وبسایت فرهنگی مذهبی ابن تیهان

اللهم عجل لولیک الفرج والعافیةوالنصر:آمین

وبسایت فرهنگی مذهبی ابن تیهان

اللهم عجل لولیک الفرج والعافیةوالنصر:آمین

تعجیل امر فرج مولا امام عصر(عج) صلوات

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

روزهامیگذشت وگنجشک با خدا هیچ نمیگفت.فرشتگان سراغش را ازخداگرفتند:وخداهرباربه فرشتگان این گونه میگفت:می آید،من تنها گوشی هستم که غصه هایش را میشنودویگانه قلبی ام که دردهایش رادرخودنگه میدارد.
سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیانشست،فرشتگان چشم به اودوختند.گنجشک هیچ نگفت وخدا لب بسخن گشود:بامن بگوازآنچه سنگینی سینه توست.
گنجشک گفت:لانهءکوچکی داشتم که
آرامگاه خستگی هاوسرپناه بیکسی ام بودوتو همانراهم ازمن گرفتی،این طوفان بیموقع چه بود؟
چه میخواستی ازلانه محقرم؟کجای دنیاراگرفته بود؟
وسنگینی بغض راه کلامش را بست.
سکوتی درعرش طنین اندازشد.
فرشتگان همه سربه زیرانداختند.
خدا گفت:ماری در راه لانه ات بود.!
خواب بودی.بادراگفتم تا لانه ات را واژگون کند.آنگاه توازکمین مارپرگشودی.
گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود.
خداگفت:وچه بسیاربلاهاکه بواسطه محبتم ازتودورکردم وتوندانسته بدشمنی ام برخاستی.!!
اشک دردیدگان گنجشک نشست
ناگاه چیزی در درونش فروریخت.
های های گریه هایش ملکوت خدارا پر کرد.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۲ ، ۱۲:۲۶
محسن حسینی



کاش می‏دانستم دوری‏ات تا کجا سر کشیده است؟
کاش می‏دانستم که تو در کجا اقامت نمودی و کدام زمین و خاک تو را در برگرفته است؟

گران است بر من که خلق را ببینم و تو دیده نشوی ، نه آوازی و نه رازی از تو به گوشم نرسد.
گران است بر من که بلاها تو را احاطه کند و من سالم باشم.
گران است بر من که من بر تو بگریم و خلق از تو، دست کشیده باشند. گران است بر من که بر تو جاری گردد آنچه بر مردم جاری می‏شود.

جانم فدای تو غایبی که از ما کناره نداری!
جانم فدای تو دور شده ای که از ما دوری نگرفتی!
جانم فدای تو که آرزوی هر مشتاق آرزومندی از مرد و زن که تو را یاد آورند و ناله کنند!
جانم به فدای تو که سمبل شرافتی که همتای دیگری ندارد!

آیا معینی هست که طولانی کنم با او گریه و ناله را؟
آیا دیده ای مبتلا به خار شده است که چشم من با او شریک گردد؟
آیا به سوی تو راهی هست ای پسر احمد ! که به حضور جنابت مشرف شوند؟
آیا می‏شود که گرداگردت باشیم و تو بر مردم امامت کنی و زمین را از عدالت پر کنی؟

کی وارد می شویم بر چشمه سارهای سیراب کننده که سیراب شویم؟
کی سیراب می‏شویم از آب گوارای تو که تشنگی به طول انجامید؟
کی صبح و شام به خدمتت خواهیم رسید؟
کی تو ما را می‏بینی و ما تو را و حال آنکه لوای ظفر و نصر تو بر افراشته شده باشد؟
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۲ ، ۱۲:۱۶
محسن حسینی

پیامبر اعظم-صلّی الله علیه و آله- خطاب به حذیفه فرمود:
ای حذیفه! پس از من حجّت خدا بر شما علیّ بن ابی طالب است، کفر ورزیدن به او کفر ورزیدن به خداست و شرک نسبت به او شرک نسبت به خداست و شکّ در او شکّ در خداست و روی گرداندن از او روی گرداندن از خداست و انکار او انکار خداست و ایمان به او ایمان به خداست؛ زیرا او برادر پیامبر خدا و وصیّ او و امام و سرپرست امّت اوست، و اوست ریسمان محکم خدا و استوارترین دستاویز که هرگز نخواهد گسست.
به خاطر او دو گروه هلاک می‌شوند حال آنکه او بی گناه است، دوستدارانی که درباره‌اش زیاده‌روی می‌کنند و کسانی که در حقّ او کوتاهی می‌نمایند.
ای حذیفه! از علی جدا مشو که از من جدا شده‌ای و با او مخالفت مکن که با من مخالفت کرده‌ای، بی‌شک علی از من است و من از اویم، هر که او را ناخشنود سازد مرا ناخشنود ساخته است و هر که او را خوشنود نماید مرا خشنود نموده.


