وبسایت فرهنگی مذهبی ابن تیهان

اللهم عجل لولیک الفرج والعافیةوالنصر:آمین

وبسایت فرهنگی مذهبی ابن تیهان

اللهم عجل لولیک الفرج والعافیةوالنصر:آمین

تعجیل امر فرج مولا امام عصر(عج) صلوات

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

در سال نهم پس از هجرت پیامبر،گروهى به نمایندگى از نصاراى نجران یمن به مدینه آمدند تا راجع به اسلام از پیامبر (ص) سؤالهایى بکنند و با او درباره دین به احتجاج پردازند .و میان آنان با پیامبر بحث و گفتگویى شد که پیامبر در این گفتگو موضع مثبت اسلام را نسبت به حضرت مسیح و تعلیمات او بیان کرد.و لیکن آنان در موضع منفى خود نسبت به تعلیمات اسلامى پافشارى کردند.آن گاه وحى نازل شد و پیامبر را مأمور به مباهله با آنان ساخت .مباهله نفرین کردن دو گروه متخاصم است تا بدان وسیله خداوند بر آن که باطل است عذابش را نازل کند:«هر کس پس از روشن شدن جریان با تو مجادله کند.بگو بیایید فرزندان و زنان و نزدیکان خود را گرد آوریم،لابه و زارى کنیم و لعنت خدا را نثار دروغگویان گردانیم» (1) .

پیامبر (ص) به دلیل مأموریتى که داشت دچار زحمت شد و آن گروه مسیحى را به مباهله دعوت کرد.نیشابورى در تفسیر:غرائب القرآن و عجائب الفرقان خود،مطلب زیر را نقل کرده است:«پیامبر به آنان فرمود:خداوند مرا مأمور کرده است که اگر پذیراى برهان نشدید با شما مباهله کنم،گفتند اى ابو القاسم!ما باز مى‏گردیم و درباره کار خود با هم مشورت مى‏کنیم،آن گاه به نزد تو مى‏آییم.و چون بازگشتند به شخص دوم هیأت نمایندگى که مردى کاردان و با تدبیر بود گفتند:اى عبد المسیح!نظر تو چیست؟اوگفت:به خدا قسم اى جمعیت نصارا شما دانستید که محمد پیامبرى است فرستاده از جانب خدا.و براستى سخن قاطع را درباره صاحبتان مسیح براى شما بیان کرد.و به خدا سوگند،هرگز قومى با پیامبرى مباهله نکرد مگر آن که بزرگ و کوچک آنان از میان رفتند.و شما اگر این کار را بکنید بیچاره مى‏شوید!اگر خوش ندارید،در موضع خود بایستید و بر دین خود پافشارى ورزید و این مرد را به حال خود واگذارید و به شهرهاى خود باز گردید.

هیأت نمایندگى مسیحیان به حضور پیامبر (ص) آمد،دیدند او براى مباهله بیرون آمده است در حالى که عبایى از موى سیاه بر دوش داشت؛حسین (ع) در آغوش آن حضرت بود و دست حسن (ع) را در دست داشت و فاطمه (ع) در پى او حرکت مى‏کرد،على (ع) نیز پشت سر فاطمه حرکت مى‏کرد،و پیامبر (ص) به آنها مى‏گفت هر وقت من دعا کردم شما آمین بگویید.اسقف نجران رو به همراهان کرد و گفت:اى گروه نصارا!من چهره‏هایى را مى‏بینم که اگر دست به دعا بردارند و از خداوند بخواهند که کوه را از جا بکند،فورا خواهد کند!پس با او مباهله مکنید که هلاک مى‏شوید و بر روى زمین تا روز قیامت یک مسیحى باقى نخواهد ماند.سپس،رو به پیامبر کردند و گفتند:اى ابو القاسم!تصمیم ما این است که با تو مباهله نکنیم...» (2) .

طبرى در تفسیر خود از چندین طریق نقل کرده است که پیامبر خدا (ص) على،فاطمه،حسن و حسین را در داستان مباهله به همراه خود آورده بود (3) .

و در صحیح مسلم از سعد بن ابى وقاص روایت شده است که چون این آیه نازل شد:«بیایید فرزندان و...خود را گرد آوریم»پیامبر خدا (ص) على،فاطمه،حسن و حسین را طلبید و گفت:بارلها اینان اهل بیت منند» (4) .خداوند پیامبرش را مأمور کرده بود تا به هیأت نمایندگى نجران بگوید:«بیائید فرزندان،زنان و نزدیکان خود را گرد آوریم...»براى اطاعت این فرمان پیامبر حسنین را حاضر کرد که پسران دختر او و در حقیقت فرزندان او بودند؛فاطمه را به حضور خواست که او برجسته‏ترین زنان از اهل بیت رسول بود.و لیکن چرا به همراه آنان على را آورده بود که نه از پسران پیامبر است و نه از زنان او؟

براى على در آیه مبارکه جایى نیست،مگر این که داخل در فرموده خداى متعال«انفسنا»باشد .براستى که بردن على دلیل بر این است که پیامبر خدا او را به منزله خود به حساب مى‏آورد و اگر پیامبر خدا او را چنین به حساب مى‏آورد پس،در حقیقت او را در میان همه مسلمانان ممتاز دانسته است.پیامبر خدا در موارد مختلفى صریحا مى‏فرمود:على از من است و من از اویم.و حبشى بن جناده روایت کرده است که او خود از پیامبر خدا شنید که مى‏فرمود:«على از من است و من از او و کسى از جانب من کارى را انجام نمى‏دهد بجز على.» (5) .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۲ ، ۱۹:۵۱
محسن حسینی

حضرت امیرالمؤمنان على علیه السلام مى‏فرمایند:

«فان المراة ریحانة و لیست‏بقهرمانة‏» (9)

«زن مانند گل لطیف و زیباست و مانند مردان جنگى سخت و خشن نیست‏»

آفرینش از نظر قرآن کریم با جمال و زیبایى آمیخته است، هم جمال و زیبایى نفس و هم جمال و زیبایى نسبى خواه در قلمرو موجودهاى مادى و خواه در منطقه موجودهاى مجرد و معنوى. استنباط جمال و زیبایى نفسى هر موجود در حد ذات خویش - خواه ماده و خواه مجرد - از انضمام دو آیه قرآن حاصل مى‏شود.

اول: آیه «الله خالق کل شى‏ء» (10) است که دلالت دارد هر چیزى غیر خدا، مخلوق ذات اقدس خداوند است‏خواه مجرد باشد و خواه مادى، خواه از ذوات باشد خواه از اوصاف.

دوم: آیه «الذى احسن کل شى‏ء خلقه‏» (11) است که دلالت دارد هر چیزى را که خداوند آفرید جمیل و زیبا خلق کرد و هیچگونه نقص و عیب نفسى در متن هستى یافت نمى‏شود، چه در نشئه ماده و چه در منطقه مجرد و نیز، هم در قلمرو ذوات اشیاء و هم در نشئه اوصاف آنها.

