وبسایت فرهنگی مذهبی ابن تیهان

اللهم عجل لولیک الفرج والعافیةوالنصر:آمین

وبسایت فرهنگی مذهبی ابن تیهان

اللهم عجل لولیک الفرج والعافیةوالنصر:آمین

تعجیل امر فرج مولا امام عصر(عج) صلوات

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

ورود امام حسن عسکری (ع)با(طی الارض) به جرجان


 سوم ربیع الثانی روزی است که امام یازدهم حضرت حسن بن علی عسکری علیه السلام برای وفای به وعده ای که فرموده بودند و آشکار شدن معجزاتی از آن بزرگوار، به طی الارض از سامرا به جرجان تشریف فرما شدند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۰۰ ، ۰۱:۱۷
محسن حسینی


رسیده ست همان روز قیامت ، همان لحظه موعود؛

که فرمود خدا : زود رسد زود...

خلایق همه در حال فرارند وَ بی تاب و قرارند

آرام ندارند ؛ که این روز ، همان روز حساب است

همان روز سوال است و جواب است ،

که مردم ، همه اینگونه پریش اند

نه در فکر پسر یا پدر و مادر و فرزند ، همه در پی خویشند

وَ مردم همگی مست ، همه بی خود و مدهوش

که ناگاه رسید از سوی حق نغمه چاووش

الا اهل قیامت همه ساکت وَ سرها هم پایین

وَ ای جمله خلایق همه خاموش ، شده گوش

سراسر همه ی عرصه ی محشر ، پر از آیه ی کوثر

ملائک همه در شور ،

غزل خوان ، همه سرمستِ شمیم گل حیدر ،گل یاس پیمبر

چه حالی است ؟ خبر چیست ؟ مگر کیست ، قدم رنجه نموده ست به محشر؟

یگانه گهر حضرت داور

الله ُ اکبر ،‌ اللهُ اکبر !

یا حضرت زهرا  ، صدیقه اطهر

ملائک همگی بال گشودند

وَ فرش قدم مادر سادات نمودند

آری خبر این است : امید همه آمد

جبریل صدا زد که : خلایق ، انگیزه خلق دو جهان فاطمه آمد

وَ مبهوت جلالش همه ی ناس

پیچید به محشر ، همه جا عطر گل یاس

زهراست وَ آن وعده شیرین شفاعت ؛

بر چشم ترش اشک نشسته ست چو الماس

بر دست کبودش ، اسباب شفاعت ، همان دست جدا از تن عبّاس

وَ زهرا  شده گریان ابالفضل

همه گریه کن و نوحه سرای غمِ چشمان ابالفضل

مردم همه ساکت همه مبهوت وَ حیران ابالفضل

که این فاطمه ابر کرم و رحمت و عشق است

که از او شده جاری به لبِ خشک زمین بارش باران ابالفضل

ناگاه همه از دهن یاس شنیدند:

« الله ، قسم میدهمت جان ابالفضل

سوگند تو را حق دو دستان ابالفضل

بر فاطمه ات بار اِلها تو ببخشا

هرکس که زده دست به دامان ابالفضل »

وَ یاران ابالفضل همگی مات ، از هیبت عبّاس

انگار نه انگار که این روز حساب است؛

یکبار دگر روضه و گریه ،یکبار دگر سینه زنی، غربت عبّاس

زهراست کند نوحه سرایی،

آری شده برپا به قیامت ، یکبار دگر هیئت عبّاس !!

عبّاس همانی که قتیل العبرات است

هر قطره ی مشکش ، آبی ز حیات است

شرمنده ز شرمندگیَش ، آب فرات است

با گریه ی زهرا ،‌دیدند ملائک همگی اشک خدا ریخت

با نام ابالفضل وَ دستان شفیعش ،ترس از جگر اهل ولا ریخت

ناگاه در آن حالِ پریشانِ دلِ مادر سادات

آمد ز سوی حضرت موعود ندایی : که زهرا تو همه کاره ی مایی !

تا باز به چشم همه ی خصم رود خار

تا باز ببینند همه وعده ی دادار

تا کور شود هر که به دنیا ز حسد کرد ، حق تو و فرزند تو را ضایع و انکار

بخشم به تو هرکس که توئه فاطمه گویی

ای شیر زن حیدر کرار ،

خود دانی و چشمی که شده خیس ،به اندازه ی بال مگسی ، بهر علمدار !

