حضرت آدم وگریه برمصائب سیدالشهداء
حضرت آدم وگریه برمصائب سیدالشهداء
پیامبر(ص) فرمودند : زمانی که خداوند آدم را خلق کرد و از روح خود در وی دمید آدم عطسه کرد .
خدای بزرگ به او الهام فرمود تا بگوید الحمد لله رب العالمین .
پس خدای به او گفت : پروردگارت ترا در رحمت قرار داد .
پس آن هنگام که فرشتگان بـر او سجده کردند به خود بالید و به پروردگارش عرض کرد آیا آفریده ای از من محبوب تر داری
پس جوابی نشنید سپس سؤالش را دوباره تکرار کرد . باز هم جوابی نشنید . برای بار سوم سؤالش را تکرار کرد . باز جوابی نیامد .
آن گاه خـدای بزرگ فرمود : آری آفریده هایی برتر از تو هستند که اگر آنان نبودند ترا هم نمی آفریدم .
آدم گفت : آنان را به من نشان بده .
پس خدای متعال به فرشتگان حجاب فرمان داد تا پرده ها برگیرند .چون حجاب و پرده ها برگرفته شد .
آدم پنج روح نورانی در بالای عرش الهی بدید .
آدم گفت : پروردگارا اینان کیستند
خطاب آمد ای آدم ! این محمد پیامبر من است
و این علی امیر مؤمنان است ( پسر عموی پیامبر و جانشین اوست )
و این فاطمه دختر پیامبرم است
و این دو حسن و حسین فرزندان علی و نوادگان پیامبراند .
سپس خدای متعال فرمود : ای آدم اینان فرزندان تواند
آدم بسیار خشنود شد .
آن گاه که دچار اشتباه و خطا گردید . آدم گفت :
پروردگارا ! از تو می خواهم به حق محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین تا بیامرزی ام و از من درگذری .
پس خدای مهربان بخاطر این قسم از او درگذشت .
صاحب کتاب ( در ثمین ) در تفسیر آیه شریفه قرآن
فتلقی آدم من ربه کلمات فتاب علیه انه هو التواب الرحیم .
سوره بقره آیه 37
منظور از کلمات نام پنج تن آل عبا است : محمد ، علی ، فاطمه ، حسن و حسین .
آدم ساق عرش را نگاه کرد و نام های پیامبر و امامان معصوم را دید . آن گاه فرشته جبرئیل به او گفت :
ای آدم بگو :
یا حمید بحق محمد
یا علی بحق علی
یا فاطر بحق فاطمه
یا محسن بحق الحسن
و یا قدیم الاحسان بحق الحسین
و منک الاحسان .
ای خدای ستوده بحق محمد
ای خدای برتر بحق علی
ای خدای پدید کننده بحق فاطمه
ای خدای احسان کننده بحق حسن و حسین
و احسان و خوبی تنها از توست .
آدم وقتی نام حسین را یاد کرد ، اشکش جاری شد و دلش خاشع و نرم شد و گفت برادرم جبرئیل در یاد پنجمین دلم شکست و اشکهایم روان شد . فرشته جبرئیل گفت : این فرزندت مصیبتی خواهد دید که همه مصیبتها نزد آن کوچک است .
آدم پرسید برادرم کدام مصیبت
حسین با لب عطشان کشته می شود در حالی که غریب و یکه و تنها است ناصر و معینی ندارد و اگر ای آدم او را ببینی او می گوید :
وا عطشاه ، و اقله ناصراه .
تا آنجا که تشنگی بین دیدگانش و آسمان چون غبار دودی فاصله می افکند و دیگر دید چشمانش کم سو می گردد .
پس کسی او را جواب و پاسخی نمی دهد . مگر با شمشیر و نوشیدن مرگ . پس آن گاه سر از تن او جدا می کنند چون گوسفندی که او را ذبح می کنند و دشمنان به چادر های او حمله ور می شوند. و سرهایشان و سرهای یارانشان در میان شهرها بگردش در می آید و در حالیکه زنان اسیر و دربند همراه هستند .
پس آدم بسیار گریست چون مادری فرزند از دست داده .