استظهار جمال و زیبایى نسبى برخى از موجودات نسبت‏به بعضى از موجودات دیگر نیز از بررسى چند مورد به دست مى‏آید، یکى آیه: «انا جعلنا ما على و الارض زینة لها» (12) یعنى ما آنچه را که روى زمین قرار دارد از مناظر طبیعى به عنوان زینت زمین قرار داده و کره ارض را بدان مزین نمودیم، و دیگرى آیه، «انا زینا السماء الدنیا بزینة الکواکب‏» (13) یعنى ما فضاى بالا را با ستاره‏هاى روشن زینت دادیم. از این آیات زینت و جمال نسبى موجودات مادى نسبت‏به یکدیگر معلوم مى‏شود. (14) و زن مظهر جمال خداست. او موجودى لطیف و زیباست که مى‏تواند همچون مردان به تمام کمالات و مقامات معنوى نائل آید و این بدان معنا نیست که همچون مردان به میدان جنگ و کارزار رود بلکه خداوند زن و مرد را مکمل و کامل کننده یکدیگر آفریده است.

زن ریحان و گل است و شما مردها معطر باشید و این قدر با بوهاى متعفن، شامه‏تان را بد عادت نکنید. زنها به عطر ریحان معطرند و به شما عاطفه مى‏دهند. لذا در جنگهاى اسلامى، خشونتى که در جنگهاى غیر اسلامى هست، وجود ندارد و آن درنده خویى که دیگران دارند در میان مسلمین مشاهده نمى‏شود با این که مسلمین، زنها را به حجاب دعوت مى‏کنند، اما از عاطفه زن به عنوان یک محور تربیتى استفاده مى‏کنند. اسلام زن را در سایه حجاب و سایر فضایل به صحنه مى‏آورد تا معلم عاطفه، رقت، درمان، لطف، صفا، وفا و مانند آن شود و دنیاى کنونى، حجاب را از زن گرفته تا زن به عنوان لعبه به بازار بیاید و غریزه را تامین کند. زن وقتى با سرمایه غریزه به جامعه آمد دیگر معلم عاطفه نیست، فرمان شهوت مى‏دهد نه دستور گذشت، و شهوت جز کورى و کرى چیزى به همراه ندارد، لذا اسلام اصرار دارد که زن در جامعه بیاید ولى با حجاب بیاید، یعنى بیاید که درس عفت و عاطفه بدهد نه این که درس شهوت و غریزه بیاموزد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۲ ، ۱۹:۵۰
محسن حسینی

ماموران قریش، در حالى که دستهایشان بر قبضه شمشیر بود، منتظر لحظه‏اى بودند که همگى به خانه وحى یورش آورند وخون پیامبر را که در بسترش آرمیده است‏بریزند. آنان از شکاف در به خوابگاه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم مى‏نگریستند واز فرط فرح در پوست نمى‏گنجیدند وتصور مى‏کردند که به زودى به آخرین آرزوى خود خواهند رسید. ولى على -علیه السلام، با قلبى مطمئن وخاطرى آرام، در خوابگاه پیامبر دراز کشیده بود، زیرا مى‏دانست که خداوند پیامبر عزیز خود رانجات داده است.

دشمنان، نخست تصمیم گرفته بودند که نیمه شب به خانه پیامبر هجوم آورند، ولى به عللى از این تصمیم منصرف شدند وسرانجام قرار گذاشتند در فروغ صبح وارد خانه شوند وماموریت‏خود را انجام دهند. پرده‏هاى تیره شب به کنار رفت وصبح صادق سینه افق را شکافت. ماموران با شمشیرهاى برهنه به طور دسته جمعى به خانه پیامبر هجوم آوردند واز اینکه در آستانه تحقق بزرگترین آرزوى خود بودند از شادى در پوست‏خود نمى‏گنجیدند، اما وقتى وارد خوابگاه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم شدند حضرت على -علیه السلام را به جاى پیامبر یافتند.خشم وتعجب سراپاى وجود آنان را فرا گرفت. رو به حضرت على کردند وپرسیدند محمد کجاست؟! فرمود: مگر او را به من سپرده بودید که از من مى‏خواهید؟ در این موقع، از فرط عصبانیت‏به سوى حضرت على -علیه السلام حمله بردند واو را به سوى مسجد الحرام کشیدند، ولى پس از بازداشت مختصرى ناگزیر آزادش ساختند ودر حالى که خشم گلوى آنان را مى‏فشرد تصمیم گرفتند که از پاى ننشینند تا جایگاه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را کشف کنند. (3)

قرآن مجید براى اینکه این فداکارى بى نظیر در تمام قرون واعصار جاودان بماند، در طى آیه‏اى جانبازى حضرت على -علیه السلام را مى‏ستاید واو را از کسانى مى‏داند که جان به کف در راه کسب رضاى خدا مى‏شتابند:

ومن الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤوف بالعباد . (بقره:207)

برخى از مردم کسانى هستند که جان خود را براى تحصیل رضاى خداوند از دست مى‏دهند; وخداوند به بندگان خود رؤوف ومهربان است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۲ ، ۱۹:۵۰
محسن حسینی

ترجمه: سید هادى خسرو شاهى

و از اخلاق خاص على، کرم و بخشش او بود که حد و مرزى نداشت، ولى بخششى که در اصول و هدف پاک و سالم بود نه مانند بخشش فرمانداران و زورمندانى که از مال و کوشش مردم بخشش مى‏فرمایند! اینان وقتى که چنین بخششى مى‏کنند فقط به خویشان و نزدیکان و یا هوادارانشان مى‏بخشند که در راه حکومت و سلطنت آنها شمشیر مى‏زنند واگر گامى بالاتر نهند براى آن بخشش مى‏کنند که گفته شود آنها اهل کرم و بخشش هستند! تا مورد توجه عامه مردم قرار گیرند و اختلاسها و دزدیها و ستمها و ضعف ادارى امور و غیره را بدین ترتیب پرده پوشى کنند.

و این شکل از اشکال بخشش را که در واقع فرقى با رشوه ندارد - و اکثریت کسانى که در تاریخ ما و تاریخ قدرتمندان دیگران به کرم و بخشش مشهورند با این نوع بخشش سرو کار داشتند - على بن ابیطالب در سراسر زندگى خود ندید و یک بار هم به آن دست نیالود و آن را نشناخت. کرم و بخشش على چیزى است که از همه مردانگیهاى او پرده برمى‏دارد و با جان و دل او به هم آمیخته است او با اینکه دختر خود را از اینکه گردنبندى را از بیت المال به امانت گرفته که در عیدى از اعیاد به آن آرایش کند توبیخ مى‏کند و با اینکه برادر خود عقیل را که مختصرى از مال عمومى مردم را بیجا خواسته بود از خود مى‏رنجاند و با اینکه او هرگونه رشوه خوار و هوادار مال بى‏کوشش و بدون حق را، از خود طرد مى‏کند، با این حال، چنانکه در روایات صحیح آمده است او با دست‏خود نخلهاى گروهى از یهودیان را در مدینه سیراب مى‏کند، تا آنجا که دست او تاول مى‏زند و زخم مى‏شود و آنگاه مزدى را مى‏گیرد و به بیچارگان و درماندگان مى‏بخشد و یا با آن بندگانى را مى‏خرد و بلافاصله آزاد مى‏سازد.

«شعبى‏» از زبان کسانیکه على را خوب مى‏شناختند روایت مى‏کند که او بخشنده ترین مردم بود که از مال خود براى مردم مى‏بخشید واگر گواهى دشمن در بعضى موارد صحیحترین شهادتها باشد باید فهمید که بخشش و کرم على تا چه پایه بوده که معاویة بن ابى سفیان هم به آن شهادت داده، در حالى که او همیشه مى‏کوشید که از على عیب جویى کند و از او انتقاد نماید.

