الناس خَلقاً و خُلقاً و منطقاً برسول الله....... ای قوم، شما شاهد باشید، پسری را به میدان می فرستم، که شبیه ترین مردم از نظر خلق و خوی و منطق به رسول الله (ص) است بدانید هر زمان ما دلمان برای رسول الله(ص) تنگ می شد نگاه به وجه این پسر می کردیم.

بنا به نقل ابوالفرج اصفهانی، آن حضرت درعصر خلافت عثمان بن عفان (سومین خلیفه راشدین) دیده به جهان گشود.(5)    

این قول مبتنی بر این است که وی به هنگام شهادت بیست و پنج ساله بود. در برخی روایات هم سن ایشان را 28 ساله ذکر کرده اند، وی در مکتب جدش امام علی بن ابی طالب (ع) و در دامن مهرانگیز  پدرش امام حسین(ع) در مدینه و کوفه تربیت و رشد و کمال یافت.

امام حسین (ع) در تربیت وی و آموزش  قرآن ومعارف اسلامی و اطلاعات سیاسی و اجتماعی به آن جناب تلاش بلیغی به عمل آورد و از وی یک انسان کامل و نمونه ساخت و شگفتی همگان، از جمله دشمنانشان را بر انگیخت.

به هر روی علی اکبر(ع) در ماجرای عاشورا حضور فعال داشت و در تمام حالات در کنار پدرش امام حسین(ع)بود و با دشمنانش به سختی مبارزه می کرد. شیخ جعفر شوشتری در خصائص نقل می کند: هنگامی که اباعبد الله الحسین علیه السلام در کاروان خود حرکت به سمت کربلا می کرد، حالتی به حضرت(ع) دست داد بنام نومیه و در آن حالت مکاشفه ای برای حضرت(ع) رخ داد، از آن حالت که خارج شد استرجاع کرد: و فرمود: «انا لله و انا الیه راجعون » علی اکبر(ع) در کنار پدر بود، و می دانست امام بیهوده کلامی را به زبان نمی راند، سئوال نمود، پدرجان چرا استرجاع فرمودی؟: حضرت بلادرنگ فرمود: الان دیدم این کاروان می رود به سمت قتلگاه و مرگ درانتظار ماست، علی اکبر(ع) سئوال نمود: پدر جان مگر ما بر حق نیستیم؟ حضرت فرمود: آری ما بر حق هستیم. علی اکبر (ع) عرضه داشت: پس از مرگ باکی نداریم،

گفتنی است، با این که حضرت علی اکبر(ع) به سه طایفه معروف عرب پیوند و خویشاوندی داشته است، با این حال در روز عاشورا و به هنگام نبرد با سپاهیان یزید، هیچ اشاره ای به انتسابش به بنی امیه و ثفیف نکرد، بلکه هاشمی بدون و انتساب به اهل بیت(ع) را افتخار خویش دانست و در رجزی چنین سرود:

أنا عَلی بن الحسین بن عَلی نحن  بیت الله آولی یا لنبیّ

أضربکَم با لسّیف حتّی یَنثنی ضَربَ غُلامٍ هاشمیّ عَلَویّ

وَ لا یَزالُ الْیَومَ اَحْمی عَن أبی تَاللهِ لا یَحکُمُ فینا ابنُ الدّعی

وی نخستین شهید بنی هاشم در روز عاشورا بود و در زیارت شهدای معروفه نیز آمده است:السَّلامُ علیکَ یا اوّل قتیل مِن نَسل خَیْر سلیل. (7)    

علی اکبر(ع) درنبرد روز عاشورا دویست تن از سپاه عمر سعد را در دو مرحله به هلاکت رسانید و سرانجاممرّه بن منقذ عبدی بر فرق مبارکش ضربتی زد و او را به شدت زخمی نمود. آن گاه سایر دشمنان، جرأت و جسارت پیدا کرده  و به آن حضرت هجوم آوردند و وی را آماج تیغ شمشیر و نوک نیزه ها نمودند و مظلومانه به شهادتش رسانیدند.

 

امام حسین(ع) در شهادتش بسیار اندوهناک و متأثر گردید و در فراقش فراوان گریست و هنگامی که سر خونین اش را در بغل گرفت، فرمود:
ولدی علی عَلَی الدّنیا بعدک العفا.(8)
(فرزندم علی ،دیگر بعد از تو اف بر این دنیا)

در مورد سنّ شریف وی به هنگام شهادت، اختلاف است. برخی می گویند هجده ساله، برخی می گویند نوزده ساله  و عده ای هم می گویند بیست و پنج ساله بود.(9)

اما از این که وی از امام زین العابدین(ع)، فرزند دیگر امام حسین(ع) بزرگتر یا کوچک تر بود، اتفاقی میان مورخان و سیره نگاران نیست. روایتی از امام زین العابدین(ع) نقل شده که دلالت دارد بر این که وی از جهت سن کوچک تر از علی اکبر(ع) بود. آن حضرت فرمود: کان لی اخ یقال له علیّ اکبر منّی قتله الناس ...(10)

مقبره حضرت علی اکبر علیه السلام  در کربلای معلی پایین پای اباعبدالله الحسین علیه السلام است و در سلام زیارت عاشورا منظور از وعلی علی ابن الحسین ، آقا علی اکبر علیه السلام می باشد.


پی نوشت ها:
1.    مستدرک سفینه البحار (علی نمازی)، ج 5، ص 388.

2.    أعلام النّساء المؤمنات (محمد حسون و امّ علی مشکور)، ص 126؛ مقاتل الطالبین (ابوالفرج اصفهانی)، ص 52.

3.    مقاتل الطالبین، ص 52؛ منتهی الآمال (شیخ عباس قمی)، ج 1، ص 373 و ص 464.

4.    منتهی الامال ، ج 1، ص.

5.    مقاتل الطالبین، ص 53.

6.    منتهی الآمال، ج 1، ص 375؛ الارشاد (شیخ مفید)، ص 459.

7.    منتهی الآمال، ج 1، ص 375.

8.    همان.

9.    همان و الارشاد، ص 458.

10. نسب قریش (مصعب عبن عبدالله زبیری)، ص 85، الطبقات الکبری (محمد بن سعد زهری)، ج 5، ص 211

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۲ ، ۱۰:۴۲
محسن حسینی


یکی از بارزترین نمونه های کمال و اسوه های پاکی و مردانگی، «علی اکبر»، شهید بزرگ حماسه ی عاشورا و فرزند با فضیلت سیدالشهدا(ع) است. سزاوار است که از رهگذر آشنایی با شخصیت و ویژگی های این جوان برومند و رشید و باصلابت، از او درس جوان مردی و مقاومت و ایمان و ادب بیاموزیم و نسلی را تربیت کنیم که پویای راه نورانی آن شهید باشد.
 

دودمان پاک
 

حضرت علی اکبر (ع) مولود خانه ی امامت و پرورده ی دامان ولایت و نجابت است. تولد او در روز یازدهم شعبان سال 33 هجری در مدینه بوده است.(1) پدرش حسین بن علی (ع) و مادرش لیلی دختر «ابی مره» بود که از خاندانی جلیل و با شرافت بود. به دلیل این که او بزرگ ترین پسر سیدالشهدا بود، به علی اکبر مشهور شد. البته بعضی هم امام سجاد(ع) را پسر بزرگ امام حسین (ع) می دانند.
تربیت شایسته ی امام حسین(ع) سبب شد که علی اکبر به بهترین صفات کمال آراسته شود. عواملی همچون: اصالت خانوادگی، تربیت و وراثت، کسب علم و فضایل از عناصر تشکیل دهنده ی شخصیت هر کس است، در وجود و زندگی او فراهم بود. خلق و خوی او و رفتار و حرکات و ادب و متانتش در حد اعلای برجستگی و درخشندگی بود. آن گونه که گفته و نوشته اند، رفتارش یادآور حرکات و رفتار پیامبر خدا(ص) بود و همین سبب می گشت تا در چهره ی او شخصیت پیامبر را مشاهده نمایند و با دیدن او یاد حضرت رسول (ص) را در ذهن ها زنده کنند. علی اکبر، نسخه ای برابر با اصل نسبت به رسول خدا و شاخه ای از آن شجره ی طیبه و ریشه ی پاک بود و وارث همه ی خوبی های خاندان عصمت و طهارت به شمار می رفت.
الگوی شجاعت و ادب، اکبر
دردانه ی فاطمی نسب، اکبر
فرزند یقین، زنسل ایمان بود
پرورده ی دامن کریمان بود
جان، برخی نام ماندگارش باد
یاد ادبش نمی رود از یاد
آن یوسف حسن و ماه کنعانی
در خلق و خصال، احمد ثانی
آن شاهد بزم، سرو قامت بود
دریا دل و کوه استقامت بود(2)
 

فضایل
 

علی اکبر (ع)، از جوانی مجموعه ای از خوبی ها و فضیلت ها و نمونه ای روشن از فضایل عترت پاک پیامبر بود. حتی کسی چون معاویه هم که دشمن خاندان عصمت بود، به فضایل او اقرار داشت. روزی در حضور معاویه سخن از این بود که «رهبری دینی» شایسته ی کیست؟ حاضران گفتند: تو شایسته ترینی. ولی خود معاویه گفت: نه، چنین نیست. علی فرزند حسین بن علی(ع) شایسته ترین است، چرا که هم از نسل پیامبر است، هم شجاعت بنی هاشم در او جلوه گر است، هم سخاوت بنی امیه!...(3) البته سخاوت بنی امیه ادعای بی اساس است. وقتی از زبان دشمن چنین اعترافی شنیده شود، دوستان چه خواهند گفت؟ این که معاویه در شام، درباره ی او چنین تعبیراتی را بر زبان جاری می کند، نشانه ی آن است که آوازه ی کمالات او فراتر از حجاز رفته بود.
رابطه ی سرشار از ادب و احترام علی اکبر (ع) به پدر و علاقه و محبت پدر به فرزند، در همه ی مراحل زندگی این دو الگوی فضیلت وجود داشت و نهایت و اوج آن، در صحنه ی عاشورا دیده می شود که به آن اشاره می کنیم.
 

