![](http://8pic.ir/images/16457641260872905495.jpg)
![](http://8pic.ir/images/64524863894485786190.jpg)
![](http://8pic.ir/images/20409868877812749039.jpg)
به
گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت فارس (باشگاه توانا)، بهار را لبنان باشی و
بخواهی بوی بهار را استشمام کنی، باید به خانههای باصفای شهدا سری بزنی و
عطر بهشت را در لبخند مادران شهدا استشمام کنی.
یکی از این خانههای بهاری، خانه باصفای سادهای است که مانند بهشتی بر
روی زمین جای گرفته. خانه «حاج عماد»، سردار بزرگ مقاومت، خانه ساده
روستایی است که به صفای مادر بزرگوار سه شهید مزین است. مادر «جهاد، فواد
و عماد» مادر مردانی است که به قول خودش پسرانش را برای شهادت تربیت کرده
بود.
مادر سه شهید، آنها را در این خانه بزرگ کرده و از هر سوی این خانه خاطرهای شیرین دارد.
عماد 13 ساله بوده که شاگرد بنای این خانه روستایی میشود و خانهای چنین با صفا به دستان این اسطوره مقاومت ساخته میشود.
مادر عماد به وسعت زیبایی باغچه خانهاش خاطره بسیار دارد ولی خاطرهای
شنیدنی از شهید بازسازی لبنان مهندس حسن شاطری از زبان او شنیدنی است؛
میگوید بعد از جنگ سی وسه روز شنیده بودم که مهندسی از ایران برای مدیریت
و در دست گرفتن کار بازسازی به لبنان آمده اما او را نمیشناختم. تخریب
جنگ زیاد بود و نگرانی ما هم در آن شرایط بسیار. خرابیها باید زودتر آباد
میشد و مردم باید زودتر سر و سامان میگرفتند. یک سال قبل از شهادت عماد
بود، روزی نگرانیم را به او گفتم که در این شرایط مهندسی که از ایران آمده
چگونه میتواند این همه کار را انجام دهد؟ حاج عماد لبخندی زد و گفت:
«خیالتون راحت باشه کسی آمده که بهترین فرد برای این کار است.»
بعد یکسال و در زمان شهادت عماد روند بازسازی به قدری خوب پیش رفته بود که
دیگر همه جا مهندس ایرانی را میشناختند؛ کسی که بی وقفه کار کرده بود و
خرابیها زودتر از حد تصور همه آباد شده بود.
مهندس حسام بعد شهادت حاج عماد برای عرض تسلیت همراه مسئولین ایرانی به
خانه ما که آمد اولین بار بود که او را میدیدم. خانه شلوغ بود و همه به
احترام او برخواستیم. در این مدت آنقدر تعریف او را شنیده بودیم که دوست
داشتم او را از نزدیک ببینم. مهندس تا مرا دید، نزد من آمد وگفت : مادر،
از شما تقاضایی دارم. صمیمیت کلامش بر جانم نشست وقتی مرا «مادر» خطاب
کرد. گفتم : بفرمایید. گفت: «اگر میشه از این جایی که ایستادید چند قدم
آنطرفتر بروید.» با تعجب گفتم: «حتما» و یک قدم عقب رفتم . ایشان با
حضور آن همه مسئولین وجمع رسمی، بر زمین نشست و بر جای قدمهایم بوسه زد.
همه جمع منقلب شدند و من شرمنده تواضع ایشان. چون باید مقام ایشان را در
لبنان بدانی و احترامی که همه ما برای ایشان قائل بودیم و بدانی که کار
ایشان چقدر تواضع و صمیمیت به همراه داشت. ایشان برخاست و گفت: «شنیدهام
بهشت زیر پای شماست.»
این چند سطر بهانهایست به مناسبت روز مادر تا بر جای پای قدمهای مادر این شهید بزرگوار بوسهای بزنیم. .farsnews.com
الهم عجل لولیک الفرج
شعر:محسن حسینی
عن عائشة امالمؤمنین، قالت: ما رایت احدا اشبه سمتا و خدیا برسولاللَّه فى قیامها و قعودها من فاطمة بنت رسولاللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم
قالت: و کانت اذا دخلت على النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلم قام الیها
فقبلها و اجلسها فى مجلسه، و کان النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلم اذا دخل
علیها قامت من مجلسها فقبلته و اجلسته فى مجلسها.