عبایة بن ربعی از ابن عباس پرسید: چرا پیامبر-صلی الله علیه و آله- علی-علیه السّلام- را «أباتراب» لقب داد؟
پاسخ داد: زیرا او صاحب زمین است و پس از پیامبر حجّت خداست بر اهل آن و بقای زمین و آرامش آن به واسطه اوست. به درستی که از پیامبر-صلّی الله علیه و آله- شنیدم:

«هنگامی که در روز قیامت کافر می‌بیند آنچه را که خداوند از ثواب و قرب و کرامت برای شیعه علی مهیّا فرموده، ‌می‌گوید: «یا لَیتَنی کُنتُ تُراباً!» (نبأ : 40)» -یعنی ای کاش از شیعیان علی بودم.-




پیامبر اعظم-صلّی الله علیه و آله-:

وَ أمّا إبنَتی فاطِمَةُ فَإنّها سَیِّدَةُ نِساءِ العالَمینَ مِنَ الأوَّلینَ و الآخِرینَ وَ هیَ... .

و امّا دخترم فاطمه، پس به یقین او سرور زنان جهانیان از اوّلین تا آخرین است و او جزئی از من، نور چشم من، میوه دل، و جان من در کالبد من است، و او حوریه‌ای انسان نماست که هرگاه در محراب خود و در پیشگاه پروردگارش-جلّ جلاله- می‌ایستد نورش بر فرشتگان آسمان می‌درخشد آن سان که نور ستارگان برای اهل زمین می‌درخشد و خداوند-عزّ و جلّ- به فرشتگانش می‌فرماید: ای فرشتگانم! به کنیزم فاطمه بنگرید که سرور کنیزان من است، در حالی پیش رویم ایستاده که شانه‌هایش از خوف من میلرزند و با دل خویش به پرستشم روی آورده است. شما را شاهد می‌گیرم که شیعیان او را از آتش امان دادم.





«فتَلَقّی آدَمُ مِن رَبِّهِ کَلِماتٍ فتابَ عَلَیهِ إنَّهُ هُوَ التَّوّابُ الرَّحیمُ»(بقرة : 37)
پس آدم از پروردگارش کلماتی دریافت و خداوند تؤبه او را پذیرفت که او تؤبه پذیر و بخشاینده است.

عَن إبن عَبّاسٍ قالَ: سَألتُ النَّبی عَن الکَلِماتِ الَّتی تَلَقّاها آدَمُ مِن رَبِّهِ فتابَ عَلَیهِ، قالَ: سَألَهُ بحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ عَلیٍ وَ فاطِمَةَ وَ الحَسَنِ وَ الحُسَینِ إلّا تُبتَ عَلَیّ فتابَ اللهُ عَلَیهِ.
ابن عباس گفت: از پیامبر-صلّی الله علیه و آله- درباره کلماتی که آدم از پروردگارش دریافت و خداوند تؤبه او را پذیرفت، پرسیدم، فرمود: از پروردگارش خواست: به حقّ محمّد و علی و فاطمه و حسن و حسین-علیهم السّلام- تؤبه‌ام را بپذیر و خداوند تؤبه‌اش را پذیرفت.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۲ ، ۱۲:۰۱
محسن حسینی

فردی مسلمان یک همسایه کافر داشت
هر روز و هر شب با صدای بلند همسایه کافر رو لعن و نفرین می کرد :
خدایا ! جان این همسایه کافر من را بگیر.مرگش را نزدیک کن (طوری که مرد کافر می شنید)

زمان گذشت و آن فرد مسلمان بیمار شد.
دیگر نمی توانست غذا درست کند ولی در کمال تعجب غذایش سر موقع در خانه اش ظاهر می شد.
مسلمان سر نماز می گفت خدایا ممنونم که بنده ات را فراموش نکردی و غذای من را در خانه ام ظاهر می کنی
و لعنت بر آن کافر خدا نشناس ... !
روزی از روزها که خواست برود غذا را بر دارد، دید این همسایه کافرِ است که غذا براش می آورد.

از آن شب به بعد، مسلمان سر نماز می گفت :
خدایا ممنونم که این مرتیکه شیطان رو وسیله کردی که برای من غذا بیاورد.
من تازه حکمت تو را فهمیدم که چرا جانش را نگرفتی!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۲ ، ۱۱:۱۳
محسن حسینی

کریم خان زند هنگام جلوس بر تخت سلطنت در شیراز ، دستور داد ساختمان ارگ شهر را شروع کنند و خود نیز همه روزه پس از فراغت از امور جاری کشور به محل ساختمان می رفت و در گوشه ای می نشست و در حالی که قلیان می کشید ، ساختمان را تماشا می کرد و در کار بناها نظارت می نمود .