در رکاب پدر
 

تربیت ولایی و تأدیب شایسته، سبب شده بود علی اکبر همواره در خدمت و اطاعت پدر بزرگوارش باشد و در نهایت ادب، گوش به فرمان و آماده ی جان نثاری شود.
وقتی حادثه ی قیام اباعبدالله(ع) پیش آمد و امام برای مبارزه با فساد و طغیان امویان، از بیعت با آنان خودداری کرد و از مدینه خارج شد، علی اکبر در رکاب و همراه پدر بود و پس از اقامت چند ماهه در مکه، چون امام تصمیم گرفت به سمت کوفه و کربلا حرکت کند، علی اکبر هم با صلابت و ایمان و عشق، در این کاروان شهادت حضور یافته بود. سخنانش در طول راه تا رسیدن به کربلا و نقشی که در آن حماسه داشت، ستودنی است.
به نقل تواریخ، وقتی کاروان حسینی به منزلگاه «قصر بنی مقاتل» رسید، پس از استراحتی کوتاه و برداشتن آب، در مسیر حرکت یک لحظه خواب چشمان حسین بن علی (ع) را گرفت، وقتی بیدار شد، فرمود: «انا لله و انا الیه راجعون، و الحمد لله رب العالمین». سه بار این جمله را تکرار کرد که به طور ضمنی اشاره به حادثه ی تلخ و مصیبت و شهادت داشت.
علی اکبر که سوار بر اسب بود، با شنیدن این ذکر (استرجاع) نزد پدر آمد و گفت: پدر جان، جانم به فدایت، برای چه استرجاع گفتی و خدا را حمد کردی؟
امام حسین (ع) فرمود: سر بر روی زین اسب نهاده بودم که لحظه ای به خواب رفتم. سواری را دیدم که می گفت: این گروه سیر می کنند، مرگ هم در پی آنان روان است. فهمیدم که در این سفر به شهادت خواهیم رسید.
پرسید: پدر جان، مگر ما بر حق نیستیم؟
فرمود: چرا فرزندم، قسم به خدایی که بازگشت همگان به سوی اوست، ما بر حقیم.
علی اکبر گفت: پس، دیگر چه باک از مردن در راه حق؟
حسین بن علی(ع) فرمود: خدا جزای خیر به تو بدهد؛ بهترین پاداشی که به فرزندی نسبت به پدرش می دهند.(4)
پس از چند روز، با محاصره ی فرات از سوی دشمن، یاران امام و خیمه گاه در مضیقه ی بی آبی قرار گرفتند. هر چه به عاشورا نزدیک تر
می شد، فشار کمبود آب بیشتر می شد و برداشت آب از فرات مشکل تر می گشت.
روز هشتم محرم، امام حسین(ع) علی اکبر را همراه سی سوار برای آوردن آب به شریعه ی فرات فرستاد تا با شکستن حلقه ی محاصره، آب به خیمه ها بیاورند. گرچه هدف، صرفا آوردن آب بود، ولی این هدف جز با درگیری با سپاه خصم و مأموران عمرسعد، میسر نبود.
آن گروه، صفوف دشمن را متفرق ساختند و وارد فرات شدند، مشک ها را پر از آب کرده به سوی خیمه ها حرکت کردند. در برگشت نیز با سربازان کوفه درگیر شدند و با دلاوری و شهامتی که از خود نشان دادند، توانستند با موفقیت آب را به خیمه گاه برسانند.(5)
 

در شب عاشورا
 

برای یاران امام حسین(ع) به ویژه جوانان بنی هاشم، شب عاشورا شبی ارجمند و سرنوشت ساز و لحظه ی تجلی عشق و ایمان بود. جوانان هاشمی یکدیگر را سفارش می کردند که فردا باید با استفاده از این فرصت طلایی، بزرگ ترین حماسه ی فداکاری را در راه عقیده و حمایت از امام بیافرینند.
علی اکبر از جمله ی کسانی بود که اصرار داشت در نبرد فردا و در میدان حق، پیش تاز باشد. وقتی سید الشهدا (ع) خطاب به آن جمع دلیران مؤمن فرمود: «تاریکی شب شما را فرا گرفته است، بیعتم را از شما برداشتم، از تاریکی شب استفاده کنید و متفرق شوید و هر کدامتان دست کسی از خاندانم را بگیرید و بروید، این قوم در پی من هستند و اگر به من دست یابند با کس دیگر کاری ندارند»؛ این سخنان عکس العمل های خاصی را برانگیخت و جوانان و اصحاب، هر کدام با کلامی ابراز وفاداری و استقامت و آمادگی برای شهادت کردند.
اولین سخن را ابوالفضل العباس و علی اکبر بیان کردند و گفتند:
چرا چنین کنیم؟ هرگز مباد که پس از تو زنده بمانیم. سپس جوانان بنی هاشم سخنانی درمورد ماندن و فداکاری کردن تا مرز شهادت بر زبان آوردند.(6)
یاران و بستگان امام، آن شب تا سحر با شوق شهادت به عبادت و تهجد و آماده سازی خویش برای نبرد فردا مشغول بودند و علی اکبر هم در خدمت پدر و گوش به فرمان بود و برای دمیدن خورشید عاشورا لحظه شماری می کرد تا از پیش گامان جهاد و شهادت باشد و سخنی را که در راه آمدن به کربلا به پدرش گفته بود (اگر ما بر حقیم، پس باکی از مرگ نداریم) به اثبات برساند.
 

عاشورا، روز حماسه
 

خورشید عاشورا دمید، نبرد میان جبهه ی حق و باطل آغاز شد. یکایک اصحاب امام به میدان رفتند و شهید شدند. وقتی هیچ کس از آنان باقی نماند، نوبت به جوانان بنی هاشم رسید تا پای در میدان بگذارند.
علی اکبر، جوانی رشید و شجاع، خوش سیما و خوش سخن بود و گفتار و حرکاتش همه را به یاد پیامبر خدا (ص) می انداخت. به حضور امام حسین (ع) آمد و از پدر اذن میدان خواست. پدر هم اجازه داد. سوار بر اسب شد و آهنگ رفتن به میدان کرد. پدر و پسر با هم خداحافظی کردند، اما امام، با نگاهش جوان رشید خود را زیرنظر داشت و با حسرتی دردناک و در عین حال با شوقی فراوان به قد و بالای فرزند نگاه می کرد؛ نگاه کسی که از بازگشت او مأیوس باشد.
حسین بن علی (ع) دست زیر محاسن خود برد، نگاهش را به آسمان متوجه ساخت و با سخنانی که نشان دهنده ی جایگاه والای علی اکبر و محبت پدر به این فرزند دلاور بود، چنین گفت:
«خدایا! شاهد باش که شبیه ترین مردم به پیامبرت در چهره و گفتار و منطق و عمل را به سوی این قوم فرستادم. ما هرگاه مشتاق پیامبرت می شدیم، به سیمای این جوان نگاه می کردیم. خدایا! برکات زمین را از این قوم بگیر و جمعشان را پراکنده و متلاشی کن، اینان ما را دعوت کردند تا یاری مان کنند، ولی با جنگ و قتالشان بر ما تعدی و تجاوز کردند.»(7)
آن گاه علی اکبر به میدان شتافت، در حالی که هیبت پیامبر و شجاعت علی و استواری حمزه و بزرگ منشی حسین بن علی را داشت.
در معرفی خود رجز می خواند و به آن رو به صفتان حمله می آورد. رجزهای حماسی او چنین بود:
«من علی، فرزند حسین بن علی هستم، از گروهی که جد پدرشان پیامبر خداست. به خدا سوگند، هرگز نباید ناپاک ناپاک زاده بر ما حکومت کند. من با این نیزه و شمشیر، در دفاع از حق و یاری پدرم، آن قدر با شما خواهم جنگید که نیزه ام خم شود و شمشیرم کند گردد. بر شما ضربت خواهم زد، ضربتی شایسته ی یک جوان هاشمی علوی.»
علی اکبر نبردی شجاعانه کرد و گروه بسیاری را بر خاک هلاکت افکند. ضربات و حمله های او چنان کاری بود که سپاه دشمن را به هراس افکند، به نحوی که هنگام حمله ی او، صدای «الحذر، الحذر» (مواظب باشید) از نیروهای دشمن برمی خاست. رزم پرشور او، در آن هوای گرم و با لبی تشنه در آن نیم روز داغ، آن هم با سلاح و تجهیزات سنگین او را به شدت خسته و بی تاب کرد. لحظه ای دست از جنگ کشید و به خیمه گاه آمد تا آبی بنوشد و نیروی تازه ای بیابد، ولی در خیمه ها آب نبود و حسین تشنه تر از علی اکبر بود.
امام به او فرمود: پسرم! بر حضرت محمد و علی (ع) و بر من سخت و ناگوار است که از من کمک و آب بخواهی و یاری تو برایم میسر نباشد. سپس از وی خواست دوباره به میدان برود و بجنگد و اظهار امیدواری کرد که از دست رسول خدا (ص) سیراب شود.
 

شهادت سرخ
 

حضرت علی اکبر، چند بار رفت و برگشت و در هر نوبت، رزمی نمایان کرد و در نهایت در حلقه ی محاصره ی سپاه دشمن قرار گرفت و از هر طرف بر پیکر او ضربه زدند و آن قدر مجروح شد و خون از بدنش رفت که بر زمین افتاد.
ستاره ای بود که بر خاک افتاد. حسین (ع) با شتاب خود را به علی اکبر رساند و سر او را بر زانو گرفت و خاک و خون از چهره و چشم فرزند زدود. علی اکبر در آخرین لحظات، چشم خویش را گشود و به سیمای سالار شهیدان نگاه کرد و ... جان باخت، در حالی که حدود 27 سال از سن او می گذشت.
حسین (ع) که این قربانی را در راه خدا داده بود، در پیش گاه خدا سربلند و مفتخر بود. خم شد و صورت بر صورت خونین پسر گذاشت. سپس از جوانان هاشمی کمک خواست تا جسد آن شهید را از میدان به عقب منتقل کنند و در خیمه ی مخصوص شهدا قرار دهند.(8)
 

حادثه ی عاشورا به پایان رسید.
 