معاویه مى‏گوید: «اگر على خانه‏اى پر از طلاى ناب و خانه‏اى پر از علوفه داشته باشد، طلا را پیش از علوفه مى‏بخشد!»امام على (ع) صداى عدالت انسانى. ج 2 - 1 صفحه 122

تالیف: جرج جرداق

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۲ ، ۱۹:۴۷
محسن حسینی

الف:فرزندان على و فاطمه(حسن و حسین)بیمار شدند.به آنها پیشنهاد شد براى بهبودى فرزندانشان نذر کنند.على علیه السلام و فاطمه علیها السلام و فضه در درگاه خدا نذر کردند هنگامى که بر فرزندانشان آفیت حاصل شد،سه روز روزه بگیرند.خداى سبحان نعمت سلامتى را نصیب آنان کرد.اینک آنان باید به نذر خود وفا کنند،لیکن چیزى در خانه على یافت نمى‏شود.على سه پیمانه جو براى فراهم آوردن نان قرض مى‏کند.سه روز روزه شروع مى‏شود.یک پیمانه آن روز اول آرد و فاطمه علیها السلام چند گرده نان براى افطار روز اول تهیه مى‏کند.هنگام افطار که فرا مى‏رسد مسکینى در خانه را مى‏کوبد همه نان‏ها را به وى داده با آب خالص افطار مى‏کنند!روز دوم نیز همانند روز اول بخشى دیگر آرد را براى تهیه افطارى نان تهیه مى‏کنند،و هنگام افطار که فرا مى‏رسد یتیمى در خانه را مى‏زند.همانند روز اول همه نان‏ها را به یتیم داده با آب خالص افطار مى‏نمایند.و براى روز سوم آماده مى‏شوند روزه بگیرند.در هنگام افطار روز سوم که همانند روزهاى پیش چند گرده نان تهیه مى‏شود،ناگهان اسیرى‏در خانه على مى‏آید.و همانند شب‏هاى پیش گرده نان‏ها نصیب وى مى‏شود.افطار هر سه روز روزه با آب خالص سپرى مى‏شود!رخسار اهل بیت از گرسنگى رنجور شده است.رسول الله صلى الله علیه و آله وارد خانه على و فاطمه شده،رخسار رنجور آنان را مشاهده مى‏کند سبب مى‏پرسد فاطمه براى پدر توضیح مى‏دهد.آنگاه ایثار على و فاطمه تجلى مى‏نماید و غذاى بهشتى نصیب خانواده عترت مى‏گردد.خداى سبحان ستایش از ایثار آنها بخشى از آیات سوره انسان را نازل مى‏نماید : (2) یوفون بالنذر و یخافون یوما کان شره مستطیرا و یطعمون الطعام على حبه مسکینا و یتیما و اسیرا . (3) «به نذر خود وفا مى‏کنند و از شر و عذاب فراگیر روز قیامت در هراسند.طعام را با این که خود نیاز دارند و محبوب آنهاست در راه خدا به مسکین و یتیم و اسیر اطعام مى‏نمایند» .

ب:انفاق مال در راه خدا در صورتى تأثیر گذار است و باعث تزکیه نفس مى‏شود و انسان را از وابستگى نجات مى‏دهد که اولا انسان در انفاق خویش اخلاص داشته باشد ریا نکند،براى بدست آوردن خوشنودى خدا انفاق کند.دیگر این که از بهترین و پاک‏ترین اموال شخصى خود انفاق کند.انفاق چیزهایى که به کار انسان نمى‏خورد یا افزون بر نیازهاى انسان است که در تمام این موارد محبوب انسان هم نخواهد بود،سازندگى و تأثیر مطلوب را نخواهد داشت : و انفقوا من طیبات ما کسبتم . (4) «از پاکترین و پاکیزه‏ترین اموال خود انفاق کنید.»

على علیه السلام دو رکعت از نماز ظهرش را بجا آورده است.نیازمندى به وى خطاب نموده از او طلب کمک مى‏کند.على انگشتر قیمتى که هزار دینارارزش داشت و انگشتر مخصوص پادشاه حبشه بوده و از جانب نجاشى به رسول الله صلى الله علیه و آله هدیه شده بود و رسول الله صلى الله علیه و آله هم آن را به على هدیه نموده بود،از انگشت خویش بیرون آورده و در حال نماز به نیازمند مى‏دهد. (5)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۲ ، ۱۹:۴۶
محسن حسینی

استاد مرتضى مطهرى

قرآن سخن پیامبران گذشته را که نقل مى‏کند مى‏گوید همگان گفتند:«ما از مردم مزدى نمى‏خواهیم، تنها اجر ما بر خداست‏».اما به پیغمبر خاتم خطاب مى‏کند:

قل لا اسالکم علیه اجرا الا المودة فى القربى (1) .

بگو از شما مزدى را درخواست نمى‏کنم مگر دوستى خویشاوندان نزدیکم.

اینجا جاى سؤال است که چرا سایر پیامبران هیچ اجرى را مطالبه نکردند و نبى اکرم براى رسالتش مطالبه مزد کرد،دوستى خویشاوندان نزدیکش را به عنوان پاداش رسالت از مردم خواست؟

قرآن خود به این سؤال جواب مى‏دهد:

قل ما سالتکم من اجر فهو لکم ان اجرى الا على الله (2) .بگو مزدى را که درخواست کردم چیزى است که سودش عاید خود شماست.مزد من جز بر خدا نیست.

یعنى آنچه را من به عنوان مزد خواستم عاید شما مى‏گردد نه عاید من.این دوستى کمندى است‏براى تکامل و اصلاح خودتان.این اسمش مزد است و الا در حقیقت‏خیر دیگرى است که به شما پیشنهاد مى‏کنم،از این نظر که اهل البیت و خویشان پیغمبر مردمى هستند که گرد آلودگى نروند و دامنى پاک و پاکیزه دارند(حجور طابت و طهرت)،محبت و شیفتگى آنان جز اطاعت از حق و پیروى از فضایل نتیجه‏اى نبخشد و دوستى آنان است که همچون اکسیر،قلب ماهیت مى‏کند و کامل ساز است.

مراد از«قربى‏»هر که باشد مسلما از برجسته‏ترین مصادیق آن على علیه السلام است.فخر رازى مى‏گوید:

«زمخشرى در کشاف روایت کرده:«چون این آیه نازل گشت،گفتند:یا رسول الله!خویشاوندانى که بر ما محبتشان واجب است کیانند؟فرمود:على و فاطمه و پسران آنان‏».

از این روایت ثابت مى‏گردد که این چهار نفر«قرباى‏»پیغمبرند و بایست از احترام و دوستى مردم برخوردار باشند،و بر این مطلب از چند جهت مى‏توان استدلال کرد:

1.آیه الا المودة فى القربى .

2.بدون شک پیغمبر فاطمه را بسیار دوست مى‏داشت و مى‏فرمود:«فاطمه پاره تن من است.بیازارد مرا هر چه او را بیازارد»و نیز على و حسنین را دوست مى‏داشت،همچنانکه روایات بسیار و متواتر در این باب رسیده است.پس دوستى آنان بر همه امت واجب است (3)

پى‏نوشتها

1- شورى/23.

2- سبا/47.