       روزی کریم خان مشغول کشیدن قلیان مرصع و تنباکوی معطر بود . بین عمله ها  یک نفر بود که کریم نام داشت . وقتی پیراهن و شلوار پاره پاره خود را دید و جاه و جلال کریم خان را نگریست رو به سوی آسمان کرد و آهی کشید و با صدای بلند گفت : ای خدای کریم ! تو کریمی ، این هم کریم است و من هم کریم ؟! . درد دل عمله که به گوش کریم خان رسید ، خندید و قلیان مرصع خود را به او بخشید و گفت : هر وقت قصد فروش داشتی ،‌به خود من بفروش زیرا بی نهایت آن را دوست دارم . عمله هم فی المجلس معامله کرد و قیمت قلیان را که مبلغ گزافی می شد از کریم خان  نقدا دریافت کرد.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۲ ، ۱۱:۱۰
محسن حسینی



برخیز که عاشقان به شب راز کنند
گرد در و بوم دوست پرواز کنند
هر جا که بود دری به شب بربندند
الا در دوست را که شب باز کنند


ای سرّ تو در سینه هر صاحب راز

پیوسته در رحمت تو بر همه باز

هر کس که به درگاه تو آید به نیاز

محروم ز درگاه تو کی گردد باز




غمناکم و ازپیش تو با غم نروم

جز شاد و امیدوار و خرم نروم

از درگه همچون تو کریمی هرگز

محروم کسی نرفت و من هم نروم


گر من گنه روی زمین کردستم

لطف تو امیدست که گیرد دستم

گفتی که به روز عرش دستت گیرم

عاجزتر از این مخواه که اکنون هستم


ابن مسعود گفت : بهشت را هشت در است ، که همه آنها باز و بسته شود. مگر در توبه که فرشته اى بر آن گمارده است و هیچگاه بسته نشود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۲ ، ۱۱:۰۶
محسن حسینی

شد ز غمت خانه سودا دلم

در طلبت رفت به هر جا دلم

از طلب گوهر گویای عشق

موج زند موج چو دریا دلم

از دل تو در دل من نکته‌هاست

آه چه ره است از دل تو تا دلم

گر نکنی بر دل من رحمتی

وای دلم وای دلم وا دلم


مولانا
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۲ ، ۱۱:۰۱
محسن حسینی


می خواهم برگردم به روزهای کودکی
آن زمان ها که :
پدر تنها قهرمان من بود.
عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد.
بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود.
بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند.
تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند.
تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود.
و معنای خداحافـظ، تا فردا بود...!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۲ ، ۱۰:۴۹
محسن حسینی


خدا می داند، ولی ...

آن روز که آخرین زنگ دنیا می خورد دیگر نه می شود تقلب کرد
و نه می شود سر شخصی را کلاه گذاشت

آن روز تازه می فهمیم دنیا با همه بزرگی اش از یک جلسه امتحان مدرسه هم کوچکتر بود!

... و آن روز تازه می فهمیم که زندگی عجب سوال سختی بود

سوالی که بیش از یکبار نمی توان به آن پاسخ داد

خدا کند آن روز که آخرین زنگ دنیا میخورد، روی تخته سیاه قیامت
اسم ما را در لیست خوب ها بنویسند

خدا کند حواسمان بوده باشد و زنگهای تفریح
آنقدر در حیاط نمانده باشیم که حیات را از یاد برده باشیم

خدا کند که دفتر زندگیمان را زیبا جلد کرده باشیم

و سعی ما بر این بوده باشد که نیکی ها و خوبی ها را در آن نقاشی کنیم

و بدانیم که دفتر دنیا چرک نویسی بیش نیست

چرا که ترسیم عشق حقیقی در دفتری دیگر است
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۲ ، ۱۰:۴۰
محسن حسینی
عدد هفت عددی است که شاید مثل همه ی عدد های دیگر در نظر ما عادی جلوه کند اما نگرش ما وقتی متبلور می شود که خواص عدد هفت را بدانیم و ببینیم چه «هفت» هایی در زندگی ما وجود دارند و ما در گیر و دار زندگی ماشینی و با بی تفاوتی از کنار آن ها رد می شویم مثلا شاید جالب باشد که بدانیم، رنگین کمان دارای هفت رنگ است .
    عجایب جهان، هفت تا هستند.(که به عجایب هفت گانه معروفند ) یا در یونان باستان، اسطوره ای با نام هفت خدای، در ذهن مردم نقش بسته است، ویا شهر عشق، که دراشعار عطار آمده است، هفت شهر می باشد، سوره ی مبارکه حمد، که اوّلین سوره ی قرآن کریم است، هفت آیه دارد. آسمان دارای هفت طبقه است. بهشت وجهنم هر کدام دارای هفت طبقه و درجه هستند و طواف خانه خدا هفت دور است، موسیقی ایران و یونان هفت دستگاه داد، هفت نوع ساز بادی وجود دارد و علاوه بر این هفت نت موسیقی وجود دارد(دو، ر، می، فا، سل، لا، سی) و…