سه روز بعد، وقتی امام سجاد(ع) برای دفن پیکر امام و شهدا از کوفه به کربلا آمد و بدن مطهر امام حسین (ع) را به خاک سپرد، جسد فرزندش علی اکبر را هم پایین پای آن حضرت دفن کرد.
این که ضریح امام حسین(ع) شش گوشه دارد، دو گوشه ی جدا در پایین پا، محل دفن علی اکبر را نشان می دهد. امروز هر کس سالار شهیدان را زیارت می کند، این جوان با ایمان را هم زیارت می کند. هر کس بر حسین بن علی (ع) سلام می دهد بر «علی بن الحسین» هم سلام می دهد.
علی اکبر، جانبازی و فداکاری را در کربلا به اوج رساند و حمایت از حجت الهی و امام زمان خویش را به خوبی انجام داد و برای همه ی جوانان در همه ی تاریخ، یک الگوی ایمان و جهاد و مبارزه و شهادت باقی ماند.
در راه خدا ذبیح دین گردید
بر حلقه ی عاشقان نگین گردید
داغش کمر حسین را بشکست
با خون سرش حنای خونین بست
دیباچه ی داستان حق، اکبر
قربانی آستان حق، اکبر(9)
 

پی نوشت :
 

1- عبدالرزاق المقرم، علی الاکبر، ص 12.
2- جواد محدثی، برگ و بار، ص 134.
3- مقاتل الطالبیین، ص 31. بعضی هم این سخن را درباره ی علی بن الحسین امام سجاد (ع) دانسته اند.
4- ارشاد مفید، ص 226 و عبدالرزاق المقرم، علی الاکبر، ص 69.
5- عبدالرزاق المقرم، علی الاکبر، ص 71.
6- همان، ص 74.
7- بحارالانوار، ج 45، ص 43.
8- همان، ص 44.
9- جواد محدثی، برگ و بار، ص 134.

 

نویسنده: جواد محدثی

منبع : سایت راسخون

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۲ ، ۱۰:۳۹
محسن حسینی


دیرزمانی است که جوانان کشورهای اسلامی، که از تابش وحی و زلال‏معارف ناب الهی بهره می‏برند، باشیوه‏های گوناگون و متنوع دشمن‏در راهزنی فکر و فرهنگ رو به رویند.
پیروزی انقلاب اسلامی ایران، این حساسیت ناپیدا را به صورت‏آشکار در آورد و سردمداران استکبار را به اظهار نظر شفاف‏واداشت.
امروز دشمن به خوبی دریافته است که ما جوانان با ویژگی‏هایی‏همانند آرمان خواهی، عدالت‏طلبی، عشق به باورهای آسمانی و علاقه‏به رهبران مذهبی، لشکرهایی به هم فشرده و آماده کارزاریم. ازاین رو، ایجاد تردید در باورهای آسمان زاد، تزریق فرهنگ بیگانه‏ با نمایش آداب و رسوم و شیوه‏ های زندگانی آنان، کوشش حساب شده ‏در کنار زدن چهره ‏های مورد علاقه مردم بویژه جوانان، پرورش روحیه‏ ذلت و خواری در بیگانه ساختن ما با الگوهای شایسته فرهنگ اسلامی‏ و ارائه الگوهای ساخته شده از آن سوی مرزها به عنوان معجزه ‏آفرینان خوشبختی و سعادت و رفاه را در دستور کار خود قرار داده اند تا بدین وسیله دست‏ یکایک ما را از دستان پرمحبت اسوه ‏های صداقت‏ پیشه و راستین در آورده و دل و دیده مان را از آموزه‏ های ناب‏ دینی تهی گرداند. غافل از آنکه نسیم سعادت بخش معارف الهی وسخنان قدسی پیشوایان محبوب ما، به سان کیمیایی گران سنگ، دلهای‏ آگاه و بیدار همگان را از غبارها پاک ساخته، آینه گونه محل‏ پذیرش آفتاب هدایت می‏گرداند.
در این بخش از گفتگوی خود، دل به امواج پاک و صفات روشن وزندگی ساز اسوه‏ های ارزشمند و الگویی کم نظیر می‏ سپاریم و برای‏ امروز و فردای حوادث ارمغان هایی پر بها نصیب خود می ‏سازیم.
 

برخی از ویژگیهای حضرت علی اکبر(س)
 