از وصف چنین قصه به محشر ، یکپارچه در شورم و شینم

یکپارچه سرمست غرورم ، من گریه کن شیر زن شیر حنینم

بی خود شدم از خود وَ چنین نعره کشیدم

الله ، الله ، الله منِ زار ،‌

مست و خراب علمدار حسینم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۰۰ ، ۱۸:۴۴
محسن حسینی

روزی روزگاری تاجر ثروتمندی بود که 4 زن داشت. زن چهارم را از همه بیشتر دوست داشت و او را مدام با. جواهرات گران قیمت و غذاهای خوشمزه پذیرایی می کرد. بسیار مراقبش بود و تنها بهترین چیزها را به او می داد.

زن سومش را هم خیلی دوست داشت و به او افتخار میکرد . پیش دوستهایش اورا برای جلوه گری می برد گرچه واهمه شدیدی داشت که روزی او با مردی دیگر برود و تنهایش بگذارد

واقعیت این است که او زن دومش را هم بسیار دوست می داشت . او زنی بسیار مهربان بود که دائما نگران و مراقب مرد بود . مرد در هر مشکلی به او پناه می برد و او نیز به تاجر کمک می کرد تا گره کارش را بگشاید و از مخمصه بیرون بیاید.

اما زن اول مرد ، زنی بسیار وفادار و توانا که در حقیقت عامل اصلی ثروتمند شدن او و موفق بودنش در زندگی بود ، اصلا مورد توجه مرد نبود . با اینکه از صمیم قلب عاشق شوهرش بود اما مرد تاجر به ندرت وجود او را در خانه ای که تمام کارهایش با او بود حس می کرد و تقریبا هیچ توجهی به او نداشت.

روزی مرد احساس مریضی کرد و قبل از آنکه دیر شود فهمید که به زودی خواهد مرد. به دارایی زیاد و زندگی مرفه خود اندیشید و با خود گفت :
" من اکنون 4 زن دارم ، اما اگر بمیرم دیگر هیچ کسی را نخواهم داشت ، چه تنها و بیچاره خواهم شد !"

بنابرین تصمیم گرفت با زنانش حرف بزند و برای تنهاییش فکری بکند . اول از همه سراغ زن چهارم رفت و گفت :
" من تورا از همه بیشتر دوست دارم و از همه بیشتر به تو توجه کرده ام و انواع راحتی ها را برایت فراهم آورده ام ، حالا در برابر این همه محبت من آیا در مرگ با من همراه می شوی تا تنها نمانم؟"
زن به سرعت گفت :" هرگز" همین یک کلمه و مرد را رها کرد.
ناچاربا قلبی که به شدت شکسته بود نزد زن سوم رفت و گفت :
" من در زندگی ترا بسیار دوست داشتم آیا در این سفر همراه من خواهی آمد؟"

زن گفت :" البته که نه! زندگی در اینجا بسیار خوب است . تازه من بعد از تو می خواهم دوباره ازدواج کنم و بیشتر خوش باشم " قلب مرد یخ کرد.
مرد تاجر به زن دوم رو آورد و گفت :
" تو همیشه به من کمک کرده ای . این بار هم به کمکت نیاز شدیدی دارم شاید از همیشه بیشتر ، می توانی در مرگ همراه من باشی؟"

زن گفت :" این بار با دفعات دیگر فرق دارد . من نهایتا می توانم تا گورستان همراه جسم بی جان تو بیایم اما در مرگ ،...متاسفم!" گویی صاعقه ای به قلب مرد آتش زد.
در همین حین صدایی او را به خود آورد :

" من با تو می مانم ، هرجا که بروی" تاجر نگاهش کرد ، زن اول بود که پوست و استخوان شده بود ، انگار سوء تغذیه بیمارش کرده باشد .غم سراسر وجودش را تیره و ناخوش کرده بود و هیچ زیبایی و نشاطی برایش باقی نمانده بود . تاجر سرش را به زیر انداخت و آرام گفت :" باید آن روزهایی که می توانستم به تو توجه میکردم و مراقبت بودم ..."

در حقیقت همه ما چهار زن داریم

1 : زن چهارم که بدن ماست . مهم نیست چقدر زمان و پول صرف زیبا کردن او بکنی وقت مرگ ، اول از همه او ترا ترک می کند.