    تاریخچه:
    در سال ۱۸۸۹ میلادی کتابی ار یک جهان گرد منتشر شد که، از جمله روش شمردن را در میان قبیله ای از تورس شرح داده است. اینها برای شمردن تنها از دو واژه استفاده می کردند: یک و دو. برای عدد سه می گفتند «دو و یک » برای چهار «دو و دو»، برای پنج «دو و دو یک » و برای شش «دو و دو و دو» ولی برای عددهای بزرگ تر از ۶، هر قدر بود، می گفتند «خیلی ». گرچه این آگاهی مربوط به پایان سده ی نوزدهم است ولی می تواند گواهی بر شیوه ی شمردن در آغاز شکل گیری مفهوم عدد در میان انسان های نخستین باشد.
    بعد ها که برای عددهای بزرگتر هم نامی در نظر گرفتند به احتمالی برای عدد «هفت» از همان واژه ی قبلی «خیلی» یا «بسیار» استفاده کردند. عدد هفت که سده های متوالی برای آنها نا شناخته بود، اندک اندک به صورت عددی مقدس در آمد. وقتی که مصری ها، بابلی ها و دیگر امت ها توانستند پنج سیاره ی نزدیک تر به خورشید را بشناسند، با اضافه کردن ماه و خورشید، به عدد هفت رسیدند و این بر تقدس عدد ۷ افزود وقتی در قصه های کهن تر، که تا زمان ما هم ادامه پیدا کرده است، صحبت از شهری می شود که هفت برج و هفت بارو داشت، به معنای آن است که این شهر برج و باروهای بسیار داشت. هفت آسمان و هفت دریا و هفت کشور، به معنای آسمان ها و کشور ها و دریاهای بزرگ است نه هفت آسمان و هفت دریا (نه کم و نه زیاد ).
    هنوز در زبان فارسی اندرز می دهند « هفت بار گز کن یک بار پارچه کن ». این جمله به معنای آن نیست که برای دقت کار و کم کردن اشتباه در اندازه گیری یا هر کار دیگری باید درست ۷ بار آزمایش کرد، نه شش یا هشت بار. در اینجا هم هفت به معنی «بسیار» است. عدد۱۳ هم چنین سرنوشتی دارد…

    تعدادی از مشهورترین 7 های جهان عبارتند از:
    هفت طبقه بهشت:
    بر اساس آیات قرآن و مفسران احادیث، بالاترین درجه سعادت معنوی، ورود به طبقه هفتم بهشت است. مسلمانان به وجود هفت طبقه یا مرحله آمرزش و بهشتی شدن اعتقاد دارند. این طبقات هفتگانه همانهایی هستند که طی شده است.

    هفت گناه کبیره:
    هفت گناه کبیره گناهانی هستند که در زمان تاریخ بسیار قدیم رهبانیت مسیحی مشخص شده و در قرن ششم میلادی توسط پاپ گرگوری اول یا گرگوری کبیر در یک دسته قرار گرفته اند. این گناهان عبارتند از: تکبر، طمعکاری، شهوت در معنای تمایل بیش از حد یا نامشروع جنسی، حسادت، شکم پرستی که معمولا مستی نیز در آن منظور میشود و تنبلی. همف گناه کبیره از موضوعات مورد علاقه در وعظ و خطابه ها، نمایشنامه های اخلاقی و هنر اروپای قرون وسطی بوده است.

    هفت کلمه آخر:
    هفت کلمه آخر، به آخرین جمله حضرت عیسی بر صلیب اشاره دارد. این کلمات از این قرارند:
    خدای من، چرا مرا به خود واگذاشتی؟

    هفت علم انسانی ( علوم سبعه ):
    طبقه بندی آزاد موضوعاتی که از قرن پنجم میلادی به بعد، دربرگیرنده برنامه آموزشی غرب در قرون وسطا بود. به نظر میرسد که نام "علوم انسانی" برگرفته از رساله "سیاست" ارسطو باشد که در آن از "شاخه هایی از دانش که شایسته انسان آزاد است" ، یعنی دانش اولیه ای که برای یک شهروند با تحصیلات مناسب لازم است، سخن گفته است. این علوم عبارتند از علوم سه گانه: دستور زبان ( ادبیات ) ، علم بیان و دیالکتیک ( مباحثه و مکالمه ) و علوم چهارگانه که پیشرفته تر بوده و از این قرارند: حساب، هندسه، موسیقی و نجوم.