فلما مرض النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلم، دخلت فاطمة فاکبت علیه
فقبلته، ثم رفعت راسها فبکت ثم اکبت علیه، ثم رفعت راسها فضحکت فقلت: ان کنت
لاظن ان هذه من اعقل نسائنا فاذا هى من النساء، فلما توفى النبى صلى اللَّه
علیه و آله و سلم، قلت لها: ارایت حین اکببت علیه فرفعت راسک فضحکت، ما حملک
ذلک؟!
قالت: انى اذا لبذرة اخبرنى انى اسرع اهله لحوقا به فذلک حین ضحکت.
فاطمه (س) در قیام و قعودش شبیه پیامبر (ص) است... از عایشه نقل شده است
که گفت: کسى را شبیهتر از فاطمه (س) به رسول خدا (ص) از نظر رفتار و روش فردى
در قیام و قعود ندیدم.
خدا «اعلى» است که در امیرالمؤمنین على- علیهالسلام- ظهور یافت.
و براى خدا «اسماى حسنى» وجود دارد که نام حسن و حسین- علیهماالسلام- از آن اسماء مشتق است.
و از اسم «فاطر» او، نام زهراى اطهر، فاطمه اشتقاق پیدا کرد پس وقتى که آن انوار را آفرید، اینها را در میثاق قرار داد، پس در طرف راست عرش جا گرفتند.
و خدا فرشتگان را از نور آفرید پس وقتى که فرشتگان به این انوار نظر کردند، امر و شأن اینها را بزرگ شمردند و تسبیح را (از آنها) فراگرفتند و این مطابق با گفتهى فرشتگان است که در قرآن آمده است: به حقیقت ما (در انتظار اوامر الهى در تدبیر عالم) صف کشیدهایم.
و به راستى ما تسبیح کنندهایم، و آن هنگام که آدم- علیهالسلام- را آفرید آدم به سوى این انوار از طرف راست عرش با دقت نظر نموده عرض کرد: اى صاحب اختیار من! آنان کیستند؟
خداى متعال در پاسخ فرمود: اى آدم! آنها برگزیدگان من و خواص من هستند، اینها را از نور عظمت و بزرگىام آفریدهام و از اسمهاى خودم اسمى را براى اینها برگرفتم، پس عرض کرد: اى پروردگارم! به حقى که تو بر اینها دارى اسمهاى اینها را به من بیاموز، پس خداى متعال فرمود: اى آدم! این اسمها نزد تو امانت باشد (که) سرّ و رازى از راز من است. غیر تو نباید بر آن آگاه شود جز به اذن من، عرض کرد: پروردگارم قبول کردم.
خداوند پس از گرفتن این پیمان، اسمهاى آنها را به آدم- علیهالسلام- تعلیم داد. و به فرشتگان عرضه کرد، هیچ کدام به آنها عالم نبودند، پس در پاسخ قول خداى متعال که فرمود: مرا از نامهاى اینها خبر دهید اگر راست مىگویید، عرض کردند: منزهى تو! براى ما علمى نیست جز آنچه به ما آموختهاى.
همانا تو عالم و داراى حکمتى. (آنگاه خداوند) فرمود: اى آدم! فرشتگان را به اسمهاى آن انوار خبر ده، پس وقتى که اینها را به اسماء خبر داد، فرشتگان دانستند که این مطلب (در نزد آدم) به امانت گذاشته شده و آدم به سبب آگاهى از آن، فضیلت و برترى یافته است. سپس امر به سجدهى آدم- علیهالسلام- شدند؛ زیرا که سجدهى ملائکه، فضیلتى براى آدم و عبادت براى خداى متعال بود. چون که سجده ملائکه، سزاوار آدم بود»رسول خدا فرمود: هنگامى که خداى تعالى حضرت آدم ابوالبشر را آفرید و از روح خود در او بدمید، آدم به جانب راست عرش نظر افکند، آنجا پنج شبح غرقه در نور به حال سجده و رکوع مشاهده کرد، عرض کرد: خدایا قبل از آفریدن من، کسى را از خاک خلق کردهاى؟ خطاب آمد: نه، نیافریدهام. عرض کرد: پس این پنج شبح که آنها را در هیئت و صورت همانند خود مىبینم چه کسانى هستند؟
خداى تعالى فرمود: این پنج تن از نسل تو هستند، اگر آنها نبودند، ترا نمىآفریدم، نامهاى آنان را از اسامى خود مشتق کردهام (و من خود آنان را نامگذارى کردهام)، اگر این پنج تن نبودند، نه بهشت و دوزخ را مىآفریدم و نه عرش و کرسى را، نه آسمان و زمین را خلق مىکردم و نه فرشتگان و انس و جن را.