ما جوانان به دنبال الگویی هستیم که نخست هم‏سن و سالمان باشدو همانند ما در توفان جوانی بوده و در نشیب و فراز حوادث حضورداشته باشد. معصوم نباشد; زیرا با ما فرق خواهد کرد و دربحرانهای اجتماعی سیاسی و حتی اقتصادی درگیر شده باشد تا به‏خوبی او را همانند خود بدانیم و از شیوه زندگانی، روش برخورداو با دیگران، چگونگی سخن گفتن، شهامت، شجاعت، دلیرمردی و بی‏باکی وی برای خود سرمشق بگیریم و او را نمونه‏ای تمام عیار برای‏امروز و فردای زندگی خود بدانیم.
دفتر زندگانی چنین الگویی را، که برخی هجده ساله و پاره ‏ای‏ سالهایی بیشتر دانسته‏ اند، می‏گشاییم و با یکدیگر به صحیفه صفات‏ و ارزشهای چشمگیر او می‏نگریم. آرام آرام با او همراه شده وبیشتر از گذشته به ناگفته‏ های گفتنی‏ اش که همگی برایمان مشعلی‏ فروزان خواهد بود، دل می‏سپاریم.
او یازدهم شعبان سال سی و سوم هجری (1) به دنیای پر غوغای حیات‏ پاگذاشت. پدر در گوش راست او اذان گفت و دیگر گوش وی را باترنم اقامه آشنا ساخت تا از آغاز با نغمه توحید، نبوت، امامت وولایت آشنا شود و با چنین سرودهایی راه روشن رستگاری را از عمق‏ جان بیابد. دیری نپایید که در هفتمین روز تولد وی، بنا به سنت ‏پسندیده دینی، سرش را تراشیدند و هم وزن موهای زیبایش، به‏ مستمندان چشم به راه نقره صدقه دادند.
آشفتگی اوضاع سیاسی و آتش افروزی حاکمان ستمگر آن عصر بدان‏حد بود که نام «علی‏» جرمی نابخشودنی حساب می‏شد و برزبان‏ راندن این واژه مقدس ممنوع بود. پدر وی، که به خوبی می‏دانست‏ نام دیباچه شخصیت و نشان دهنده شرافت، ادب و عظمت انسان است،نام کودک را «علی‏» نهاد تا بهترین برکات و زیباترین صفات‏ بر دریای وجود فرزندش ریزان شود و بدسگالان سیه سرشت‏خود را باامواج پاک و زلال غیرت دینی و شخصیت مذهبی رو به رو ببینند. درپی آن، لقب «اکبر» نیز برای او انتخاب کرد تا «علی اکبر»که به عنوان پسر نخست‏ خانواده است‏ با دیگر فرزندان، که نام‏آنان نیز علی خواهد بود، تفاوت یابد. (2)
پدر علی که همانند پدرانش از تمامی اصول اساسی و شیوه‏ های‏ شیرین تربیتی آگاهی داشت، خود را با دنیای کودکی هماهنگ می‏کرد و رفتاری که شایسته نوباوگی و کودکی فرزند بود، انجام می‏داد تاهمانند جد عزیز خود عمل کرده، لحظه‏ ای از شرایط روحی روانی کودک‏ دلبند خویش دور نماند. (3)
همراه با بزرگ شدن علی، پدر سخنان برتر، آداب والاتر وشیوه ‏های زندگی و احترام بیشتر به او می‏آموخت تا شخصیت‏ خود راباز یابد و از ارزش وجود خود بیشتر آگاه شود.
بدین خاطر هنگام نام بردن از او، الفاظی تواءم بااحترام به‏ کار می‏برد تا از آغاز زندگی، احساس سرافرازی و شخصیت کند و درفردای حیات خود، راست قامت و قوی دل از حقوق محرومان دفاع‏ کرده، در برابر ستم ستمکاران بی تفاوت یا مایوس نباشد.
علی که هفت‏ساله شد، به تمرینهای فکری و آموزش‏های دینی‏ پرداخت و با مراقبت‏های صحیح سنجیده پدر، بنیان‏ های اعتقادی درروان او و شیوه‏ های رفتاری در اعمال او رشدی بیشتر یافت. (4)
روزی پدر، عبدالرحمان را به آموختن سوره حمد به فرزندش‏ گمارد. وقتی آموزش تمام شد و علی در حضور پدر سوره حمد راقرائت کرد، پدر، پول و هدایای فراوان به عبدالرحمان بخشید ودهانش را پر از مروارید ساخت. آنگاه به اطرافیان که از این همه‏ بذل و بخشش تعجب کرده بودند، فرمود:
«این هدایا توان برابری عطای معلم علی را ندارد که در برابرتعلیم قرآن، همه هدایا ناچیز است.» (5)
دوران نوجوانی علی به تدریج آغاز شد و هر روز بیشتر از روزقبل، زمینه‏ های رشد و شکوفایی معنوی و عقلانی در وجود وی فراهم ‏می‏گردید.
علی در جوانی با ویژگیهای اخلاقی و رفتاری خود نگاه انبوه ‏جوانان را به سوی خود جلب می‏کرد. آنچه در این فراز از داستان‏او گفته می‏شود، نکته‏هایی است که بی تردید با مطالعه و رد شدن‏ تاثیری بسزا نخواهد داشت، از این رو، باید از سرصبر و تامل‏بیشتر مطالعه و مرور کنیم و به خاطر بسپاریم.
علی صفات جد خود را می‏دانست، از این‏رو، هماره در آینه اخلاق ورفتار او نظر می‏کرد و خود را بدان صفات می‏آراست. به هنگام‏جوانی در میان جمع و با دوستان خود، گشاده رو و شادمان بود;
ولی در درتنهایی اهل تفکر و همراه با حزن بود. علاقه فراوانی به ‏خلوت با خدای خود و پرداختن به راز و نیاز و گفتگو باخالق هستی‏داشت. در زندگی آسان‏گیر، ملایم و خوش‏خو بود، نگاهش کوتاه می‏نمودو به روی کسی خیره نمی‏شد. بیشتر اوقات بر زمین چشم می‏دوخت و بابینوایان و فقرا که از نظر ظاهری در جامعه و نگاه دنیا طلبان‏احترام چشمگیری نداشتند. نشست و برخاست می‏کرد، با آنان همسفره ‏می‏شد و با دست‏خود دردهانشان غذا می‏گذارد. اصالتهای فکری واستواریهای روحی، وی را چنان کرده بود که هیچگاه و از هیچ‏ حاکمی هراس نداشت.
هرگز عیب‏جویی نمی‏کرد و از مداحی نابجا و شنیدن چاپلوسی افراد دوری می‏کرد.
 تمامی انسانها را بندگان خدا می‏دانست و از تحقیرآنان خود داری می‏ورزید. در طول عمر خویش به کسی دشنام نداد وناسزا نگفت. از دروغ تنفر داشت و صداقت و راستگویی شیوه همیشه‏ او بود. بخشنده بود و آنچه به دست می‏آورد، به دیگران بویژه‏نیازمندان انفاق می‏کرد. هرگاه کسی هدیه‏ ای به او تقدیم می‏کرد،با گشاده رویی می‏پذیرفت.
اگر فردی مهمانی داشت و او را دعوت‏ می‏کرد، می‏ پذیرفت.
به عیادت بیماران می‏رفت، هرچند خانه بیمار دردور افتاده‏ ترین نقطه شهر باشد. در تشییع پیکر مردگان حاضر می‏شدو هیچ یار از دست رفته‏ای را تنها نمی‏گذاشت.
برای همسالان برادری مهربان و برای کودکان پدری پرمحبت‏ بود ومسلمانان را مورد لطف و عطوفت‏خویش قرار می‏داد. امور دنیوی واضطراب‏های مادی او را متزلزل نمی‏ساخت.
زندگی علی ساده و بی پیرایه بود و در آن از تجمل، اسراف وتبذیر اثری دیده نمی‏شد. آنان که اخلاقی نیکو و فضایلی شایسته‏داشتند، همیشه مورد تکریم و احترام وی بودند و خویشاوندان از صله او بهره‏ مند می‏شدند. از صبری عظیم برخوردار بود و از هیچ کس‏ توقع و انتظاری نداشت.
در میدان رزم سلحشوری شجاع، نیرومند و پرتوان بود و انبوه‏ دشمن هرگز او را بیمناک نمی‏ساخت.
 در اجرای عدالت و دفاع از حق،قاطع و استوار بود. به یاری محرومان و مظلومان می‏شتافت و دربرابر ظالمان می‏ایستاد تا حق را به صاحبش برنمی‏گردانید، آرام ‏نمی‏گرفت.
 به دانش اندوزی و فراگیری معارف اهمیت زیادی می‏داد وهمواره پیروان خود را از جهالت و بی‏خبری باز می‏داشت.
به پاکیزگی و آراستگی علاقه‏ای وافر داشت و این صفت از دوران‏کودکی در او دیده می‏شد.
 از این رو هماره برتمیزی لباس و بدن‏اهتمام می‏ورزید.
بسیار فروتن بود و از تکبر نفرت داشت و اکثر اهل جهنم راگردن فرازان و سرکشان می‏دانست. نه تنها برانسانها بلکه برحیوانات نیز شفقت داشت و با مهربانی و ملایمت و انصاف با آنان‏ رفتار می‏کرد.
آنان که قیافه ظاهری و سیمای به نور نشسته علی را دیده ‏اند،چهره وی را این گونه ترسیم کرده ‏اند:
قیافه‏اش بسیار با ابهت‏بود و چون ماه تابان می‏درخشید. به‏ زیبایی و پاکیزگی آراسته بود. از چهار شانه بلندتر و ازبلند کوتاهتر. رنگی روشن و به سرخی آمیخته و چشمانی سیاه وگشاده با مژه‏ هایی پرمو داشت، گونه‏ هایش هموار و کم گوشت‏بود،مویش نه بس پیچیده و نه بسیار افتاده می‏نمود.
 از سینه تا ناف‏خط موی بسیار باریک داشت، اندامش متناسب و معتدل و سینه وشانه‏اش پهن بود.
سرشانه هایش از هم فاصله داشت. پشتی پهن داشت، جز ران و ساق‏که زیر مفصلهااست، استخوانهای بند دستش کشیده و کفی گشاده وبخشنده داشت.
دو پنجه دست و پایش قوی و درشت و انگشتها کشیده وبلند و دو کف پا از زمین برآمده بود. به سرعت راه می‏رفت وهنگام راه رفتن چنان بود که گویی از زمین سراشیب فرود می‏آید یااز روی سنگی به نشیب می‏رود. چون به طرف کسی بر می‏گشت‏ با تمام‏ بدن بر می‏گشت. دیده ‏اش فروهشته و نگاهش به زمین بود تا به‏ آسمان.
بینی ‏اش قلمی کشیده و باریک و میانش برآمدگی داشت و نوری ازآن می‏تافت.
دهانش نه بسیار کوچک و نه بزرگ بود. دندانهای زیبایش سفید،براق و نازک بود. گردنش در صفا و نور و استقامت نقره فام بود،بوی مشک و عنبر از او بلند بود. (6)
پاره‏ای از مورخان این ویژگیها را برای جد وی نگاشته‏اند; اماعلی را در این خصوصیات همانند دانسته‏ اند.
... بااین ویژگیهای روشنی آفرین به خوبی می‏توان او را شناخت،وی علی اکبر پور والای امام حسین(ع)است. جوانی زیبا که همانند جد خود رسول خدا(ص)در سیرت، سپید و در صورت، آسمانی می‏نمود وهماره یاد و نام پیامبر(ص)از چگونگی سخن گفتن و یا راه رفتن ودیگر برخوردهای اجتماعی اخلاقی او می ‏تراوید. از این رو، امام‏ حسین(ع) او را شبیه ‏ترین مردم حتی نسبت‏به خود در خلقت وآفرینش، اخلاق و صفات روحی، گفتار و آداب اجتماعی به رسول‏خدا(ص) معرفی می‏کرد. (7)
آنان که با صورت دلربای پیامبر(ص)و صدای پرچاذبه آن حضرت‏آشنا بودند، آنگاه که علی از پشت دیوار زبان به سخن می‏گشود،گویی صدای رسول اکرم(ص)را می‏شنیدند.
گاهی که اباعبدالله(ع)برای صوت قرآن جد عزیزش دلتنگ می‏شد، به‏ علی می‏فرمود: علی جان! برایم قرآن بخوان تا از آن لذت و بهره ‏برم. (8)
کلام شیرین، بیان روان، ادب بسیار در برابر پدر و مادر، اطاعت‏بی چون و چرا از مقام ولایت و دلدادگی به حقیقت، برگی دیگر اززندگانی زرین علی اکبر بود. این ویژگیها چون با فروتنی اوهمراه می‏شد، نگاه تحسین ‏آمیز همگان را به دنبال داشت.
 

در ساحل فرات
 

علی درحماسه کربلا، درخششی چشمگیر داشت و با هربار حمله خود،دهها نفر را به خاک هلاکت می‏انداخت. هنگامی که با 25 سوار به‏ ساحل فرات روانه شد و برای سیصد نفر از خاندان، عیال و اصحاب‏امام حسین(ع)آب آورد، بسیاری از مسوولان و سرپرستان حفاظت ازفرات را از دم تیغ خود گذراند و پشت دشمن را به لرزه درآورد.
عمویش ابوالفضل(ع)که خود در دلاوری و بی‏باکی و شجاعت و شهامت،زبانزد همگان بود، به خاطر چنین صفات تابناک، علی را بسیاراحترام می‏کرد.
قهرمانان تاریخ و دلیرمردان عرصه‏ های نبرد، کمتر از دانش وبینش بهره دارند; زیرا در مسیر رزم و جنگ قرار داشته و فرصت‏ نداشته و یا علاقه کمتری به درس آموزی و دانش آفرینی از خودنشان می‏دهند; اما علی اکبر، جوانی چند بعدی بود و سطرهای کتاب‏ وجودش با حکمت نگاشته شده بود. چشمه‏ های دانش و دانایی از اعماق‏ وجودش می‏جوشید.
در مجالس گوناگون عالمانه و اندیشمندانه لب به‏سخن می‏گشود و به دور از غرور و تکبر مردانه سخن می‏گفت.
از آنجا که از جد خود رسول خدا(ص)سخنان بسیاری روایت می‏کرد،به عنوان «محدث‏» شناخته شد.
افزون برصفات ظاهری و باطنی که به طور چشمگیر در وجود حضرت‏ علی اکبر(ع) دیده می‏شد. کمالات و مقامات معنوی وی نیز در رتبه‏ ای برتر از دیگران قرار داشت.
ماجوانان هرچند از صفات خوبی بهره ‏مند باشیم، گاه توان تحمل‏ سختی‏ها و ظرفیت رویارویی با مصائب را از دست می‏دهیم و سنگینی‏ ناملایمات زندگی، تعادل رفتار و گفتارمان را می‏رباید.
علی اکبر در چنین صحنه های سخت و طاقت‏ سوز، تنها به رضا وتسلیم الهی فکر می‏کرد و چنان در برابر بلاهای الهی آرام و مطمئن‏ بود که گاه حیرت و شگفتی دیگران را برمی انگیخت. از این رو، درهنگامه دردآلود کربلا به پدر گفت: «اولسنا علی الحق‏» (پدرجان!)آیا ما برحق نیستیم؟
و چون امام فرمود: آری، گفت: در این هنگام، باکی از مرگ‏نداریم. (9)
این روحیه قوی و صفات شایسته، چنان ابهت و عظمت‏به علی اکبرداده بود که افزون بردوستان، دشمنان آگاه نیز به برتری‏هایش ‏اعتقاد و اعتماد داشتند و اعتراف می‏کردند.
معاویه لعنت الله علیه روزی ازاطرافیانش پرسید: «چه کسی در این زمان برای خلافت مسلمانان‏ بردیگران برتری دارد و برای حکمرانی بر مردم از دیگران‏ سزاوارتر است؟ »روباه صفتان زشت‏ سیرت که نام و نان خود را در تملق می‏ یافتند،به ستایش خلیفه پرداختند و او را لایق این منصب معرفی کردند.
معاویه گفت: نه چنین نیست:
«اولی الناس بهذالامر علی بن الحسین بن علی جده رسول الله وفیه شجاعه بنی‏ هاشم و سخاه بنی امیه و رهو ثقیف.» (10)
شایسته‏ ترین افراد برای امر حکومت، علی اکبر فرزند امام حسین ‏است که جدش رسول خدا(ص)است وجاهت‏ بنی‏ هاشم، سخاوت بنی امیه وزیبایی قبیله ثقیف را در خود جمع کرده است.
فروغ چهره خوبان شعاع طلعت توست کمال حسن تو مدیون این ملاحت توست به خلق و خلق رسول و به منطق نبوی فزون‏تر از همه کس در جهان شباهت توست به پیکر تو مجسم لطافت روح است عجب بود که در این خاکدانه قامت توست نگار مهر تو غارتگر دل پدر است عیان به چشم سیاهت غم شهادت توست (11)
 