    عجایب هفتگانه طبیعی:
    کوه اورست در مرز نپال و چین، آبشار ویکتوریا در آفریقا، گرند کنیون
    Grand Canyon
    آمریکا، ساحل مرجان بزرگ استرالیا، سپیده دم شمالی قطب شمال، آتشفشان و پاریکوتین
    Paricutin
    در مکزیک و بندر ریو دوژانیرو برزیل.

    هفت مرد فرزانه:
    نامی که در سنت یونانی به هفت تن از سیاستمداران، قانونگذاران و فیلسوفان قرن 7 و 6 قبل از میلاد داده شد. این فرزانگان عبارتند از: "سولون" قانونگذار یونانی، "تالس" فیلسوف اهل میلتوس، "پیتاکوس" فرمانده نظامی اهل میتیلن، "کلئوبولوس" فیلسوف اهل رودس، "شیلون اسپارتی" از ناظران شاه، "بیاس" فرزانه ترین هفت فرزانه، اهل پری ین و"پریاندر" حاکم مستبد کورنتی.

    هفت دریا:
    شامل دریاهای قطب شمال و قطب جنوب، اقیانوس آرام شمالی و جنوبی، اقیانوس اطلس شمالی و جنوبی و اقیانوس هند.

    هفت حس:
    بر اساس تعلیمات باستانی، روح انسان یا "بدن مقدس درون" او مرکب از هفت خاصیت است که هر یک تحت تاثیر یکی از سیارات هفتگانه اند. "آتش" موجب زندگی، "خام" به وجود آورنده توانایی احساس کردن، "آب" موجب قدرت بیان، "هوا" حس چشایی، "مه" موجد حس بینایی، "گلها" به وجود آورنده حس شنوایی و " باد جنوب" به وجود آورنده حس بویایی.

    هفتمین پسر از هفتمین پسر:
    همانطور که گفتیم هفت جادویی ترین اعداد است و در معرفت قومی، هفتمین فرزند پسر از هفتمین پسر یک خانواده با نیروهای قدرتمند جادویی و شفادهندگی متولد میشود. او پیشگو است و از قدرت های عجیبی برخوردار است.

    عجایب هفتگانه قرون وسطی:
    آمفی تئاتر روم، کاتاکومبهای (سرداب) اسکندریه مصر، دیوار بزرگ چین، استون هنج در ویلتشایر انگلستان، برج کج پیزا، برج چینی (از جنس چینی) نانکینگ، مسجد ایاصوفیه در استانبول.

    هفت و…
    نزد بسیاری از اقوام عهد باستان «هفت» عدد ویژه ای بود. در فلسفه و نجوم مصریان و بابلی ها، عدد هفت به عنوان مجموع هر دو زندگی، سه و چهار، جایگاه ویژه ای داشت.(پدر و مادر و فرزند؛ یعنی سه انسان، پایه و اساس زندگی هستند و عدد چهار مجموع چهار جهت آسمان و باد است.)
    ایرانیان قدیم در آیین زرتشت، اهورامزدا را مظهر پاکی میدانستند و برای او هفت صفت را بر می شمردند و در مقابل او اهریمن را پدید آورنده ی پلیدیها می دانستند و می گفتند در پیرامون اهورامزدا فرشتگانی هستند که مظاهر صفات حسنه هستند و برای احترام به آن ها که اول هرکدامشان سین بود هنگام سال تحویل سفره می گستراندند و هفت قسم خوراکی که نام هریک با سین شروع می شود: سیر، سرکه، سیب، سماق، سمنو، سنجد، سکه، و سبزی را سر سفره می گذاردند که به سفره ی هفت سین معروف بود.