2 : زن سوم که دارایی های ماست. هرچقدر هم برایت عزیز باشند وقتی بمیری به دست دیگران خواهد افتاد.

3 : زن دوم که خانواده و دوستان ما هستند . هر چقدر هم صمیمی و عزیز باشند ، وقت مردن نهایتا تا سر مزارت کنارت خواهند ماند.

4 : زن اول که روح ماست. غالبا به آن بی توجهیم و تمام وقت خود را صرف تن و پول و دوست می کنیم . او ضامن توانمندی های ماست اما ما ضعیف و درمانده رهایش کرده ایم تا روزی که قرار است همراه ما باشد اما دیگر هیچ قدرت و توانی برایش باقی نمانده است.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۰۰ ، ۱۸:۰۳
محسن حسینی


حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله نقل فرمودند : قسم به آن خدایی را که من را مبعوث فرموده هرکسی این دعا را همراه خود داشته باشد یا در دکان و یا در منزل خود گذارد فقر او به ثروت و وسعتِ رزق و روزی مبدل شود ( ان شاء الله )

یا اللهُ یا رَبِّ یا حَیُّ یا قَیّوم یا ذَالجَلالِ وَ الاکرام اَسئَلُکَ بِاسمِکَ اَلعَظیم  اَلاَعظَم اَن تَرزُقَنی  رَزقاً حَلالاً طَیِّباً بِرَحمَتِکَ الواسِعَه  « یا اَرحَمَ الرّاحِمِین »

 

ای خدا ای پروردگار ای زنده ای پاینده ای دارای شکوه و بزرگواری از تو میخواهم به نام تو که بسیار بزرگ و بزرگترین است اینکه روزی کنی مرا ، رزقی حلال و پاک ، برحمت گسترده ات ای مهربان ترین مهربانان.

 


 

درمان فقر:

 

هر کس سوره ی قارعه را بنویسد وبا خود همراه داشته باشد اگر معیشت وزندگی بر او تنگ وسخت باشد زندگی بر او اسان خواهد شد

 


دعای رزق و روزی:

 

هر کس سوره ی صافات را در هر روز جمعه بخواند خداوند در دنیا به او رزق وروزی زیاد ومخصوصی خواهد رسانید که نه شیطان ونه هیچ ظالمی در او تصرف نتوانند کرد.

 


خواص دنیوی سوره ذاریات

 

 



 

سوره ذاریات

 

1- هر کس این سوره را تلاوت کند لااقل یکبار درهر روز بخواند، ثروت حلال برای او به هم رسد بطوری که متحیر گردد.

 

2- از امام صادق (ع): هر کس این سوره را روز یا شبش بخواند خدا معیشت او را اصلاح فرماید واورا رزق وسیعی عنایت نماید.

 

3- مرحوم سید محمد خامنه ای تبریزی: که قرائت سوره ذاریات در هر روز موجب ثروت فراوان می گردد همینطور که قرائت این سوره بهمراه سوره های طلاق مزمل والم نشرح در هر روز برای توسعه امر معاش مجرب است بطوری که من حیث لا یحتسب میرسد و موجب حیرت عقول می گردد.ودر اهمیت این ختم فرموده که اگر در روز این ختم از شما فوت شد آنرا در شب بجای آرید.



اثر خواندن مخصوص سوره مبارکه ذاریات

 

بسمه تعالی

 

شیخ صدوق از حضرت امام صادق (ع) نقل کرده است که فرموده : هر کس سوره مبارکه ذاریات را روز یا شبش بخئاند خدا معیشت اورا اصلاح فرمایدواورا رزق وسیعی عنایت نماید

 

 

مرحوم سید محمد خامنه ای تبریزی فرموده است که قرائت سوره مبارکه ذاریات در هر روز موجب ثروت فراوان می گردد همین طور کهکه قرائت این سوره همراه طلاق ،مزمل ،والم نشرح در هر روز برای توسعه امر معاش مجرب است بطوری که من حیث لا یحتسب می رسد وموجب حیرت عقول می گردد . ودر اهمیت این ختم فرموده که اگر در روز این ختم از شما فوت شد آن را در شب بجای آرید .