پی نوشت ها:
 

1- علی الاکبر الامام الحسین(ع)، علی محمد علی دخیل، ص 7.
2- معالی السبطین، ج 1، ص 206.
3- برای آشنایی بیشتر با چگونگی این برخوردها بنگرید: محجة البیضاء، ج 2، ص 233.
4- مسائل الخلاف، ج 1، ص 93.
5- لؤلؤ و مرجان، ص 44 و 45، راز خوشبختی، ص 189.
6- تاریخ یعقوبی، ج 1 ص 513 و 514، فرسان الهیجاء، ص 293 و 294.
7- موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، ص 360.
8- مصائب امام حسین(ع)، ص 108.
9- ابصار العین فی انصار الحسین، مرحوم سماویآ ص 21.
10- مقاتل الطالبیین( فارسی)، ص 78، وسیلة الدارین فی انصار الحسین(ع)، ص 285 و 286.
11- شاعر معاصر، حبیب چایچیان( حسان)



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۲ ، ۱۰:۳۵
محسن حسینی


بعضی افرادبرروی بیوگرافی شخصیتهابسیارمانور می دهند. مابه این مسائل چندان اهمیت نمی دهیم. مثلا در مورد امام سجاد(ع) می گویند زن ایشان ایرانی بوده؛ اما اولا اختلاف روایت است. شهید مطهری این مسئله راتایید نمی کنند ودکترجعفرشهیدی درکتاب زندگانی امام سجاد(ع) دلایلی بررداین مسئله راآورده است.

درموردزندگانی حضرت علی اکبر(ع) نیزاختلاف است مثلا سن ایشان را برخی زیر20سال وبرخی 25 یا 27 یا 29 سال نوشته اندوبرخی گفته اند نام مادر ایشان آمنه است وبرخی گفته اند شهربانو و برخی گفته اند لیلا

است.

مهم فضایل اخلاقی و روحی ایشان است

شمایل حضرت علی اکبر:

ایشان چهره ای نورانی وپیشانی پهن داشتند که موهای ایشان ازروی نرمه ای گوش بیشترنبوده این خصوصیات ظاهری ایشان است که خصوصیات ظاهری برای ما نسبت به خصوصیات اخلاقی ازدرجه اهمیت کمتری برخورداراست

فضایل حضرت علی اکبر(ع):

نمود حضرت علی اکبر(ع)وحضرت اباالفضل(ع) درصحنه ی کربلاست مورخین نقل کرده اندزمانی که لشکرعمر سعد چهره ی بابرکت حضرت رادیدندگفتند(فتبارک الله احسن الخالقین) این قدر حضرت علی اکبرشبیه پیامبر(ص)بودندکه لشکرعمرسعدگمان کردند پیامبر(ص)است که حضرت علی اکبر(ع)فرمود:اناعلی بن الحسین بن علی(ع)وبعدبحث ولایت وتوحید راعنوان کردوفضایل امام حسین(ع)راتوصیف فرمود فضایل حضرت علی اکبر(ع)به قدری بودکه درزیارت عاشورابه ایشان سلام داده شده السلام علی الحسین وعلی علی بن الحسین لفظ علی بن الحسین اشاره به وجود بابرکت حضرت علی اکبر(ع)دارد و قبرحضرت نیز پایین قبرامام حسین(ع) است. برای روشن فضایل حضرت به معرفی  جعفرکذاب می پردازیم جعفرکذاب فرزند امام هادی(ع) بود که به دروغ ادعای نبوت کردوخودرابه جای امام زمان(عج)معرفی کردپس می رساندکه درست است که پدرجعفر معصوم بودامام جعفر کذاب شدوادعای امامت کردپس اگربگوییم فضایل حضرت علی اکبر(ع)فقط به خاطراین بوده که فرزندامام حسین(ع)بوده درست نیست لذاحضرت علی اکبر(ع) خودشان خودسازی داشته اندوشرایط مساعدبوده ولقمه حلال خورده اند ولی مهم اختیار انسان است حضرت به اختیارخود اینگونه شده بودند وبه همین دلیل امام حسین در وصف ایشان فرمودند:

« اللهم اشهدعلی هولاءالقوم فقدبرزعلیهم غلام اشبه الناس خلقاوخلقاومنطقابرسولک » خدایا شاهد باش بر این قوم به سوی آنها آشکار می شود پسری که شبیه ترین فرد از نظر ظاهر واخلاق وگفتار به پیامبر(ص) است.

درنظربگیریم که خلقت پیامبرهیچ نقصی نداشته وحضرت علی اکبر(ع)شبیه ترین فردبه پیامبر(ص)بوده پیغمبری که قرآن درمورداخلاق ایشان فرموده:

انک لعلی خلق عظیم حضرت علی اکبر(ع) ازنظراخلاق هم شبیه ترین فردبه پیامبر(ص)بوده است ازنظرمنطق هم شبیه ترین فردبه پیامبر(ص) بوده گفتارپیامبربه فرموده ی قرآن ازروی هوای نفس نبوده امام حسین دروصف علی اکبرفرمود:علی اکبرشبیه ترین فرد از نظر گفتار به پیامبراست یعنی ماینطق علی الهوی (بدون هوای نفس)است ودرادامه فرمود:وکنااذاشفقناالی بنیک نظرناالی وجهه خدا این پسررابا این ویژگی به میدان می فرستم هرگاه دلمان برای پیامبرتنگ می شدبه جمال اونگاه می کردیم.

علی رغم اینکه برامام حسین(ع)بسیار سخت گذشت امام حتی یک کلمه نمی گوید که عدم رضایت بر خداوند را برساند طبق آیه قرآن معصوم هم احساس دارد چرا که می فرماید:

انابشر مثلکم یوحی الی پیامبرفرمودمن هم بشری مثل شما هستم پس امام حسین(ع)نیز احساس داردولی چون  می داند رضای خدادراین بوده ناراضی نیست.

حضرت علی اکبر(ع)اولین شهید بنی هاشم درصحنه ی کربلا بود. حضرت علی اکبر(ع)چنان مقام ویژه ای نزد امام حسین (ع) داشت که هیچ گاه نفرین نکرده بودبعدازشهادت حضرت علی اکبر(ع)برلشکریان یزید نفرین کرد وفرمود:

قطع الله رحمک ونفرین کرد که خداعمرسعدرامقطوع النسل کند که مقطوع النسل هم شد از حضرت علی اکبر(ع)الگو بگیریم جوان باید گفتار و رفتار و اخلاقی شبیه حضرت علی اکبر(ع)داشته باشدحضرت علی اکبر(ع)ازنظرشجاعت بی نظیربودوشهادت راسعادت می دانست و از مرگ هراسی نداشت و امام حسین(ع)فرمود:لااری الموت الا سعاده والحیاه مع الظالمین الابرما(من مرگ راجزسعادت نمی بینم وحیاه باظالمین راجزذلت نمی بینم )

روزی معاویه درجمعی نشسته بودو پرسیدچه کسی به خلافت برازنده تراست گفتند معاویه بن ابوسفیان معاویه گفت:ای دغل بازان چاپلوس خودتان می دانید که دروغ می گویید بما اولی الناس بهذا الامر علی بن الحسین بن علی جده رسول الله (شایسته ترین فردبرای خلافت علی بن الحسین بن علی (علی اکبر)که جد اورسول الله است می باشد)در ادامه سخنش معاویه گفت:

و فیه شجاعه بنی هاشم و سخاه بنی امیه و... ثقیف (شجاعت بنی هاشم و سخاوت بنی امیه و خوش رویی قبیله ثقیف را دارد).

در وصف فضایل حضرت علی اکبر(ع)همین بس که دشمنان مدحش کردند چه رسد به دوستان.

  على بن الحسین (على اکبر)

کنیه اش ابوالحسن ، مادرش لیلى دختر ابى مرة بن مسعود ثقفى ، و مادر لیلى میمونه دختر ابوسفیان بود، و مادر میمونه دختر ابى العاص بن امیه بوده است . على اکبر نخستین کسى بود که از بنى هاشم در معرکه کربلا به شهادت رسید.
محمد بن محمد بن سلیمان به سندش از مغیره براى من حدیث کرد که روزى معاویه به اطرافیان خود گفت : چه کسى در این زمان سزاوارتر به خلافت است ؟ گفتند، تو معاویه گفت : نه سزاوارترین مردم به خلافت على بن الحسین است که جدش رسول خدا صلى الله علیه و آله است و در او گرد آمده شجاعت بنى هاشم ، سخاوت بنى امیه ، زیبائى قبیله ثقیف .