    برای فیلسوف و ریاضیدان یونانی«فیثاغورث» نیز عدد هفت، مفهموم ویژه ی خود را داشت که از مجموع دو عدد سه و چهار تشکیل می شود: مثلث و مربع نزد ریاضیدانان عهد باستان اشکال هندسی کامل محسوب می شدند، از این رو عدد هفت به عنوان مجموع سه و چهار برای آن ها عدد مقدسی بود. علاوه بر این در یونان هر هفت سیاره را خدایی میدانستند : سلن، هیلیوس،آرس،هرمس، زئوس، آفرودیت و کرونوس.
    یهودیان قدیم نیز برای عدد هفت معنای ویژه ای قایل بودند. در کتاب اول عهد عتیق (تورات) آمده است که خداوند جهان را در شش روز خلق کرد، در روز هفتم خالق به استراحت پرداخت. موسی در ده فرمان خود از پیروانش می خواهد که این روز آرامش را مقدس بدارند(روز شنبه و روز تعطیل یهودیان). علاوه بر این در آن کتاب مقدس هفت با عنوان عدد تام و کامل نیز استعمال شده است. از آن زمان عدد هفت نزد یهودیان و بعد ها نیز نزد مسیحیان که عهد عتیق را قبول کردند، به عنوان عددی مقدس محسوب می شد.

    به این ترتیب بود که از دوران باستان هفتگانه های بیشماری تشکیل شدند: یونانیان باستان همه ساله هفت تن از بهترین هنرپیشگان نقش های سنگین و غمناک و نقش های طنز و کمدی را انتخاب میکردند. آن ها مانند رومی های باستان به هفت هنر احترام میگذاشتند. روم بر روی هفت تپه بنا شده بود. در تعلیمات کلیسای کاتولیک هفت گناه کبیره(غرور، آزمندی، بی عفتی، حسد، افراط، خشم و کاهلی) و هفت پیمان مقدس(غسل تعمید، تسلیم و تصدیق، تقدیس و بلوغ، ازدواج، استغفار و توبه، غسل قبل از مرگ با روغن مقدس، در آمدن به لباس روحانیون مسیحی) وجود دارد.

    برای پیروان محمد(ص) آخرین مکان عروج، آسمان هفتم محسوب می شود. در بیست و هفتم ژوئن هر سال، روز «هفت انسان خوابیده » مسیحیان یاد آن هفت برادری را که در سال ۲۵۱ بعد از میلاد، برای عقیده و ایمان خود، زنده زنده لای دیوار نهاده شده و شهید شدند، گرامی می دارند؛ مردم عامه می گویند که اگر در این روز باران ببارد، به مدت هفت هفته بعد از آن هوا بد خواهد بود، آن گاه انسان باید هفت وسیله ی مورد نیازش را بسته بندی کند و با چکمه های هفت فرسخی خود به آن دورها سفر کند.

    صور فلکی خوشه ی پروین یا ثریا به عنوان «هفت ستاره» معروف است، در حالی که حتی با چشم های غیر مسلح میتوان در این صورت فلکی تا یازده ستاره را دید. عرفای بزرگ عشق و وصال را در هفت مرحله و هفت وادی نشان داده اند و فاصله ی بین هستی و تباهی را پنچ مرحله دانسته اند.

    در افسانه ها نیز با هفت سحر آمیز برخورد می کنیم: هفت هری پاتر (قسمت هفتم)،سوار ریش آبی هفت همسر داشت، سفید برفی با هفت کوتوله پشت هفت کوه زندگی می گرد و افسانه ی اژدهای هفت سر…

    علاوه بر این می توان به هفت پلکان مقبره کورش بزگ،هقت اقلیم، هفت اورنگ، هفت دفتر شاهنامه، هفت پیکر، هفت هیکل، هفت گناه کبیره، هفت خان رستم، هفت الوان، هفت گنج، هفت رکن نماز،هفت تحلیل و هفت طواف (در اعمال حج)، هفت قبله(مکه، مدینه،نجف،کربلا،کاظمین،سا مرا،مشهد) و… اشاره کرد و به این ترتیب بود که تعداد بیشماری هفتگانه در دنیا بوجود آمد و به عدد هفت تقدس خاصی بخشید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۲ ، ۱۰:۵۵
محسن حسینی
عدد چهل در میان اعداد از قداست خاصی برخوردار است و در موارد بی شماری در احادیث اهل بیت(ع) بر آن تکیه شده است. در ادامه به چند نمونه آن اشاره می کنیم.
۱-حضرت آدم در فراق بهشت ۴۰ روز گریست.

 «بحار-۱۱-۱۶۲»
۲-در طوفان چهل روز باران بارید.

 «بحار-۱۱-۱۶۲ »
۳-حضرت آدم در مرگ هابیل چهل شب گریه کرد.

 «بحار -۱۱- ۴۴»
۴-زمین چهل روز در مرگ مومن می گرید.

 «تفسیر عیاشی-۲-۱۵۴»
۵-خداوند چهل روز به فرعون مهلت داد.

 «اتحاف الساده-۱-۷۵»
۶-چهل شب تعطیلی مساجد از نشانه های ظهور است.