3- محبت پیغمبر نسبت‏به آنان جنبه شخصى ندارد،یعنى تنها بدین جهت نیست که مثلا فرزند یا فرزندزاده او هستند،و اگر کسى دیگر هم به جاى آنها مى‏بود پیغمبر آنها را دوست مى‏داشت.پیغمبر از آن جهت آنها را دوست مى‏داشت که آنها فرد نمونه بودند و خدا آنها را دوست مى‏داشت و الا پیغمبر اکرم فرزندان دیگرى هم دوست مى‏داشت که آنها فرد نمونه بودند و خدا آنها را دوست مى‏داشت و الا پیغمبر اکرم فرزندان دیگرى هم داشت که نه او با آنها به این شکل محبت داشت و نه امت چنین وظیفه‏اى داشتند.

4- اعراف/158.

5- احزاب/21.

6- التفسیر الکبیر فخر رازى،ج‏27/ص‏166،چاپ مصر.

مجموعه آثار جلد 16 صفحه 278


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۲ ، ۱۹:۴۵
محسن حسینی


ترجمه: سید هادى خسروشاهى

 

على بن ابیطالب در عقل و اندیشه، یگانه و بى همتاست و بهمین جهت او محور فکرى اسلام و جامع و سرچشمه علوم عربى است.

على بن ابیطالب، بسرپرستى پسر عمویش، پیامبر، پرورش یافت و سپس شاگرد وى شد و اخلاق و روش او را درباره زندگى و خلق، فرا گرفت و به ارث برد و این میراث در قلب و عقل او، بطور یکسان نفوذ یافت. در بررسى قرآن با بینش و نظر حکیمانه‏اى - که مغز اشیاء را جستجو مى کند تا حقائق آنها را بدست آورد - دقت نمود و در زمان طولانى خلافت ابوبکر و عمر و عثمان، فرصت‏یافت که به این بررسى عمیق و کامل بپردازد و ظاهر و باطن قرآن را بخوبى بداند و درک کند و زبان و قلب او، بوسیله آن استوار گردد و با آن به هم آمیزد.

علم او نسبت‏به حدیث چیزى نیست که بر آن غبار شک بنشیند. و هیچ جاى تعجب هم نیست، زیرا که امام، بیشتر از هر صحابى و مجاهد دیگرى با پیامبر در تماس بود و از او علاوه بر چیزهائى که همه شنیدند، مطالبى شنید که دیگران نشنیدند و مى‏گویند على هیچ حدیثى را روایت و نقل نکرد، مگر آنکه خود از پیامبر شنیده بود و او اطمینان داشت که از احادیث پیامبر، کلمه‏اى هم از قلب و گوش او فوت نشده است. و به على گفتند: «چطور شده که از همه اصحاب پیامبر بیشتر، حدیث دارى؟» در جواب گفت: «براى اینکه اگر من از پیامبر سؤال مى‏نمودم به من پاسخ مى‏داد و اگر سکوت مى‏کردم، پیامبر خود شروع مى‏کرد و به من حدیث مى‏گفت‏».

طبیعى است که على بن ابى طالب فقه اسلامى را هم از همه بهتر بداند چنانکه از همه بهتر به آن عمل مى‏کرد، و آنهائى که در عصر او بودند، کسى را کاملتر و صالحتر از او در فقه و فتوى نشناختند.

دانش على در فقه اسلامى، منحصر به نصوص و احکام فقهى نبود، بلکه در علوم مقدماتى فقه نیز، از قبیل حساب، بر دیگران تفوق و برترى داشت. و اگر ابو حنیفه را در قرون پس از على «امام اعظم‏» فقه مى‏دانند، باید توجه داشت که او شاگرد على بود، زیرا او در پیش جعفر بن محمد درس خوانده و جعفر بن محمد از پدرش استفاده کرده بود... و سلسله به على بن ابیطالب منتهى مى‏گردد.

مالک بن انس نیز با چند واسطه شاگرد على بود، زیرا او از ربیعه و ربیعه از عکرمه و عکرمه از عبد الله بن عباس و عبد الله بن عباس از على استفاده کرده بود. به ابن عباس که استناد همه اینها بود گفته شد: «نسبت علم تو با پسر عمویت - على - چگونه است؟» در جواب گفت: «مانند قطره بارانى در برابر اقیانوس‏».

همه یاران پیامبر معترفند که پیامبر یکبار فرمود: على در قضاوت از همه شما برتر است «قاضى‏ترین شما على است‏». على براى این از همه مردم دوران خود در قضاوت برتر بود که از همه آنها بر فقه و شریعت که منبع و منشاء قضاوت در اسلام است، آشناتر و داناتر بود، و علاوه، در نیروى تعقل و تفکر نیز آنچنان بود که بتواند در موارد بروز اختلاف، وجهى را کشف و بیان دارد که به واقعیت نزدیکتر باشد و با منطق صحیح، بیشتر انطباق یابد.

و از طرف دیگر، على آن قدر از صفاء وجدان و پاکى درون بهره‏مند بود که به او اجازه مى‏داد تا علم و آگاهى خود را در قضاوت، به بهترین روشى، اجرا کند و در حکم و داورى، عدالت را بر پایه‏اى از عقل و وجدان - هر دو - استوار سازد.

و از عمر بن خطاب نقل شده که به على گفت: «اى ابو الحسن، خداوند مبارک نگرداند هر مشکلى را که تو در آن حکم و داورى نکنى‏» و: «اگر على نبود، عمر هلاک مى‏شد» و: «هنگامى که على در مسجد حاضر باشد، هیچ کس فتوى ندهد»!.

از آنجائى که على بن ابیطالب از آن کسانى بود که در امور به ظواهر اکتفا نمى‏کنند و همیشه مى‏خواهند که در هر مسئله‏اى به مغز و باطن آن پى ببرند، در «قرآن‏» و موضوع آن که «دین‏» بود، بدقت پرداخت، آنچنانکه متفکران جهان در کارها به دقت و تامل مى‏پردازند. و از همین جا بود که على مسئله دین و مذهب را یک موضع قابل دقت و تفکر و تعمق مى‏دانست و هرگز هم شخصیتى بزرگ مانند على، از دین و مذهب فقط بظاهر آن و باجراء احکام و اقامه حدود و برپا داشتن مراسم عبادت، اکتفا نمى‏کند. و در صورتى که اکثریت مردم، به ظاهر دین و نتایج مادى آن در معامله و قضاوت مى‏نگرند، على در کنار دانش ظاهر احکام دین، آن را به مثابه یک موضوع فکرى محض و قابل تحقیق و ررسى و دقت عمیق، مورد مطالعه و تفقه قرار مى‏دهد و از تفکر و بررسى خود دست‏بر نمى‏دارد مگر آن هنگامى که اطمینان مى‏یابد که این دین، بر پایه اساسى محکم و بنیادى متحد در اصول و حقایق، استوار است...

و از همین جا، علم کلام یا فلسفه دین، پیدا شد و روى همین اصل، على نخستین دانشمند کلامى و بلکه پدر علم کلام است، براى آنکه دانشمندان نخستین این علم، از سرچشمه على بن ابیطالب سیراب شده‏اند و اصول و مبادى این علم از راه على به آنان رسیده است، و دانشمندان بعدى هم همچنان به نور او راه مى‏یابند و على را پیشواى خود و راهبر پیشینیان مى‏دانند.