یحیى بن حسن علوى و دیگر از طالبین گفته اند: آن على بن الحسین که در کربلا کشته شد مادرش کنیزى بود. ام ولد و آنکه مادرش لیلى بود فرزند دیگر حضرت بود و او جد یحیى بن الحسن و سایر کسانى است که نسبشان به حسین بن على علیه السلام مى رسد.
در مدح على بن الحسین اشعار زیر را گفته اند:

لم تر عین نظرت مثله

من محتف یمشى و من ناعل

یغلى بنى ء اللحم حتى اذا

انضج لم یغل على الاکل

کان اذا شبت له ناره

یوقدها بالشرف القابل

کمیما یراها بائس مرمل

او فرد حى لیس بالاهل

اعنى ابن لیلى ذا السدى و الندى

اعنى ابن بنت احسب الفاضل

لا یوثر الدنیا على دینه

و لا یبیع الحق بالباطل

 

1. هیچ دیده اى مانند او را در میان پابرهنگان و کسانى که کفش به پا دارند ندیده اند.
2. گوشت نیم پخته را قبل از حضور میهمان نیک مى پزد تا پخته گردد و براى خوردن گران و گلوگیر نباشد و نیز در حضور میهمان نجوشد تا وى به انتظار بنشیند.
3. هر گاه براى راهنمایى گذر کنندگان آتشى برافرزود در مرتفعترین نقاط یا آشکارا مى افروزد و روشن مى کند ( عرب را رسم بود که در بیابان در اطراف خیمه خویش ‍ براى راهنمایى مهمانان آتشى بر مى افروختند و مهمانان را از دور راهنمایى مى شدند.)
4. تا هر مستمند بینوایى و یا در از عشیره و درمانده اى آن را ببیند ( و خود را بدو برساند و در سایه کرم و خانه جودش ‍ به آسایش زندگى کند).
5. مقصود من از همه اینها فرزند لیلى آن صاحب جود و کرم است ، یعنى فرزند زنى پاک نهاد و گرانمایه و که حسب او برترین حسب هاست .
6. آن کس که دنیا را بر دین خویش مقدم ندارد و حق را به باطل نفروشد.
على بن الحسین در زمان خلافت عثمان به دنیا آمد، و او از جدش على بن ابیطالب علیه السلام و عایشه نقل کرده که چون ذکر آنها از وضع تدوین این کتاب خارج بود، صرف نظر کردیم .

شبیه‏ترین افراد به پیامبر (ص)

على اکبر نخستین نفر از بنى هشام بود که به میدان جنگ رفت، او 19 سال یا 18 سال یا 25 یا 27 سال داشت، نزد پدر آمد و اجازه طلبید، امام حسین علیه السلام به او اجازه داد، سپس نگاه مایوسانه به اکبرش کرد و دو انگشت اشاره را به طرف آسمان کرد و گفت:

«اللهم کن انت الشهید علیهم، فقد برز الیهم غلام اشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا برسولک و کنا اذا اشفقنا الى نبیک نظرنا الیه‏». (1)

على اکبر به میدان آمد و با دشمن مى‏جنگید رجز مى‏خواند:

انا على بن الحسین بن على نحن و بیت الله اولى بالنبى تالله لا یحکم فینا ابن الدعى اضرب بالسیف احامى عن ابى

ضرب غلام هاشمى علوى

ضربات خورد کننده‏اى بر دشمن وارد ساخت، و 120 نفر از سوران دشمن را کشت، تشنگى بر آنحضرت چیره شد، نزد پدر برگشت و عرض کرد:

«یا ابه! العطش قتلنى و ثقل الحدید اجهدنى‏».

امام حسین علیه السلام گریه کرد و فرمود: «محبوب دلم صبر کن بزودى رسولخدا صلى الله علیه و اله و سلم تو را سیراب خواهد کرد که بعد از آن هرگز تشنه نخواهى شد».

امام زبان جوانش را در دهان مبارک گذاشت و مکید و انگشتر خود را به او داد و فرمود: آن را در دهان خود بگذار به سوى دشمن برگرد.

على اکبر در حالى که دست از جان شسته و دل به خدا بسته به سوى میدان رفت، و از هر سو بر دشمن حمله کرد، و از چپ و راست بر آنها یورش برد و جماعتى را کشت در این هنگام تیرى به گلویش رسید که گلویش را پاره کرد، آنحضرت در خون خود مى‏غلطید، همچنان تحمل مى‏کرد تا اینکه روحش به گلوگاه نزدیک شد صدا بلند کرد:

یا ابتاه علیک منى السلام هذا جدى رسول الله یقرئک السلام و یقول عجل القدوم الینا.

: «اى پدر! سلام بر تو باد، هم اکنون این جد من رسول خدا صلى الله علیه و اله و سلم به تو سلام مى‏رساند و مى‏فرماید: به سوى ما شتاب کن‏».

«قد سقانى بکاسه الا وفى شربة لا ظما بعدها ابدا».

:«مرا از جام خود سیراب کرد که هرگز بعد از آن تشنه نخواهم شد». (2)

در روایت دیگر آمد: وقتى که ضربات على اکبر، دشمن را تار و مار کرد، مره بن منقذ عبدى گفت: گناه عرب بر گردن من باشد که اگر این جوان با این وصف بر من بگذرد و من داغ او را بر دل پدرش ننهم، مره بن منقذ با نیزه خود در کمین آنحضرت قرار گرفت و او که گرماگرم جنگ بود، مره چنان نیزه بر او زد که آن بزرگوار به زمین افتاد، دشمنان گرد آنحضرت را گرفتند، فقطعوه باسیافهم: «با شمشیرهاى خود، بدن او را پاره پاره کردند».

در روایت دیگر آمده: هنگامى که مره بن منقذ بر سر مقدس آنحضرت ضربه زد، آنحضرت نتوانست بر مرکب بنشیند، خم شد و سرش را روى یال اسب نهاد، اسب او وحشت زده به سوى لشگر دشمن روانه شد.

«فقطعوه بسیوفهم اربا اربا».

«دشمنان با شمشیرهاى خود بدن نازنینش را پاره پاره کردند»

آنگاه وقتى که روحش به گلوگاه رسید صدا زد:

«یا ابتاه هذا جدى رسول الله قد سقانى بکاسه الاوفى ...».

و سپس صدائى از گلویش برخاست و جان سپرد. (3)

امام حسین علیه السلام با شتاب به بالین جوانش آمد و ایستاد و فرمود:

«قتل الله قوما قتلوک، یا بنى ما اجراهم على الرحمان و انتهاک حرمه الرسول‏».

: «خداوند آن قوم را بکشد که تو را کشتند، اى پسرم چه بسیار این مردم بر خدا و دریدن حرمت رسول خدا، گستاخ و بى‏باک گشته‏اند؟».

اشک از دیدگان امام سرازیر شد، سپس فرمود:

در این حال زینب علیها السلام از خیمه بیرون دویده، فریاد مى‏زد: اى برادرم، و اى فرزند برادرم، با شتاب آمد و خود را به روى پیکر به خون طپیده آن جوان افکند.

حسین علیه السلام سر خواهر را بلند کرد و او را به خیمه بازگردانید. (4)

و در نقل دیگر آمده: امام خون پاک اکبر را مى‏گرفت و به طرف آسمان مى‏ریخت و از آن هیچ قطره‏اى به زمین نمى‏ریخت و فرمود:

یعز على جدک و ابیک ان تدعوهم فلا یجیبونک و تستغیث بهم فلا یغیثونک‏».

: «بر جد و پدر تو سخت است که آنها را صدا بزنى و به تو پاسخ ندهند و از آنها دادرسى کنى، ولى به داد تو نرسند».

امام صورت اشک آلود خود را روى چهره خون آلود على اکبرش گذاشت، و بقدرى بلند گریه کرد که تا آن روز کسى این گونه صداى گریه بلند را از او نشینده بود. (5)

سپس امام، پیکر خون آلود اکبرش را در آغوش گرفت و فرمود:

یا بنى لقد استرحت من هم الدنیا و غمها و بقى ابوک فریدا وحیدا».

:«پسرم، از غم و اندوه دنیا راحت‏شدى ولى پدرت غریب و تنها باقى ماند». (6)

آنگاه امام حسین علیه السلام جوانان بنى هاشم را صدا زد و فرمود:

«تعالوا احملوا اخاکم‏».

: «جوانان بنى هاشم! بیائید و برادرتان را به سوى خیمه‏ها ببرید».

جوانان آمدند و جنازه على اکبر را برداشته تا جلو خیمه که پیش روى آن جنگ مى‏کردند بر زمین نهادند.

حمید بن مسلم نقل مى‏کند زنى از خیمه‏هاى حسین علیه السلام بیرون آمد صدا مى‏زد: واى بچه‏ام، واى کشته‏ام، واى از کمى یاور، واى از غریبى ...

امام حسین علیه السلام به سرعت نزد او رفت و او را به خیمه‏اش بازگردانید، پرسیدم: این زن چه کسى بود؟ گفتند: این زن زینب علیها السلام دختر امیر مؤمنان على علیه السلام بود، امام حسین علیه السلام از گریه او به گریه افتاد و فرمود:

«انا لله و انا الیه راجعون‏» (7)

بیتابى پدر

پدر از دیده جارى اشک غم بهر پسر مى‏کرد ولى زینب در آنجا گریه بر حال پدر مى‏کرد پدر فریاد مى‏کرد و پسر خاموش بود اما سکوت او به قلب باب کار کار نیشتر میکرد پدر عمرى دلش مى‏خواست رخسار پسر بوسد ولى چون شرم مانع بود از آن صرف نظر مى‏کرد از آن رو تا که لب را بر لبش بگذاشت دیدن داشت یکى ایکاش بود آنجا و زینب را خبر میکرد پدر را از پسر زینب جدا کرد ار مکن منعش که از بهر برادر زینب احساس خطر میکرد

کرده بیتاب مرا آه دل با اثرت ز اشتیاق رخت از خیمه دویدم به برت اى ذبیح من و اى شبه رسول مدنى ز چه آلوده به خون صورت قرص قمرت نوجوان دیده گشا دیده گریانم بین اى پسر یک نظرى کن تو بحال پدرت من که خود خضر رهم پیر شدم از غم تو واى بر حال دل مادر خونین جگرت

پى‏نوشتها:

1- و در بعضى از عبارات در آغاز این فراز آمده: «اللهم اشهد على هؤلاء ...».