 «صحیفه الرضا-۱۴»
۷-همه پیامبران در چهل سالگی مبعوث شده اند.

«عیون الاخبار – ۲ -۳۶ »
۸-رشد انسان در چهل سالگی به کمال می رسد.

 «غوالی الئالی-۴۳۱»
۹-زیارت اربعین یکی از نشانه های مومن است.

 «امالی شیخ صدوق-۲۵۱»
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۲ ، ۱۰:۴۷
محسن حسینی

یک شبى مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه ى لیلا نشست

عشق، آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود!

گفت یا رب! از چه خوارم کرده اى؟
بر صلیب عشق، دارم کرده اى؟

خسته ام زین عشق، دلخونم نکن
من که مجنونم، تو مجنونم نکن

مردِ این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلاى تو... من نیستم!

گفت اى دیوانه، لیلایت منم
در رگت پنهان و پیدایت منم

سالها با جور لیلا ساختى
من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم

کردمت آواره صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سر می زنی
در حریم خانه ام در می زنی

حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بی قرارت کرده بود

مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۲ ، ۱۲:۵۴
محسن حسینی


آورده اند که شیخ جنید بغدادی به عزم سیر از بغداد بیرون رفت و مریدان از عقب او.

شیخ احوال بهلول را پرسید ؛ گفتند : او مردی دیوانه است !

گفت: او را طلب کنید که مرا با او کار است. پس تفحص کردند و او را در صحرایی یافتند

شیخ پیش او رفت و در مقام حیرت مانده سلام کرد.

بهلول جواب سلام او را داده پرسید: چه کسی؟ گفت : منم شیخ جنید بغدادی .

گفت: تویی شیخ بغداد که مردم را ارشاد می کنی؟

گفت: آری . گفت : طعام چگونه می خوری؟
گفت : اول " بسم الله " می گویم و از پیش خود می خورم و لقمه کوچک برمی دارم، به طرف راست دهان می گذارم و آهسته می جوم و به دیگران نظر نمی کنم و در موقع خوردن از یاد حق غافل نمی شوم وهر لقمه که می خورم  " بسم الله " می گویم  و در اول وآخر دست می شویم ...

بهلول برخاست و دامن بر شیخ فشاند و گفت : تو می خواهی مرشد خلق باشی در صورتی که هنوز طعام خوردن خود را نمی دانی !!!

پس به راه خود رفت. مریدان شیخ را گفتند : یا شیخ این مرد دیوانه است. خندید و گفت: سخن راست را از دیوانه باید شنید واز عقب او روان شد تا به او رسید.

بهلول پرسید : چه کسی هستی؟ جواب داد: شیخ بغدادی که طعام خوردن خود نمی داند

بهلول گفت : آیا سخن گفتن خود را می دانی؟ گفت :آری پرسید : چگونه سخن می گویی؟
گفت : سخن به قدر می گویم و بی حساب نمی گویم و به قدر فهم مستمعان می گویم و خلق را به خدا و رسول دعوت می کنم و چندان سخن نمی گویم که مردم از من ملول شون و دقایق علوم ظاهر و باطن را رعایت می کنم .  پس هرچه تعلق به آداب کلام داشت بیان کرد.

بهلول گفت : گذشته از طعام خوردن ، سخن گفتن را هم نمی دانی !!!
پس برخاست و دامن بر شیخ افشاند و برفت ، مریدان گفتند: یا شیخ دیدی این مرد دیوانه است؟ تو از دیوانه چه توقع داری؟!

جنید گفت : مرا با او کار است، شما نمی دانید. باز بدنبال او رفت تا به او رسید

بهلول گفت : از من چه می خواهی؟ تو که آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود را نمی دانی، آیا آداب خوابیدن خود را میدانی؟
گفت : آری    گفت : چگونه می خوابی؟!

گفت : چون از نماز عشا فارغ شدم داخل جامه خواب می شوم ،  و پس از آن آداب خوابیدن را بیان کرد
بهلول گفت : فهمیدم که آداب خوابیدن را هم نمیدانی !!!
خواست برخیزد جنید دامنش را بگرفت و گفت : ای بهلول من هیچ نمی دانم ، تو قربة الی الله مرا بیاموز
بهلول گفت : چون به نادانی خود معترف شدی ترا بیاموزم ...

بدان که اینها که تو گفتی همه فرع است و اصل در خوردن طعام آن است که لقمه حلال باید و اگر حرام را صد از اینگونه آداب بجا آوری فایده ندارد و سبب تاریکی دل شود ...