گویا خداوند چنین خواسته است که على بن ابیطالب در علوم عربى نیز رکن و اساس باشد، به آن نحو که در علوم اسلامى رکن بود. براى آنکه در میان مردم دوران امام، کسى وجود نداشت که در علوم عربى با امام برابر باشد. و همین تبحر او در علوم عربى و منطق صحیح و قواى ذهنى خارق العاده اوست که براى ضبط اصول و قواعد عربى به او یارى کرد تا زبان عربى مستند به دلیل و برهان باشد که نشان دهنده قدرت عقلى او در استدلال و قیاس منطقى است.

در واقع على به حق واضع و پایه‏گذار علوم عربى بود که راه را براى آیندگان هموار ساخت. تاریخ ثابت مى‏کند که على بنیان گذار علم نحو است. شاگرد و رفیق او ابوالاسود دئلى روزى به نزد على آمد و او را غرق در تفکر دید، پرسید: «در چه چیزى فکر مى‏کنى یا امیر المؤمنین؟!» فرمود: من در شهر شما - کوفه - سخنى شنیدم که از نظر ادبى غلط بود، از این رو مى‏خواهم کتابى در اصول عربى آماده سازم. سپس کاغذى به او داد که در آن چنین بود: کلام عبارت است از اسم و فعل و حرف تا آخر ...

این مطلب را به شکل دیگرى نیز نقل کرده و گفته‏اند: ابو الاسود دئلى به پیشگاه امام شکایت کرد که پس از فتوحات اسلامى، بعلت آمیزش و اختلاط اعراب با دیگران، غلط گوئى در بین مردم شیوع و رواج یافته، چون مردم غیر عرب سخن را به درستى ادا نمى‏کنند. امام لختى سر بزیر انداخت و سپس به ابوالاسود فرمود: آنچه را که مى‏گویم بنویس، ابوالاسود قلم و کاغذى بدست گرفت، على فرمود: کلام عرب از اسم و فعل و حرف، ترکیب مى‏یابد. اسم آن است که از مسمى خبر دهد و فعل آن است که از حرکت آن آگاه سازد و حرف معنائى مى‏دهد که نه اسم است و نه فعل! اشیاء بر سه قسم است: ظاهر و مضمر، و چیزى که هیچ یک از این دو نیست - بنا به قول بعضى از علماى نحو، مراد اسم اشاره است - آنگاه به ابوالاسود فرمود: بدین نحو مطلب را تکمیل کن و از همان روز این علم - قواعد ادبیات عرب - بعنوان «علم نحو» شناخته شد.

از مزایاى على تیزى هوش و سرعت درک او است. موارد و نمونه‏هاى بسیارى که بطور ارتجال و بدون سابقه مطلبى را مى‏گفت، نشان مى‏دهد که على نیروئى در این زمینه داشت که در دیگران نبود و بسیار مى‏شد که در میان دوستان یا دشمنان، بدون مقدمه و بطور ارتجال، حکمتى نغز و سخنى شیوا مى‏گفت که مورد توجه همگان قرار مى‏گرفت.

على در سرعت درک و حل مشکلات حساب در زمان خود بى نظیر بود و مردم آن دوران، این مشکلات را معماهائى به شمار مى‏آوردند که براى حل آن راهى نبود و راز آن را کسى نمى‏دانست!. براى نمونه مى‏گویند: زنى به نزد على آمد و شکایت کرد که برادرش از دنیا رفته و ششصد دینار از خود باقى گذاشته ولى در موقع تقسیم، به او فقط یک دینار داده‏اند؟ على فرمود: شاید برادرت یک زن، دو دختر، یک مادر، دوازده برادر و تو را داشته است؟... و همینطور هم بود که على گفت.

امام على درباره مسائل زندگى و جهان، جامعه بشرى، اسرار توحید، الهیات و شناخت ماوراء الطبیعه، نظریات فراوانى ابراز داشته.

على استادى است که همه آنهائى که پس از وى آمدند و صاحب نظر شدند، به کمال و اصالت او اعتراف کردند و در واقع خود، پیروان آراء و شرح دهندگان نظریات او بودند.

کتاب بزرگ امام «نهج البلاغه‏» به مقدارى از گوهر حکمت غنى است که امام را در صف اول و مقدم همه فلاسفه و حکماء جهان قرار مى‏دهد.

و هنگامى که پیامبر فرمود: «دانشمندان امت من همچون پیامبران بنى اسرائیل هستند» آیا مقصودى جز على داشت؟!.

اقتباس از کتاب امام على علیه السلام صداى عدالت انسانى (على و حقوق بشر)

تالیف: جرج جرداق 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۲ ، ۱۹:۴۴
محسن حسینی


1 ـ «مردم! همانا وفا همزاد راستى است هیچ سپرى چون وفا باز دارنده (گزند) نیست. و بى وفائى نکنید، آن که مى‏داند او را چگونه بازگشتگاهى است. مادر روزگارى بسر مى‏بریم که بیشتر مردم آن بى‏وفائى را زیرکى دانند، و نادانان آن مردم را گریز و چاره‏اندیش خوانند . خداشان کیفر دهد چرا چنین مى‏پندارند؟ گاه بود که مرد آزموده و دانا از چاره کار آگاه است، اما فرمان خدا وى را مانع راه است. پس دانسته و توانا بر کار، چاره را واگذارد تا آن که پرواى دین ندارد فرصت شمارد و سود آن را بردارد.» (1)

2 ـ وفا دارى نجابت است. (2)

3 ـ جوانمرد وعده‏اش نقد و فورى است. ناکس وعده‏اش بهانه‏جوئى و به فردا انداختن است (3)

 

پى‏نوشتها:

1)خطبه، 41

2)غررالحکم ج 1 فصل اول ح 24

3)غررالحکم ج 2 فصل 83 ح 2و 1

نهج البلاغه

دکتر سید جعفر شهیدى


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۲ ، ۱۹:۴۳
محسن حسینی

- بر نفس خود بخیل باش و زمام آن را در آنچه برایت روانیست رها مگردان که بخل ورزیدن بر نفس داد آن را دادن است در آنچه دوست دارد یا ناخوش مى‏انگارد.(1)

2 - مؤمن ... سینه او هر چه فراختر است و نفس وى هر چه خوارتر.(2)

3 - پس حساب نفس خود را براى خود گیر که دیگران را حسابرسى است.(3)

4 - آن که حساب نفس خود کرد سود برد و آن که از آن غافل گردید زیان دید(4)

5 - بر خواهش نفست غلبه کن حکمت الهى برایت کامل مى‏شود.(5)

6 - با کندن ریشه بدى از سینه‏ات آن را از سینه دیگرى بر کن.(6)

7 - راه راست را از عقل جوى و هواى نفس را مخالفت کن تا پیروز گردى.(7)

8 - آنگه از خود خوشنود بود ناخشنودان او بسیار شود. کلمات قصار - 6

9 - خداى بیامرزد مردى را که با لجام طاعت و تقوى خویش نفس را مهار کند و لجام زند و با زمام خود را بسوى فرمانبردارى خدا بکشاند»(8)

10 - «به نفس خدمت کردن او را از لذت و سرمایه‏هاى (شهوانى) بازداشتن و به کسب علوم و حکمتها وادارش کردن و به عبارت و طاعتها بکوشش داشتن است، و رستگارى نفس در این است‏».(9)

11 - پیکر و تن را خدمت کردن باو دادن است آنچه را که مى‏خواهد از لذات و شهوتها و سرمایه‏ها و هلاک نفس در این کار است‏»(10)

پى‏نوشتها:

1)صفحه 326 - نهج البلاغه شهیدى)

2)کلمات قصار 333 - ص 421)

3)خطبه 223 - 16

4)کلمات قصار 208

5)غرر الحکم ج 1 فصل دوم ح 49

6)غرر الحکم ج 1 فصل دوم ح 70

7)غرر الحکم ج 1 فصل دوم ح 87

8)غرر الحکم ج 1 فصل سى و سوم، ح 15

9)همان - فصل 31 - ح 61

10)همان ح 60


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۲ ، ۱۹:۴۱
محسن حسینی

بر اساس سخنان آن حضرت کرامت انسانى زیر بناى بسیارى از مراتب بالاى انسانى است؛ و اساس ترقى و تکامل انسان به حساب مى‏آید.