 

 

 

دستوری از پیامبر بزرگوار اسلام صل الله علیه و اله و سلم اگر قرضی دارید و از پرداخت آن عاجز شدید این دعا را ورد خود قرار دهید بویژه بعد از هر نماز صد مرتبه بگوئید انشا الله موفق به ادای قرض خواهید شد

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۰۰ ، ۰۸:۲۲
محسن حسینی

یاد آوری خاطرات تلخ=هدر دادن لحظات خوش زندگی

 

برفها آب شده بودند و دیگر خبری از سرمای زمستان نبود. فصل یخبندان تمام شده بود و کم کم اهالی دهکده شیوانا می توانستند از خانه هایشان بیرون بیایند و در مزارع به کشت وزرع بپردازند. همه از گرمای خورشید بهاری حظ می کردند و از سبزی و طراوت گیاهان لذت می بردند ...

در آن روز، شیوانا همراه یکی از شاگردان از مزرعه عبور می کرد. پیرمردی را دید که نوه هایش را دور خود جمع کرده و برای آنها در مورد سرمای شدید زمستان و زندانی بودن در خانه و منتظر آفتاب نشستن صحبت می کند.

 

شیوانا لختی ایستاد و حرفهای پیرمرد را گوش کرد و سپس او را کنار کشید و گفت:"اکنون که بهار است و این بچه ها در حال لذت بردن از آفتاب ملایم و نسیم دلنواز بهار هستند، بهتر است روایت یخ و سرما را برای آنها نقل نکنی! خاطرات زمستان، خوب یا بد، مال زمستان است. آنها را به بهار نیاور! با این حرف تو بچه ها نه تنها بهار را دوست نخواهند داشت بلکه از زمستان هم بیشتر خواهند ترسید و در نتیجه زمستان سال بعد، قبل از آمدن یخبندان همه این بچه ها از وحشت تسلیم سرما خواهند شد.

به جای صحبت از بدبختی های ایام سرما، به این بچه ها یاد بده از این زیبایی و طراوتی که هم اکنون اطرافشان است لذت ببرند. بگذار خاطره بهار در خاطر آنها ماندگار شود و برایشان آنقدر شیرین و جذاب بماند که در سردترین زمستان های آینده، امید به بهاری دلنواز، آنها را تسلیم نکند. پیرمرد اعتراض کرد و گفت :"اما زمستان سختی بود"

شیوانا با لبخند گفت:"ولی اکنون بهار است. آن زمستان سخت حق ندارد بهار را از ما بگیرد. تو با کشیدن خاطرات زمستان به بهار، داری بهار را نیز قربانی می کنی! زمستان را در فصل خودش رها کن!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۰۰ ، ۰۲:۴۰
محسن حسینی

 

حیات خانم زوجه شاه اسماعیل صفوی بوده و طبعی موزون داشته است. این پادشاه را زوجه دیگری به نام جهان خانم بوده است. گویند روزی جهان خانم این شعر را برای شاه خواند:
تو پادشاه جهانی، جهان ز دست مده که پادشاه جهان را جهان به کار آید

حیات خانم پس از شنیدن این شعر، این بیت را خواند:
ترک غم جهان بکن تا ز حیات برخوری هر که غم جهان خورد، کی ز حیات برخورد


 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۰۰ ، ۱۰:۱۰
محسن حسینی

 

پاسخ امام علی ع به یک شعر غلط



شاعری بنام(حاجب)این شعر راگفت

حاجب اگرمحاسبه حشر باعلیست

                                     من ضامنم،هرچه بخواهی گناه کن

شب درعالم خواب حضرت علی ع را دید که به اوفرمود:این شعر را بگو:

حاجب یقین محاسبه حشر با علیست

                                        شرم از علی کن و کمتر گناه کن

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۰۰ ، ۰۹:۴۰
محسن حسینی


بانوی باحجابی داشت در یکی از سوپرمارکت های زنجیره ای در فرانسه خرید می کرد؛ خریدش که تمام شد برای پرداخت رفت پشت صندوق. صندوقدار زنی بی حجاب و اصالتا عرب بود. صندوقدار نگاهی از روی تمسخر به او انداخت و همین طور که داشت بارکد اجناس را می گرفت اجناس او را با حالتی متکبرانه به گوشه میز می انداخت. اما خانم باحجاب که روبنده بر چهره داشت، خونسرد بود و چیزی نمی گفت و این باعث می شد که صندوقدار بیشتر عصبانی شود!