2- اعیان الشیعه ج 1 / ص 607، مقتل الحسین مقرم: ص 312، منتهى الآمال ج 1 / ص 272، مثیر الاحزان ابن نما: ص 69.

3- کبریت الاحمر ط اسلامیه: ص 185.

4- ترجمه ارشاد مفید ج 2 ص 110، مثیر الاحزان ابن نما: ص 69.

5- نفس المهموم: ص 62،محدث قمى مى‏گوید:اما اینکه مادر على اکبر در کربلا بود یا نبود، چیزى در این باره نیافتم (همان مدرک: ص 165).

6- ترجمه مقتل ابى مخنف: ص 129.

7- تاریخ طبرى ج 6 / ص 256، ترجمه مقتل ابى مخنف: ص 129.

راهنماى تبلیغ 6 ویژه امر به معروف و نهى از منکر صفحه 138

نمایندگى ولى فقیه در سپاه

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۲ ، ۱۰:۳۲
محسن حسینی



 

علی پسر بزرگ حسین(ع)هر چند سرور جوانان دوره خودش بود، هر چند بهترین داشته های عقبی و دنیای حسین(ع)بود، هر چند تاریخ زندگانی علی اکبر در نور پرفروغ خورشید زندگانی حضرت امیرالمؤمنین(ع)، امام حسن(ع)و امام حسین(ع)کمی ناپیداست اما آنچه که پیداست اینکه همین ها که از تاریخ مانده، نظر به بزرگی و بزرگواری و جوانمردی جوان حسین(ع)دارد.چه او به شهادت پدرش شبیه ترین بود به پیامبر(ع)در آفرینش و منش و گویش و شاید اگر غوری کنید در زندگی او، قبول کنید روز خوبی است روز ولادت حضرت علی اکبر برای روز جوان.
اولین پسر حسین، به دنیا آمد؛ یازدهم ماه شعبان ؛ ماه پیامبر(ص).شاید به همین خاطر این قدر شبیه پیامبر(ص)بود.بچه را گذاشتند توی دامان پدربزرگش، علی(ع).پرسید اسمش را چه گذاشتید؟ حسین(ع)سرش را انداخت پایین و گفت اگر هزار پسر داشته باشم، اسم همه را علی می گذارم.
پیامبر(ص)که رفت پیش خدا همه ناراحت شدند.اما بی تابی حسین(ع)که کودکی بیشتر نبود، چیز دیگری بود.بغض و گریه هایش آتش می زد به زمین و آسمان.شاید به همین خاطر خدا پیامبری کوچک تر به او داد، علی اکبر تا زخم دوری پیامبر(ص)را دوا کند.
حسین(ع)که می خواست نماز بخواند، علی(ع)بلند می شد و اذان می گفت.حسین(ع)پسر کوچکش را بغل می زد و می بوسید، از فرط شیرینی و زیبایی.می بویید و می بوسید، گاه پیشانی و گاه حنجره اش را.
علی از پدرش انگور خواست.کجا؟ تاکستان؟ نه مسجد!کی؟ تابستان؟ نه!
حسین(ع)از ستون سمجد انگور گرفت و داد به علی(ع)که اصلاً تاب بی تابی اش را نداشت.مگر حسین(ع)چه کم دارد ازصالح(ص)که از کوه شتر بیرون می آورد.
مسیحی ای دوان دوان آمد به مسجد النبی.گفتند از مسجد بیرون برو،اینجا جای مسلمانان است.گفت:«دیشب خواب دیدم پیامبر(ص)شما را و مسیح را.مسیح گفت مسلمان شو، شدم.حالا آمده ام خدمت نزدیک ترین شما به پیامبرتان تا مسلمان شوم.
همه حسین(ع)را نشان دادند.مرد خوابش را برای حسین(ع)گفت.حسین(ع)علی را صدا زد.مرد علی را که دید گفت:«خودش است.پیامبر(ص)است».خودش را انداخت روی پای علی و گفت :«خوش آمدی یا رسول الله!».
بین عرب ها رسم بود که اگر مهمان دوست بودند،شب ها بالای خانه یا بلندی آتش درست می کردند که هرمهمان یا در راه مانده ای بفهمد اگر به آنجا برود پذیرایی خواهد شد.شب ها هر کس به مدینه نزدیک می شد،آتشی را از دور می دید؛ آتشی بزرگ.علی اکبر هیزم آتش مهمان نوازی اش را زیاد می کرد که هر مهمان و فقیر و درمانده ای آن را ببیند.
چرا نکند این کار را اگر شبیه ترین انسان ها به پیامبر(ص)باشد.
مسافری در مدینه پرسید کاروانسرا دارد اینجا.راهنمایی اش کردند.رفت تا رسید به درباز خانه ای.جوانی سراسیمه و پابرهنه آمد استقبال، از همان قاب در.بعداً فهمید کاروانسرا خانه علی پسر حسین(ع)است و مهمان نواز پابرهنه همان علی.
حسین(ع)حج را نیمه گذاشت و گذشت؛ از مکه که کمی دور شد به سمت کربلا، توی راه، روی اسب، حسین(ع)یک لحظه خوابش برد و بیدار شد.
-انا لله و انا الیه راجعون و الحمدلله رب العالمین.
علی اکبر نزدیک شد و پرسید:«پدر جان چیزی شده؟»
حسین(ع)گفت:«درخواب سواری را دیدم که گفت این گروه را می سپارند و مرگ در پی آنها دوان است.فهمیدم که خبرمرگ می دهد» .
علی اکبر گفت:«خدا بد نیاورد.ما برحق نیستیم؟»
حسین(ع)سربلند کرد و گفت:«به خدا برحقیم».
علی اکبر بی درنگ جواب داد:«پس چه ترس؟ برحق می میریم و پای حق جان می دهیم».
سحرگاهان روز عاشورا.
-الله اکبر ...الله اکبر.
صدای پیامبر(ص)پخش شد توی سپاه حسین(ع).
-اشهدان محمد رسول الله.
صدای پیامبر(ص)که به رسالتش گواهی می داد، می رسید به سپاه عمر سعد.خیلی از اینها صدای او را شنیده بودند و حالامی گفتند محمد(ص)به کربلا آمده.هیچ زمینی بی پیامبر نبوده و انگار پیامبر کربلای حسین(ع)، اکبر است.
روز عاشورا حسین(ع)رفت و خطابه ای خواند.این بار زن ها و بچه ها که صدایش را می شنیدند به گریه افتادند و بی تاب شدند.
حسین(ع)به عباس و علی اکبر گفت:«آنها را آرام کنید.گریه زیاد در پیش دارند».
حسین(ع)می دانست چه کسی را برای آرام کردن زن ها و بچه ها بفرستد.می دانست قلب آنها توی دست های کیست؟
علی با همه وداع کرد.همه زن ها و بچه های فامیل نگرانش بودند.چشم چراغشان داشت می رفت میدانی که هرکه رفته بود،برنگشته بود.می گفتند:«به غربت ما رحم کن، ما تحمل دوری تو را نداریم».
علی اما وظیفه اش دفاع از امام زمانش بود، نه زن ها و بچه های خانواده وفامیل.
یاران حسین(ع)که یکی یکی پیشانی برخاک گذاشتند و پا بر افلاک،نوبت بنی هاشم شد و علی،پسر بزرگ حسین(ع)جلو آمد.حسین(ع)گفت:«علی جلویم راه برو.می خواهم تماشایت کنم».
علی راه می رفت و حسین(ع)بغض کرده بود.حسین(ع)آتش فشانی شده بود که بیرون نمی ریخت.علی را بغل زد.حسین(ع)بی قرار بود؛ خیلی زیاد.علی زودتر قصد رفتن کرد.شاید ترسید بابایش حسین(ع)جان بدهد.
علی اکبر که رفت سمت میدان، حسین(ع)نگاه نا امیدانه ای به او کرد و کمی دنبالش رفت.دست بلند کرد به آسمان و گفت:«خدایا شاهد باش شبیه ترین انسان در صورت و سیرت و سخن به پیامبرت رابه میدان می فرستم.ما هر وقت دلتنگ پیامبر(ص)می شدیم،او را نگاه می کردیم.خدایا برکات آسمان و زمین را از آنها بگیر.تفرقه شان بینداز.خدایا...».
حسین(ع)می مرد شاید، اگر زینب سراغش نمی آمد و او را نمی برد.
علی که پا می گذارد وسط میدان، همه دشمن در بهت فرو می رود.آنهایی که پیامبر(ص)را دیده اند شک می کنند به جنگ با او.عمر سعد فریاد می زند او محمد(ص)نیست، او علی پسر حسین(ع)است.
شاید یادش رفت ادامه اش را بگوید.او علی پسر حسین(ع)پسر فاطمه دختر محمد است.
یک نفر جلوتر آمد و فریاد زد:«ای علی!تو با امیرالمؤمنین یزید فامیلی.ما بستگان او را مراعات می کنیم.اگر می خواهی امان نامه می دهیم».
علی می دانست این قوم اهل مراعات هیچ حقی نیستند که گفت:«اگر اهل مراعات هستید، حق خویشاوندی رسول خدا بالاتر است».
علی مبارز طلبید.کوفی ها هیبت پیامبر گونه او را که دیدند و نسبتش به حضرت علی(ع)را فهمیدند، ترسیدند.هیچ کس جلو نرفت.
عمر سعد، طارق ابن کثیر را صدا زد و گفت:«سر این جوان را بیاور و هر چه می خواهی بگیر».
طارق گفت:«تو می خواهی حکومت ری را بگیری، آن وقت من با او بجنگم.نمی دانی جوان کیست؟ ...حالا اگر حکومت موصل را ضمانت کنی شاید بروم».
عمر سعد ضمانت کرد و انگشترش را به نشان تعهد داد به طارق.
نه حکومت موصل را دید و نه توانست از انگشتر استفاده کند.فقط ضربت شمشیر جوانی هاشمی را چشید.
اولین نفر طارق پسر کثیر با وعده حکومت موصل آمد به میدان و بی سر برگشت.برادرش آمد انتقام بگیرد، نصفش برگشت.پسرش آمد، اسبش برگشت.هر کس آمد، برنگشت.علی آن قدر دشمن بر زمین زد که دیگر کسی برای جنگ تن به تن جرات میدان آمدن نداشت.
علی ایستاده بود و کسی از دشمن نمی آمد.ناچار شد به حمله.به چپ سپاه دشمن می زد، همه فرار می کردند به راست.به راست سپاه می زد، فرار می کردند به چپ.به قله سپاه می زد، پراکنده می شدند توی صحرا.
مثل گله گوسفندی که شیری بینشان افتاده باشد.آن قدر دشمن از دم تیغ گذراند که عطش امانش را برید.افسار اسب را گرداند و برگشت سمت خیمه ها.
بار دوم که برمی گشت میدان جنگ،حسین(ع)فریاد زد:«به زودی به دست پدربزرگم پیامبر(ص)سیراب می شوی».رفت و جنگید.از کشته پشته ساخت.آن قدر جنگید تا تیری گلویش راپاره کرد و نیزه ای به قلبش فرو شد و چیزی به سرش کوفته شد.فریاد زد:«پدر جان حالا پیامبر(ص)با کاسه ای آب سیرابم کرد».
و علی سیراب از دنیا رفت.
حسین(ع)دوان دوان آمده بود بالای سر علی اکبر اما زنده بودنش را ندیده بود.فقط دیده بود علی پا به زمین می کشد.گفت:«الان کمرم شکست».بعد گفت:«علی اکبر!بعد از تو خاک بر سر دنیا!».آفتاب کج شده بود انگار.ریگ های دشت فوران کرده بودند.دنیا خاک بر سر شده بود بعد از علی.
توی مجلس، یزید رو کرد به امام سجاد(ع)و گفت:«اسم تو چیست؟».گفت:«علی!».یزید تعجب کرد و گفت:«شنیدم علی پسر حسین(ع)را خدا در کربلا کشت».
امام(ره)گفت:«او برادرم علی اکبر بود به دست مردم نادان به شهادت رسید».
یزید باز هم تعجب کرد:«دوعلی در یک خانواده؟».
و جواب شنید:«سه علی که دوتایش را شما شهید کردید.پدرم اگر باز هم پسر می داشت نامش را علی می گذاشت به کوری چشم دشمنان علی(ع)».
او از همه به پیامبر(ص)شبیه تربود واز همه به پدرش نزدیک تر.شاید به خاطر همین در کربلا زیر پای پدر دفن شد.آن چنان که ضریحش با ضریح امام حسین(ع)ممزوج شد.شنیده اید که ضریح حسین(ع)شش گوشه دارد.
با نگاهی به :
لهوف /سید ابن طاووس، ترجمه عباس عزیزی، صلات، 1384.
یاران شیدای حسین بن علی(ع)/آقا تهرانی، مرتضی، میم، 1384.
حضرت علی اکبر شبیه پیامبر،شهید ولایت/گلی زواره، غلامرضا، قیام، 1374.
علی اکبر علیه السلام /موسوی مقرم، عبدالرزاق، ترجمه امیر حسین لولاور، صیام، 1380.