آن حضرت مى‏فرمایند:

«من کرمت علیه نفسه هانت علیه شهواته‏» (1) .

«کسیکه داراى کرامت نفس باشد شهوات در پیش او بى ارزش خواهند بود».

و یا مى‏فرماید «من کرمت علیه نفسه لم یهنها بالمعصیة‏».(2)

کسى که براى خود ارزش و کرامت قائل باشد خود را به معصیت و گناه، زبون و خوار نمى‏کند».

و در جاى دیگر مى‏فرماید: «عالم کسى است که قدر خویش را بشناسد و از جهل و نادانى انسان همین بس که ارزش خود را نداند».

و در نامه 31 نهج البلاغه مى‏فرماید.

«نفس خود را از پستى گرامى بدار، هر چند تو را بدانچه خواهى رساند، چه آنچه را از خود بر سر این کار مى‏نهى هرگز به تو برنگردد».

- ارجمندى با دشواریهاست.(3)

- از هر که خواهى بى نیاز شو مانندش باش و نیازمند هر که خواهى بشو اسیرش باش.»

پى‏نوشتها:

1)حکمت 449 نهج البلاغه

2)مستدرک الوسایل ج 11 باب 41

3)غررالحکم ج 1

نهج البلاغه

دکتر سید جعفر شهیدى

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۲ ، ۱۹:۳۹
محسن حسینی

از جمله مباحث نهج البلاغه منع و تحذیر شدید از دنیا پرستى است.آنچه در بخش پیش درباره مقصود و هدف زهد گفتیم روشن‏کننده مفهوم دنیاپرستى نیز هست،زیرا زهدى که بدان شدیدا ترغیب شده است نقطه مقابل دنیا پرستى است که سخت نفى گردیده است.با تعریف و توضیح هر یک از این دو مفهوم،دیگرى نیز روشن مى‏شود.ولى نظر به تاکید و اصرار فراوان و فوق العاده‏اى که در مواعظ امیر المؤمنین علی علیه السلام در باره منع و تحذیر از دنیا پرستى به عمل آمده است و اهمیت فى نفسه این موضوع،ما این را جداگانه و مستقل طرح مى‏کنیم و توضیحات بیشترى مى‏دهیم تا هر گونه ابهام رفع بشود.

نخستین مطلب این است که چرا اینهمه در کلمات امیر المؤمنین به این مطلب توجه شده است،به طورى که نه خود ایشان مطلب دیگرى را این اندازه مورد توجه قرار داده‏اند نه رسول اکرم و یا سایر ائمه اطهار این اندازه درباره غرور و فریب دنیا و فنا و ناپایدارى آن و بى وفایى آن و لغزانندگى آن و خطرات ناشى از تجمع مال و ثروت و وفور نعمت و سرگرمى بدانها سخن گفته‏اند. خطرى که غنائم به وجود آورد این یک امر تصادفى نیست،مربوط است‏به سلسله خطرات عظیمى که در عصر على علیه السلام یعنى در دوران خلافت‏خلفا خصوصا دوره خلافت عثمان که منتهى به دوره خلافت‏خود ایشان شد،متوجه جهان اسلام از ناحیه نقل و انتقالات مال و ثروت گردیده بود.على علیه السلام این خطرات را لمس مى‏کرد و با آنها مبارزه مى‏کرد،مبارزه‏اى عملى در زمان خلافت‏خودش که بالاخره جانش را روى آن گذاشت،و مبارزه‏اى منطقى و بیانى که در خطبه‏ها و نامه‏ها و سایر کلماتش منعکس است.

فتوحات بزرگى نصیب مسلمانان گشت.این فتوحات مال و ثروت فراوانى را به جهان اسلام سرازیر کرد، ثروتى که به جاى اینکه به مصارف عموم برسد و عادلانه تقسیم شود غالبا در اختیار افراد و شخصیتها قرار گرفت.مخصوصا در زمان عثمان این جریان فوق العاده قوت گرفت،افرادى که تا چند سال پیش فاقد هر گونه ثروت و سرمایه‏اى بودند داراى ثروت بى‏حساب شدند.اینجا بود که دنیا کار خود را کرد و اخلاق امت اسلام به انحطاط گرایید.

فریادهاى على در آن عصر خطاب به امت اسلام،به دنبال احساس این خطر عظیم اجتماعى بود.

مسعودى در ذیل‏«احوال عثمان‏»مى‏نویسد:

«عثمان فوق العاده کریم و بخشنده بود(البته از بیت المال!).کارمندان دولت و بسیارى از مردم دیگر راه او را پیش گرفتند.او براى اولین بار در میان خلفا خانه خویش را با سنگ و آهک بالا برد و درهایش را از چوب ساج و عرعر ساخت و اموال و باغات و چشمه‏هایى در مدینه اندوخته کرد.وقتى که مرد در نزد صندوقدارش صد و پنجاه هزار دینار و یک میلیون درهم پول نقد بود.قیمت املاکش در وادى القرى و حنین و جاهاى دیگر بالغ بر صد هزار دینار مى‏شد.اسب و شتر فراوانى از او باقى ماند.»

آنگاه مى‏نویسد:

«در عصر عثمان جماعتى از یارانش مانند خودش ثروتها اندوختند:زبیر بن العوام خانه‏اى در بصره بنا کرد که اکنون در سال 332(زمان خود مسعودى است)هنوز باقى است،و معروف است‏خانه‏هایى در مصر،کوفه و اسکندریه بنا کرد.ثروت زبیر بعد از وفات پنجاه هزار دینار پول نقد و هزار اسب و هزارها چیز دیگر بود.خانه‏اى که طلحة بن عبد الله در کوفه با گچ و آجر و ساج ساخت هنوز(در زمان مسعودى)باقى است و به دار الطلحتین معروف است.عایدات روزانه طلحه از املاکش در عراق هزار دینار بود.در سر طویله او هزار اسب بسته بود.پس از مردنش یک سى و دوم ثروتش هشتاد و چهار هزار دینار برآورد شد.»

مسعودى نظیر همین ثروتها را براى زید بن ثابت و یعلى بن امیه و بعضى دیگر مى‏نویسد.