بالاخره صندوقدار طاقت نیاورد و گفت : « ما اینجا توی فرانسه خودمون هزار تا مشکل و بحران داریم و این نقابی که تو روی صورتت داری یکی از همین مشکلاته که عاملش تو و امثال تو هستید!
ما اینجا اومدیم برای زندگی و کار، نه برای به نمایش گذاشتن دین و تاریخ! اگه می خوای دینت رو نمایش بدی یا روبنده به صورت بزنی برو به کشور خودت و هر جور میخوای زندگی کن! »

خانم محجبه اجناسی رو که خریده بود توی نایلون گذاشت، نگاهی به صندوقدار کرد… روبنده را از چهره برداشت و در پاسخ خانم صندوقدار که از دیدن چهرهٔ اروپایی و چشمان رنگین او جا خورده بود گفت: « من جد اندر جد فرانسوی هستم… این دین من است و این جا وطنم… شما دینتان را فروختید و ما خریدیم. »

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۰۰ ، ۰۱:۰۴
محسن حسینی

روزی شیری در دره ای خوابیده بود و یک لاشه گوسفند هم جلویش بود که نصف آن را خورده بود و نصف دیگرش مانده بود.

روباهی از دور داشت می آمد که از لاشه بخورد!

شیر خودش را به خواب زد و پیش خودش گفت حالا که من خوردم و سیر شدم بگذار او هم بیاید و بخورد!

روباه برای اینکه مطمئن بشود او خواب است یک روده برداشت و به دست و پای شیر بست!

آن وقت شروع کرد به خوردن

خوب که سیر شد رفت!

شیر خواست حرکت کند اما آفتاب گرم روده ها را خشک و محکم کرده بود و هر چه کردنتوانست حرکت کند!

گفت رفتم ثواب کنم کباب شدم و همانطور خوابید تا موشی از سوراخ در آمد و شروع کرد به پاره کردن روده و بند !

بند روده را پاره کرد و رفت داخل سوراخش

در این وقت شیر حرکت کرد که برود،یک شیر دیگر او را دید و گفت کجا میروی ؟

گفت می روم از این سرزمین دور شوم!

رفیق او پرسید چرا ؟

شیر گفت جائی که روباه بیاید دست مرا ببندد و موشی دست مرا باز کند دیگر این سرزمین ماندن ندارد!!!


سخن روز : پیروزی آن نیست که هرگز زمین نخوری، آنست که بعد از هر زمین خوردنی برخیزی... مهاتما گاندی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۰۰ ، ۰۱:۴۰
محسن حسینی

سخت است برایم که ندانم به کجایی
سخت است به ولله ندانم به چه حالی
سخت است که آقا نبینم گل رویت
سخت است ندارم نشان ازسرکویت
سخت است که تویوسفی ودردل چاهی
سخت است که زندانیه اعمال مایی
سخت است به ولله که توغرق بلایی
سخت است که توخون به جگرازغم مایی
سخت است برایم که غریب الغربایی
سخت است که مهجور وغریب دردل مایی
سخت است که هرجمعه بیاید ونیایی
سخت است که بی یاوری و یار نداری
.


شعر.محسن حسینی

الهم عجل لولیک الفرج.آمین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۰۰ ، ۰۸:۰۷
محسن حسینی

دست تو باز می کند پنجره های بسته را

 

دست تو باز می کند پنجره های بسته را

هم تو سلام می کنی رهگذران خسته را

 

دو باره پاک کردم و به روی رف گذاشتم

آینه ی قدیمی غبار غم نشسته را

 

پنجره بی قرار تو کوچه در انتظار تو

تا که کند نثار تو لاله ی دسته دسته را

 

شب به سحر رسانده ام دیده به ره نشانده ام

چشم به راه مانده ام جمعه  عهد بسته را

 

این دل صاف کم کمک شدست سطحی از ترک

آه شکسته تر مخواه آینه شکسته را...