منم محمود و این محمد است، منم عالى و این على است، منم فاطر و این فاطمه است، منم احسان و این حسن است، و منم محسن و این حسین است. به عزتم سوگند، هر بشرى اگر به مقدار ذرهى بسیار کوچکى کینه و دشمنى هر یک از آنان را در دل داشته باشد، او را در آتش دوزخ مىافکنم... یا آدم، این پنج تن، برگزیدگان من هستند و نجات و هلاک هرکس وابسته به حب و بغضى است که نسبت به آنان دارد. یا آدم، هر وقت از من حاجتى مىخواهى، به آنان توسل کن.
ابوهریره مىگوید، پیامبر اکرم در ادامهى سخن فرمود: ما
پنج تن کشتى نجاتیم، هرکس با ما باشد، نجات یابد، و هرکس که از ما
روگردان شود هلاک گردد. پس هرکس حاجتى از خدا مىخواهد پس به
وسیلهى ما اهلبیت از حضرت حق تبارک و تعالى مسئلت نماید».
حقیقت آنست که پنج تن مقدّس رمز خلقتند:
یا أحمَدُ! لَو لاکَ لَما خَلَقتُ الأفلاکَ، وَ لَو لا
عَلِىُّ لَما خَلَقتُکَ، وَ لَو لا فاطِمَةُ لَماخَلقُتُکما. (2)
اى احمد! اگر تو نبودى آسمان و زمین نمىآفریدم و اگر على نبود تو
را نمىآفریدم و اگر فاطمه نبود شما را نمىآفریدم (یعنى شمایان
رمز خلقتید).
1- تفسیر فرات، ص 11، ط نجف.
2- میرجهانى: (ال) جُنّة العاصمة، ص 148 (به نقل از کشف الآلى صالح بن عبدالوهّاب بن عرندس) (و) مرندى: ملتقى البحرین، ص 14 (و) مستنبط: القطره ج 1: ص 164 (و) قمى: سفینةالبحار، ماده «خلق» (و) نمازى: مستدرک سفینةالبحار، ج 3: ص 334 (حدیث قدسى)ساعت 3 شب بود که صدای تلفن , پسری را از خواب بیدار کرد.
پشت خط مادرش بود
.پسر با عصبانیت گفت: چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی؟
مادر گفت: 25 سال قبل در همین موقع شب تو مرا از خواب بیدار کردی. فقط خواستم بگویم
تولدت مبارک
پسر از اینکه دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد ,
صبح سراغ مادرش رفت وقتی داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن با شمع نیمه سوخته یافت
ولی مادر دیگر در این دنیا نبود
شهید بابایی با 3000 ساعت پرواز با هواپیماهای جنگنده مختلف، کارنامه درخشانی از خود و میهنش بجای گذاشته است. آن چه برای همگان عجیب بود، نوع وضعیت ظاهری ایشان بود. فردی با لباس ساده و اکثرا بسیجی با سری تراشیده، بی آلایش که در اکثر اوقات او را با یک بسیجی ساده اشتباه میگرفتند. روزی درحالی که فرمانده پایگاه بود، با سینی چای از بسیجیان پذیرایی میکرد و کسی هم او را نمیشناخت. چهرهای که برای عراقیها بهعنوان یک افسر شجاع و نترس شناخته شده بود و آنها از نام او نیز میترسیدند، سینی چای را جلوی بسیجیان میگرفت که ناگهان یکی از بسیجیها که گویا خسته هم بود به حالت پرخاش به ایشان میگوید:این چه چایی هست که آوردی ... این که سرده ما داریم میرویم برای شما بجنگیم.
در این هنگام بابایی با لبخندی که بر لب داشت می گوید:
- چشم برادر ... همین الان براتون عوضش میکنم.
بعد از خروج بابایی، فرمانده بسیجیها با عصبانیت رو به بسیجی جوان میکند و میگوید:
- هیچ میدانی اون کسی که سرش داد زدی چه کسی بود؟ او سرهنگ بابایی، فرمانده پایگاه است تو باید برای این کار جریمه بشی.
در این هنگام بابایی وارد میشود و درحالی که سر خود را پایین انداخته بود، سینی را جلوی بسیجی میگیرد و میگوید بفرمایید برادر.