بدیهى است که ثروتهاى بدین کلانى از زمین نمى‏جوشد و از آسمان هم نمى‏ریزد،تا در کنار چنین ثروتهایى فقرهاى موحشى نباشد،چنین ثروتها فراهم نمى‏شود.این است که على علیه السلام در خطبه‏129 پس از آنکه مردم را از دنیا پرستى تحذیر مى‏دهد مى‏فرماید:

و قد اصبحتم فى زمن لا یزداد الخیر فیه الا ادبارا و لا الشر الا اقبالا و لا الشیطان فى هلاک الناس الا طمعا.فهذا اوان قویت عدته و عمت مکیدته و امکنت فریسته.اضرب بطرفک حیث‏شئت من الناس، فهل تبصر الا فقیرا یکابد فقرا او غنیا بدل نعمة الله کفرا او بخیلا اتخذ البخل بحق الله وفرا او متمردا کان باذنه عن سمع المواعظ وقرا؟این خیارکم و صلحاؤکم و این احرارکم و سمحاؤکم؟و این المتورعون فى مکاسبهم و المتنزهون فى مذاهبهم؟

همانا در زمانى هستید که خیر دائما واپس مى‏رود و شر همى به پیش مى‏آید و شیطان هر لحظه بیشتر به شما طمع مى‏بندد.اکنون زمانى است که تجهیزات شیطان(وسایل غرور شیطانى)نیرو گرفته و فریب شیطان در همه جا گسترده شده و شکارش آماده است.نظر کن،هر جا مى‏خواهى از زندگى مردم را تماشا کن،آیا جز این است که یا نیازمندى مى‏بینى که با فقر خود دست و پنجه نرم مى‏کند و یا توانگرى کافر نعمت‏یا ممسکى که امساک حق خدا را وسیله ثروت اندوزى قرار داده است و یا سرکشى که گوشش به اندرز بدهکار نیست؟کجایند نیکان و شایستگان شما؟کجایند پارسایان شما در کار و کسب؟کجایند پرهیزکاران شما؟...

سکر نعمت

امیر المؤمنین در کلمات خود نکته‏اى را یاد مى‏کند که آن را«سکر نعمت‏»یعنى مستى ناشى از رفاه مى‏نامد که به دنبال خود«بلاى انتقام‏»را مى‏آورد.

در خطبه 151 مى‏فرماید:

ثم انکم معشر العرب اغراض بلایا قد اقتربت،فاتقوا سکرات النعمة و احذروا بوائق النقمة.

شما مردم عرب هدف مصائبى هستید که نزدیک است.همانا از«مستیهاى نعمت‏»بترسید و از بلاى انتقام بهراسید.

آنگاه على علیه السلام شرح مفصلى درباره عواقب متسلسل و متداوم این ناهنجاریها ذکر مى‏کند.در خطبه 185 آینده وخیمى را براى مسلمین پیشگویى مى‏کند،مى‏فرماید:

ذاک حیث تسکرون من غیر شراب بل من النعمة و النعیم.

آن در هنگامى است که شما مست مى‏گردید،اما نه از باده بلکه از نعمت و رفاه.

آرى،سرازیر شدن نعمتهاى بى‏حساب به سوى جهان اسلام و تقسیم غیر عادلانه ثروت و تبعیضهاى ناروا،جامعه اسلامى را دچار بیمارى مزمن‏«دنیا زدگى‏»و«رفاه زدگى‏»کرد.

على علیه السلام با این جریان که خطر عظیمى براى جهان اسلام بود و دنباله‏اش کشیده شده،مبارزه مى‏کرد و کسانى را که موجب پیدایش این درد مزمن شدند انتقاد مى‏کرد.خودش در زندگى شخصى و فردى،درست در جهت ضد آن زندگیها عمل مى‏کرد،هنگامى هم که به خلافت رسید،در صدر برنامه‏اش مبارزه با همین وضع بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۲ ، ۱۹:۳۷
محسن حسینی

براى آشنائى با اندیشه‏هاى حضرت على علیه السلام درباره اهمیت صداقت و راستى، و نقش موثر آن در تکامل اخلاقى فردى و اجتماعى، کلماتى از آن حضرت را در اینجا بیان مى‏کنیم.

1 - «راستگو بر کنگره‏هاى رستگارى و بزرگوارى است‏» (1)

2 - «همانا وفا همزاد راستى است‏» (2)

3 - صدق و راستى (براى نجات از بلاهاى دنیا و آخرت بهترین) وسیله است. (3)

4 - صدق و راستى امانت است. (4)

5 - صدق و راستى نجات بخش است (5)

6 - راستى، رستگارى است. (6)

پى‏نوشت‏ها:

1)نهج البلاغه خطبه، 86

2)همان، خطبه، 41

3)غررالحکم ج 1 فصل اول ح 11

4)غررالحکم ج 1 فصل اول ح 27

5)غررالحکم ج 1 فصل اول ح 38

6)غررالحکم ج 1 فصل اول ح 120

نهج البلاغه

دکتر سید جعفر شهیدى

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۲ ، ۱۹:۳۵
محسن حسینی

عنصر دیگر موعظه‏اى نهج البلاغه‏«زهد»است.در میان عناصر موعظه‏اى،شاید عنصر زهد بعد از عنصر تقوا بیش از همه تکرار شده باشد.زهد مرادف است‏با ترک دنیا.در نهج البلاغه به مذمت دنیا و دعوت به ترک آن زیاد بر مى‏خوریم.به نظر مى‏رسد مهمترین موضوع از موضوعات نهج البلاغه که لازم است‏با توجه به همه جوانب کلمات امیر المؤمنین تفسیر شود،همین موضوع است و با توجه به اینکه زهد و ترک دنیا در تعبیرات نهج البلاغه مرادف یکدیگرند،این موضوع از هر موضوع دیگر از موضوعات عناصر نهج البلاغه زیادتر درباره‏اش بحث‏شده است.بحث‏خود را از کلمه‏«زهد»آغاز مى‏کنیم:

«زهد»و«رغبت‏»اگر بدون متعلق ذکر شوند،نقطه مقابل یکدیگرند،«زهد»یعنى اعراض و بى‏میلى،در مقابل‏«رغبت‏»که عبارت است از کشش و میل.

بى‏میلى دو گونه است:طبیعى و روحى.بى‏میلى طبیعى آن است که طبع انسان نسبت‏به شیئى معین تمایلى نداشته باشد،آنچنان که طبع بیمار میل و رغبتى به غذا و میوه و سایر ماکولات یا مشروبات مطبوع ندارد.بدیهى است که این گونه بى‏میلى و اعراض ربطى به زهد به معنى مصطلح ندارد.

بى‏میلى روحى یا عقلى یا قلبى آن است که اشیائى که مورد تمایل و رغبت طبع است،از نظر اندیشه و آرزوى انسان-که در جستجوى سعادت و کمال مطلوب است-هدف و مقصود نباشد،هدف و مقصود و نهایت آرزو و کمال مطلوب امورى باشد ما فوق مشتهیات نفسانى دنیوى،خواه آن امور از مشتهیات نفسانى اخروى باشد و یا اساسا از نوع مشتهیات نفسانى نباشد بلکه از نوع فضائل اخلاقى باشد از قبیل عزت،شرافت،کرامت،آزادى و یا از نوع معارف معنوى و الهى باشد مانند ذکر خداوند، حبت‏خداوند،تقرب به ذات اقدس الهى.

پس زاهد یعنى کسى که توجهش از مادیات دنیا به عنوان کمال مطلوب و بالاترین خواسته عبور کرده، متوجه چیز دیگر از نوع چیزهایى که گفتیم معطوف شده است.بى‏رغبتى زاهد بى‏رغبتى در ناحیه اندیشه و آمال و ایده و آرزو است نه بى‏رغبتى در ناحیه طبیعت.

در نهج البلاغه در دو مورد«زهد»تعریف شده است.هر دو تعریف همان معنى را مى‏رساند که اشاره کردیم.در خطبه 80 مى‏فرماید:

ایها الناس!الزهادة قصر الامل و الشکر عند النعم و الورع عند المحارم.