گفت جزاک الله خیرا

بهلول ادامه داد : و در سخن گفتن باید دل پاک باشد و نیت درست باشد و آن گفتن برای رضای خدای باشد و اگر غرضی یا مطلب دنیا باشد یا بیهوده و هرزه بود ، هر عبارت که بگویی وبال تو باشد. پس سکوت و خاموشی بهتر و نیکوتر باشد و در خواب کردن اینها که گفتی همه فرع است ، اصل این است که در وقت خوابیدن در دل تو بغض و کینه و حسد مسلمانان نباشد ...

 


من تنها یک چیز می‌دانم و آن اینکه هیچ نمی‌دانم. (سقراط)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۲ ، ۱۲:۳۷
محسن حسینی

شقایق گفت با خنده ؛ نه تب دارم ، نه بیمارم
اگر سرخم چنان آتش ، حدیث دیگری دارم
گلی بودم به صحرایی ، نه با این رنگ و زیبایی
نبودم آن زمان هرگز ، نشان عشق و شیدایی

یکی از روزهایی ، که زمین تب دار و سوزان بود
و صحرا در عطش می سوخت ، تمام غنچه ها تشنه
و من بی تاب و خشکیده ، تنم در آتشی می سوخت
ز ره آمد یکی خسته ، به پایش خار بنشسته

و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود
ز آنچه زیر لب می گفت : شنیدم ، سخت شیدا بود
نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش
افتاده بود ، اما طبیبان گفته بودندش

اگر یک شاخه گل آرد ، ازآن نوعی که من بودم
بگیرند ریشه اش را ، بسوزانند
شود مرهم برای دلبرش ، آندم شفا یابد
چنانچه با خودش می گفت ، بسی کوه و بیابان را

بسی صحرای سوزان را ، به دنبال گلش بوده
و یک دم هم نیاسوده ، که افتاد چشم او ناگه به روی من
بدون لحظه ای تردید ، شتابان شد به سوی من

به آسانی مرا با ریشه از خاکم جدا کرد و
به ره افتاد و او می رفت ، و من در دست او بودم
و او هرلحظه سر را رو به بالاها
شکر می کرد ، پس از چندی

هوا چون کوره آتش ، زمین می سوخت
و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت
به لب هایی که تاول داشت گفت : چه باید کرد؟

در این صحرا که آبی نیست
به جانم ، هیچ تابی نیست
اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من
برای دلبرم ، هرگز دوایی نیست

واز این گل که جایی نیست ، خودش هم تشنه بود اما
نمی فهمید حالش را ، چنان می رفت و
من در دست او بودم ، و حالا من تمام هست او بودم

دلم می سوخت ، اما راه پایان کو ؟
نه حتی آب ، نسیمی در بیابان کو ؟

و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت
که ناگه روی زانوهای خود خم شد ، دگر از صبر او کم شد
دلش لبریز ماتم شد ، کمی اندیشه کرد ، آنگه

مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت
نشست و سینه را با سنگ خارایی
زهم بشکافت ، زهم بشکافت

اما ! آه صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد
زمین و آسمان را پشت و رو می کرد
و هر چیزی که هرجا بود ، با غم رو به رو می کرد

نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب ، خونش را
به من می داد و بر لب های او فریاد
بمان ای گل ، که تو تاج سرم هستی
دوای دلبرم هستی ، بمان ای گل

و من ماندم نشان عشق و شیدایی
و با این رنگ و زیبایی
و نام من شقایق شد
گل همیشه عاشق شد


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۲ ، ۱۲:۳۲
محسن حسینی

یا از من پولدارترن که بهشون میگم مال مردم خور یا بی پول ترن که بهشون میگم گدا گشنه

 

یا بهتر از من کار میکنن که بهشون میگم خ... مال یا کمتر کار میکنن  که بهشون میگم ک... گشاد

 

یا از من سرسخت ترن  که بهشون میگم کله خر یا  بی خیال ترن که بهشون میگم ببو

 

یا از من هوشیارترن که بهشون میگم فضول یا ساده ترن که بهشون میگم هالــو

 

یا از من شجاع ترن که بهشون میگم ک...خل یا از من محتاط ترن که بهشون میگم بی خ...

 

یا از من دست و دل باز ترن که بهشون میگم ولخرج یا اهل حساب و کتابن که بهشون میگم چس خور

 

یا از من بزرگترن که بهشون میگم گنده بگ یا کوچیکترن که بهشون میگم فسقلی

 

یا از من مردم دار ترن که بهشون میگم بوقلمون صفت یا رو راست ترن که بهشون میگم احمق

 

خدا رو شکر که بقیه ی ایرانیا مثل من فکر نمیکنن والا معلوم نیست مملکتمون به چه روزی می افتاد !

 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۲ ، ۱۲:۲۰
محسن حسینی