بسیجی که از کرده خود بسیار پشیمان بود، شروع به معذرت خواهی میکند که بابایی میگوید احتیاجی نیست ما همه برای خدمت آمدیم.
بابایی
همیشه برای کارها و عملیات سخت و خطرناک داوطلب بود و شخصاً برای آگاهی از
مشکلات موجود، به صورت ناشناس به پایگاهها و مناطق جنگی سفر میکرد.
بنیانگذار سوختگیری هوایی درشب برای هواپیمای "اف14"و تشکیل گردان کربلا
در
این زمان با توجه به اینکه هواپیماهای "اف14" در بعضی از مواقع تا 12
ساعت پرواز ممتد در شب داشتند، نیاز به سوختگیری هوایی در شب امری اجتناب
ناپذیر بود که وی بهعنوان اولین کسی که این کار را کرده بود، به خلبانان
دیگر آموزشهای لازم را میداد.
بابایی
در نهم آذر سال 1362 ضمن ارتقای درجه به سرهنگ تمامی،به عنوان معاونت
عملیات فرماندهی نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی منصوب و به تهران منتقل
شد ولی مگر او می توانست پشت میز بنشیند؟!
در این زمان بابایی به همراه شهید اردستانی در قرارگاهی به نام "رعد" اقدام به تشکیل گردانی با عنوان "گردان کربلا" نمودند و با جمع کردن تعدادی از خلبانان در این گردان، عملیات خطرناک را داوطلبانه انجام میدادند.
نگذارید بابایی پرواز کند
تعدادی از دوستان ایشان خدمت حضرت آیتالله طاهری رفتند و از او درخواست کردند که به دلیل خطرات فراوان، بابایی را از پروازهای جنگی منع کند.
وقتی که حاج آقای طاهری به او میگوید:
- به دلیل این که پست شما مهم است و بهتر است که بهدلیل خطرات احتمالی به پروازهای عملیاتی نروی.
می گوید:حاج آقا منم مثل خلبانهای دیگه. اونا هم براشون خطر هست.
و با توضیحاتی که بابایی میدهد آیتالله طاهری قانع میشود.
از این به بعد باز هم بابایی درحالی که فرمانده بود، در عملیات شرکت میکرد و میگفت:
- فرمانده باید جلوتر از همه باشد.
تا
زمان شهادت پروازهای عملیاتی او ادامه داشت. به طوری که از سال 1364 تا
زمان شهادت 60 ماموریت خطرناک برون مرزی را با موفقیت انجام داد تا به
همگان اثبات کنند که یاران روحالله از مرگ هراسی ندارند و آماده مقابله
با دشمنان ایران و اسلام و انقلاب هستند.
ابتکاری دیگر
در
همین سالها نیروی هوایی با کمبود خلبان در هواپیمای "اف14" مواجه بود که
بابایی طرحی را ارائه کرد که بر مبنای آن تعدادی از خلبانان ماهر هواپیمای
"اف 5" برای آموزش پرواز با "اف14" انتخاب شوند و بر روی این هواپیما
انتقال پیدا کنند. او خود مشغول انتخاب خلبانان شد و تعدادی از خلبانان
ماهر "اف 5" برای این کار انتخاب شدند. در آن زمان این طرح بسیار برای
نیروی هوایی و ادامه پروازهای "اف14" حیاتی بود که با تدبیر بابایی این
طرح با موفقیت کامل انجام شد.
ستاری از من لایقتر است
در سال 1365 مقدمات فرماندهی بابایی در نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران فراهم شده و حکم او توسط ریاست محترم جمهوری امضاء شده بود و فقط امضای حضرت امام (ره) مانده بود. بابایی درحالی که در مرخصی بود، به سرعت خود را به تهران رساند و مانع این کار شد و برای این پست، امیر سرلشکر منصور ستاری را که در آن زمان سرهنگ تمام بود، پیشنهاد داد و گفت که او از من لایقتر است.
در تاریخ هشتم اردیبهشت سال 1366 بابایی به درجه سرتیپی ارتقاء یافت ولی همچنان پروازهای عملیاتی را انجام میداد.
نزدیک به عید قربان بود. عباس که همیشه تقاضاهای دوستان و اطرافیان خود را مبنی بر سفر به حج بیجواب میگذاشت، این بار که اصرار دوستان را میبیند میگوید:
- شما بروید ... من خودم را تا عید قربان می رسانم.