اى مردم!زهد عبارت است از کوتاهى آرزو و سپاسگزارى هنگام نعمت و پارسایى نسبت‏به نبایستنیها.

در حکمت‏439 مى‏فرماید:

الزهد کله بین کلمتین من القران قال الله سبحانه:«لکیلا تاسوا على ما فاتکم و لا تفرحوا بما آتاکم‏»و من لم یاس على الماضى و لم یفرح بالآتى فقد اخذ الزهد بطرفیه.

زهد در دو جمله قرآن خلاصه شده است:«براى اینکه متاسف نشوید بر آنچه(از مادیات دنیا)از شما فوت مى‏شود و شاد نگردید بر آنچه خدا به شما مى‏دهد»،هر کس برگذشته اندوه نخورد و براى آینده شادمان نشود بر هر دو جانب زهد دست‏یافته است.

بدیهى است وقتى که چیزى کمال مطلوب نبود و یا اساسا مطلوب اصلى نبود بلکه وسیله بود،مرغ آرزو در اطرافش پر و بال نمى‏زند و پر نمى‏گشاید و آمدن و رفتنش شادمانى یا اندوه ایجاد نمى‏کند.

اما باید دید که آیا زهد و اعراض از دنیا که در نهج البلاغه به پیروى از تعلیمات قرآن زیاد بر آن اصرار و تاکید شده است،صرفا جنبه روحى و اخلاقى دارد و به عبارت دیگر زهد صرفا یک کیفیت روحى است‏یا آنکه جنبه عملى هم همراه دارد؟یعنى آیا زهد فقط اعراض روحى است‏یا توام است‏با اعراض عملى؟

و بنا بر فرض دوم آیا اعراض عملى محدود است‏به اعراض از محرمات و بس که در خطبه 80 به آن اشاره شده است و یا چیزى بیش از این است آنچنان که زندگى عملى على علیه السلام و پیش از ایشان زندگى عملى رسول اکرم صلى الله علیه و آله نشان مى‏دهد؟

و بنا بر این فرض که زهد محدود به محرمات نیست،شامل مباحات هم مى‏شود،چه فلسفه‏اى دارد؟ زندگى زاهدانه و محدود و پشت پا زدن به تنعمها چه اثر و خاصیتى مى‏تواند داشته باشد؟

و آیا به طور مطلق باید عمل شود و یا صرفا در شرایط معینى اجازه داده مى‏شود؟

و اساسا آیا زهد در حد اعراض از مباحات،با سایر تعلیمات اسلامى سازگار است‏یا خیر؟

علاوه بر همه اینها،اساس زهد و اعراض از دنیا بر انتخاب کمال مطلوب‏هایى ما فوق مادى است،آن کمال مطلوب‏ها از نظر اسلام چیست؟مخصوصا در نهج البلاغه چگونه بیان شده است؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۲ ، ۱۹:۳۴
محسن حسینی

على در خانه گلین در مقابل کاخ سبز شام قد علم مى‏کند. على با سفره گرده نان و نمکش در برابر سفره‏هاى رنگین شام ارزش مى‏آفریند و على با دو جامه خشن و کفش وصله دارش که آن قدر به آن وصله زد که «خاصف النعل» لقب گرفت، در برابر لباس‏هاى رنگارنگ فاخر و تقلیدى از روم که مقام‏هاى شام به آن مبتلا بودند ارزش پدیدار مى‏سازد. زندگى شخصى على(ع) سراسر فریاد علیه کاخ نشینان دنیا و ستم پیشگانى که جز ارضاى غرایز خویش به چیز دیگر نمى‏اندیشند، مى‏باشد.

على(ع) همانند بردگان غذا مى‏خورد و مى‏نشست. وى دو جامع خرید، غلام خود را مخیر کرد بهترین آن دو را برگزیند. آجر و خشتى براى تهیه مسکن خویش روى هم ننهاد. به مردم نان گندم و گوشت مى‏خوراند و خود نان جو و نمک تناول مى‏نمود. لباس‏هاى خشن و ساده مى‏پوشید . (1)

در دوران پنج سال حکومت حتى یک وجب زمین براى خود اختصاص نداد: و لا حزت من ارضها شبرا (2) و این درحالى است که حکومت‏داران در این فرصت‏ها قطایا و ذخایر فراوان به خود اختصاص مى‏دهند! على خود را در سطح مردم عمومى و بلکه ضعیف‏ترین مردم جامعه قرار مى‏داد: أقنع من نفسى بان یقال هذا امیر المؤمنین ولا أشارکهم فى مکاره الدهر او اکون اسوة لهم فى جشوبة العیش. «چگونه من راضى مى‏شوم که به من بگویند امیرمؤمنان است و با مؤمنان و مردم شریک دشوارى‏هاى آنان نباشم و یا الگوى در تنگناهاى زندگى آنان نباشم!» ان امامکم قد اکتفى من دنیاه بطمریه و من طعمه بقرصیه. «امام و راهبر شما از دنیایش به دو جامه کهنه و دو گرده نان اکتفا نموده است».

این که على در این سخن خود را امام و زندگى ساده خود را معرفى مى‏نماید، به خاطر این است که رهبر و امام باید این گونه باشد. و امام براى الگوگیرى دیگران گوشزد مى‏نماید .

على انبان بدوش شبانه به در خانه یتیمان مراجعه مى‏نمود، زندگى آنان را تأمین نموده و با آنان هم سخن مى‏شد. کدام رهبرى در کجاى دنیا این ارزش‏ها را آفریده است ؟! این زندگى فردى است که صرف نظر از این که بیت‏المال مسلمانان در اختیار وى است از اموال شخصى خویش هزار بنده آزاد کرد و شکم‏هاى فروانى را سیر؛ و برهنگان فراوان را پوشاند .

پى‏نوشتها:

1)بحار، ج 41 ص 102 و 131 و 147 و 148 و .154

2)نهج البلاغه صبحى الصالح، نامه 45، ص .417

امام على الگوى زندگى ص 137

حبیب الله احمدى

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۲ ، ۱۹:۳۲
محسن حسینی

1- بهترین کارها امید و ترس به خداوند را بحد اعتدال داشتن است‏» (1)

2 - «از پروردگارت بترس ترسیدنى که تو را از امید به وى مشغول سازد و به وى امید داشته باش امید کسى که تو را از بیمش امید نباشد» (2)

3 - «از خدا بترس ترسیدن کسى که دلش را بفکر مشغول ساخته (و خاطر از جز خداى پرداخته است) زیرا که ترس از خدا مرکبى راهوار و ایمن و زندانى براى نفس است از (ارتکاب) گناهان‏» (3)

4 - «بترس (از آخرت) تا ایمن باشى و ایمن نباش تا بترسى‏» (4)

5 - «ترس از خدا براى کسیکه آنرا شعار و تن پوش خود قرار دهد ایمنى (از عذاب آخرت) مى‏آورد» (5)

6 - «ترس از خدا شهپر ایمان است‏» (6)

پى‏نوشتها:

(1)غررالحکم فصل 30 ح 18

(2)غررالحکم فصل 30 ح 19

(3)غررالحکم فصل 30 ح 21

(4)غررالحکم فصل 30 ح 17

(5)غررالحکم فصل 30 ح 55

(6)غررالحکم فصل 30 ح 54

ترجمه نهج البلاغه

دکتر سید جعفر شهیدى

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۲ ، ۱۹:۳۱
محسن حسینی