سهیل محمودی

 

اللهم عجل لولیک الفرج آمین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۰۰ ، ۰۷:۵۳
محسن حسینی

 ای دل اگر نخواندت ره نبری به کوی او
بی قدمش کجا توان ره ببری به سوی او
گر نروی به سوی او راست بگو کجا روی
هر طرفی که بنگری ملک وی است و کوی او
جام و سبوی او منم غا لیه گوی او منم
پیش من آی تا شوی جمله به رنگ و بوی او
تا که به گوش جان من رمز الست گفته است
هیچ برون نمی رود از دلم آرزوی او
آنچه ز ما شنیده ای آن ز خدا شنیده ای
چون همه گفتگوی ما هست ز گفتگوی او
هیچ مجو ز هیچ کس نام و نشان من که من
غرق محیط گشته ام از رشحات جوی او
رو بر شمس تا دهد از تو خلاص مر تو را
خوی بدت بدل کند جمله به خلق و خوی او

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۰۰ ، ۰۱:۰۵
محسن حسینی

دانشجویی که سال آخر دانشگاه را می گذراند به خاطر پروژه ای که انجام داده بود جایزه اول را گرفت. او در پروژه خود از ۵۰ نفر خواسته بود تا دادخواستی مبنی بر کنترل سخت و یا حذف ماده شیمیایی «دی هیدروژن مونوکسید» توسط دولت را امضا کنند و برای این خواسته خود دلایل زیر را عنوان کرده بود:

  ۱- مقدار زیاد آن باعث عرق کردن زیاد و استفراغ می شود.
۲- یک عنصر اصلی باران اسیدی است.
۳- وقتی به حالت گاز در می آید بسیار سوزاننده است.
۴- استنشاق تصادفی آن باعث مرگ فرد می شود.
۵- باعث فرسایش اجسام می شود.
۶- حتی روی ترمز اتوموبیل ها اثر منفی می گذارد.
۷- حتی در تومورهای سرطانی نیز یافت شده است.
 
از ۵۰ نفر فوق ۴۳ نفر دادخواست را امضا کردند. ۶ نفر به طور کلی علاقه ای نشان ندادند و اما فقط یک نفر می دانست که ماده شیمیایی «دی هیدروژن مونوکسید» در واقع همان آب است!!!
 
عنوان پروژه دانشجوی فوق «ما چقدر زود باور هستیم» بود!
 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۰۰ ، ۰۹:۱۰
محسن حسینی


بنده آزاد شده دست امام حسین علیه السلام
 

 


 

مرحوم متقی صالح و واعظ اهلبیت عصمت و طهارت علیهم صلوات الله شهید حاج شیخ احمد کافی (رضوان الله تعالی علیه ) نقل نمود :

 


یکی از شیعیان در بصره سالی ده شب در خانه اش دهه عاشورا روضه خوانی می کرد این بنده خدا ورشکست شد و وضع زندگی اش از هم پاشیده شد حتی خانه اش را هم فروخت .

نزدیک محرم بود با همسرش داخل منزل روی تکه حصیری نشسته بودند یکی دو ماه دیگر بنا بود خانه را تخلیه کنند ، و تحویل صاحبخانه بدهند و بروند .

همسرش می گوید : یک وقت دیدم شوهرم منقلب شد و فریاد زد .

گفتم : چه شده ؟ چرا داد می زنی ؟

گفت : ای زن ما همه جور می توانستیم دور و بر کارمان را جمع کنیم ، آبرویمان یک مدت محفوظ باشد ، اما بناست آبرویمان برود .

گفتم : چطور ؟ گفت : هر سال دهه عاشورا امام حسین (ع ) روی بام خانه ما یک پرچم داشت مردم به عادت هر ساله امسال هم می آیند ما هم وضعمان ایجاب نمی کند و دروغ هم نمی توانیم بگوییم آبرویمان جلوی مردم می رود .

یکدفعه منقلب گردید ، گفت : ای حسین مپسند آبرویمان میان مردم برود ، قدری گریه کرد .

همسرش گفت : ناراحت نباش یک چیز فروشی داریم . گفت : چی داریم ؟

گفت : من هیجده سال زحمت کشیدم یک پسر بزرگ کردم پسر وقتی آمد گیسوانش را می تراشی ، و فردا صبح دستش را می گیری می بری سر بازار ، چکار داری بگویی پسرم است ، بگو غلامم است . و به یک قیمتی او را بفروش و پولش را بیاور و این چراغ محفل حسینی را روشن کن .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۰۰ ، ۰۸:۰۱
محسن حسینی

 

 

غمناکم و از پیش تو باغم نروم

جز شاد و امیدوار و خرم نروم

ازدرگه همچون تو کریمی هرگز

محروم کسی نرفت ومن هم نروم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۰۰ ، ۱۷:۰۹
محسن حسینی