نویسنده: مهدی طلایی

منبع : سایت راسخون

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۲ ، ۱۰:۲۸
محسن حسینی

اگر بخواهی برای محبوبترین موجود عالم یعنی حضرت حق‌تعالی بهترین پیامک‌ها را بفرستی به او چه می‌گویی؟

اندکی با خود خلوت نما و زیباترین احساست را در قالب کوتاه ترین و قشنگ ترین جمله‌ی زندگیت برای او بفرست. برای او که تو را به زیبایی مخاطب قرار داده و در عین بی نیازی، زیباترین جمله را به تو فرموده:

عَبدی! بِحَقِّکَ عَلَیَّ اِنّی اُحِبُّکَ فَبِحَقّی عَلیکَ اَحِبَّنی

بنده‌ی من! سوگند به حقی که بر من داری! تو را دوست دارم؛

تو را سوگند به حقی که من بر تو دارم مرا دوست بدار!.

و اکنون نوبت توست، پیامکت را بفرست و بدان که:

او در کمال اشتیاق در انتظار نجوای توست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۲ ، ۱۲:۰۳
محسن حسینی



سلام بر تو آااای عشگ من
میدونم که صدامو شناختی‌ پس خودمو معرفی‌ نمیکنم
شایدم نشناختی، منم دیگه
حیف نون
آااه ‌ای عشگ من، چند روز که دلم برات گرفته و گلبم مثل یه ساعت دیواری هر دگیگه شصت لیتر آب را تگسیم بر مجذور مربع می‌کنه، حالا بگو بگال محل ما چند سالشه؟
امروز یاد آن روزی افتادم که تو من را دیدی و یک دل‌ نه صد دل‌ من را عاشگ خودت کردی. یادت می‌‌آید؟
ای بابا عجب گیجی هستی‌، یادت نمی‌آید؟
خیلی‌ خنجی، خودم میگم. اون روز که من زیر درخت گیلاس سر کوچه، لبو کوفت می‌کردم با بربری. ناگهان پدرت تو را با جفتک از خانه بیرون انداخت و من مثل اسب به تو خندیدم، خیلی‌ از دست من ناراحت شدی. ولی‌ با عشگ و علاگه به طرف من آمدی. خیلی‌ محکم لگدی به شکم من زدی و رفتی‌. آن لگد را که زدی برگ از چشام پرید و حسابی‌ عاشگت شدم.
از آن به بعد هر روز من زیر درخت گیلاس می‌‌ایستادم تا تو را ببینم، ولی‌ هیچوگت ندیدم. اول فکر کردم که شاید خانه تان را عوض کردید ولی‌ بعدا فهمیدم درخت گیلاس را اشتباه آمده بودم.

یک گاب عکس خالی‌ روی میزم گذاشتم و داخل آن نوشتم "عشگم" هروگت آن را میبینم به تو فکر می‌کنم و تصویر تو را به ذهن می‌‌آورم. اینم بگم که من بدجوری گیرتیم هااااااااا ! مثلا همین دیروز داداشم داشت به گاب نگاه میکرد، دو تا زدم تو سرشو بهش گفتم مگه تو خودت ناموس نداری به دختر مردم نگاه میکنی‌؟

راستی‌ این شماره‌ای که به من دادی خیلی‌ به دردم خورد. هر روز زنگ میزنم و یک ساعت باهات درد‌ دل‌ می‌کنم و تو هم هی‌ میگی‌ "مشترچ مورد نظر در شبکه موجود نمی‌باشد" من که میدونم منظورت از این حرفا چیه! منظورت اینه که تو هم به من عشگ میورزی، مجه نه!؟

یه چیزی بهت میگم ولی‌ ناراحت نشی‌، گوساله! این چه وضع ابراز عشگه؟
ناراحت شدی؟ خاچ بر سر بی جنبت!! آدم انگد بی جنبه؟
ولی‌ میدونم یکی‌ از این روزا سرتو میندازی پایین و عین بچهٔ آدم میای تو خونهٔ من، راستی‌ خواستی‌ بیای ده تا نون بربری هم سر راهت بجیر!

یه روزی میام خواستگاریت، می‌خوام خیلی‌ گرم و صمیمی‌ باباتو ببوسم و چندتا شوخی‌ دستی‌ هم باهاش می‌کنم که حسابی‌ اول زندگی‌ باهم رفیگ بشیم، راستی‌ کلهٔ بابات مثل نور افکن میمونه. بعد عروسی‌ بهش بجو خیلی‌ طرف خونهٔ ما پیداش نشه. من آدم کچل میبینم مزاجم بهم میریزه!

چند وگت پیش یه دسته گل برات از باگچه کندم که سر کوچتون دادمش به یه دختر دیگه، فچر بد نکن! دختر داشت نگاهم میکرد منم تو رودرواسی جیر کردم گل‌ رو دادم بهش، اونم لبخند ملیحی از ته روده اش به من زد. درسته دختره از تو خیلی‌ خوشگل تر بود ولی‌ چیکار کنم که بیخ ریش خودمی.

راستی‌ من عاشگ گورمه سبزی ام (البته بعد از تو) اگه برام خواستی‌ درست کنی‌ حواست باشه، بی‌ نمک بشه، بسوزه، بد طعم بشه همچی لگدی بهت میزنم که نفهمی از من خوردی یا از خر!

خلاصه اینکه بی‌ گراری نکن، یه خط شعر هم برات گفتم. خوشت اومد اومد، نیومد به درک!

بی‌ تو مهتاب شبی حیف نون باز از آن کوچه گذشت
فکر نکن یاد تو بودم آ، داشتم اونجا ول می‌گشتم

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۲ ، ۱۱:۳۱
محسن حسینی

آری...شهادت زیباست،اما مثل مرد پای بیرق انقلاب ایستادن از آن هم زیبا تر است.

        شهادت در رکاب خمینی زیباست اما دفاع از ولی فقیه حاضر از آن هم زیبا تر است.

          خون دادن در راه خمینی زیباست اما خون دل خوردن برای خامنه ای عزیز از آن هم زیبا تر است...

"شهید آوینی"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۲ ، ۱۲:۲۶
محسن حسینی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۲ ، ۱۹:۱۵
محسن حسینی


خدا امشب ولیّش را ولی داد

جمالی منجلی نوری جلی داد

حسین بن علی چشم تو روشن

که امشب بر تو ذات حق علی داد

شب وجد امـام عالـمین است

که میلاد علی بن الحسین است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۲ ، ۲۰:۱۰
محسن حسینی